امروز با امام: دوازدهم آبان
ـ نامه به آقای سید احمد خمینی؛ خانوادگی (1353)
«بسمه تعالی
پسرم، عزیزم
ان شاء اللَّه تعالی سلامت باشید و به خوبی و خوشی به سر برید. جواب دو مکتوب که در آن قضیه تقویم منزل[1] به وسیله کسی که آقای حائری میفرستند نرسید. وقت تنگ است. لازم است زودتر جواب بدهید. فوراً عمل کنید و جواب بدهید. جواب هم در دو مکتوب باشد که لا اقل یکی برسد. به خواهرها و خانم محترمه سلام میرسانم. حسن عزیزم را میبوسم. و السلام.
پدرت.» (صحیفه امام، ج3، ص: 54)
ـ سخنرانی در جمع ایرانیان مقیم خارج؛ پیشرفت نهضت (1357)
[بسم اللَّه الرحمن الرحیم]
نهضت اسلامی ایران به اوج خودش رسیده است و مرتبه شکوفایی را دارد طی میکند. شاه انواع تشبثات را میکند و کرده است. یک سنخْ تشبثات او این بود که یک دولتی پیش آورد، یک «دولت آشتی»![2] و دولت آشتی همان بود که از زمان انعقادش تا حالا هزارها از جوانهای ما را کشتند و به خاک و خون کشیدند و سرتاسر ایران را به عزا نشاندند، و میخواستند که با صورت آشتی مردم را اغفال کنند. و لهذا دولتْ اعلانِ آشتی داد و گفت تاریخ هم همان تاریخ قانونیِ اول: «اسلامی». از قانونِ گَبْرها دست برداشتند و از «حزب رستاخیز» هم دست برداشتند؛ بعد هم از قراردادهایی که راجع به اسلحه کرده بودند تخفیف دادند، از قراردادهای اتمی هم لغو یا تخفیف دادند. اینها همه خدعههایی است که اینها مشغول هستند که این نهضت را بخوابانند؛ و این موجی که در ایران پیدا شده است و مثل سیل خروشان همه چیز را دارد به باد میدهد، آنها این سیل را خاموش کنند؛ شعله قلوب را خاموش کنند. و ابتدایش هم ممکن است یک ملایمتهایی بکنند و یک- به اصطلاحشان- «آزادی» ها، «فضای باز» آزادی هم یک صورتی درست بکنند و دنبالهاش، همین که این امور سرد شد و این زبانههای آتشی که الآن در ایران بلند شده است خاموش شد، دنبالش، بعد از مهلتی که پا را محکم کردند به جای خودش و خاطر جمع شدند که یک همچو نهضتی دیگر نخواهد به پا شد، همچو حمله بکنند و همچو به همه جهات ملت صدمه وارد بیاورند که نه جناح روحانی و نه جناح سیاسی و نه دانشگاه و نه بازار، دیگر تا آخر نتوانند نفس بکشند!
الآن این وضعی که ایران پیدا کرده است، این افعی را زخمی کرده؛ آن چیزهایی که او در مغزش پخته بود همیشه که «منم، و دیگر ملت هم همه هوادار من، شاهدوستی در سرتاسر ایران هست، همه به حکم من هستند و کسی مخالف با من نیست، نمیشود باشد»- اینها همه فرو ریخت! این کنگرههای خیالی که به مردم جا زده بودند- واقعیتی نداشت و لیکن یک الفاظ خوشگلِ بَزَک کردهای تسلیم مردم میکردند- پردهها تا یک حدودی پس رفت و این کنگرههای بلند خیالی که درست کرده بودند، اینها یکی بعد از دیگری فرو ریخت و آمال و آرزوهایی که داشت- بسیاریاش- پایمال شد. این الآن یک افعی زخمی است که اگر مهلت به او بدهند و ملتْ سردی و سستی از خودش نشان بدهد، این سر بلند میکند و این دفعه زهرش را به تمام اقشار ملت میریزد، زهری که دیگر نتوانند اینها به علاج برخیزند.
