کد مطلب: 4095 | تاریخ مطلب: 12/08/1400
  • تلگرام
  • Google+
  • Cloob
  • نسخه چاپی

امروز با امام: دوازدهم آبان

امروز با امام: دوازدهم آبان

ـ نامه به آقای سید احمد خمینی؛ خانوادگی (1353)
ـ سخنرانی در جمع ایرانیان مقیم خارج؛ پیشرفت نهضت (1357)
ـ حکم انتصاب آقای سید اسداللَّه مدنی به سمت امامت جمعه تبریز (1358)
ـ سخنرانی در جمع ورزشکاران و اهالی قزوین؛ ره آوردهای انقلاب (1358)
ـ سخنرانی در جمع فرماندهان کمیته ها و سپاه خراسان؛ اختلاف شیاطین با اسلام (1358)
ـ سخنرانی در جمع دانشجویان مسلمان پیرو خط امام؛ شکست قدرتهای پوشالی (1359)
ـ پیام به انجمن اسلامی دانشجویان در امریکا و کانادا؛ رسالت دانشجویان مسلمان (1360)
ـ بیانات در جمع مسئولان سپاه؛ پیام به رزمندگان (1361)
ـ اجازه نامه به رئیس دیوان عالی کشور؛ کمک مالی به آموزش و پرورش قم (1367)

امروز با امام: دوازدهم آبان

 

ـ نامه به آقای سید احمد خمینی؛ خانوادگی (1353)

«بسمه تعالی‏

پسرم، عزیزم‏

ان شاء اللَّه تعالی سلامت باشید و به خوبی و خوشی به سر برید. جواب دو مکتوب که در آن قضیه تقویم منزل‏[1] به وسیله کسی که آقای حائری می‏فرستند نرسید. وقت تنگ است. لازم است زودتر جواب بدهید. فوراً عمل کنید و جواب بدهید. جواب هم در دو مکتوب باشد که لا اقل یکی برسد. به خواهرها و خانم محترمه سلام می‏رسانم. حسن عزیزم را می‏بوسم. و السلام.

پدرت.» (صحیفه امام، ج‏3، ص: 54)

ـ سخنرانی در جمع ایرانیان مقیم خارج؛ پیشرفت نهضت (1357)

[بسم اللَّه الرحمن الرحیم‏]

نهضت اسلامی ایران به اوج خودش رسیده است و مرتبه شکوفایی را دارد طی می‏کند. شاه انواع تشبثات را می‏کند و کرده است. یک سنخْ تشبثات او این بود که یک دولتی پیش آورد، یک «دولت آشتی»![2] و دولت آشتی همان بود که از زمان انعقادش تا حالا هزارها از جوانهای ما را کشتند و به خاک و خون کشیدند و سرتاسر ایران را به عزا نشاندند، و می‏خواستند که با صورت آشتی مردم را اغفال کنند. و لهذا دولتْ اعلانِ آشتی داد و گفت تاریخ هم همان تاریخ قانونیِ اول: «اسلامی». از قانونِ گَبْرها دست برداشتند و از «حزب رستاخیز» هم دست برداشتند؛ بعد هم از قراردادهایی که راجع به اسلحه کرده بودند تخفیف دادند، از قراردادهای اتمی هم لغو یا تخفیف دادند. اینها همه خدعه‏هایی است که اینها مشغول هستند که این نهضت را بخوابانند؛ و این موجی که در ایران پیدا شده است و مثل سیل خروشان همه چیز را دارد به باد می‏دهد، آنها این سیل را خاموش کنند؛ شعله قلوب را خاموش کنند. و ابتدایش هم ممکن است یک ملایمتهایی بکنند و یک- به اصطلاحشان- «آزادی» ها، «فضای باز» آزادی هم یک صورتی درست بکنند و دنباله‏اش، همین که این امور سرد شد و این زبانه‏های آتشی که الآن در ایران بلند شده است خاموش شد، دنبالش، بعد از مهلتی که پا را محکم کردند به جای خودش و خاطر جمع شدند که یک همچو نهضتی دیگر نخواهد به پا شد، همچو حمله بکنند و همچو به همه جهات ملت صدمه وارد بیاورند که نه جناح روحانی و نه جناح سیاسی و نه دانشگاه و نه بازار، دیگر تا آخر نتوانند نفس بکشند!

الآن این وضعی که ایران پیدا کرده است، این افعی را زخمی کرده؛ آن چیزهایی که او در مغزش پخته بود همیشه که «منم، و دیگر ملت هم همه هوادار من، شاهدوستی در سرتاسر ایران هست، همه به حکم من هستند و کسی مخالف با من نیست، نمی‏شود باشد»- اینها همه فرو ریخت! این کنگره‏های خیالی که به مردم جا زده بودند- واقعیتی نداشت و لیکن یک الفاظ خوشگلِ بَزَک کرده‏ای تسلیم مردم می‏کردند- پرده‏ها تا یک حدودی پس رفت و این کنگره‏های بلند خیالی که درست کرده بودند، اینها یکی بعد از دیگری فرو ریخت و آمال و آرزوهایی که داشت- بسیاری‏اش- پایمال شد. این الآن یک افعی زخمی است که اگر مهلت به او بدهند و ملتْ سردی و سستی از خودش نشان بدهد، این سر بلند می‏کند و این دفعه زهرش را به تمام اقشار ملت می‏ریزد، زهری که دیگر نتوانند اینها به علاج برخیزند.

همه این تشبثاتی که ایشان کرده است، مثل «دولت آشتی» پیش آوردن، و حالا هم دیدند که آن آشتی از جنگهای دولتها با هم مثل اینکه بدتر بود! و آن ملایمت، به خیال خودشان، به صورت یک حکومت نظامی خشن درآمد و بعد هم در حکومت نظامی شان شکست خوردند. حکومت نظامی! حالا خودشان ماندند و اعلامیه‏هاشان! اعلام می‏دهند که- اعلامیه نمره چند که- مردم دو نفر هم همراه هم، بیشتر از دو نفر نباید همراه هم در خیابانها راه بروند. در مقابل این، در همان جایی که حکومت نظامی است پانصد هزار، سیصد هزار بلکه گاهی بیشتر از اینها راه می‏افتند در خیابانها و شعار می‏دهند و هر چی دلشان می‏خواهد می‏گویند! حکومت نظامی هم شکست خورد. با شکست خوردن حکومت نظامی و مقابله مشت و تانک، فهمیدند که مشت بر تانک مقدم است؛ اراده ملت بر توپ و مسلسل پیشی دارد.

اینها از کودتای نظامی هم مأیوسند، ولی ذکرش را می‏کنند. کودتای نظامی! الآن همان کودتای نظامی است! مگر کودتای نظامی چه می‏کند؟ [در] کودتای نظامی یک نظامی‏ای می‏آید سرِ کار، با خشونت با مردم رفتار می‏کند اگر چنانچه خیلی آدم خشنی باشد؛ گاهی هم ممکن است که خشونت نداشته باشد؛ خوب، الآن در تمام ایران حکومت نظامی است، منتها در عده‏ای از شهرها رسماً حکومت نظامی است و در ما بقی ایران به طور غیر رسم حکومت نظامی است. همان معانی نظامی بودن و مردم را از همه چیز محروم کردن- به خیال خودشان- در همه ایران الآن هست.

بنا بر این، آن فریب اولشان که حکومت آشتی و- عرض می‏کنم- با همه چه و روحانی، اولی که این دولت آمد روی کار، به عنوان یک روحانی خودش را معرفی می‏کرد! پدرْ روحانی و پدر و مادر هم روحانی و این حرفها معرفی می‏کرد؛ بعد شروع کرد به آن کارهای ملایمت‏آمیز و فریبنده، که من در همان اولی که تأسیس شد این را به مردم گوشزد کردم که فریب نخورید که این بدتر از آن حکومت نظامیهاست! این خطرش بیشتر از آن است! انسان با حکومت نظامی می‏داند که این آمده روی کار که با سرنیزه با انسان رفتار کند، خوب احتیاطِ خودش را می‏کند و اینها؛ اما آنکه با فریب می‏آیدروی کار و می‏خواهد ملت را با خدعه و فریب عقب بزند، این مردم را غافلگیر می‏کند؛ و این خطرش زیاد است. و من در همان وقتهای اول- همان اولی که اعلام حکومت آشتی شد- من مطالب را آن طور که می‏توانستم به مردم رساندم. این حکومت آشتی شکست خورد، شد حکومت نظامی در همه ایران و در دوازده شهر عظیم ایران- به طور رسمی! و همین حکومت نظامی هم شکست خورده هست. الآن هم حکومت نظامی است اما یک حکومت نظامی شکست خورده است. باید به حَسَب ترتیب حکومت نظامی، کسی شبها بیرون نیاید- از قراری که گفته‏اند دو ساعت عقب انداختند، دوباره برگشتند به اینکه جلو انداختند که باید دو ساعت هم جلوتر چه بکنید- مردم در دکانهایشان نشستند و باز کردند و شروع کردند به قرآن خواندن. ملزم شدند به اینکه برگردانند و باز به همان مقدار. تظاهرات هم در همه اینجاهایی که حکومت نظامی هست و غیر نظامی- یعنی آنهایی که نظامی رسمی است و نظامی غیر رسمی- تظاهرات هم در همان جا به قوت خودش باقی است! پس این هم شکست خورد؛ از شکست خوردن این، باز یک کودتای نظامی یا یک نخست وزیر نظامی هم شکست خورده است. اگر بی‏عقلی کنند و یک حکومت نظامی سرتاسری- یعنی یک نخست وزیر نظامی- بیاورند و بخواهند مردم را با آن حکومت نظامی بترسانند، مردم ترسشان ریخته است دیگر، اعتنا به این حرفها ندارند. همان بچه‏های کوچولو هم پاسبانها را عاجز کرده‏اند و مقابله کردند با پاسبانها. آنها با سرنیزه و توپ و تانک، مردم با مشت و سنگ و از این چیزها. پس حکومت نظامی و حکومت آشتی و کودتای نظامی، اینها شکست خورده است. اینها را دیگر نمی‏شود پای چیزی حساب کرد. این تشبث تشبثی است که درست از کار در نمی‏آید آید و نیامده؛ بخواهند بکنند هم نمی‏شود.

یک تشبث دیگر به این است که بعض رجال را برای نخست‏وزیری مثلًا انتخاب کنند و از این راه پیش بیایند: گاهی به اینکه کسی را انتخاب کنند که مثلًا پیش مردم یک قدری معروف است و کذا؛ و گاهی به اینکه کسی را انتخاب کنند که در این حکومتهایی که بوده است و در این اوقاتی که ایشان مشغول ظلم و ستم بوده‏اند، این در دستگاه نبوده- خودشان فهمیده‏اند که کسانی که در این دستگاه یک شغلی داشتند و یک وزارتی داشتند و یک وکالتی داشتند، اینها دیگر مقبول ملت نیستند- این اشتباه است که می‏خواهند همانها مردم را بازی بدهند؛ گاهی از شغل وزارت استعفا بکنند، گاهی از شغل وکالت استعفا بکنند؛ گاهی از- عرض می‏کنم که- از حزب رستاخیز کنار بروند- همه اینها دیگر یک حرفهایی است که این ملت ما نمی‏پذیرد.

ممکن است واقعاً- به حَسَب واقع- هم یک نفر آدم توبه کرده باشد، بگذرد از آن معصیت بزرگی که تا حالا کرده، از آن خیانتهایی که تا حالا کرده ممکن است که از آن خیانت- [البته‏] یک خیانت مشترک بین همه این است که همه این وکلای مجلسین می‏دانند که وکیل ملت نیستند! این دیگر یک چیزی نیست که به خود این وکلا مخفی باشد؛ همه می‏دانند که این مجلسْ مجلس ملی نیست، و مجلسی است که با فرمان شاه و با سرنیزه- سرنیزه هم که نمی‏خواستند، آن وقت دیگر این حرفها را نمی‏خواست، حالا سرنیزه می‏خواهد- آن وقت با فرمان بود، فرمان هم نه اینکه حالا این فرمان هم از ایشان باشد؛ آن هم از سفارتخانه‏ها لیستش می‏آمد. خود ایشان اقرار کرد که در چند وقت قبل از این لیست می‏آوردند و وکلا را با سفارتخانه‏ها تعیین می‏کردند و حالا این جور نیست! نخیر، حالا هم این جور هست و بدتر هم هست. این وکلا همه شان این را بی‏استثنا می‏دانند، و می‏دانستند آن وقتی که وارد مجلس شدند به اینکه اینها وکلای ملت نیستند، و این مجلسْ خلاف قانون اساسی است؛ مع ذلک رفتند، همه شان رفتند. اینهایی که نقض قانون اساسی را کردند و خودشان دانسته به اینکه این خلافِ قانون اساسی است، رفتند در مجلس؛ همان قدمی که توی مجلس گذاشت این، خیانتکار است. حالا ما به کارهایی که اینها انجام دادند و تغییر تاریخ اسلام را دادند- یک همچو جنایت بزرگ، یک همچو جسارت بزرگ به مقام رسول اکرم- ما از این هم اگر صرف نظر بکنیم- با اینکه نمی‏شود کرد که همه آنها اینها را رأی دادند و به تصویب همه اینها بوده، حالا ممکن است یکی شان عذر بخواهد که آن وقت که این را آوردند من رأی نمی‏خواستم بدهم ترسیدم، یا فرض کنید رأی ندادم- اما تو وارد شدی به عنوان وکالت از ملت در یک مجلسِ مخالف قانون اساسی، این خیانت است. خودِ این قدمْ قدمِ خیانتی است. پس ملت، این اشخاصی که در این حکومت بودند، یعنی در این حکومت غیر قانونی [قبول ندارد].

