سیداحمد مبارزی مخلص
محمدکاظم تقوی
نگارنده در سالهای گذشته به مناسبت فقدان خسارتبار فرزند عزیز امام مرحوم حجت الاسلام والمسلمین سیداحمد خیمنی(رضوان الله علیه) زوایای چندی از شخصیت ایشان را مورد بررسی و معرفی قرار داده است.
نگاهی به شخصیت علمی و چگونگی تحصیل و تدریس او، معرفی شخصیت اخلاقی و معنوی سیداحمد، خصوصاً از زاویه نگاه پدرش که عارفی عالی مقام امام بود و بعضی از کتابهای ارزشمند عرفانی خود را به او اهدا کرده و چند نامه و دستورالعمل معنوی برای خودسازی با محتوای رفیع به او نوشته است، و مقاله ای در توضیح و تبیین جدیت و اهتمام سیداحمد در موضوع تبیین افکار و اندیشه بلند امام خمینی، به ویژه اندیشه فقهی ایشان، مفاد مقالاتی است که سالها پیش نوشته و نشر یافته است.
و اینک که در آستانه سالگرد غروب غریبانه آن عزیز و امین امام خمینی نگاهی خواهیم داشت به شخصیت مبارزاتی و سیاسی او در سالهای مبارزات که او در کنار تحصیل ـ که با جدیت آن را دنبال میکرد ـ خود را جدای از فرزند امام دانستن، به مانند همه فرزندان معنوی و همراهان امام در مبارزه با حکومت استبدادی وابسته به استعمار؛ با اخلاص و گمنامی و سخت کوشی در نهایت پنهان کاری و شجاعت، پیگیر کارهای مبارزه و رساندن پیام و صدای رهبر نهضت به حلقه های مبارزان در جای جای ایران بوده است.
سیداحمد پس از اتمام دوره دبیرستان و اخذ دیپلم طبیعی در دبیرستان حکیم نظامی قم، تحصیل در حوزه علمیه را آغاز کرد و پس از تبعید حاج آقا مصطفی درکنار تحصیل به مانند دیگر طلاب و روحانیون مبارز، نقش جدی در مبارزات داشت. او خود میگوید:
«در مدتی که قم بودم مثل سایر طلاب در رساندن اعلامیه های امام و یا اعلامیه های علیه دولت و رژیم سابق به مردم، تلاش میکردیم تا کم کم به این فکر افتادم که احتیاج به وسایل تکثیر داریم. آمدم پیش آقای هاشمی در تهران، توسط آقای توکلی یک دستگاه فتوکپی برایمان تهیه کرد و من قبلاً اتاقی را در منزل یکی از آشنایانمان اجاره کرده و آنجا مشغول کار شدیم. از کسانی که از ابتدا با ما بوده آقای موسوی خوئینی ها و آقای واحدی[بوده اند] ... کم کم کارمان وسعت پیدا کرد و جایمان تنگ شد، منزلی در نزدیکی منزل امام در قم به نام آقای واحدی خریدیم. پول آن را با التماس از این و آن تهیه کردیم، زیرا آقای پسندیده تا از کم و کیف قضیه مطلع نمیشدند پول نمی دادند و مطلب را هم که نمیشد بگویی. این منزل دست و بالمان را باز کرد. آقای موسوی خوئینی که خود با گروههای دیگری هم ارتباط داشت، یک دستگاه ماشین تکثیر برایمان تهیه کرد، قبلاً از ماشین های ساده تر استفاده میکردیم. آقای خوئینی ها دستگیر شد، توسط خانمشان به من خبر داد که ایران را ترک کنم. مدت پانزده روز رفتم پاکستان... این دو هفته ای که پاکستان بودم تجربه های خوبی کسب کردم و در ضمن شخصی به ما معرفی شد تا در ایران به وسیله او با گروهی دیگر همکاری نماییم.(روزنامه اطلاعات، تاریخ 8/2/1362)