همه این تشبثاتی که ایشان کرده است، مثل «دولت آشتی» پیش آوردن، و حالا هم دیدند که آن آشتی از جنگهای دولتها با هم مثل اینکه بدتر بود! و آن ملایمت، به خیال خودشان، به صورت یک حکومت نظامی خشن درآمد و بعد هم در حکومت نظامی شان شکست خوردند. حکومت نظامی! حالا خودشان ماندند و اعلامیههاشان! اعلام میدهند که- اعلامیه نمره چند که- مردم دو نفر هم همراه هم، بیشتر از دو نفر نباید همراه هم در خیابانها راه بروند. در مقابل این، در همان جایی که حکومت نظامی است پانصد هزار، سیصد هزار بلکه گاهی بیشتر از اینها راه میافتند در خیابانها و شعار میدهند و هر چی دلشان میخواهد میگویند! حکومت نظامی هم شکست خورد. با شکست خوردن حکومت نظامی و مقابله مشت و تانک، فهمیدند که مشت بر تانک مقدم است؛ اراده ملت بر توپ و مسلسل پیشی دارد.
اینها از کودتای نظامی هم مأیوسند، ولی ذکرش را میکنند. کودتای نظامی! الآن همان کودتای نظامی است! مگر کودتای نظامی چه میکند؟ [در] کودتای نظامی یک نظامیای میآید سرِ کار، با خشونت با مردم رفتار میکند اگر چنانچه خیلی آدم خشنی باشد؛ گاهی هم ممکن است که خشونت نداشته باشد؛ خوب، الآن در تمام ایران حکومت نظامی است، منتها در عدهای از شهرها رسماً حکومت نظامی است و در ما بقی ایران به طور غیر رسم حکومت نظامی است. همان معانی نظامی بودن و مردم را از همه چیز محروم کردن- به خیال خودشان- در همه ایران الآن هست.
بنا بر این، آن فریب اولشان که حکومت آشتی و- عرض میکنم- با همه چه و روحانی، اولی که این دولت آمد روی کار، به عنوان یک روحانی خودش را معرفی میکرد! پدرْ روحانی و پدر و مادر هم روحانی و این حرفها معرفی میکرد؛ بعد شروع کرد به آن کارهای ملایمتآمیز و فریبنده، که من در همان اولی که تأسیس شد این را به مردم گوشزد کردم که فریب نخورید که این بدتر از آن حکومت نظامیهاست! این خطرش بیشتر از آن است! انسان با حکومت نظامی میداند که این آمده روی کار که با سرنیزه با انسان رفتار کند، خوب احتیاطِ خودش را میکند و اینها؛ اما آنکه با فریب میآیدروی کار و میخواهد ملت را با خدعه و فریب عقب بزند، این مردم را غافلگیر میکند؛ و این خطرش زیاد است. و من در همان وقتهای اول- همان اولی که اعلام حکومت آشتی شد- من مطالب را آن طور که میتوانستم به مردم رساندم. این حکومت آشتی شکست خورد، شد حکومت نظامی در همه ایران و در دوازده شهر عظیم ایران- به طور رسمی! و همین حکومت نظامی هم شکست خورده هست. الآن هم حکومت نظامی است اما یک حکومت نظامی شکست خورده است. باید به حَسَب ترتیب حکومت نظامی، کسی شبها بیرون نیاید- از قراری که گفتهاند دو ساعت عقب انداختند، دوباره برگشتند به اینکه جلو انداختند که باید دو ساعت هم جلوتر چه بکنید- مردم در دکانهایشان نشستند و باز کردند و شروع کردند به قرآن خواندن. ملزم شدند به اینکه برگردانند و باز به همان مقدار. تظاهرات هم در همه اینجاهایی که حکومت نظامی هست و غیر نظامی- یعنی آنهایی که نظامی رسمی است و نظامی غیر رسمی- تظاهرات هم در همان جا به قوت خودش باقی است! پس این هم شکست خورد؛ از شکست خوردن این، باز یک کودتای نظامی یا یک نخست وزیر نظامی هم شکست خورده است. اگر بیعقلی کنند و یک حکومت نظامی سرتاسری- یعنی یک نخست وزیر نظامی- بیاورند و بخواهند مردم را با آن حکومت نظامی بترسانند، مردم ترسشان ریخته است دیگر، اعتنا به این حرفها ندارند. همان بچههای کوچولو هم پاسبانها را عاجز کردهاند و مقابله کردند با پاسبانها. آنها با سرنیزه و توپ و تانک، مردم با مشت و سنگ و از این چیزها. پس حکومت نظامی و حکومت آشتی و کودتای نظامی، اینها شکست خورده است. اینها را دیگر نمیشود پای چیزی حساب کرد. این تشبث تشبثی است که درست از کار در نمیآید آید و نیامده؛ بخواهند بکنند هم نمیشود.