باز نکته دیگر این است که اصلًا اساس سلطنت سلسله پهلوی مخالف قانون اساسی است، اساس سلطنت. به دلیل اینکه هر کس که به سن من است- یا یک قدری هم کوچکتر- یادش است، آنها هم که یادشان نیست از آن پیرمردها بروند اگر نشنیده‏اند بپرسند لکن خوب مسأله چیزی است معلوم و معروف که رضا شاه وقتی که آمد و کودتا کرد، احدی قدرت بر اینکه در مقابل او یک کلمه بگوید نداشت، هیچ کس همچو قدرتی نداشت؛ اگر هم یکی دوتا همچو قدرتی داشتند، یکی دوتایی بودند که اثری نداشت، کاری ازش نمی‏آمد؛ مجلسی که در زمان رضا شاه برای تغییر مواد قانون اساسی، در زمان رضا شاه تأسیس کردند، مجلسی بود که ملت باهاش مخالف بود؛ نه اینکه خبر نداشت، مخالف بود ملت! لکن جرأت اظهار مخالفت نداشت اما هیچ کس هم نمی‏رفت رأی بدهد. مردم سرِ جای خودشان بودند، مردم مشغول کار خودشان بودند، جرأت نمی‏کردند حرف بزنند. آن مجلسی که تأسیس شد برای اینکه مواد قانون اساسی را تغییر بدهند و سلسله قاجار را منقرض کنند و سلسله پهلوی را منصوب کنند به مجلس مبعوثان‏[3]، وکلای آن وکلای ملت نبودند! این را همه می‏دانند. خود رضا خان هم می‏داند الآن توی قبر، می‏داند این را که وکیل نبوده‏اند! پسرش هم می‏داند! این وکلا که اطلاعات دارند دیگر، مثل ما توده مردم نیستند که اطلاعاتشان کم باشد، اینها هم همه می‏دانند خودشان که اصل اساس سلطنت پهلوی بر خلاف قانون است اصلًا؛ مخالف قانون اساسی. اگر او مخالف قانون اساسی بود، سلطنت پهلوی مخالف قانون اساسی بود، سلطنت پسرش هم مخالف قانون اساسی است، برای اینکه همان است مسأله؛ وقتی سلطنت ایشان مخالف قانون اساسی است، [همچنین‏] تعیین وکیل، و لو وکیل را مردم تعیین کنند. لکن قانون اساسی می‏گوید باید شاه فرمان بدهد، ما شاه نداریم که فرمان بدهد؛ شاه نداشتند مردم؛ این، شاه نبود هیچ؛ شاهی که خلاف قانون اساسی است شاه نیست. این وکلا می‏دانند به اینکه این سلسله از سلاطین- به اصطلاح- بر خلاف قانون اساسی روی کار آمده‏اند، و دنباله‏اش هر کاری که اینها انجام بدهند خلاف قانون اساسی است. این با اصطلاح خودشان من دارم حرف می‏زنم؛ با منطق خود آنها من دارم حرف می‏زنم، که قانون اساسی را خوب، به آن اعتنا دارند؛ روی همین مسئله قانون اساسی و مواد قانون اساسی، اینها وکیل ملت از اول، از زمان رضا شاه تا حالا ما وکیل ملت نداشتیم! مردم بیخبر بودند؛ یا اگر خبر داشتند نمی‏توانستند وکیل تعیین کنند؛ نبود.

بنا بر این، در تمام دوره اینها، هم سلطنت بر خلاف قانون اساسی بود و هم مجلسیْن بر خلاف قانون اساسی. مجلس «سنا» که باید نصفش را شاه تعیین کند و نصفش را هم ملت، ملت که اطلاع نداشت، شاه هم که نداشتیم تا تعیین کند، نصب کند؛ برای اینکه شاه قانونی نبود. بنا بر این آنهایی که در وکالت و وزارت و- عرض می‏کنم- اینها بودند همه بر خلاف قانون اساسی وکالت و وزارت کرده‏اند! همه شان.

این تشبثشان به اینکه تغییر بدهند یک مهره‏ای را به یک مهره دیگری و یک کسی که- به خیال خودشان- یک کسی را بیاورند که این عیب را نداشته باشد که در این دورانی که اینها حکومت داشتند حکومت داشته باشد، مثلًا بروند از توی دانشگاه یک استاد دانشگاه بیاورند که در زمان اینها حکومت نداشته، حالا که می‏خواهد وارد بشود خلاف قانون اساسی است. برای اینکه کی واردش می‏کند؟ کی او را نصبش می‏کند به نخست‏وزیری؟ و چه مجلسی تصویب می‏کند نخست‏وزیری او را؟ کدام مجلس؟! مجلسِ بر خلاف قانون اساسی، سلطنتِ بر خلاف قانون اساسی؛ پس نخست‏وزیری بر خلاف قانون اساسی است. شما فرض کنید که- نعوذ باللَّه- جبرئیل امین را اینها بروند از آسمان بیاورند زمین، مجسمش کنند اینجا که پاک و پاکیزه و طاهر است، لکن به حَسَب منطق خودشان باید شاه مشروطه تعیین کند نخست وزیر را و مجلس- مجلسیْن تصویب کنند این را؛ ما شاه مشروطه نداریم که! مشروطه از آن روز اول عمل به آن نشد. قانون اساسی از روز اول- همین قانون اساسی که همه آنها قبول دارند- از روز اول عمل به آن نشد. یکی از مواد قانون اساسی این است که باید پنج نفر از مجتهدین در مجلس باشند، نظارت کنند که مبادا احکامی که اینها صادر می‏کنند بر خلاف حکم شرع باشد. این قانون اساسی ما این طور است؛ متمم قانون اساسی این است؛ پس از اولی که مشروطه را درست کردند، مردم- مردم را بازی دادند، از اول بازی دادند؛ مثل همین حالا که می‏خواهند بازی بدهند و دولتِ- مثلًا- «آشتی» می‏خواستند روی کار بیاورند. از اول که مشروطه را اینها درست کردند- این شیاطین که متوجه مسائل بودند- روحانیون و مؤمنینی [را] که تَبَع آنها بودند، بازی دادند اینها. خدعه کردند، متمم قانون اساسی را قبول کردند و اینها، لکن وقت عملْ عمل نکردند به متمم قانون اساسی؛ یعنی پنج نفر مجتهد را در مجلس ما نیاوردند! بله، [مجلس‏] اول یک صورتی ابتداءً درست شد، اما آن صورتی بود؛ تمام شد. حالا قریب پنجاه سال است- بیشتر از پنجاه سال است- که ابداً در مجلس روحانی راه ندارد تا نظارت بکند؛ و این خلاف قانون اساسی است. پس الآن اگر چنانچه ما فرض کنیم که این آقای جبرئیل آمدند در زمین و تَبَع «اعلیحضرت» می‏خواهند بروند در مجلس، با نصب ایشان و تعیین ایشان و با تصویب مجلس «شورا» و مجلس «سنا»، همان جبرئیل امین هم خلاف قانون اساسی کرده! قانونی نیست. وزارتش، قانونی نیست. پس- بناءً علیه- این تشبث درست از کار در نمی‏آید آید.

علاوه بر این، حالا ما از آن وجهه قانونی و منطق خودشان بگذریم، علاوه بر این مگر این چیزها این صدای مردم را می‏اندازد؟ مگر مردم صدایشان این است که وا وزیرا! ای وزیر ما چطور است! مردم می‏گویند ما شاه نمی‏خواهیم، تو می‏خواهی وزیر درست بکنی؟! جواب اینکه ما شاه نمی‏خواهیم این است که وزیر شما این بود، این باشد؟! خوب بروند ببینند این خارجیها که می‏گویند این ملت چه می‏گوید، چه می‏خواهد، ملت را بروند ببینند توی بازارها چه می‏گویند، توی مدرسه‏ها چه می‏گویند، توی دانشگاهها چه می‏گویند، بیرون دانشگاه چه می‏گویند، توی مزارع چه می‏گویند؛ خوب بروند ببینند اینها. ببینند که این ملتْ سرتاسر ایران چه دارد می‏گوید؛ چه می‏خواهد این ملت. اگر یک شبانه روز بر اینها گذشت و از هر آدمی چند دفعه این کلمه را نشنیدند، خوب ما از قولمان برمی‏گردیم، می‏رویم سراغ زندگی‏مان. اگر نشنیدند که ما نمی‏خواهیم این را، «مرگ بر شاه»؛ از بچه این قَدَریِ تازه زبان باز کرده این را می‏گوید تا آن پیرمردی که حالا دیگر یواش یواش باید حرف بزند، مثل من. خوب، همه نمی‏خواهند. وقتی یک ملتی یک چیزی را نخواست، خوب شاه برای ملت است، وقتی ملت نمی‏خواهد او را، که نمی‏شود که به زور آورد او را. آوردند به زور اما فایده ندارد.

بخواهند با این تشبث که یک وزیری را بردارند یک وزیر دیگر بگذارند، یک وزیری که خیر، بسیار هم آدم خوبی است فرض کنید و اجزائش هم و سایر وزرا هم انتخاب کند همه را از دانشگاه یا از رجال پاکدامن- اگر آنها لبیک بگویند به این حرفها- اما مردم سرِ وزرا حرف ندارند تا ما مردم را اقناع کنیم به اینکه آقابسم اللَّه، وزیر خوبْ ما به شما تحویل دادیم! آنها می‏گویند ما اصلًا سلسله شاهنشاهی را نمی‏خواهیم! اصل نظام شاهنشاهی نظام باطل غلطی از اول بوده. حالا نظام شاهنشاهی را فرض بکنیم همه ملت این حرف را نزنند، اما سلسله پهلوی که دیگر نمی‏شود کسی انکار کند که همه ایران دارند می‏گویند ما سلسله پهلوی را نمی‏خواهیم. آنها می‏گویند ما سلسله پهلوی نمی‏خواهیم، شما می‏گویید که من وزیر را برداشتم یک وزیر دیگر نصب کردم! جواب آن سؤال این جواب نیست. خواست مردم این نیست تا اینکه مسأله به این ختم بشود. اگر خواست این بود که ما وزیرمان بد است، ما وکیلمان بد است، خوب وزیر را عوض می‏کردند، وکیل را عوض می‏کردند، می‏شد؛ اما وقتی خواستِ مردم آن نیست، شما یک کاری می‏کنید که خواستِ مردم نیست؛ آنی که خواستِ مردم است نمی‏کنید، پس نمی‏تواند درست بشود. این هم به شکست منتهی می‏شود. صد در صد شکست است برای اینکه یک مطلبی نیست که یک کلمه‏اش درست باشد. این نیرنگ هم هر جوری‏اش بکنند فایده ندارد؛ بخواهند نظامی‏اش کنند، نظامی هست و شکست خورده؛ نظامی شکست خورده. یک نظام دیگر رویش بیاید، معلوم نیست حالا دیگر همچنین هم نظامیها هم قبول بکنند این معنی را؛ برای اینکه وقتی دیدند یک نظامیِ قلدری مثل آن مردک شکست خورده، آنها هم دیگر بالاتر از او نیستند در شقاوت! می‏دانند که آن هم شکست خورده است. پس، نه حکومت نظامی و نه کودتای نظامی و نه این خدعه‏ها و حکومت آشتی- اینها فایده‏ای نکرد.

یک راه دیگر هم اینها دارند طی می‏کنند و آن این است که تشبث کردند به «کولی» ها. خدا می‏داند که ننگ یک مملکت است که قوای انتظامی دارند و قوای انتظامی را از آنها مأیوسند یا جرأت نمی‏کنند که همه شان را وادار کنند به کار، یک مملکتی که به حَسَب اصطلاح باید شاهش و وزیرش و- عرض بکنم- قوایش اینها درصدد این باشند که نظم برقرار کنند، اینها تشبث می‏کنند به یک عده چماق به دست! در کرمانْ «کولی»! در جاهای دیگر هم این کسانی که اجیرشان هستند. اینها زیر سایه چماق کولی‏ها می‏خواهند زندگی کنند! این ننگ است برای ما که یک همچو کسی به ما حکومت کند. یک همچو کسی به ما برای ما وزارت کند، وکالت کند. زیر سایه چماق کولی الآن ادامه حیات دارد ایشان می‏دهد! این هم فایده ندارد. وقتی بنا شد چماق باشد، مردم هم چماق دارند! مردم هم مقابلش چماق دست گرفتند و بیرونشان کردند اینها را. البته آن چماق به دستها در پناه نظامی بودند، چنانچه در مدرسه فیضیه و قم که ریختند در خرداد- قبل از 15 خرداد- ریختند در مدرسه و آن خرابکاریها را کردند، یک دسته‏ای را آوردند از خودشان در پناه پاسبانها و در پناه لشکریها، ریختند توی مدرسه، آن کار را کردند؛ حالا هم دارند این کار را می‏کنند که در پناه قوای انتظامی، قوه انتظامی، در پناه قوای انتظامی به خرابکاری مشغولند. «قوای انتظامی»! این از همان لغتهاست که عرض کردم محتوا را از دست داده و همین صورتی است قوای انتظامی است دیگر! الآن قوای «انتظامی» ما قوای «مخرب» شده است. در سایه آن چماق به دستها می‏ریزند به شهرستانها. چند شهرستان تا حالا همین طور ریختند و خرابکاری کردند. این تشبث هم فایده ندارد، اینها فایده ندارد.

تبلیغات امریکایی‏ها و انگلیسی‏ها و اینها، اینها هم دیگر گذشته است، فایده ندارد. در امریکا می‏گویند که- داشت در نوشته‏هایی- رابطه زیرزمینی بین انگلیس و شوروی است که این آشوبها را درست کرده! یعنی این حرفهایی که من حالا دارم به شما می‏زنم و همه برادرهای شما از قبیل این جور حرفها و ... می‏گویند، این، انگلیسها و روسها با هم دست به هم دادند و به من گفته‏اند بگو، من می‏گویم! به بازاریان هم گفته‏اند داد کن، آنها هم داد می‏کنند! به ملّاها هم گفتند داد کن، مثلًا فرض کنید اینهایی هم که شماها شعار دارید می‏دهید، می‏گوید آمدند به شما هم گفتند که بیایید فریاد بزنید! در امریکا گفته شده که رابطه زیرزمینی بین انگلیسها و شوروی است؛ این آشوبها را این انگلیسها و شوروی‏ها دارند درست می‏کنند! انگلیسها احتمال می‏رود در این فضولی دخالت داشته باشند. اینها بنایشان بر این است که فحش برای خودشان درست می‏کنند که مقاصدشان را پیش ببرند، این نهضت را آلوده کنند به اینکه نهضت انگلیسی- شوروی است! این هم فایده ندارد! برای اینکه بچه‏های ما هم حالا می‏دانند که هر چی اینها بگویند خلاف است! هر چه می‏خواهند بگویند بگویند؛ بچه‏های کوچک ما هم می‏دانند، همه جوانها و پیرهای ما می‏دانند، که اینها حرفها و نیرنگ است، و برای این است که این نهضتی که دارد همه این اقشاری که ما را دارند غارت می‏کنند می‏لرزاند و ان شاء اللَّه سرنگونشان می‏کنند [ان شاء اللَّه حضار]، این چیزها را می‏دانند که اینها برای این است که این نهضت را بخوابانند؛ این آتشی که در قلبها افروخته شده است، این را خاموشش کنند. این را دیگر مردم می‏دانند این حرفها را. بنا بر این این تشبث هم فایده‏ای ندارد.