سیداحمدخمینی درباره کارهای فکری ـ فرهنگی که با گروه مخفی خود انجام میدادند و ارتباطاتی که با حلقه برتر و مسنتر از خود، از روحانیون مبارز داشته اظهار میدارد:«مشغول چاپ کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران» جلال بودیم، در ضمن برای اینکه مطمئن شویم از نظر اعتقادی کارمان صد در صد درست باشد با آقای خامنه ای در مشهد تماس گرفتیم که مأمور تماس من شدم و بارها پیش ایشان رفتم و ایشان را هم تا اندازه ای در جریان کارهایمان قرار دادم. البته در این موقع آقای هاشمی زندان بود و الا قبلاً با ایشان مشورت می کردیم.»(همان)
سیداحمد میگوید پس از دستگیری آقای موسوی خوئینی ها که یکی از اعضای اصلی گروه بوده، هم به فکر فرد جایگزین افتاد و هم توسعه گروه در خارج از قم:
«با دستگیری آقای خوئینی ها تصمیم گرفتیم آقای خاتمی را وارد عمل کنیم که بحمدالله ایشان از هر حیث ما را یاری کردند. آقای هاشمی دستگیر شد، به دنبال دستگیری او ناچار با اصفهانی هایی که یکی دو نفر آنان را آقای هاشمی به من معرفی کرده بود تا در صورتی که دستگیر شد با آنان تماس بگیرم، این کار را بعد از یکی دو هفته کردم که یکی از آنان آقای شیخ عباسعلی روحانی، روحانی خوب اصفهان است که به دنبال آن یک خانه تیمی در اصفهان و یکی در تهران تشکیل دادیم. البته آقای روحانی را در جریان کار نگذاشتیم چون احتمال دستگیری ایشان زیاد بود.»(همان)
فرزند مبارز و مخلص امام اتهامات منتسب به ایشان و دوستان مبارزشان مانند منفجر کردن سینمای قم را تکذیب کرده و فعالیت خود و دوستانش را سیاسی و فکری ـ فرهنگی معرفی کرده که به رغم وسعت و استمرار، از آنجایی که در نهایت پنهان کاری و دوری از حاشیه سازی بوده، ساواک موفق به کشف آن نشده است:
«این مسائل را امروز گفتم، زیرا شما گفتید آنچه در مورد مسائل مبارزاتی خود میدانید بگویید؛ و الا همانگونه که در این مدت هیچ نگفته بودم، امروز هم نمی بایست می گفتم. فقط این مسئله را فراموش نکنید که فرزند امام ـ که شدیداً زیر نظر ساواک بوده است این چنین گسترده عمل کرده است، بدون اینکه ساواک مطلع گردد و این از نظر خودم مهم بود. سعی میکردم به صورتی عمل کنم که آنان فکر کنند که بعضی از دوستان دیگر در ارتباط با پخش اعلامیه، چه در قم و چه در سایر شهرها نقش داشتند... از زحمات برادر عزیزم آقای موسوی خوئینی ها باید تشکر کنم، او که محکوم به پانزده سال زندان شد، از ما هیچ نگفت و هیچ کس را لو نداد.»(همان)
از فطانت های سیداحمد این بود که از ظرفیت دوستان خود به شکلهای مختلف استفاده میکرد. او میگوید:
«آقای محمدعلی رحمانی را از قوچان به قم آوردم و با زن و فرزند در یکی از منازل امن اسکان دادم. این بهترین پوششی بود برای کار و او هم واقعاً زحمت میکشید.»(همان)
شعاع مبارزات سیداحمد و دوستان و همرزمان او تنها محدود به جغرافیای ایران نمیشد، بلکه با همه مبارزان فعال در نهضت امام خمینی که به مقابله با استبداد و استعمار برخاسته بودند و هدفشان نیل به آزادی از هرگونه تحمیل و دیکتاتوری و استقلال و رهایی از سلطه مستکبران متجاوز بود، ارتباط داشتند:
«از حضرت آقای سیدمحمود دعایی که از کم نظیرترین افراد در مبارزات حق جویانه علیه شاه بود، باید نام ببرم، ما اطلاعات خود را در نجف به او میرساندیم... تا او که در آن موقع رادیوی صدای روحانیت را اداره میکرد از جریانات مطلع گردد... در نجف هم تا آنجا که میتوانستم تلاش نمودم تا اخبار ایران را دست نخورده در خدمت امام بگذارم. با همکاری آقای دعایی و بعضی از دوستان نجف ساعتها در کنار تلفن می نشستیم تا خبری را درست به همانگونه که هست به امام برسانیم... آقای هاشمی رفسنجانی به عنوان استاد در مسائل مبارزاتی به گردن من خیلی حق دارد و مرحوم عبدالرحیم ربانی شیرازی هم از افرادی بود که هم خوب میفهمید و هم خوب عمل میکرد. او بعد از آیت الله منتظری از شاخص ترین افراد حوزه در امر مبارزه بود.»(همان)
سیداحمد در بیانی دیگر از آغاز نهضت امام خمینی و نقش خود میگوید:
«شانزده ساله بودم که پدرم را در تهران زندان کردند، در پانزده خرداد چهل و دو وقتی ایشان را دستگیر و زندان نمودند من کلاس چهارم متوسطه بودم. وقتی ایشان را به ترکیه تبعید کردند من سال ششم متوسطه بودم... سال اولی که امام در نجف بودند من از راه آبادان به آنجا رفتم و دیری نپایید که برگشتم. سال بعد از همان راه به نجف رفتم و در آنجا به لباس روحانیت در آمدم، هشت سال در قم مشغول درس و بحث طلبگی بودم، بعد با گذرنامه عازم نجف شدم، در همان اوایل ورودم برادرم را شهید کردند، دیگر لازم دیدم که نجف بمانم. بعد از شهادت برادرم مسائل انقلاب شدت گرفت و بیش از یک سال در نجف نبودم که با امام به پاریس رفتیم.»(دلیل آفتاب، ص 8)
سالهایی که سیداحمد دور از پدر و مادر در حوزه علمیه قم مشغول تحصیل علوم اسلامی بود و در همان حال با جدیت به مسائل مبارزاتی اهتمام داشت، نقطه ثقل آنها در قم «بیت امام» بوده که همه یاران امام می کوشیدند آن را فعال و سرزنده نگه داشته باشند و سیداحمد در این میان نقشی کلیدی داشت، به این صورت که هم شأن و کارکرد دفتر یک مرجع تقلید با حضور چهره های موجه علمی و حوزوی حفظ شود و هم طلاب و روحانیون جوانی که در مبارزه فعال بودند به این خانه و چند و چون مبارزه مرتبط و فعال باشند: «در طول پانزده سالی که امام نجف بودند، منزل ایشان را با کمک دوستان اداره میکردم. وکلای امام را یکی پس از دیگری تبعید میکردند... به علت حساسیت منزل امام در قم، هفته و یا ماهی نبود که از طرف رژیم به آنجا نریزند و ما را نبرند و سؤال و جواب نکنند. سعی میکردم کوچکترین کاری که موجب نارضایتی امام شود انجام ندهم و بحمدالله موفق بودم.(همان، ص 9-8)
سیداحمد به مانند پدر و برادر خود که پیش از او گرفتار زندان شاه سرسپرده و دیکتاتور شده بودند، به زندان شاه افتاد تا تجربه ای از این بخش از مبارزات نیز داشته باشد:
«سالی که معمم از نجف برگشتم، دو سه ماهی زندان بودم که نه زجرم دادند و نه شکنجه ام کردند، فقط زندان بودم. دولت و ساواک روی منزل امام در قم خیلی حساب میکرد و تمام تلاشش این بود که این منزل را کنترل کند. مدت مدیدی هم رفت و آمد در آن منزل را ممنوع کرده بودند و شبانه و روز در منزل مأمور بود، چندین بار با اینکه امام نجف بودند، ریختند و تمام کتابهای ایشان را بردند... وقتی دیدند من به هیچ صراطی مستقیم نیستم، توی کوچه ای از کوچه های قم به نام کوچه باغ چند نفر آمدند که ما از مقامات امنیتی هستیم، باید به ساواک بیایی! من حرفم همان بود که همیشه بود؛ گفتم باید از پدرم اجازه بگیرم که ریختند به جانم و کتک مفصلی به من زدند، به صورتی که بی هوش شدم! وقتی به هوش آمدم مردم دورم جمع شده بودند و کتابهایم را که هر ورقش یک طرف افتاده بود جمع کردند و دادند به دستم؛ با این وضع درسم را ترک نکردم ولی در آن روز گیج گیج بودم.»(همان)