یک تشبث دیگر به این است که بعض رجال را برای نخستوزیری مثلًا انتخاب کنند و از این راه پیش بیایند: گاهی به اینکه کسی را انتخاب کنند که مثلًا پیش مردم یک قدری معروف است و کذا؛ و گاهی به اینکه کسی را انتخاب کنند که در این حکومتهایی که بوده است و در این اوقاتی که ایشان مشغول ظلم و ستم بودهاند، این در دستگاه نبوده- خودشان فهمیدهاند که کسانی که در این دستگاه یک شغلی داشتند و یک وزارتی داشتند و یک وکالتی داشتند، اینها دیگر مقبول ملت نیستند- این اشتباه است که میخواهند همانها مردم را بازی بدهند؛ گاهی از شغل وزارت استعفا بکنند، گاهی از شغل وکالت استعفا بکنند؛ گاهی از- عرض میکنم که- از حزب رستاخیز کنار بروند- همه اینها دیگر یک حرفهایی است که این ملت ما نمیپذیرد.
ممکن است واقعاً- به حَسَب واقع- هم یک نفر آدم توبه کرده باشد، بگذرد از آن معصیت بزرگی که تا حالا کرده، از آن خیانتهایی که تا حالا کرده ممکن است که از آن خیانت- [البته] یک خیانت مشترک بین همه این است که همه این وکلای مجلسین میدانند که وکیل ملت نیستند! این دیگر یک چیزی نیست که به خود این وکلا مخفی باشد؛ همه میدانند که این مجلسْ مجلس ملی نیست، و مجلسی است که با فرمان شاه و با سرنیزه- سرنیزه هم که نمیخواستند، آن وقت دیگر این حرفها را نمیخواست، حالا سرنیزه میخواهد- آن وقت با فرمان بود، فرمان هم نه اینکه حالا این فرمان هم از ایشان باشد؛ آن هم از سفارتخانهها لیستش میآمد. خود ایشان اقرار کرد که در چند وقت قبل از این لیست میآوردند و وکلا را با سفارتخانهها تعیین میکردند و حالا این جور نیست! نخیر، حالا هم این جور هست و بدتر هم هست. این وکلا همه شان این را بیاستثنا میدانند، و میدانستند آن وقتی که وارد مجلس شدند به اینکه اینها وکلای ملت نیستند، و این مجلسْ خلاف قانون اساسی است؛ مع ذلک رفتند، همه شان رفتند. اینهایی که نقض قانون اساسی را کردند و خودشان دانسته به اینکه این خلافِ قانون اساسی است، رفتند در مجلس؛ همان قدمی که توی مجلس گذاشت این، خیانتکار است. حالا ما به کارهایی که اینها انجام دادند و تغییر تاریخ اسلام را دادند- یک همچو جنایت بزرگ، یک همچو جسارت بزرگ به مقام رسول اکرم- ما از این هم اگر صرف نظر بکنیم- با اینکه نمیشود کرد که همه آنها اینها را رأی دادند و به تصویب همه اینها بوده، حالا ممکن است یکی شان عذر بخواهد که آن وقت که این را آوردند من رأی نمیخواستم بدهم ترسیدم، یا فرض کنید رأی ندادم- اما تو وارد شدی به عنوان وکالت از ملت در یک مجلسِ مخالف قانون اساسی، این خیانت است. خودِ این قدمْ قدمِ خیانتی است. پس ملت، این اشخاصی که در این حکومت بودند، یعنی در این حکومت غیر قانونی [قبول ندارد].