آنی که فایده دارد کلیدش دست خود «اعلیحضرت همایونی» است! هیچ کس نمی‏تواند. و آن این است که ایشان پا شود برود! [خنده حضار]. کلید دست خودش است، اگر بخواهد آرامش پیدا بشود! ایشان دست زن و بچه‏اش را بگیرد برود از این مملکت، نجات بدهد خودش را؛ برای اینکه من خوف این را دارم که یک آشوبی بشود و بچه‏های کوچک را هم بکشند، و ما میل نداریم یک همچو چیزی، اینکه بچه کوچکها هم از بین بروند. خود این، البته ملت، خودش با این چیزها دارد ... صلاحش این است، من صلاحش را می‏دانم، صلاحش این است که سوار یک طیاره‏ای شب بشود بی‏صدا و برود سراغ ویلاهایی که در خارج مملکت تهیه کردند با آن پولهای هنگفت! اگر ملت ما بگذارد.

[یکی از حضار: نمی‏گذارند؛ ملزم هستند حاج آقا! ملزم هستند، نمی‏گذارند]

ان شاء اللَّه آنجا هم گیرش بیاورند.

ان شاء اللَّه خداوند شما را موفق بدارد ان شاء اللَّه پیش ببرید، پیروز بشوید. پیروزید شما؛ یعنی تا الآن پیروزید. لازم نیست که او برود، شما این را از تختش پایین کشیدید؛ این الآن سرِ تختْ دیگر نیست؛ این حالا دائماً به این و آن متشبث می‏شود. من میل ندارم بعضی تشبثاتش را بگویم، من میل ندارم بگویم اما دائماً در تشبث است. شما این را از آن مرتبه بالای «آریامهر» ی کشیدید پایین؛ آوردید او را در مراتب پایین که الآن مشغول تشبث به این- به کولی‏ها تشبث می‏کند! این پیروزی شماست. و خداوند شما را پیروز کند؛ و به نهایت این پیروزی برسید که این ملت یک ملت مظلومی بوده تا حالا، و این ملتی است که زیر پا و چکمه‏های خارجی و داخلی تا کنون دست و پا می‏زده است. و ان شاء اللَّه خداوند موفق کند شما را و همه ما را به اینکه نجات بدهیم این ملت را.» (صحیفه امام، ج‏4، ص: 282 ـ 293)

ـ حکم انتصاب آقای سید اسداللَّه مدنی به سمت امامت جمعه تبریز (1358)

«بسم اللَّه الرحمن الرحیم‏

خدمت جناب مستطاب سید العلماء الاعلام و حجت الاسلام آقای حاج سید اسد اللَّه مدنی- دامت افاضاته‏

با اینکه شهرستان همدان به وجود جنابعالی احتیاج داشت، مع ذلک با احتیاج مبرمی که شهر تبریز بلکه آذربایجان به جنابعالی دارد و از طرف جمعی تقاضا شده است، مقتضی است جنابعالی در تبریز، مدتی اقامت فرمایید و به مسائل و مشکلات آنجا رسیدگی فرموده و نظارت در کمیته‏های انقلاب و همین طور دادگاههای انقلاب فرموده و آنان را ارشاد فرمایید.

جنابعالی منصوب برای اقامه نماز جمعه- این فریضه بزرگ اسلامی، سیاسی و اجتماعی- می‏باشید. امید است مردم عزیز غیرتمند تبریز و آذربایجان در پشتیبانی شما که به نفع اسلام و مسلمین است کوشا باشند. از خداوند تعالی عظمت اسلام را خواستار، و جبران فقدان فرزند عزیز اسلام و سلاله طیبه رسول اکرم، مرحوم شهید طباطبایی معظم را امیدوار است. و السلام علیکم و رحمة اللَّه. 12 شهر ذی الحجه 99

روح اللَّه الموسوی الخمینی.» (صحیفه امام، ج‏10، ص: 450)

ـ سخنرانی در جمع ورزشکاران و اهالی قزوین؛ ره آوردهای انقلاب (1358)

«بسم اللَّه الرحمن الرحیم‏

من خوشحالم که با شما ورزشکارهای عزیز، ورزشکارهایی که برای ملت ما پشتوانه هستید، امروز مواجه هستم. من به شما دعا می‏کنم، به همه ملت و به شما ورزشکارها که که قدرت جسمی و ان شاء اللَّه قدرت روحی هم دارید. البته مشکلات هست و مشکلات دنبال هر انقلابی اجتناب ناپذیر است، لکن مشکلاتی نیست که نشود جبران کرد. مشکلاتی است که با یک فرصتی قابل جبران است، لکن باید این احساس در ملت ما باشد که بعد از آنکه طاغوت رفت؛ یعنی قدرتی که هر چه می‏خواست برای خودش می‏خواست و همه ثروت ما و ذخایر ما را به نفع خودش و اربابهای خودش چپاول کرد، بعد از رفتن یک همچو طاغوتی، کشور به دست خود شما افتاده است؛ یعنی مال شماست. هر جایی دیگر مال خود اهالی آنجاست. باید اهالی هر ناحیه‏ای، اهالی هر شهرستانی، اهالی هر روستایی کوشش کند برای ساختن همان جایی که هست. اگر همه دست به هم ندهید و همه قشرها کمک نکنند، به این زودی نمی‏شود این کشور را که پنجاه سال اقلًا در خرابی‏اش کوشیده شده است آباد کرد.

الآن دستهایی، قلمهایی، زبانهایی در کار است که ملت ما را مأیوس کند. اشکالاتی می‏تراشند و نقل می‏کنند و می‏نویسند و می‏گویند؛ همه‏اش برای این است که روح یأس در شما، در جوانهای ما، در قشرهای ملت ما ایجاد کنند. اگر روح یأس پیدا بشود در یک جامعه‏ای، آن جامعه سست می‏شود و اگر سست شد، نمی‏تواند به پیروزی برسد. آنها هم چون به حسب شناخت روانشناسی خودشان به اینجا رسیده‏اند که باید این ملت را مأیوس کرد، هر چه بشود، هی می‏گویند هیچ نشد. همین که تبلیغات و بوقهای تبلیغاتی‏شان درصدد این است که بگویند خوب، انقلاب شد و هیچ کاری نشد. این برای این است که شما را از این انقلاب مأیوس کنند. این یک مطلبی است که شیاطین، الهام به اینها کرده که این ملتی که با عزم راسخ خودش یک همچو قدرت بزرگی را شکست، در صورتی که هیچ در دستش نبود و با ایمان راسخ خودش و اجتماع و وحدت کلمه این سد را شکست. آنها یک همچو قدرتی از کشور ما و جوانهای ما دیدند و این خوف درشان پیدا شد که اگر این طور پیش برود، دیگر امکان ندارد که آنها بتوانند باز آن چپاولگری خودشان را اعاده بدهند، پس چه بکنند؟ از طریقهای مختلف شروع کردند به سمپاشی. هر جا توانستند عملًا هم خرابکاری کردند، مثل کردستان، خوزستان، اینجاها عملًا هم مشغول به فساد و مَفْسَده شدند. چنانچه می‏دانید اخیراً هم جنایت بزرگی کردند و عده‏ای از سربازها به شهادت رساندند و همین طور باز جنایت دومی را که اشاره کردید که مرحوم آقای قاضی طباطبایی- رحمه اللَّه- که از دوستان سابق من هستند و سوابق دارم با ایشان، ایشان حبسها رفته است، مجاهدات کرده، تبعیدها شده است. آنها این طور اشخاص را یکی یکی ترور می‏کنند و منظور این است که مأیوس کنند شما را. آنجا هم که عملًا دست به کار نمی‏توانند بشوند، شروع می‏کنند با تبلیغات.

هر روز ما مشاهد این مطلب هستیم که یک دسته‏ای می‏آیند اینجا شکایت می‏کنند که مثلًا فرض کنید که در بلد ما، در طرفهای ما کارهایی نشده است و پیشرفتهایی نکرده‏اند. و گاهی هم به طور کلی می‏گویند که این انقلاب شد، اما چیزی به دست نیامد.

از این جهت من باید به شما عرض بکنم که انقلاب هشتماهه- حدود هشت ماه است علی الظاهر- باید شما ببینید که در این انقلاب هشتماهه باید چی به دست ما بیاید. چه آمده است تا شکایت از آنهایی که نیامده است بکنیم. آمده‏ها را هیچ، اصلًا این نویسنده‏ها توجه به آن نمی‏کنند؛ یعنی توجه دارند، لکن برای ایجاد روح یأس در مردم آنها را اصلًا ذکر نمی‏کنند. هِی از آن چیزهایی که باید بَعد بشود و حالا نشده، هِی آن را به رخ می‏کشند. آن چیزهایی که شده اصلًا از آن ذکری نمی‏کنند. هِی می‏گویند چه شده؟ حالا من عرض می‏کنم که آن چیزی که به تصدیق همه ملت شده است و آن اینکه دزدها را بیرون کردند. اشخاصی که سرمایه‏های این مملکت را می‏دزدیدند و به خارج می‏بردند و نفت ما را، گاز ما را و سایر معادن را به خارج می‏فرستادند، در ازایَش هم چیز مختصری می‏گرفتند، آن هم برای خودشان، به ملت کاری نداشتند. خوب، این کار شده است. این را کسی می‏تواند بگوید که این کار نشده است و محمد رضا باز مشغول به خرابکاری است؟ یا امریکا باز در ایران مستشار دارد و مشغول به بردن و خوردن است؟ یک همچو کار بزرگی که سابقه در دنیا ندارد که یک ملت بدون هیچ سازوبرگی مثل امریکایی که اینجا را در حلقومش بلعیده بود، از حلقومش بیرون کشیدند. این را هیچ ذکر نمی‏کنند که یک همچو کاری شده است. می‏توانند بگویند نشده است؟ نمی‏توانند بگویند. اما اصلًا این را هیچ حرفش را نمی‏زنند. حرف نمی‏زنند که ما امروز یک وضعیتی داریم که مملکت‏مان دست خودمان است. شما این آزادی که الآن دارید می‏توانستید در پنج سال پیش از این، پیش من بیایید؟ اگر یک همچو اجتماعی قاچاقی می‏آمد بیرون، سرنوشتش جز این بود که باید برود حبس؟ خوب، این یک نعمتی نیست که برای ما حاصل شده است که حالا ما با هم که سالهای طولانی- شاید هیچ وقت هم- ما خدمت شما نرسیده باشیم، حالا در یک مجلس نشسته‏ایم با هم صحبت می‏کنیم، مسائل کشورمان را، مسائل مملکت‏مان را داریم می‏گوییم؟ این کار شده است. این شده‏ها را اصلًا ذکری از آن نمی‏کنند، می‏گویند انقلاب چه کرده است؟ انقلاب اسلامی چه کرده است؟

این انقلاب اسلامی برای خاطر اسلامی بودنش با انقلابهایی که در دنیا واقع شده است، فرقها دارد:

یک فرقش این است که در انقلابهایی که می‏شده، در کودتاهایی که می‏شده- همین چند روز کودتایی که شده است در یک جایی، تمام مطبوعات و تمام احزاب و تمام اجتماعات را قَدَغَن کردند- انقلاباتی که شده است، گاهی یک میلیون، دو میلیون جمعیت کشته شده است. بعد از انقلاب، کشتار دستجمعی می‏شود. این انقلابْ چون اسلامی بود، هیچ بعد از انقلاب، کشتاری که مردم را بکشند، و مثلًا اینهایی که حالا غلبه کرده‏اند، چون غلبه خود ملت بود، غلبه مال خود ملت بود، آن هم ملت اسلامی، آن هم با اسم اسلام؛ دنبال این نه مطبوعات قدغن شد و نه اجتماعات قدغن شد و نه احزاب قدغن شد. تا چند ماه بعد، بعضیها را دیدند مشغول توطئه‏اند، الآن هم مشغول‏اند. بعضیها را دیدند که از خارج چیز اخذ می‏کنند و دارند توطئه می‏کنند. بعض مجلات این طوری و بعض مطبوعات این طوری را دادگاه جلو گرفت، برای اینکه ملت را داشت به تباهی می‏کشید. اما باز همه مطبوعات هستند سر جایشان. احزاب هم هستند سر جایشان. و درهای این مملکت هم باز به همه جا.