یکی از فعالترین یاران امام خمینی در سالهای مبارزه آیت الله هاشمی رفسنجانی بوده و سید احمد مطمئن ترین راه ارتباطی او و همرزمانش با رهبری نهضت بوده است، آقای هاشمی میگوید:
«در جریان مبارزه که احمدآقا وارد شده بود، بعد از اینکه امام را تبعید کردند و حاج آقا مصطفی را هم تبعید کردند، طبعاً ما نزدیکترین و طبیعی ترین وسیله مان برای ارتباط با امام، احمدآقا بود. دائماً هم کار داشتیم، یا میخواستیم نظر امام را در مسائل بدانیم یا میخواستیم پیغامی به امام بدهیم... در طول مدتی که با حاج احمدآقا کار می کردیم، هم اطمینانی به وجود آمده بود، اطمینان سطح بالا و هم آشنایی ها قویتر شد. سال های آخر مبارزه ما بازداشت شده بودیم و در زندان بودیم و این رابطه کم شد، فقط در حد پیغام و از دور بود. وقتی که ما از زندان آزاد شدیم، احمدآقا خدمت امام در نجف بود، در پاریس ارتباطمان دوباره شروع شد، از طریق تلفن و دیگر ارتباطات رسمی و علنی. با برگشتن امام با توجه به نقشی که حاج احمدآقا داشتند در شکل گرفتن مسائل اوائل انقلاب و همچنین نقشی که من داشتم، این آشنایی ها و همکاری ها به مرحله عملی تر و خیلی ملموس و وسیعتری رسید.»(گنجینه دل، ص 25-24)
هاشمی رفسنجانی درباره واسطه امین بودن سیداحمد میگوید:
«حاج احمدآقا در رساندن پیام امام خیلی صریح عمل میکرد؛ اگر یک جایی نظر خودش بود میگفت این نظر خود من است. حاضر نبود که نظر امام را به گونه دیگری برای ما بگوید. به علاوه رابطه ما آنقدر صمیمی بود که ما هر لحظه ای از شب یا روز که لازم بود می توانستیم خدمت امام برسیم، اینطور نبود که حجابی بین ما و امام باشد ولی در عمل برایمان ثابت شده بود که احمدآقا این امانت را به خوبی رعایت میکند... برای ما نظر شخصی ایشان یک نظر دوست و مشاور بود، زیرا ایشان یک آدم صاحب نظر بود،[ولی] اگر به نظر امام احتیاج داشتیم و باید صریحاً نظر امام باشد، یا خودمان میرفتیم و می پرسیدیم یا احمد آقا برایمان نقل میکرد.(همان، ص 28)
او درباره نقش و سهم احمدآقا در کنار امام میگوید:
«احمدآقا به خاطر اینکه کنار امام قرار گرفت، هم در اواخر دوره عراق و هم در پاریس و هم بعد در ایران، سهمی که پیدا کرد در اداره و هدایت انقلاب خیلی زیاد بود. بالاخره تصمیمات امام در مسائل انقلاب خیلی کارساز بود و احمدآقا در این تصمیمات خیلی شرکت جدی داشت.»(همان، ص 32)
حجت الاسلام والمسلمین مهدی کروبی از مبارزان فعال و یاران نزدیک حضرت امام درباره مبارزات سیداحمد خمینی میگوید:
«یکی از برجستگی های حاج سیداحمدآقا، سوابق انقلابیش بود که به عبارت دیگر گذشته از اینکه فرزند امام بود، با همه وجودش انقلابی بود و در همین راستا هم تلاش و کوشش فراوانی برای انقلاب کرد، چه قبل و چه بعد از انقلاب. قبل از انقلاب زندان رفت. کارهای بسیار بزرگ و خطرناکی انجام داد که اگر گرفتار میشد، پرونده بسیار سنگینی میداشت. در کارهای مخفی و زیرزمینی و تشکیلاتی حاج احمدآقا کاملاً فعال بود. در کمک به شاخه ها و تشکل ها و نیروهای مسلمان مبارز فعال بود. نقش بسیار ارزنده ای در مرتبط کردن نیروها با امام و یا نیروهای مسلمان خارج، اعم از نیروهایی که در عراق یا در اروپا بودند، داشت... حاج احمدآقا بعد از انقلاب کاملاً انقلابی باقی ماند، انقلابی ماند و حافظ و پاسدار انقلاب و انقلابیون بود؛ یعنی انقلابیون را فراموش نکرد.»(همان، ص 414)
آیت الله سیدمحمد موسوی خوئینی ها از یاران امام و همرزمان سیداحمد درباره عواطف فیمابین و شخصیت سیاسی ـ مبارزاتی حاج احمد آقا میگوید:
«اولین شروع آشنایی[من با حاج احمدآقا] در ارتباط با امام و مسائل انقلاب بود...و در یک فاصله چند روزی هر دو احساس کردیم خیلی همدیگر را خوب میتوانیم درک کنیم، در رابطه با انقلاب و مبارزات و در رابطه با خود حضرت امام و رابطه من با ایشان بیش از اینکه پسر امام بود، به عنوان فردی بود که علاقه به مبارزات امام داشت... ایشان به واسطه تفکر مبارزه هیچ وقت نمیتوانست از انقلاب و مبارزه جدا باشد و خودش یک انقلاببی به تمام معنا بود و نقش رابط [میان مبارزان و امام را ] هم داشت. فردی بود بسیار باهوش و در میان اقران خودش به واسطه بزرگ شدن در بیت امام، از اول سیاسی بود و هوش و استعداد خودش هم اثر داشت و به لحاظ روحیه، گرایش به حادترین شکل مبارزه داشت؛ علیرغم اینکه حضرت امام هیچ وقت مسئله حرکت مسلحانه را تشویق نکردند... ما در قم یک خانه مخفی میخواستیم برای تکثیر اعلامیه، ایشان میرفت خانه هایی را پیدا میکرد، نسبتاً مخروبه و ما امکانات تکثیر اعلامیه را میبردیم آنجا ... و ایشان خیلی مواظبت میکرد که کسی متوجه نشود این منزل مرتبط با ایشان است... و ایشان همه کارهایی که طلبه های پابرهنه برای نهضت انجام می دادند، انجام میداد... درست مثل هر فرد علاقمند به نهضت هر کاری که بود انجام میداد و صرف رابطه ایشان با امام نبود، خودش دارای روحیات و خصوصیات انقلابی بود.»(همان، ص 521-519)
یار و همراه نزدیک سیداحمد، حضرت حجت الاسلام والسلمین سیدمحمد خاتمی نقش و کارکرد آن جمع با محوریت فرزند امام را چنین ارزیابی میکند: «از سال 53 تا 56 شاید تلخ ترین و سیاه ترین دوران مبارزه بود. نیروهای نامدار مبارزه در قم وسایر نقاط ایران بیشتر اوقات در زندان و تبعید بودند و زبان مخالفان امام و انقلاب، به خصوص در حوزه ها دراز و زهردار بود. در چنین دوران سختی به جرأت میگویم که حاج احمدآقا و جریان کوچک اما پرتحرک و کارسازی که با ایشان کار میکرد، منسجم ترین و برنامه دارترین نیروی مبارزه داخل حوزه ای بودند که بزرگان مبارزش کم و بیش در سراسر این دوران در زندان و تبعید به سر میبردند. مهمترین مرکز دریافت، تکثیر و توزیع آثار حضرت امام، اعم از آثار علمی و سیاسی، همین نقطه بود. تمامی اعلامیه هایی که در آن دوران پرخفقان و رنج آور با امضاء «روحانیون مبارز داخل کشور»، «طلاب مبارز»، «جمعی از فضلاء» و ... منتشر شد، از این جا سرچشمه میگرفت و ا ین همه کار طاقت فرسایی بود که محور اصلی و نیروبخش آن بدون تردید حاج احمدآقا بود... علاوه بر آثار اعلامیه های امام و نیز اطلاعیه های تحلیلی و توضیحی که منتشر میشد، این جمع برای روشنگری به تکثیر آثار دیگری نیز اقدام میکرد که از جمله آن میتوان به ترجمه و توزیع نامه حضرت اباعبدالله حسین بن علی(ع) به عالمان و دانشمندان مسئولیت گریز و نیز جزوه ای از مرحوم آل احمد که بعدها تحت عنوان خدمت و خیانت روشنفکران نشر یافت که ترجمه اولی و مقدمه دومی از خود من بود. علاوه بر آنچه گفته شده حاج احمدآقا مطمئن ترین مجرای ارتباط امام با طرفداران و پیروان خود بودند. غیر از اعلامیه ها و نوارها، پیغام های خاص امام نیز ابتدا به حاج احمدآقا میرسید و ایشان به طرفهای ذی ربط ابلاغ میکردند و شهادت میدهم که حاج احمدآقا در انجام وظیفه خود، امانت و دقت داشتند. همچنین یکی از استوارترین محورهای ارتباط انقلابیان و بزرگان مبارز در تهران و قم و سایر جاها، به خصوص حوزه علمیه با بیرون حوزه، حاج احمد آقا بودند که هم هوش سیاسی و شجاعت و پایداری ایشان موضوعیت داشت و هم به جهت ارتباط ویژه ای که با حضرت امام داشتند و مجرای مطمئن ارتباط بودند، موقعیت ممتازی را در مبارزه داشتند که کسی نمی توانست جای ایشان را پر کند.»(همان، ص 248-247)
مرحوم آیت الله صادق خلخالی یکی از شاگردان امام خمینی و از علمای مبارز درباره سیداحمد میگوید:«یکی از کارهای مهم حاج احمدآقا عبارت از این بود که به دستور امام، مکرراً به دیدن تبعیدی ها میرفتند، مثلاً دیدن خود بنده، دو سه مرتبه آمدند و با آقای حسن لاهوتی و آیت الله منتظری مکرر دیدار داشتند... حاج احمدآقا یک فرازی از زندگیش این بود که درباره مطالب مهم به تنهایی تصمیم نمی گرفت و مشاوره میکرد. چند مرتبه خودم شاهد بودم که با آیت الله منتظری مشورت میکردند؛ مطالب را پخته میکردند و سپس تصمیم میگرفتند... با اینکه درس میخواند و مشغول درس و بحث بود، هیچ وقت در ارتباط با گروهها، ارتباطشان را قطع نکردند... در ایام عاشورا و در ایام صفر، در ایام میلاد و وفات ائمه اطهار(ع) در بیت امام در یخچال قاضی همیشه مجلس پرشکوهی برگزار میشد... و ساواک فکر میکرد که اینها زیر نظر حاج احمدآقا است... و لذا تهدید میکردند ... که شما را می کشیم، شما باید روضه را تعطیل کنید که او گفته بود اینها به من مربوط نیست و من کاری به این مسائل ندارم -البته برای گمراه کردن ساواک- ایشان زیرکی خیلی خوبی داشتند و لذا در کوچه باغ که به ارک میرسد یک روز ساواکی ها جلوی او را گرفته بودند و حسابی زده بودند که بی هوش شده بود.»(همان، ص 258-257)
همسر گرامی سیداحمد از فعالیت های پنهانی و پیچیده او در دوران خفقان حکومت استبدادی شاه چنین میگوید:
«در سالهای اول زندگی مشترکمان، احمد اخبار مربوط به مبارزه و فعالیتهای خودش را با من در میان نمی گذاشت و گهگاه در روزهای تعطیل برنامه ای پیش می آمد که احمد می بایست به بیرون از قم برود، من اندوهگین میشدم... پس از گذشت سالها احمد برایم گفت: روزهای سختی بر من میگذشت، زیرا احساس میکردم، تو گمان میکنی من به خواست خود تو را ترک میکنم و تصور میکنی برای تفریح میروم و به سبب مسائل امنیتی نمی توانستم حقیقت را به تو بگویم. بیشتر صبحها که از خانه بیرون میرفتم و با تو و حسن خداحافظی میکردم، گمان میکردم شاید آخرین دیدارمان باشد. دستگیری برخی از دوستان احتمال دستگیری مرا قوت می بخشید و من برای آنکه آرامش تو را بر هم نزنم و نیز امنیت برنامه ها حفظ شود حرفی نمیزدم و تنها به گفتن اینکه به خانه دوستان مهمانی میروم بسنده میکردم... ماجرای رساندن اعلامیه امام را به مرز پاکستان برایم شرح داد[که] آن زمان باید تعدادی اعلامیه به پاکستان فرستاده میشد. آنها را به مرز بردم، اما به تو گفتم با دوستان به گردش میرویم... ترجیح میدادم سکوت کنم و آن را به حساب سختی های مبارزه بگذارم! وی در ادامه میگوید:
آشنایی روز افزون با روند مبارزات احمد و دوستانش در عین وحشت و اضطراب، برایم ارزشمند بود... احمد مدتی نیز فعالیتهای مبارزاتی پنهانی اش را در خانه دایه اش متمرکز کرده بود... این خانه تا مدتها جایگاه فعالیتهای پنهانی احمد و همفکرانش بود و با هوشیاری احمد هیچ گاه ساواک آنجا را کشف نکرد، در حالی که خانه و تلفن خانه ما از سالها پیش تحت کنترل مأموران امنیتی بود. پس از گذشت چندی احمد آرام آرام مسئولیتهایی را در زمینه مبارزه با رژیم بر دوشم گذاشت و من نیز از اینکه می دیدم میتوانم در این راه ـ هرچند ناچیزـ مؤثر باشم، در عین ترس، احساس رضایت میکردم.»(اقلیم خاطرات، ص 313-309)
او مواردی را از مشارکت در کارهای مبارزاتی سیداحمد به این صورت برشمرده است:«من راهی تهران بودم. قرار بود به خانه فهیمه خانم خواهر احمد بروم، احمد بسته ای به من داد و گفت آن را به دست آقای موسوی خوئینی ها برسانم و تأکید بسیار کرد که هیچ کس متوجه این بسته و گیرنده آن نشود... کار دیگری که گاهی انجام میدادم خواندن مقالات و اعلامیه ها و ضبط آن روی نوار ضبط صوت بود. احمد و برخی از دوستانش هنگام رانندگی به شهرهای دیگر به آنها گوش میکردند... گاهی با احمد به دیدار مبارزان تبعیدی میرفتیم، البته این دیدارها با ترس همراه بود و محرمانه انجام میگرفت. در این دیدارها کم کم دریافتم احمد با شبکه های انقلابی ارتباط دارد و بعضی از آنها را هدایت میکند و با تیزهوشی مانع آشکار و یا کند شدن روند مبارزه آنان میگردد. او از فرصتهای ایجاد شده و از قرار دادن افراد مناسب در جایگاه خود بهترین بهره را میبرد. به طور نمونه: رژیم شاه دفتر امام را در سال 1343 ش در قم تعطیل و از حضور نمایندگان امام در دفتر جلوگیری کرد، سرانجام هر کدام را به سویی تبعید کرد. در آن هنگام احمد از آقای پسندیده دعوت کرد که به خانه امام هجرت کند، زیرا بر این باور بود که باز شدن و بازماندن دفتر امام، تنها از عهده آقای پسندیده بر می آید. بنابراین رضایت عمو را که آن زمان در خمین زندگی میکرد، برای آمدن به قم جلب کرد و رفته رفته مسئولیت دفتر را به ایشان سپرد... پس از استقرار آقای پسندیده در دفتر، احمد طوری وانمود میکرد که تنها طلبه ساده ای است که جز درس و بحث کار دیگری ندارد و در امور سیاسی نیز دخالتی نمی کند. در حالی که فعالیتهای سیاسی و مبارزات خود را پنهانی و با شگردهای خاص، کماکان ادامه میداد.»(همان، از ص 316-318)