باز نکته دیگر این است که اصلًا اساس سلطنت سلسله پهلوی مخالف قانون اساسی است، اساس سلطنت. به دلیل اینکه هر کس که به سن من است- یا یک قدری هم کوچکتر- یادش است، آنها هم که یادشان نیست از آن پیرمردها بروند اگر نشنیدهاند بپرسند لکن خوب مسأله چیزی است معلوم و معروف که رضا شاه وقتی که آمد و کودتا کرد، احدی قدرت بر اینکه در مقابل او یک کلمه بگوید نداشت، هیچ کس همچو قدرتی نداشت؛ اگر هم یکی دوتا همچو قدرتی داشتند، یکی دوتایی بودند که اثری نداشت، کاری ازش نمیآمد؛ مجلسی که در زمان رضا شاه برای تغییر مواد قانون اساسی، در زمان رضا شاه تأسیس کردند، مجلسی بود که ملت باهاش مخالف بود؛ نه اینکه خبر نداشت، مخالف بود ملت! لکن جرأت اظهار مخالفت نداشت اما هیچ کس هم نمیرفت رأی بدهد. مردم سرِ جای خودشان بودند، مردم مشغول کار خودشان بودند، جرأت نمیکردند حرف بزنند. آن مجلسی که تأسیس شد برای اینکه مواد قانون اساسی را تغییر بدهند و سلسله قاجار را منقرض کنند و سلسله پهلوی را منصوب کنند به مجلس مبعوثان[3]، وکلای آن وکلای ملت نبودند! این را همه میدانند. خود رضا خان هم میداند الآن توی قبر، میداند این را که وکیل نبودهاند! پسرش هم میداند! این وکلا که اطلاعات دارند دیگر، مثل ما توده مردم نیستند که اطلاعاتشان کم باشد، اینها هم همه میدانند خودشان که اصل اساس سلطنت پهلوی بر خلاف قانون است اصلًا؛ مخالف قانون اساسی. اگر او مخالف قانون اساسی بود، سلطنت پهلوی مخالف قانون اساسی بود، سلطنت پسرش هم مخالف قانون اساسی است، برای اینکه همان است مسأله؛ وقتی سلطنت ایشان مخالف قانون اساسی است، [همچنین] تعیین وکیل، و لو وکیل را مردم تعیین کنند. لکن قانون اساسی میگوید باید شاه فرمان بدهد، ما شاه نداریم که فرمان بدهد؛ شاه نداشتند مردم؛ این، شاه نبود هیچ؛ شاهی که خلاف قانون اساسی است شاه نیست. این وکلا میدانند به اینکه این سلسله از سلاطین- به اصطلاح- بر خلاف قانون اساسی روی کار آمدهاند، و دنبالهاش هر کاری که اینها انجام بدهند خلاف قانون اساسی است. این با اصطلاح خودشان من دارم حرف میزنم؛ با منطق خود آنها من دارم حرف میزنم، که قانون اساسی را خوب، به آن اعتنا دارند؛ روی همین مسئله قانون اساسی و مواد قانون اساسی، اینها وکیل ملت از اول، از زمان رضا شاه تا حالا ما وکیل ملت نداشتیم! مردم بیخبر بودند؛ یا اگر خبر داشتند نمیتوانستند وکیل تعیین کنند؛ نبود.
بنا بر این، در تمام دوره اینها، هم سلطنت بر خلاف قانون اساسی بود و هم مجلسیْن بر خلاف قانون اساسی. مجلس «سنا» که باید نصفش را شاه تعیین کند و نصفش را هم ملت، ملت که اطلاع نداشت، شاه هم که نداشتیم تا تعیین کند، نصب کند؛ برای اینکه شاه قانونی نبود. بنا بر این آنهایی که در وکالت و وزارت و- عرض میکنم- اینها بودند همه بر خلاف قانون اساسی وکالت و وزارت کردهاند! همه شان.