این یک نعمتی است که ما از اسلام داریم و از این انقلاب اسلامی؛ نعمت بزرگ آزادی. شما الآن دیگر نمی‏ترسید از اینکه سازمان امنیت شب بیاید بهانه بگیرد، شما را بگیرد ببرد و حبس کند و اصلًا معلوم نشود که چه شد. چقدر جوانهای ما در حبس رفتند که معلوم نشد چه شد. آنهایی که معلوم شد و ماها مطلع از آن هستیم چقدر زیاد هست و چقدر جوانهای برومند ما را کشتند و چه کردند. اما عده کثیری اصلًا اطلاع از آنها حاصل نشد. عده زیادی را اینها آن طوری که آن وقتها که حمله می‏کردند به هر طرف، می‏گفتند می‏نشانند آنها را توی هلیکوپتر یا چی، می‏برند بالای دریا، باز می‏کنند و می‏ریزند آنجا. اینها حالا هست دیگر؟ اینها از آثار این انقلاب نیست؟ این بی‏انصافها که می‏گویند که انقلاب شد و چیزی نشد، اینها را نمی‏بینند؟ کورند اینها؟ یا می‏بینند و خائن‏اند؟

اشکالتراشیهای دیگر که برق، آب،- نمی‏دانم- خرابی، چه، چه، چه. خوب، اولًا ما به آنها می‏گوییم که اینها در انقلاب حاصل شده یا از اول بوده؟ آیا آنهایی که اسفالت نداشتند، آنهایی که آب آشامیدنی نداشتند، آنهایی که بهداری نداشتند، آنهایی که حمام نداشتند، این از چیزهایی است که در انقلاب، این ناداری حاصل شده است یا نداشتند؟ قبلًا نداشتند. ما از هر کس می‏پرسیم که خوب، شما اسفالت می‏گویید نداریم، از کِی نداری؟ می‏گفت: اصلش از اول هیچ برای ما اسفالت درست نکرده‏اند. راست هم می‏گویند. خوب، آنها نکردند و خراب گذاشتند و رفتند، از ناحیه انقلاب این ضرر وارد نشده، منتها شما می‏گویید باید انقلاب این کار را بکند. انقلاب مال همه شماست، انقلاب را همه شما کردید، مملکت هم مال همه شماست. همه باید کمک بکنید. دولت هم یکی است. ننشینیم ما به اینکه همه کارها را دولت بکند. آن کارهایی که شده است که از ناحیه‏های مختلف، باز می‏آیند به ما می‏گویند که فلان کارها شده است، چقدر عمارت ساخته شده، چقدر خانه برای مستضعفین ساخته شده، چقدر زمینها اسفالت شده است، چقدر زمینها را دِرو کرده‏اند، چقدر این جهاد سازندگی خدمت کرده، اینها را هیچ ذکر نمی‏کنند، اینها را جزء اینکه چیزی نشده ذکر می‏کنند. همین پریروز از جهاد سازندگی قم آمدند پیش من و گفتند که الآن در تمام اطراف قم و چیزهایی که مربوط به قم است، دیگر ما نقیصه نداریم، همه را درست کردیم. اینها را هیچ ذکر نمی‏کنند. چقدر حمام، چقدر اسفالت، چقدر- عرض بکنم که درو، چقدر فلان. اینها را اصلًا ذکر نمی‏کنند.

این برکتی که از ناحیه انقلاب پیدا شده است که خود ملت مشغول‏اند، این احساسی که در ملت ما پیدا شده است که باید تعاون کند، باید اعانت کند، این از برکات این انقلاب است. اینها را اصلًا ذکر نمی‏کنند. می‏گویند چی شده، هیچی نشده. اما فرض کنید که یک نفر آدم یا چند نفر آدم حالا دارای قرض هستند، دارای نمی‏دانم چی هستند، می‏گویند خوب، بعد از انقلاب قرض ما ادا نشده. مگر انقلاب که می‏شود باید قرضها ادا بشود؟

بتوانند، ادا می‏کنند. اگر بتوانند، قرض هم ادا می‏کنند.

اما این بهانه گیریها برای این است که شماها را، جوانهای ما را مأیوس کنند. اگر مأیوس کنند جوانهای ما را، این نهضت پیش نرود. کار زیاد شده است و خدمت به مملکت زیاد شده است. و این خدمتهایی که شمردم در رأس همه خدمتهاست. بالاترین خدمت، بیرون کردن این دزدها از مملکت بود که شده است این، این را انقلاب کرده. نشده یعنی چی؟ چه چیز نشده؟ اینها می‏گویند که باز سازمان امنیت ما داریم؟ باز اویسی‏[4] و نمی‏دانم کذا هستند سر کار؟ نصیری‏[5] و امثال اینها؟ خوب، همه اینها از بین رفتند. کی‏ این کار را کرد؟ ملت این کار را کرد برای انقلاب اسلامیش. این انقلاب است که این کارها را انجام داده است و مشغول‏اند الآن به کار. هم ملت مشغول است و هم دولت مشغول است. این جهاد سازندگی که می‏روند برای خدمت به مردم؛ گاهی وقتها من در تلویزیون می‏بینم خیلی من خوشحال می‏شوم از این روحیه اینها. البته این خانمهای ضعیف، ضعیف البُنْیه‏[6] نمی‏توانند بروند یک زمین بزرگی را درو بکنند، لکن حضور آنها در این مزرعه‏ها موجب این می‏شود که خود صاحبان آنجا تقویت می‏شوند و کارهاشان دو چندان می‏شود. این دکترها و مهندسین و تحصیلکرده‏ها و اینها که وارد می‏شوند در یک جایی و مشغول می‏شوند به ساختمان یک چیزی و مشغول می‏شوند به کار یک چیزی، اینها اسباب این می‏شود که خود آن اهالی آنجا هم به کار واداشته می‏شوند، کار زیاد شده. اینها کارهایی است که در سطح مملکت دارد می‏شود و شده است، لکن این بی‏انصافها می‏خواهند مأیوس کنند شما را، یأس ایجاد کنند، تا اینکه به واسطه ایجاد یأس، هِی کم کم دست بردارند از کار و بگویند که کاری نشده. خوب، تبلیغات تأثیر دارد در انسان. خوب، تبلیغ، هِی تبلیغ، تبلیغ که کاری نشده، این کارهایی که شده را آدم یادش می‏رود.

شما قوی باشید، چنانچه هستید. شما ورزشکارید و ورزشکارها قوی‏اند و مؤمن. ایمانتان را حفظ کنید و از این حرفهایی که اینها می‏زنند و گفتگوهایی که می‏کنند ابداً خوف به خودتان راه ندهید. و توجه به این داشته باشید که مملکت مال خود شماست و مال خودتان را خودتان باید حفظ بکنید. و کسانی که در هر جا هستند باید مملکت را به عنوان اینکه مال خودشان است، خودشان حفظ بکنند.

و اینهایی که شلوغکاری می‏کنند باید به آنها یا بی‏اعتنایی کرد یا مشت توی دهانشان زد و از بین برد اینها را، تا مملکت آرامش پیدا کند. و با آرامش، آن وقت ساختنِ حسابی نهایی خواهد شد. مادامی که آرامش در یک مملکتی نباشد و شلوغکارها و آن اشخاصی که ریزه‏خوار آن رژیم سابق بودند و خدمتگزار به آن رژیم سابق بودند مشغول شدند به اینکه شلوغکاری بکنند و نگذارند آرامش پیدا بشود. وقتی آرامش نباشد نمی‏شود سازندگی صحیح بشود. در یک شهری که آرامش نیست، نمی‏شود در آن شهر دیگر ساختمان بشود یا در آن شهر اسفالت بشود یا در آن ناحیه اسفالت بشود. باید آرامش حفظ بشود تا به دنبال این کارها بروند. و من امیدوارم که شماها با قدرت جسمی و روحی که دارید در این نهضت پیش بروید و ابداً به خودتان هیچ یأس راه ندهید که یأس از جنود شیطان است. یکی از جنود شیطان، یأس است. و این شیاطین که یأس را دارند ایجاد می‏کنند اینها هم از جنود شیطان هستند. و شما یأس به خودتان راه ندهید. امیدوار باشید. پشتوانه شما خدای تبارک و تعالی است. و مملکت، مملکت امام زمان است. و شما ان شاء اللَّه پیروز خواهید بود. خداوند شما ورزشکارها را و اهالی قزوین را که سوابق دارند و سوابق دینی دارند، خداوند همه را حفظ کند.» (صحیفه امام، ج‏10، ص: 451 ـ 457)

ـ سخنرانی در جمع فرماندهان کمیته ها و سپاه خراسان؛ اختلاف شیاطین با اسلام (1358)

«بسم اللَّه الرحمن الرحیم‏

عتبه بوسی مولا علی بن موسی از آرزوهای من است. کراراً هم از خراسان اظهار لطف کردند آقایان و دعوت کردند. و من اگر فرصتی پیدا بکنم آرزو دارم که بیایم خدمت ایشان و خدمت همه ملت خراسان، لکن شما می‏دانید که الآن من گرفتاریهایی دارم و در یک اجتماعات بزرگی هم برای من میسور نیست که رفت و آمد کنم، از این جهت، عجالتاً، موقتاً، معذور هستم. امیدوارم که دعا بفرمایید من موفق بشوم به همچو توفیق بزرگ.

اسلام یک خار بزرگی شده است در چشم اشخاصی که از اول نمی‏توانستند اسلام را ببینند. منتها قبل از انقلاب، از باب اینکه دولت طاغوت بود، قلمها و قدمها و گفتارها به اسلام خیلی توجه نداشت. حالا که دولت طاغوت منقرض شد و تا آخر برگشت ندارد و رژیم جمهوری اسلامی شد، اینهایی که اسلام مثل استخوانی در گلوی آنهاست در صدد برآمدند که نگذارند این حقیقت تحقق پیدا بکند. تمام این اختلافاتی که می‏بینید با شماها دارند، با کمیته‏ها دارند، با دادگاههای انقلاب دارند، با روحانیون دارند، با پاسدارها دارند، اساسش اختلاف با اسلام است. آنهایی که نمی‏توانند بشنوند اسم اسلام را، حالا می‏بینند که اسلام پیش آمده است، و ان شاء اللَّه با محتوای خودش تحقق پیدا می‏کند. آنها را خوف برداشته است که اگر این حقیقت تحقق پیدا کند، شیاطین طرد خواهند شد. از این جهت، با تمام قوایی که دارند، با اسمای مختلف: با اسم اسلام، با اسم خدمتگزاری به مردم، با اسم «فدایی خلق»، با اسمهای مختلف، اینها به میدان آمدند؛ یعنی به میدان خدا آمده‏اند. و اینها نمی‏فهمند به اینکه اگر همه اینها مجتمع بشوند و برای این ملت خدمت بکنند، زود این ملت و این کشور به آن نتیجه‏ای که می‏خواهد می‏رسد. و اگر همه اینها هم مخالفت بکنند، مخالفتشان به جایی نمی‏رسد؛ لکن مشکلات ایجاد می‏کند.

اگر کردستان این مشکلات را ایجاد نکرده بودند، حالا مثل سایر جاها آرام بود، و می‏توانستند مسلمین که در آنجا هستند، و دولت و ملت آنجا را آباد کنند، لکن آنها که نمی‏خواهند این آرامش پیدا بشود، و حقیقت مطلب این است که اسلام را نمی‏خواهند، در آنجا به یک طور فتنه‏گری می‏کنند و در هر مرکزی با یک اسمی. همانها باز اسلام را نمی‏خواهند. بعضیشان هم، اگر اسلام را بخواهند، یک اسلام وارونه می‏خواهند. آن اسلامی که اسلام پیغمبر اکرم است و آن اسلامی که به وحی الهی آمده است، وحی را هم در آن تصرف می‏کنند و به صورت دیگر درمی‏آورند!

من کراراً این مطلب را در نجف هم گفته و اینجا هم گاهی گفته‏ام که ما در یک مدتی گرفتار بودیم به یک نفر از مردم و به قشری از اهل علم که اینها اسلام را از آن طرف نگاه می‏کردند. عرفا اسلام را قبول داشتند، لکن تمام مسائل را برمی‏گرداندند به آن معانی عرفانی، مسائل روز قائل نبودند. حتی اگر روایتی یا آیه‏ای در جهاد می‏آمد اینها همان «جهاد نفس» را می‏گفتند هست. و اسلام را با یک صورت دیگری غیر از آن صورت واقعی که جامع است، جامع همه اطراف است، نظر می‏کردند. من گفتم ما یک مدتهایی مبتلا به آنها بودیم، که البته مردم صالحی بودند، لکن اسلام را با یک صورت می‏دیدند؛ یک بعد اسلام را نظر می‏کردند. و یک مدتی، اخیراً، ما مبتلا شدیم به یک عده‏ای که اینها عکس آنها هستند. تمام معنویات را اینها به مادیات برمی‏گردانند! می‏گویند مسلمیم، لکن نه توحیدشان توحید اسلامی است؛ و نه بعثتشان بعثت اسلامی است؛ و نه نبوتشان نبوت اسلامی است؛ و نه امامتشان و نه معادشان. همه‏اش بر خلاف اسلام است. نه اینکه این حال تازه [باشد]؛ یعنی ده سال، پانزده سال است پیدا شده‏اند؛ در وقتی که اوایل شاید حوزه علمیه قم بود، بعضی از همین سنخ آدمها، که معمم هم بودند، یک روزی آمدند بعضیشان پیش من و گفتند که ما این طور فهمیدیم که معاد همین عالم است، جزا هم همین عالم است. این آدمها بودند. از سابق هم بودند. حالا زیاد شدند. من نجف که بودم، یک آدمی آمد از طرف یک گروهی، و بیشتر از بیست روز- بعضیها می‏گویند بیست و چهار روز- آنجا ماند. هر روز هم آمد پیش من. من یک ساعت یا بیشتر به او مهلت دادم صحبت کرد. تمام صحبتش هم از قرآن بود و نهج البلاغه. تمام صحبتش. من سوء ظن به او پیدا کردم‏[7]. و یادم آمد قصه‏ای که مرحوم سید عبد المجید همدانی داشته است. نقل می‏کنند یک نفر یهودی آمده بود پیش ایشان و مسلمان شده بود. بعد از یک چند وقتی، ایشان دیده بود ایشان خیلی مسلمان شده! خواسته بودش، گفته بود: تو من را می‏شناسی؟ گفت: بله، شما از علمایید. می‏دانید که من، مثلًا، اولاد پیغمبر هستم؟ می‏دانید که من پدرانم مسلمان بودند؟ این همه، چه، چه. حالا هم عالم هستم در این جمعیت؟ بله، همه اینها را می‏دانم خودت را هم می‏شناسی؟ بله، یهودی زاده‏ام.

همه پدرهایت یهودی بودند، خودت هم یهودی بودی و تازه مسلمان شدی؟ من یک معمایی پیشم هست. و او این است که چه طور تو از من بیشتر مسلمان شدی؟ چه شده است که تو اظهار اسلامت بیشتر از آنی است که ما هستیم. شنیدم که بعد مردک رفته و دیگر ایشان ندیدند او را. معلوم شد حیله‏ای بوده برای یک کارهایی! از این حیله‏ها هست. من دیدم که این خیلی مسلمان شده و تمام حرفش از اسلام و نهج البلاغه و فلان؛ و در خلال حرفهایش می‏دیدم که روی اعوجاج دارد مسائل را، حرفهایی را، می‏زند. من هیچ حرف با او نزدم. فقط گوش کردم که بفهمم چه آدمی است فقط یک کلمه‏ای که او گفت که ما می‏خواهیم قیام مسلحانه بکنیم، گفتم قیام مسلحانه حالا وقتش نیست، برای اینکه نیروی خودتان را از بین می‏برید و کاری ازتان نمی‏آید.