خانم طباطبایی درباره هم رزمان سیداحمد میگوید:
«من همه هم رزمان احمد را نمی شناختم، زیرا قرار بود تا آنجا که ممکن است نام آنها فاش نشود، آنها یکدیگر را با نام مستعار می خواندند. از آن میان افرادی را کم و بیش می شناختم؛ مانند آیت الله خامنه ای؛ در اولین تابستان پس از ازدواجمان به مشهد رفتیم... در آنجا از صحبت های آنها متوجه شدم که در جریان کارهای مبارزاتی با احمد همفکری دارند... هم رزم دیگر او آیت الله هاشمی رفسنجانی بود، نام او را از احمد شنیدم. آقای رفسنجانی پس از ماهها دوری از وطن با وجود نگرانی نزدیکانش از دستگیری به وطن بازگشت. ایشان گفته بود شاید دستگیر شدن ما مایه تقویت مبارزه شود... هم رزم دیگر، حجت الاسلام والمسلمین شیخ مهدی کروبی بود که نزد پدرم کفایه را خوانده و در دانشکده الهیات دانشگاه تهران نیز تحصیل کرده بود، بارها زندانی و مدتی نیز در گنبد کاووس تبعید بود... هم رزم دیگر احمد حجت الاسلام حسن لاهوتی اشکوری بود... هم رزم دیگر حجتالاسلام سیدمهدی امام جمارانی بود... همرزم دیگر احمد، حجت الاسلام سیدمحمد خاتمی بود... بیشتر اعلامیه هایی که علیه رژیم نوشته میشد به قلم ایشان بود... هم رزم دیگر آیت الله عباسعلی روحانی بود... احمد در سال 1351 ش به خانه ایشان در محله یخچال قاضی رفته و ابراز داشته بود که آقای رفسنجانی شما را به من معرفی کرده است تا نیازهای مادی مبارزه را از منابعی غیر از وجوهات شرعی و سهم امام در حد امکان تأمین کنید. دکتر بهشتی آقای روحانی را به آقای هاشمی رفسنجانی معرفی کرده بود.»(همان، ص 319-326)
فرزند عزیز امام که در کمال اخلاص فعالیت وسیع و مؤثری در نهضت امام خمینی داشت و نه تنها مبارزی سخت کوش که محور بسیاری از فعالیتها و فعالان مبارزاتی بوده و نقش منحصر به فرد واسطه امین و مطمئن مبارزان داخل کشور با رهبر مبارزات در نجف بوده، خود کمترین گزارش و توضیح درباره آن سالها و مجاهدات داشته؛ ولی در این مجال کوتاه نقل همه روایات هم رزمان او هم میسور نمی باشد و محل و مجال دیگری را می طلبد. اما همین قدر میشود گفت که سیداحمد در آن سالهای پرخوف و خطر و در حکومت سرکوب و سلب همه آزادی های ملت و متفکران، به مانند دیگر یاران صادق امام، با صفا و صمیمیت به مبارزات اهتمام می ورزید و پس از پیروزی انقلاب اسلامی و در دهه رهبری بی نظیر حضرت امام نقش معاضدت و مشاورت امام را به گونه ای انجام داد که قضاوت پدر درباره او چنین است:
«فرزند عزیزم احمد ـ حفظ الله تعالی و أیده
از آنجا که شما را بحمدالله تعالی در مسائل سیاسی و اجتماعی صاحب نظر می دانم و در تمامی فراز و نشیب ها در کنار من بوده ای و هستی و با صداقت و کیاست امور سیاسی و اجتماعی اینجانب را متصدی هستی، لهذا شما را برای تنظیم و تدوین کلیه مسائل مربوط به خود ... انتخاب می نمایم.»(صحیفه امام، ج 21، ص 126)
.
انتهای پیام /*