یک دسته‏ای از اینها که حالا شما می‏بینید که اظهار اسلام می‏کنند، و شاید از شما هم بیشتر اظهار اسلام می‏کنند، از این سنخ جمعیت هستند که اسلام را اگر هم بخواهند، نه آن اسلامی است که پیغمبر اکرم فرموده است. یک چیز دیگری. وارونه‏اش می‏خواهند بکنند به یک صورت دیگری درآورند او را. همه چیزش را می‏خواهند وارونه بکنند. در بین این افراد خیلی هستند که بسیار اسم اسلام را می‏برند و بسیار هم دلسوزی برای اسلام می‏کنند، اما اگر دلسوزی بکنند برای آن اسلام خودشان؛ نه برای آن اسلام ما. و بعضی دیگر هم هستند که اصلًا نه، اعتقادی به اسلام هم ندارند، چنانچه به این انقلاب هم اعتقادی نداشتند، ولی حالا صد در صد اسلامی شدند و انقلابی. حالا شما نمی‏توانید یک کسی را پیدا کنید که بگوید من انقلابی نیستم! همه هم می‏گویند ما از اول بودیم! الآن همه اینهایی که می‏آیند، می‏گویند ما حبسها رفتیم، چه کردیم؛ مخالفتها کردیم در زمان طاغوت. حالا دیگر اسم آن رژیم پیش آنها هم «طاغوت» شده است! در صورتی که در دلشان این نیست. اینها الآن از اسلام می‏ترسند. سخت هم می‏ترسند. در صورتی که اسلام برای همه خوب است. لکن اینها وحشتشان زده است. البته برای خیانتکار اسلام هم خوب نیست. هیچ دین توحیدی برای خیانتکاری خوب نیست. اسلام مخالف با خیانتهاست؛ مخالف با جنایتهاست. مخالف با این است که جوانهای ما را به تباهی بکشند به اسم اسلام، یا به اسم ترقی و تعالی. و این مملکت ما را به آن طور که دیدید کشاندند به اسم «تمدن بزرگ». اینها هم که می‏گویند اسلام، نظیر آن «تمدن بزرگ» آن مردک است که با اسم تمدن بزرگ مملکت ما را به اینجا رسانید که الآن همه جمع شدند و نمی‏توانند اصلاحش کنند! اینها همه با اسم اسلام می‏خواهند بکلی اسلام را کنار بگذارند، و یک چیز مادی جای او بگذارند که همه چیزش مادی باشد. به اسم اسلام ترویج مادیت را می‏کنند اینها، بعضیشان. ما باید یک اسلامی که برای همه خوب است، این اسلامی که هم معنویات دارد و هم مادیات دارد، معنویاتش بالاترین معنویات است، مادیاتش هم سالم ترین مادیات [...] بیایند در همین راه، با ما. همراه با این مسلمانها؛ همراه با این جوانها؛ همراه با این روحانیین عزیزی که همه چیزشان را الآن گذاشتند برای همین کار. این آقایان کار دارند. شما این آقایان خیال می‏کنید که از بیکاری آمده‏اند توی کمیته. کمیته کار این آقایان نیست. و لکن، می‏بینند یک وقتی است که باید رفت؛ وظیفه است.

این کمیته‏ها باید باشد. غلط می‏کند کسی که می‏گوید کمیته نه. کمیته‏ها اگر نباشد، این پاسدارها اگر نباشند، این دادگاهها اگر نباشند، کی می‏تواند این مملکت را اداره کند؟ اداره کرد این مملکت را آن روزی که این مردک رفت و آشفته شد همه چیز؟ همین روحانیون اطراف همه ولایات و این جوانهایی که برای خدا قیام کرده بودند، و این مردم متعهدی که برای خدا قیام کرده بودند. اینها آمدند و همه جا را دست گرفتند، و درست کردند آشفتگیها را. اگر اینها نبودند، حالا هیچ کس نبود، هیچی نبود. حق ندارد کسی نسبت به اینها یک تعدی بکند و یک فرمانفرمایی. این کمیته‏ها باید باشند، این پاسدارها باید باشند، این دادگاه انقلاب باید باشند. دادگستری غلط می‏کند که به اینها حرفی می‏زند دادگستری روی موازین خودش برود، آن هم موازین غلطی که باید اصلاح بشود. این بعضی از این رؤسای دادگستری از همان طاغوتند که باید گم بشوند بروند سراغ کار خودشان. نباید بنشینند و حکمفرمایی کنند و به دادگاههای ما، یا به سپاه پاسداران ما، یا به اهل علم ما که در کمیته‏ها هستند حرفی بزنند. غلط می‏کنند اینها. اینهایی که باید بروند گم شوند از این مملکت، حالا آمدند نسبت به اشخاص دارند حرف می‏زنند. و همین طور اشخاص دیگری که در استانها هستند، در جاهای دیگر هستند، اینها نمی‏توانند. نباید یک وقتی اهانت کنند راجع به مسلمانها، راجع به این اهل علمی که مشغول برای خدمت به این خلق هستند، برای پاسدارها که مشغول خدمت هستند، برای کمیته‏ها که مشغول خدمت هستند، برای دادگاهها که مشغول خدمت هستند. اگر اینها نباشند، که تو نمی‏توانی هی حرف مفت بزنی. اینها اصلًا کاری کردند که مجال دادند به شما که می‏توانید حرف بزنید و هر چه دلتان هم می‏خواهد بگویید.

قدرتمند باشید شما خراسانی‏ها. قدرتمند هم هستید الحمد للَّه، قدرتمند باشید. شما یک پناهگاه دارید، پناهگاه اسلامی و آن بقعه مطهر علی بن موسی است. کسی که یک همچو پناهگاهی دارد، این قدرتمند است. کمیته‏ها قدرتمند باشند، دادگاهها قدرتمند باشند، علمایی که در آنجا، در کمیته‏ها هستند قدرتمند باشند. اعتنا نکنند به این حرفهای مفتی که بعضیها که مخالف با این انقلاب هستند و اسلام در چشم‏شان مثل خاری فرو رفته است، اعتنا به اینها نکنند. البته من راجع به بعض مسائل هم با دولت باز صحبت خواهم کرد و امیدوارم که با قدرت و قوه و ایمان همان طور که تا اینجا آمدید ... و همه چیز را [بردند و] رفتند آنها، تمام شد. این ریشه‏های گندیده هم زیر خاک می‏گندند اگر یک وقت هم بخواهند بیرون بیایند قیچی‏شان می‏کنند، تمام می‏شود.

ان شاء اللَّه خداوند همه شما را حفظ کند، موفق باشید. من دعاگوی همه هستم و شما احتمال این را بدهید که اگر به من بگویند خدمتگزار، بهتر از این است که بگویند رهبر. رهبری مطرح نیست، خدمتگزاری مطرح است. اسلام، ما را موظف کرده که خدمت بکنیم. خدمتگزاری مطرح است. پیش ما. ما همه با هم، هم مجتمعاً با هم، دست به دست هم. از پاسدارهای عزیز تا اهل علم عزیز، تا اهل منبر عزیز، تا اهل کمیته‏ها، تا اهل همه، ما همه ملت با هم. یک مملکتی است، مال همه است. همه موظفیم که این مملکت را خودمان اداره بکنیم. حالا دیگر مال خودمان است، منافع مملکت ما را دیگر امریکا نمی‏تواند ببرد، انگلستان هم نمی‏تواند ببرد. منافع مال خودتان است، مملکت هم مال خودتان است. خودمان باید زحمتش را بکشیم و کشت بکنیم و منافع‏اش را برای خود ملت‏مان باشد. ان شاء اللَّه خداوند تأییدتان کند.» (صحیفه امام، ج‏10، ص: 458 ـ 463)

ـ سخنرانی در جمع دانشجویان مسلمان پیرو خط امام؛ شکست قدرتهای پوشالی (1359)

«بسم اللَّه الرحمن الرحیم‏

از جمله چیزهایی که دولتهای بزرگ، ابرقدرتها و به تبع آنها، دولتهای کوچک عمل می‏کنند و از چیزهایی که آنها برای پیشرفت مقاصد خودشان اجرا می‏کنند این است که ایجاد خوف بکنند در ملتها، دولتهای کوچک در بین ملت خودشان ایجاد خوف بکنند.

شما دیدید که در این مدتی که محمد رضا غصب کرده بود حکومت ایران را، ساواک آن طور تبلیغات می‏کرد که هر خانواده‏ای شاید گمان می‏کرد که اگر یک کلمه راجع به دولت یا راجع به شاه مخلوع بگوید، این کلمه را آنها می‏شنوند و این را به جزا می‏رسانند. در همه قشر [های‏] ملت، این خوف را اینها ایجاد کرده بودند با تبلیغات دامنه‏دار خودشان که ساواک همچو هست که در هر چند نفر آدم یکی از آنها ساواکی است و حرفها را اگر در داخل خانه‏ها هم بر ضد رژیم گفته بشود به ساواک می‏رسانند و ساواک هم چه خواهد کرد و چه کرد. اینها در باطن در خود کشور خودشان- هر کشوری که زیر دست آن کشورها بود- در کشور خودشان این معنا را دامن‏می‏زنند، به طوری که در زمان شاه مخلوع، آن طور در بین مردم خوف بود که شاید برادر از برادرش می‏ترسید، پدر از پسر، پسر از پدر، هر دو از زن می‏ترسیدند که مبادا یکوقت ما یک حرفی بزنیم و موجب گرفتاری و آزار و اذیت بشود، و اعدام و حبس و کذا.

دولتهای بزرگتر که شیاطینی هستند معلم این شیطانها، آنها از باب اینکه دایره سلطه‏شان زیاد بود به همه کشورها، این طور مسائل را با حکومتهای آنها و با ملتهای دیگر باز تبلیغ می‏کردند و ایجاد خوف و رعب می‏کردند در همه کشورها و این طور وانمود می‏کردند که اگر یک کشوری یک کلمه بر خلاف این قدرت بزرگ، آن قدرت بزرگ، بر خلاف امریکا، بر خلاف شوروی و قبلًا بر خلاف انگلستان، یک کلمه اگر بگوید، دولت را چه خواهند کرد و مملکت را خواهند گرفت و چه و چه خواهند کرد. این یک حیله‏ای بود که از سالهای طولانی اینها برای پیشرفت مقاصد خودشان، این حیله را به کار برده بودند. ملتها هم باورشان آمده بود. دولتهای کوچک هم نسبت به آن بزرگها باورشان آمده بود که اگر یک کلمه بر خلاف فلان دولت بگویند اینها ساقط خواهند شد و از بین خواهند رفت و آنها هجوم خواهند کرد. لهذا، در بعضی از اوقات، که در چندین سال پیش از این، یک اولتیماتومی آنها می‏دادند به ایران- مثلًا- با همان لفظی که آنها، تشری که آنها می‏زدند، هر امری را که می‏خواستند، به مجلس تحمیل می‏کردند و به دولت تحمیل می‏کردند. اینها هم نسبت به ملت خودشان همین طور بود: همچو که صحبت حکومت نظامی می‏شد، دیگر مردم بکلی به واسطه خوفی که از اینها داشتند، بکلی خودشان را می‏باختند.

این معنا را ما از اول به نظرمان آمد که باید این خوف را شکست. این یک رعبی است و ارعابی است که واقعیت ندارد زیاد. آن قدر که واقعیتش است صد چندان تبلیغات است.

دامن‏می‏زنند به آن و همه مردم را یا همه دولتها را می‏ترسانند. به نظر می‏رسید که باید اگر بخواهد یک ملتی پیش ببرد یا مقابله بکند با دولت یا مقابله بکند با دولتهای بزرگ، به نظر می‏رسید که اگر ما بخواهیم یک عملی انجام بدهیم، باید این بتها را شکست و او به این است که باید خود آنهایی [را] که در رأس واقع شدند، هدف قرار داد. ابتدا با صحبت، با حرف، اینها را همچو کرد که از دل مردم این مسأله خارج بشود که نمی‏شود بر خلاف فلان قدرت حرف زد. کم کم مردم این معنا را حس کردند که نه، آن طورها نیست که تصور می‏شد که اگر یک کلمه راجع به آن درجه اولیها صحبت بشود، عالَم به هم می‏خورد. لهذا، دیدید که وقتی که صحبت از خود آن مردک هم شد، هیچ اشکالی پیش نیامد. اگر هم اشکالی پیش آمد، اشکالی بود که رفع می‏شد و دیدید که وقتی که اعلام حکومت نظامی در روز هم کردند، مردم ریختند بیرون و شکستند حکومت نظامی را و هیچ چیز نشد. عمده این است که این خوفهایی که اینها ایجاد کردند در دل ملتها، این شکسته بشود.

از جمله چیزهایی که خیلی به آن دامن‏زده بودند و می‏ترساندند همه را، این معنا بود که این دو تا قدرت بزرگی که الآن در عالَم هست، از این دو قدرت نمی‏شود اصلًا کسی احتمال بدهد که کنار برود و خودش مستقل باشد؛ حتماً یا باید در بلوک شرق باشد یا در بلوک غرب، از این دو حال هیچ نمی‏شود خارج شد؛ اگر یک وقتی کسی بخواهد خیال این معنا را بکند که خودش هم یک آدمی است، خودش هم مستقل است، این یک خیال غلطی است که همان تصورات است، واقعیت نمی‏تواند داشته باشد، لکن وقتی که کم کم ملتها به خود آمدند، فهمیدند که نه، به آن طورها نیست. ما دیدیم که مداخله نظامی شوروی در افغانستان، که یک ملت ضعیفی ولی زنده‏ای است و با قدرت ایمان مقابله کرد، در عین حالی که حکومت افغانستان، حکومت غاصب افغانستان با شوروی و حزبها- بعضی از حزبهای چپی همه با هم هستند، مع ذلک- جوانهای برومند افغانستان در مقابل آنها ایستادند و الآن مدتهای زیادی است که از برای شوروی ایجاد اشکالات کرده‏اند، به طوری که باید بگوییم شوروی را شکست سیاسی داده‏اند. این برای این بود که فهمیده شد که این طور نیست که اگر شوروی به یک جایی حمله بکند، دیگر نمی‏شود حرفی زد، این صد در صد باید تسلیم شد. یا اگر امریکا یک وقت دست به آن زده بشود، دیگر مملکت- مثلًا- ایران بکلی منهدم می‏شود و از بین خواهد رفت. کم کم این مسأله، این رعب شکسته شد نسبت به رژیم منحوس پهلوی، که همه دیدید که با همان فریادهای شما جوانها، مردها و قیام ملت، نتوانستند آنها دیگر نگه دارند او را. با همه قوایی که داشتند بالفعل و دنبال او هم بودند، مع ذلک فریادهای شما و وحدت کلمه شما آنها را شکست داد.

پس این معنا که اگر ما بر خلاف این دستگاه یک کلمه‏ای بگوییم نابود خواهیم شد، معلوم شد نه، مسأله درست نبوده. اینها به واسطه تبلیغاتشان ایجاد خوف کرده بودند که با همین خوف، کارهای خودشان را انجام می‏دادند. بیشتر مردم به واسطه این خوف کنار [ه‏] می‏گرفتند و بی‏تفاوت می‏شدند و می‏ترسیدند. آنها هم با اینکه قدرتشان به آن بزرگی نبود که یک ملت را از بین ببرند، استفاده می‏کردند، لکن ملت ایران این مطلب را شکست در هم و این رژیم را از بین برد.

نسبت به قدرتهای بزرگ هم همین طور است قضیه و همین طور بود قضیه که ارعابش بیشتر از واقعیتش بود. اگر یک مطلبی فرض کنید در یک دولت کوچکی واقع می‏شد بر خلاف میل شوروی- مثلًا- یا بر خلاف میل امریکا، کافی بود که امریکا یا شوروی یک تشر بزنند. با همان یک تشر، مسأله ختم می‏شد. یا مثلًا، در آن وقتی که انگلستان قدرتش زیادتر بود از دیگران، یک کشتی را بیاورند در این آبهای نزدیک ایران، یک کشتی را که آوردند اینجا، دیگر نه مجلسش می‏توانست حرفی بزند و نه دولتش و هر چه آنها می‏خواستند تحمیل می‏کردند. این مطلب هم در ایران شکسته شد، این معنا که یکی برود در سفارت امریکا و یک تعرّضی بکند به سفارت امریکا، در سابق و در زمان رژیم سابق، جزء تخیلات و شعرها به نظر می‏آمد. چطور امکان دارد که ملتی که هیچی ندارد، جوانهایی که دستشان چیزی نیست، بروند و سفارت امریکا را یک تعرّضی به آن بکنند؛ یک سنگی حتی بیندازند؟! اگر یک همچو چیزی بشود، اصلًا ملت و دولت ایران به باد فنا خواهد رفت! اینها چیزهایی بود که با شیطنت و تبلیغات تو مغز مردم کرده بودند و مردم را از آن قدرت ملی و انسانی و اسلامی که داشتند غافل کرده بودند.

ما دیدیم که جوانهای ما به واسطه آن همه ناراحتیهایی که ملت ما از این قدرت فاسد کشیده بود، عکس العمل نشان دادند و رفتند و ریختند و آن اعضای آنجا را گرفتند و اینها، و هیچ آسمان به زمین نیامد. ویژگی این عمل این بود که این قدرت امریکا و این ارعابی که کرده بودند اینها که اگر یک تعرّضی بشود به دیوار سفارت امریکا، کسی یک خطی بکشد، چه‏ها خواهد شد، این از بین رفت. شما جوانها که رفتید و آنجا را گرفتید، و بعد هم به همه معلوم شد که اینها اصلش یک افرادی نبودند که راجع به یک سفارتخانه متعارف باشند، اینها مرکز یک توطئه‏ای بودند که در همه شئون کشور ما، بلکه منطقه دخالت می‏کردند و دولتهای سابق دانسته یا ندانسته از آنها باید تبعیت بکند و هر کاری که می‏خواهد انجام بدهد باید با مشورت اینها باشد. چنانچه خود محمد رضا گفت که لیست وکلا از سفارت می‏آمد و ما باید این لیست را همان طوری که آنها نوشتند، عمل بکنیم. این خدمتی که این جوانها کردند و رفتند و شکستند و گرفتند آنجا را و آن افراد فاسد را نگه داشتند، این یک مطلبی بود که آن واهمه‏هایی که در ذهن مردم بود، در ذهن ملتها بود، در ذهن دولتها بود و آن هیولایی که نشان داده بودند آنها از قدرتهای بزرگ، آن را شکستند.

این یک مطلبی است که اگر ملت ما هم دنبال او هر جور زحمتی به خودش راه بدهد، هر جور گرفتاری و تنگنایی که برایش پیش بیاید، ارزش دارد. ارزش این عمل به این نیست که ما شکممان یک وقتی گرسنه می‏ماند یا- مثلًا- راه وقتی بخواهیم برویم، با اتومبیل نمی‏توانیم برویم، از باب اینکه نداریم چیزی؛ ارزش این به اینها نیست. ارزش این در عالَم به این است که شما یک بتی که درست کرده بودند اینها که، بت بزرگی که همه ممالک را گرفته بود، شکستید. این یک جنبه سیاسی داشت که، ارزش سیاسی داشت که همه ارزشها پیش او کوچکند.

اینهایی که خیال می‏کنند که به واسطه اعمال اینها، ما در تنگنا واقع شدیم، اشتباه می‏کنند، در عین حالی که سوء نیت ندارند. البته یک دسته‏هایی هستند که شما را هم امریکایی می‏دانند! پاسدارهای ما را هم می‏گویند، مرتجعند، امریکایی‏اند. اینها، این دسته‏ها بیچاره‏اند، بدبختند اینها. اما بعض از اشخاصی که خوب، دلسوز هم هستند برای کشور ما و برای کشور خودشان و مخالفْ هم هستند با همه ارگانهای خارجی و اجانب، لکن آنها هم تحت تأثیر همان تبلیغات واقع شده‏اند و گمان می‏کردند که اگر بزودی فوراً ما تقدیم نکنیم این جاسوسها را به امریکا و یک عذرخواهی هم نکنیم، چه‏ها و چه‏ها خواهد شد. ارزش این عمل این است که این اشتباهات را رفع کرد. شما الآن یک سال است که این جاسوسها را، این توطئه گرها را، این مجرمها را در آنجا حبس کردید و خبری هم نشد؛ نه بازارمان خوابید و نه اقتصادمان به هم خورد و اینها. بعد هم هر کاری آنها خواستند، هی کردند و هی ترساندند و هی عمل مذبوحانه کردند و ما دیدیم که یک سال از این امر گذشت و هم بازارهای ما سر جای خودش هست و هم کشاورزی ما سر جای خودش هست و هم چیزهای دیگرمان؛ هیچ چیز نخوابید، هیچ مطلبی نشد. ارزش این است، ارزش این عمل این است که شکسته شد آن بت بزرگی که برای ملتها تراشیده بودند.

ارزش این چریکهای افغانی این است که شکستند آن بتهای بزرگی را که تراشیده بودند که اگر کسی با شوروی یک کلمه بگوید، باید به فنا برسد. اینها شکستند این را. آنها هم چندین ماه است که الآن با همه قوایی که آن قدرت بزرگ پیش آورده برای آنها- و حکومت خودشان هم با آنها مخالف است، با ملتش مخالف است- چریکهای افغانستانی شکستند آن هیولا و چیزی [را] که برای ملتها پیش آورده بودند. این عمل شما در اینجا و آن عمل آنها در آنجا ارزشش یک ارزشی نیست که ما بتوانیم به میزان درآوریم. اینها ارزش دارد به اینکه ما نصف ملتمان هم اگر کشته می‏شد ارزش داشت این؛ برای اینکه قضیه، قضیه شکم نیست تا ما عزا بگیریم که مبادا یک وقت گندم ما نداشته باشیم. ما در پنجاه، شصت سال پیش از این، که من یادم هست، با اسب و الاغ از این راه به آن راه می‏رفتیم. و- با عرض می‏کنم که- نه برقی بود و نه بساطی بود و آن طور همه مردم زندگی‏شان را می‏کردند.

آن چیزی که برای ما ارزش دارد اولًا، اسلام است که در آن همه چیز هست. ما برای شکممان قیام نکردیم که اگر شکممان را یک وقت جلویش را بگیرند ما بنشینیم سر جایمان. ما برای اسلام قیام کردیم؛ همان طوری که در صدر اسلام پیغمبر اکرم برای اسلام قیام کرد و آن قدری که او در زحمت و رنج واقع شد، ما نشدیم. ما الآن بازارهایمان سر جای خودش هست و امسال که می‏گویند میوه‏ها هم بیشتر از همیشه هست، ارزاقمان هم سر جای خودش هست، و گرفتاری این چیزها ابداً نداریم.

عمده این است که ما یک ملتی داریم که این ملت همه بیدار شدند، آن خوف را شکستند؛ آن خوفی که اگر یک پاسبان می‏آمد یک بازار را می‏بست، هیچ کس حرف نمی‏زد؛ او را شکستند، فریاد زدند، با فریاد خودشان قدرتی را که در اینجا بود شکستند و قدرتها را شکستند. ما وقتی یک ملت داریم که سی و چند میلیون است و بیست میلیون جوان داریم که آرزوی شهادت بسیاریشان می‏کنند.

دیروز یک پیرمرد نزدیک به هشتاد- تقریباً بین هفتاد و هشتاد بود- آمد با من مصافحه‏[8] کرد و رفت آن کنار. دوباره من دیدم ایستاد و دوباره دارد می‏آید. دفعه دوم که آمد اینجا، گریه می‏کرد. اشکهایش را من دیدم که آنجا جاری بود. می‏گفت من می‏خواهم بروم جنگ بکنم. من گفتم به او که من و تو باید دعا بکنیم، جوانها باید جنگ بکنند. الحمد للَّه، ما که جوانهایمان، پیرهایمان، زنها، دخترها؛ همه، بچه‏ها؛ همه‏مان یک تحولی در ما پیدا شده است که نمی‏خواهیم دیگر زیر بار ابرقدرتها برویم.

باید البته ملتی که این طور باشد خودش را مهیّا کند برای همه چیز. قدرتهای بزرگ عالَم هست.

شما هم ایستادید در مقابل قدرتهای بزرگ عالَم. از ارعابهایشان نترسید خیلی، اما مهیّا بشوید برای این شلوغکاریها، برای این کارهایی که دارد انجام می‏گیرد، باید مهیّا بشویم. یک کار ارزشمندی شما کردید، یک کار بزرگی کردید که تمام دنیا به صورت اعجاب دارند به شما نگاه می‏کنند. کسی که یک همچو کار بزرگی را به عهده گرفته است نباید خیال کند که امروز که ما این را بیرونش کردیم، فردا یک کسی دیگر می‏آید؛ نخواهد آمد، خیر. شما و ما مهیّا هستیم و مهیّا باید باشیم که آن قدری که ارزش دارد عملمان، باید برایش فداکاری بکنیم.

ما باز به آن تنگنای اقتصادی که پیغمبر اکرم در آن چند سال، که در آن غار بود، واقع شده بود، واقع نشدیم. آنها نانِ خوردن هم نداشتند. آنها با زحمت برای خودشان به طور قاچاق یک چیزی می‏آوردند، می‏خوردند؛ زندگی می‏کردند. لکن ارزش عمل یک ارزشی بود که می‏ارزید به اینها. تحمل می‏کرد ایشان اینها را. ما الآن چیزی برایمان واقع نشده. خوب، یک گوشه کشور ما یک جنگی واقع شده و آن هم دارند سرکوبشان می‏کنند. ما باید مهیّا باشیم که فردا اگر از یک گوشه دیگری هم یک شیطان دیگری سر در آورد، آن [را] هم سرکوبش بکنیم. ما می‏خواهیم زنده باشیم و ما می‏خواهیم شرافت خودمان را حفظ کنیم و ما می‏خواهیم اسلام عزیز را، که همه چیز درش هست، استقلال درش هست- آزادی درش هست، شرافت درش هست- می‏خواهیم این را حفظش بکنیم و قرآن کریم را حفظ بکنیم. این ارزش دارد به اینکه ما همه‏مان هم از بین برویم، رفتیم. مگر ما از پیغمبر بالاتریم؟ مگر ما از حسین بن علی بالاتر هستیم؟ آنها هم همه چیزشان را دادند در راه هدفشان. لکن ما قدرت داریم الآن. آنها آن وقت نداشتند همچو قدرتی. حضرت رسول- صلی اللَّه علیه و آله و سلم- در آن غاری که پناه برده بودند، کسی را نداشتند. یک چند نفری آنجا بودند و همه در خوف زندگی می‏کردند. ما به آنجا نرسیده‏ایم حالا. زمانی هم که در مدینه تشریف آوردند، آن قدر رنج ایشان کشیدند.

این قدر زحمت کشیدند که هیچ یک از آنها را تا حالا ما نکشیده‏ایم.

ما از جنگ نباید بترسیم. پیغمبر اکرم جنگ کرده است برای اسلام. حضرت امیر جنگ کرده است برای اسلام. صدر اسلام در یک چند سال چندین جنگ، هشتاد تا، چقدر جنگ واقع شد. ما باید مهیّا بشویم برای جنگها و ما قدرت داریم. ما جوانها را داریم، یک ملتی هستیم که با وحدت کلمه و با اتّکال به خدای تبارک و تعالی، همه چیز را ما می‏توانیم پیش ببریم؛ هیچ خوف از این مسائل نداریم. اینها که ایجاد خوف می‏خواهند بکنند در شما، همانهایی‏اند که در زمان شاه مخلوع هم ایجاد خوف کرده بودند و آن به واسطه همان ایجاد خوف سر جای خودش نشسته بود و به خیال خودش، سلطنت می‏کرد. وقتی این خوف شکسته شد، دیدیم که تو خالی بود؛ واقعیت آن طوری که می‏گفتند نداشت. قدرتهای دیگر هم همین طور است. خیال نکنید که اینها شاخ و دمِ خیلی بزرگی دارند. اینها هم همین طورهاست.

مهم این است که ما با هم منسجم باشیم. مهم این است که قوای مسلّح ما، که خداوند ان شاء اللَّه نصرت به آنها بدهد، منسجم باشند با هم. سپاه پاسداران و قوای انتظامی دیگری خودشان را یک بدانند. همه‏تان برای یک مقصد دارید عمل می‏کنید و آن مقصد این است که کشور خودتان را آزاد نگه دارید و مستقل؛ نوکر نباشید، شرافت خودتان را حفظ بکنید.

همه قوای مسلّحه- هر کس هست- از ملت هم هر کس متصل شد به آن جبهه، همه همدم باشید و هماهنگ. اگر هماهنگ باشید و همه روی یک رویّه کار بکنید و یک فرمانده برای شما باشد که روی نقشه عمل بکند، مطمئن باشید که پیروز هستید و هیچ قدرتی هم نمی‏تواند با شما مقابله کند؛ برای اینکه قدرت، قدرت ملت است. ارتش وقتی اتّکالش به این دیوار بزرگ شد، به این سد عظیم ملت شد، قدرتی پیدا می‏کند که هیچ چیز نمی‏تواند مقابل او بایستد. ارتش ما و قوای مسلّح ما و پاسدارهای ما و همه اینها پشتوانه‏شان همه ملت است. الآن شما می‏بینید سرتاسر مملکت ما در حال جنگند، دخترهای توی خانه‏هایشان هم در حال جنگند؛ برای جنگیها دارند کار می‏کنند. یک همچو مملکتی که ارتشش با ملتش یک است، رؤسایش با دیگران برادرند، اینها همه خدمتگزار هستند نسبت به ملتشان، ملتشان از آنها پشتیبانی می‏کند، یک همچو ملتی از چی می‏ترسد؟ شما مطمئن باشید.

چند وقت است که الآن ما را حصر اقتصادی کرده‏اند، چه شد- مثلًا؟ ما کجایمان گیر کرده است که حصر اقتصادی، حصر اقتصادی؟ خیال می‏کنند اشخاص که ما اگر چنانچه از امریکا- مثلًا، فرض کنید که- فلان چیز را نخریم، دیگر نمی‏توانیم. نخیر، ما داریم زیاد، امریکا اینجا برایمان ذخیره کرده اینها را! بدانید کارهای خدایی است اینها، کارهای خدایی است که پنجاه سال آن یا کمتر یک قدری، این مرد بیست و چند سال- این دومی‏[9]- زحمت کشید و امریکا هم به خیال اینکه خوب، مملکت خودش است دیگر، هر چه هست مال خودش است- نفتهای ما را البته گرفتند و خوردند و بردند و- اسلحه‏های زیاد آوردند برای ما. این کوههایی که در ایران هست بسیاری‏اش زیرش اسلحه و مهمّات است و اینها همانهایی بود که دشمن ما، دشمن فعلی و همیشگی ما برای خودش تهیه کرده بود و حالا مال ماست. عمده این است که ما خودمان، خودمان را بشناسیم و قوای مسلّحه ما و ملت ما یکپارچه بشود. اگر اینها همه با هم یکپارچه باشند، پشت به پشت هم بدهند، هیچ قدرتی نمی‏تواند اینها را بشکند.

این قدرتهای بزرگ آن قدر گرفتاری دارند که به این مسائل خیلی نمی‏توانند برسند.

هر کدامشان مقابل هم ایستادند. این گرگها را می‏گویند که وقتی که شب هم می‏خواهند بخوابند دور هم، همه رویشان را به هم می‏کنند از خوف اینکه اگر یکی‏شان غفلت کند باقیشان او را می‏خورد. حالا این طوری است که شما خیال نکنید که امریکا اگر بخواهد یک کاری بکند، امریکا مقابلش یک گرگ دیگری ایستاده، درست دارد نگاهش می‏کند! آن هم همین طور مقابلش یک گرگ دیگری ایستاده مقابلش «اللَّهُمَّ اشْغَلِ الظّالِمینَ بِالظّالِمین»[10] مسائل این طور نیست که به گوش ما می‏خوانند که ای اگر امریکا چه بشود، چه. خوب، یک سال تمام است که این جوانهای عزیز ما رفته‏اند و البته رنج کشیده‏اند، زحمت کشیده‏اند و مأجورند در این امر پیش خدای تبارک و تعالی- من نباید تشکر کنم از آنها، عمل آنها پیش خدا ارزش دارد- یک سال است که اینها رفته‏اند و آنجا را گرفته‏اند. آنها جز، هی حرفْ آنها زدند، آن ور ایستادند و حرف زدند و چه کردند و خوب، حصر اقتصادی کردند و چه کردند، لکن ملت سر جای خودش ایستاده و هیچ نقصی در خودش نمی‏بیند. ده سال دیگر هم که بشود، همین است. عمده ارزش این عملها این است که از ذهن توده‏های ضعیف مردم در سرتاسر دنیا، مستضعفین جهان در سرتاسر دنیا، از ذهن اینها این رعبها را خارج می‏کند، به خود می‏آیند. الآن هم آمده‏اند، هی می‏گویند که ماها در انزوا هستیم. آن وقت که در انزوا نبودیم چه بودیم؟! یک ملت زیردست ضعیف بیچاره! یک پاسبان در بازار بزرگ تهران حکومت می‏کرد بر بازار! این آن وقت بود که ما منزوی نبودیم! منزوی نبودیم؛ یعنی، روابطمان با امریکا و با شوروی و با کذا و کذا سر جایش بود!

حالا که منزوی هستیم چه هستیم؟ حالا که منزوی هستیم جوانهای ما ایستاده‏اند و سفارت امریکا را گرفته‏اند و پنجاه و چند نفر جاسوسها را گرفته‏اند و نگه داشته‏اند. البته انسانی هم با آنها رفتار کرده‏اند. آن طوری که به من دائماً رسیده این است که خیلی خوب با اینها رفتار کرده‏اند و اخلاق اسلامی هم همین است. حالا که منزوی هستیم اینکه بازارمان سر جایش هست با عزّت و احترام. هیچ کس به ما نمی‏تواند ظلم کند. هیچ کس نمی‏تواند بگوید بازارتان را ببندید یا با الزام بازار را ببندند. هیچ کس نمی‏تواند بیاید بگوید چهارم آبان است بیرقها را همه جا بزنید و باید همچو بشوید، هیچ. حالا که منزوی نیستیم خودمانیم، مستقلیم. انزوا اگر پیدا شد، انسان خودش را بهتر پیدا می‏کند.

دیروز چند تا، دو- سه تا جوان آمدند و یک تفنگی را، که من خوب نمی‏شناسم تفنگ چه هست، آوردند نشان دادند، گفتند: این را ما خودمان درست کردیم. وقتی هم به ارتش نشان دادیم گفتند صحیح است و خوب است و وسایل را فراهم می‏کنیم. این برای این است که چنانچه ما منزوی نبودیم، هیچ وقت به فکر این کار نمی‏افتادند. شما که حالا به خیال اینها منزوی هستید، شما الآن در فکر این هستید که خودتان کارهای خودتان را انجام بدهید. منزوی نبودن؛ یعنی، متّکل بودن به غیر؛ یعنی، اسیر بودن. منزوی هستیم؛ یعنی، ارتباطمان با دیگران قطع است و ما نوکر دیگران نیستیم.

آنها هی می‏آیند به ما می‏گویند که بیا روابطمان را درست کنیم، ما همه جور حاضریم، چطور. ما می‏دانیم شیطنت است این. البته اگر همه احترام به همه بگذارند، همه، همه دنیا با هم باید برادر باشند. اما مسأله این نیست. ما از این انزوا نمی‏ترسیم. ما استقبال می‏کنیم یک همچو انزوایی را که ما را وادار می‏کند که خودمان به فکر خودمان بیفتیم. وقتی این انزوا نباشد ما متّکل به غیریم. هر چی می‏خواهیم، دستمان پیش غیر دراز است، گندم هم می‏خواهیم از آنها بگیریم و ارزاقمان را از آنها بگیریم و صنایعمان را آنها برایمان بیایند درست بکنند؛ همه چیزمان دست آنها باشد. ملت تا این طور باشد، نمی‏تواند خودش دارای یک چیزی باشد، در اقتصاد مستقل باشد، در جنگ مستقل باشد، در اجتماع مستقل باشد. وقتی شما منزوی باشید، می‏توانید این کارها را بکنید.

شمای منزوی می‏توانید که فکر بکنید که باید کشاورزیمان را خودمان اداره کنیم، محتاج نشویم به دیگران؛ برای اینکه ما منزوی هستیم، دیگران نمی‏دهند به ما.

وقتی یک ملتی احساس کرد که ارزاقش را دیگران نمی‏دهند به او، خودش به فکر می‏افتد که برای خودش درست کند. مادامی که در نظرش این است که نه، ما را می‏آورند برایمان، می‏دهند به ما، نمی‏تواند کار بکند. اینهایی که وقتی در اطرافشان ده تا پانزده تا نوکر هست، می‏افتند و تنبل می‏شوند و هیچ کار از آنها نمی‏آید، وقتی می‏بریشان حبس، خودش توی حبس کارهای خودش را می‏کند؛ برای اینکه منزوی شده. ملتی که منزوی بشود، می‏تواند ترقّی کند، مترقّی می‏شود. ملتی که منزوی نیست نمی‏تواند به ترقّی، راه خودش را برود. ملت غیر منزوی؛ یعنی، ملتی که اتّکالش به دیگران است، خوراکش را از دیگران می‏گیرد، اتومبیلش هم از دیگران می‏گیرد، برقش هم از دیگران می‏گیرد. این ملت تا آخر باید اسیر باشد. تا منزوی نشوید نمی‏توانید مستقل بشوید. از انزوا ما چه ترسی داریم. ما آن روزی که منزوی نبودیم همه گرفتاریها را داشتیم. حالایی که منزوی هستیم مستقل هم هستیم. الآن هر کسی آقای خودش هست، هی زیر بار دیگری نیست.

الآن می‏تواند یک سفارتخانه‏ای- هر سفارتخانه‏ای می‏خواهد باشد- می‏تواند که به حکومت ما، به دولت ما یک چیز را تحمیل کند؟ پس ما منزوی نیستیم.

شما خیال می‏کنید منزوی هستیم. منزوی به آن معنایی که شما می‏خواهید نباشیم، این معنایش این است که ما وابسته باشیم و تا آخر، غلام حلقه به گوش باشیم. خدا می‏داند آن روزی که من عکس این محمد رضا را دیدم در روزنامه‏های اینجا، در مجله‏ای بود که در امریکا مقابل یکی از ریاست جمهوریهای آنها ایستاده بود؛ مثل یک بچه‏ای و او عینکش را برداشته بود و به روی او نگاه هم نمی‏کرد، این طور نگاه می‏کرد و این طوری ایستاده بود! خدا می‏داند تلخی این در ذائقه من شاید حالا هم باشد که ما این طور هستیم که یک نفر آدمی که می‏گوید من همه کاره هستم و کشورم را می‏خواهم برسانم به کذا و از ژاپن باید جلو بیفتیم و فلان [کار را بکنیم،] یک همچو آدم ضعیف زبونی است که می‏رود در امریکا، بعد از همه تشریفات که اجازه بدهند و چه بکنند، برود آنجا، می‏ایستد آنجا پهلوی آن جانسون‏[11]- ظاهراً بود- ایستاده آنجا و آن مردک تو صورتش نگاه نمی‏کرد. عینکش را برداشته و آن طور نگاه می‏کند و این هم این طوری ایستاده! خدا می‏داند که این غیر انزوا برای یک ملتی از هر انزوایی بدتر است. بله، او منزوی نبود. آقایان می‏خواهند ما هم این طور بشویم. ما انزوایی را که این آقایان خیال می‏کنند، با آغوش باز، این انزوا را می‏پذیریم.

تا انزوا نباشد افکار شما به راه نمی‏افتد. مغزها [ی‏] شما از مغز امریکایی کوچکتر نیست. لکن شما را از انزوا بیرون آوردند و مرتبط کردند. تا آخر قیامت شما باید منزویِ آن وقت باشید. وابسته، افکارتان اصلًا به راه نیفتد، مغزهایتان بخشکد آنجا و هیچ [کاری‏] را عمل نکنید. اگر مغزهای ما عمل می‏کرد، حالا وضع کشور ما غیر از این بود، لکن نگذاشتند مغزهای ما عمل بکند. همه چیز را آوردند، اموال زیرزمینی ما را دادند و همه چیز را آوردند، فراهم کردند که مبادا شما به فکر این بیفتید یک صنعتی ایجاد کنید.

تا ارتباطتان را از دنیا قطع نکنید- این ارتباطی که شما را به انزوای حقیقی می‏کشد- نمی‏توانید خودتان اهل صنعت بشوید و نمی‏تواند مملکتتان صنعتی بشود، نمی‏توانید مستقل باشید و نمی‏توانید آزاد باشید. این انزوا از نعمتهای بزرگ خداست.

شما مقایسه کنید بین کشور خودتان امروز که منزوی هستید با کشور خودتان در ده سال پیش از این که نبودید. مقایسه کنید، فکر کنید. هی فکر اینکه ای ما چیزی نداریم؛ ما انسان داریم. ما آدم داریم، ما جوان داریم. ما جوانهایی داریم که با همه قوا، در مقابل همه قدرتها ایستاده‏اند. چی هیچی نداریم؟ ما همه چیز داریم. ما این زمینهای وسیع [را] داریم. ما آن قدر چیزهای زیرزمینی داریم. چطور ما نداریم؟ ما همه چیز داریم. فقط این انزوا نبودن، منزوی نبودن، ما را به این حال رسانده است که ما برای هر چیز باید دستمان را پیش دیگری دراز کنیم. یک چند سال باید سختی را تحمل کنیم.- سختی هم خیلی نیست- تحمل کنیم تا بتوانیم خودمان سر پای خودمان بایستیم و آدم باشیم.

این قدرتها دیگر شکسته شده‏اند و علامتش هم همین که یک سال است این جوانهای ما این کار را کرده‏اند، و ارزش کارشان هم بسیار زیاد است و هیچ عالَم به هم نخورد. حالا فرض کنید که این نوکر بدبخت، این صدام بدبخت، که ملت خودش را به تباهی دارد می‏کشد و آن قدر به ملت خودش دارد تحمیل می‏کند، این هم یک حمله مذبوحانه‏ای کرده است. ما هم صبر داریم و [هم‏] حوصله داریم. ملت ما پنجاه- شصت سال، جوانهای ما تا چشمشان را باز کردند، زیر یوغ این مسائل و این مصایب بودند.

عادت داریم ما به زحمت کشیدن. جوانهای ما عادت دارند به این زحمتها. حالا که خودشان را یافتند و مستقل می‏دانند، با تمام قدرت، بیست سال هم این جنگ طول بکشد ما ایستاده‏ایم. در صورتی که این پوسیده است دیگر. شما خیال نکنید که این یک کاری است. اینکه می‏بینید موشک می‏اندازد، این برای این است که نمی‏تواند بیاید با اینها مقابله کند. از دور ایستاده است و موشک می‏اندازد. اینکه این جنایات را می‏کند و می‏خواهد ملت ما را بترساند به خیال خودش، این برای آن است که قدرت آنکه مقابله کند با این جوانهای ما را ندارد. در همه جا هم دارد هی کشته می‏دهد و هی دارد ضایعات می‏دهد. ولی آن خوی غلطش و آن تخیل باطلش و اینکه اعصابش بکلی خُرد شده است و حالا خردتر، نمی‏گذارد که به خودش بیاید و بفهمد باید چه بکند. این در آنجا، در خود عراق هم پوسیده شده است و در همه ممالک دنیا هم آبرویش را از دست داده است. البته رادیوی بغداد و- نمی‏دانم- روزنامه‏های بغداد هی هیاهو می‏کنند.

هیاهو زیاد است. اما در دنیا ببینید چه جوری است وضع. در همه کشورهای دنیا، اینها حیثیت سیاسی، اگر داشتند هم از دست رفت. در خود عراق هم ملت با او مخالفند و کم کم صدایشان در می‏آید و پیدا هم شده آثارش.

فرق ما بین دولت ما و بین قوای انتظامی ما با آنها این است که اینها از ملتند و با ملتند و ملت هم با آنهاست. دلیلش هم همین است که آن دسته دارند جنگ می‏کنند. خداوند همه را حفظ کند. سرتاسر ایران دارند کمک می‏کنند. اگر پیدا کردید یک دهی در عراق این جوری کمک کرده باشد به اینها. اینها به زور البته می‏گیرند، غارت می‏کنند، به زور می‏گیرند. اما اگر پیدا کردید یک دِه را در تمام کشور عراق که جوانهایش، زنهایش، برای اینها نان بپزند و- نمی‏دانم- بسته‏بندی کنند! ندارند اینها.

یک همچو ملتی از کی می‏ترسد؟! چرا باید بترسد؟! ما خدا را داریم. ما اسلام را داریم. ما برای خدا داریم عمل می‏کنیم. کسی که برای خدا عمل می‏کند چرا بترسد؟! از کی بترسد؟! آنها باید بترسند که اگر از اینجا رفتند، جهنم هست آمالشان. جوانهای مایی که برای خدا دارند جنگ می‏کنند، اجرشان با خداست. امکان دارد که یک کسی برای خدا کار بکند و خدای تبارک و تعالی، به او عنایت نداشته باشد؟! شهیدشان با همان شهدای صدر اسلام ان شاء اللَّه، محشور است، و قدرتمند هستید.

خداوند همه‏تان را حفظ بکند و همان طوری که این آقا گفتند، اولًا، من تشکر می‏کنم از زحمات شما و من نباید تشکر بکنم؛ برای اینکه کشور خودتان هست و خودتان برای خودتان عمل کردید و ارزش عمل شما بسیار زیاد است. حالا که بنا دارید که مجلس کار خودش را انجام داده است و محوّل می‏خواهید بکنید به دولت، امر صحیحی است.

ان شاء اللَّه، شما هر جا باشید، در جبهه‏ها هم که می‏روید، سلامت باشید و امیدوارم که با قدرتمندی غلبه کنید بر همه شیطانها.

و السلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته.» (صحیفه امام، ج‏13، ص: 301 ـ 316)

ـ پیام به انجمن اسلامی دانشجویان در امریکا و کانادا؛ رسالت دانشجویان مسلمان (1360)

«بسم اللَّه الرحمن الرحیم‏

خواهران و برادران عزیز، پیام سرتاسر تعهد به اسلام و ارزشهای انسانی شما واصل شد. از سوابق فعالیت و زحمات شما عزیزان آگاهی دارم و تشکر و تقدیر خود را به شما تقدیم می‏کنم.

جوانان متعهد در طول تاریخ و خصوص دانشجویان مسلمان در نسل حاضر و در نسلهای آینده سرمایه‏های امیدبخش اسلام و کشورهای اسلامی هستند. اینانند که با تعهد و سلاح و استقامت و پایداری می‏توانند کشتی نجات امت اسلامی و کشورهای خود باشند. و این عزیزانند که استقلال و آزادی و ترقی و تعالی ملتها مرهون زحمات آنان است. و اینانند که هدف اصلی استعمار و استثمارگران جهانند و هر قطبی در صدد صید آنان است؛ و با صید آنان است که ملتها و کشورها به تباهی و استضعاف کشیده می‏شوند.

و اکنون ای جوانان عزیز، وای دانشجویان و دانشمندان، وای امید امروز و فرداهای امت و اسلام، امانت بزرگ استقلال و آزادی که از دام دو قطب شرق و غرب با مجاهدت و فداکاری ملت عظیم الشأن ایران به دست آمده است، به شما عزیزان سپرده شده و مسئولیت بزرگی به عهده همه گذاشته است. همه ملت و خصوص دانشجویان مسلمان که رهبران آینده هستند، مسئول نگهبانی از این امانت بزرگ الهی می‏باشند.

مخالفان جمهوری اسلامی و ما و شما در داخل و خارج، دو قطب ابرقدرت جهانخوار و جوانان به صید کشیده‏شده آنان، است. دشمنهای بزرگ اسلام و مسلمانان با صیدهای خودشان و بازیخوردگان مکتبشان شما را در خارج، و کشور شما را در داخل مورد هجوم تبلیغاتی وسیع و تسلیحاتی قرار داده و می‏دهند. ما در اینجا و شما در خارج باید کوشش کنیم و جوانان گول‏خورده خود را از دام این صیادان شیاد رهایی بخشیم. این نوجوانان بی‏خبر از دامهای گسترده بازیگران و سیاستبازان، آن چنان چشم و گوش بسته تسلیم آنان شده‏اند که تمام دروغها و تهمتهای آنان را به مقامات جمهوری اسلامی و به پاسداران انقلاب و به مسلمانان جانباز در راه اسلام و کشور، بی‏چون و چرا پذیرفته و خود را در راه سران دغلکار خود که با تباهی آنان برای خود و مطامع غیر انسانی خود بهره می‏گیرند، فدا می‏کنند و چشم و گوش بسته، خون ملت دلاور و شجاع را در راه سران از خدا بی‏خبر و در نتیجه برای امریکای جنایتکار نثار می‏کنند.

شما جوانان عزیز هوشیار با دوستان داخل کشور خود دست به دست هم دهید و این نوباوگان بی‏خبر را ارشاد و از دام صیادان شیاد برهانید. و از وظایف دینی و ملی ما و شماست که تبلیغات بوقهای امریکایی و صهیونیستی را که با پخش دروغ و افترا می‏خواهند جمهوری اسلامی را لکه‏دار کرده و به انزوا بکشند خنثی کنیم و از جنایات شایعه‏سازان تا حد ممکن پرده برداریم و به ملت محروم خود که جرمی جز گرایش به اسلام و اراده استقلال و آزادی ندارند، با تمام توان کمک کنیم، و مطمئن باشیم که ملت بزرگ ایران راه خود را که همان صراط مستقیم انسانی است یافته و در تمام ابعاد با آگاهی کامل در صحنه حاضر است و اجازه برگشت قوای کفر را به کشور خود نمی‏دهد و با چنگ و دندان از اسلام عزیز و کشور خود دفاع می‏کند؛ و بحمد اللَّه و با خواست خداوند قادر، جنگ‏افروزان را به جای خود می‏نشاند و تبهکاران وابسته را به انزوا می‏کشاند، و مشکلات خود را هر چه باشد با همت والای خود از سر راه جمهوری اسلامی بر می‏دارد و در جمیع جبهه‏ها پیروزمندانه به پیش می‏رود، و با اتکال به خدای بزرگ و اعتماد به نفس، از هیچ قدرتی هراس ندارد.

انقلاب اسلامی ایران با تأیید خداوند منان در سطح جهان در حال گسترش است، و ان شاء اللَّه با گسترش آن، قدرتهای شیطانی به انزوا کشیده خواهند شد و حکومت مستضعفان برپا و زمینه برای حکومت جهانی مهدی آخر الزمان- عجّل اللَّه تعالی فرجه الشریف و ارواحنا لتراب مقدمه الفداء- مهیا خواهد شد.

هان ای مستضعفان جهان، بر مستکبران آدمخوار بشورید و حق خود را از آنان بگیرید که خداوند با شماست و وعده او تخلف ناپذیر است. از خداوند قادر متعال پیروزی اسلام را خواهانم.

سلام بر شهدای راه اسلام و بر همه مسلمانان جهان، و درود بر رزمندگان عزیز ایران زمین، و سلام بر شما جوانان دانشجوی انجمن اسلامی در امریکا و کانادا و سایر نقاط جهان که به وظایف انسانی- اسلامی خود در مرکز حکومت طاغوت و شیطان عمل می‏کنید و در مهد قدرت آنان به خود هراسی راه نمی‏دهید. مرگ و نفرت بر جهانخواران شرق و غرب خصوصاً امریکای جنایتکار. 12 آبان ماه 60/ 6 محرم 1402

روح اللَّه الموسوی الخمینی.» (صحیفه امام، ج‏15، ص: 347 ـ 349)

ـ بیانات در جمع مسئولان سپاه؛ پیام به رزمندگان (1361)

[آقایان محسن رضایی و علی شمخانی گزارش آخرین تحولات جبهه‏های نبرد و عملیات رزمندگان را به استحضار امام خمینی رساندند و ایشان پیام زیر را برای رزمندگان اسلام فرستادند.

فرمانده سپاه پاسداران انقلاب پس از این دیدار، طی گفتگو با خبرنگاران اعلام کرد: «من از همین جا به رزمندگانی که ممکن است دیر خدمتشان برسم، این پیام امام را می‏رسانم و امیدوارم که با قاطعیت به نبردشان ادامه بدهند».].

[پیام امام:].

سلام مرا به همه رزمندگان اسلام برسانید و بگویید که آنها قوی باشند، قویدل باشند و نفسهای آخر این متجاوزان را بگیرند و با قدرت عمل کنند که خداوند پشتیبان شما است.» (صحیفه امام، ج‏17، ص: 77)

ـ اجازه نامه به رئیس دیوان عالی کشور؛ کمک مالی به آموزش و پرورش قم (1367)

[بسمه تعالی. جناب مستطاب آیت اللَّه آقای موسوی اردبیلی دامت برکاته‏

ضمن تقدیم سلام و تحیت و مسألت مزید موفقیت تصدیع می‏دهد. همان طور که مسئولین اداره آموزش و پرورش شهرستان قم حضوراً گزارشی تقدیم کردند، هر ساله حدود سیصد کلاس یعنی چهل مدرسه به نیاز این شهر افزوده می‏شود، و در شرایط حاضر علاوه بر سه شیفت بودن اکثر مدارس تعداد چشمگیری روی زمین و حتی بدون موکت مشغول تحصیل هستند. و در کنار این به علت بیکاری اوقاتی از هفته مسئله فساد اخلاق مطرح است، مقتضی است برای حل نسبی این مشکل بزرگ از اموالی که به عنوان مجهول المالک و یا به عنوان مال بدون صاحب در اختیار جنابعالی قرار دارد در این رابطه کمک چشمگیری بفرمایید. با تشکر و آرزوی سلامت و طول عمر برای حضرت امام- مد ظله العالی علی رؤوس المسلمین. 12/ 8/ 67- محمد فاضل.

بسمه تعالی‏

چون این گونه موارد از مواردی نیست که حضرت امام کتباً اجازه فرموده‏اند لذا با پرداخت پنجاه میلیون تومان موافقم، مشروط بر اینکه حضرت امام اذن بدهند. عبد الکریم موسوی‏].

بسمه تعالی‏

با پیشنهاد حضرت آقای فاضل موافقت می‏شود. ان شاء اللَّه موفق باشند. آقای اردبیلی مجازند مبلغ مذکور را بپردازند.

روح اللَّه الموسوی الخمینی.» (صحیفه امام، ج‏21، ص: 181)



[1] - یادگار امام در این باره مرقوم فرموده‏اند:« مقصود، منزل حضرت امام در یخچال قاضی است. ایشان یک دانگ از این منزل را مَهْر معصومه خانم همسر حاج آقا مصطفی کرده بودند. در نجف، ایشان از امام طلب مهریه را کرده بود. امام به آیت اللَّه آقا مرتضی حائری نوشتند که کسی را برای تقویم( ارزیابی) منزل ببرید تا من مَهْر معصومه خانم را بدهم. این کار انجام گرفت و مهریه ایشان پرداخت شد. امام در این قضیه خود را بدهکار می‏دانستند، لذا با تعجیل و تأکید در چند نامه نوشته بودند که این کار سریعاً صورت بگیرد و توسط پدر عروس هم صورت بگیرد تا در قیمت گذاری خدشه وارد نشود.»

[2] - کابینه جعفر شریف امامی که خود را دولت آشتی ملی می‏نامید.

[3] - اشاره به مجلس مؤسسان.

[4] - غلام علی اویسی، فرمانده نیروی زمینی ارتش و فرماندار نظامی تهران در دوران نخست‏وزیری جعفر شریف امامی.

[5] - نعمت اللَّه نصیری، رئیس ساواک.

[6] - ضعیف البنیه: کم نیرو، کم توان.

[7] - یکی اعضای سازمان مجاهدین خلق( منافقین).

[8] - دست یکدیگر را فشردن.

[9] - محمد رضا پهلوی

[10] -« خداوندا، ستمگران را با ستمگران مشغول ساز».

[11] - لیندون جانسون، رئیس جمهور سابق امریکا.

. انتهای پیام /*
 

زمزم احکام، ربا و اقسام آن

حرمت ربا با آیات قرآن و سنت رسول خدا (ص) و احادیث اهل بیت علیهم السلام و اجماع فقها ثابت گشته و از گناهان بزرگ محسوب می شود ،
ربا یا ربای معاملی است و یا ربای قرضی و ربا در معامله عبارت است از مبادله دو کالای مثل هم با دریافت اضافی.