این تشبثشان به اینکه تغییر بدهند یک مهرهای را به یک مهره دیگری و یک کسی که- به خیال خودشان- یک کسی را بیاورند که این عیب را نداشته باشد که در این دورانی که اینها حکومت داشتند حکومت داشته باشد، مثلًا بروند از توی دانشگاه یک استاد دانشگاه بیاورند که در زمان اینها حکومت نداشته، حالا که میخواهد وارد بشود خلاف قانون اساسی است. برای اینکه کی واردش میکند؟ کی او را نصبش میکند به نخستوزیری؟ و چه مجلسی تصویب میکند نخستوزیری او را؟ کدام مجلس؟! مجلسِ بر خلاف قانون اساسی، سلطنتِ بر خلاف قانون اساسی؛ پس نخستوزیری بر خلاف قانون اساسی است. شما فرض کنید که- نعوذ باللَّه- جبرئیل امین را اینها بروند از آسمان بیاورند زمین، مجسمش کنند اینجا که پاک و پاکیزه و طاهر است، لکن به حَسَب منطق خودشان باید شاه مشروطه تعیین کند نخست وزیر را و مجلس- مجلسیْن تصویب کنند این را؛ ما شاه مشروطه نداریم که! مشروطه از آن روز اول عمل به آن نشد. قانون اساسی از روز اول- همین قانون اساسی که همه آنها قبول دارند- از روز اول عمل به آن نشد. یکی از مواد قانون اساسی این است که باید پنج نفر از مجتهدین در مجلس باشند، نظارت کنند که مبادا احکامی که اینها صادر میکنند بر خلاف حکم شرع باشد. این قانون اساسی ما این طور است؛ متمم قانون اساسی این است؛ پس از اولی که مشروطه را درست کردند، مردم- مردم را بازی دادند، از اول بازی دادند؛ مثل همین حالا که میخواهند بازی بدهند و دولتِ- مثلًا- «آشتی» میخواستند روی کار بیاورند. از اول که مشروطه را اینها درست کردند- این شیاطین که متوجه مسائل بودند- روحانیون و مؤمنینی [را] که تَبَع آنها بودند، بازی دادند اینها. خدعه کردند، متمم قانون اساسی را قبول کردند و اینها، لکن وقت عملْ عمل نکردند به متمم قانون اساسی؛ یعنی پنج نفر مجتهد را در مجلس ما نیاوردند! بله، [مجلس] اول یک صورتی ابتداءً درست شد، اما آن صورتی بود؛ تمام شد. حالا قریب پنجاه سال است- بیشتر از پنجاه سال است- که ابداً در مجلس روحانی راه ندارد تا نظارت بکند؛ و این خلاف قانون اساسی است. پس الآن اگر چنانچه ما فرض کنیم که این آقای جبرئیل آمدند در زمین و تَبَع «اعلیحضرت» میخواهند بروند در مجلس، با نصب ایشان و تعیین ایشان و با تصویب مجلس «شورا» و مجلس «سنا»، همان جبرئیل امین هم خلاف قانون اساسی کرده! قانونی نیست. وزارتش، قانونی نیست. پس- بناءً علیه- این تشبث درست از کار در نمیآید آید.
علاوه بر این، حالا ما از آن وجهه قانونی و منطق خودشان بگذریم، علاوه بر این مگر این چیزها این صدای مردم را میاندازد؟ مگر مردم صدایشان این است که وا وزیرا! ای وزیر ما چطور است! مردم میگویند ما شاه نمیخواهیم، تو میخواهی وزیر درست بکنی؟! جواب اینکه ما شاه نمیخواهیم این است که وزیر شما این بود، این باشد؟! خوب بروند ببینند این خارجیها که میگویند این ملت چه میگوید، چه میخواهد، ملت را بروند ببینند توی بازارها چه میگویند، توی مدرسهها چه میگویند، توی دانشگاهها چه میگویند، بیرون دانشگاه چه میگویند، توی مزارع چه میگویند؛ خوب بروند ببینند اینها. ببینند که این ملتْ سرتاسر ایران چه دارد میگوید؛ چه میخواهد این ملت. اگر یک شبانه روز بر اینها گذشت و از هر آدمی چند دفعه این کلمه را نشنیدند، خوب ما از قولمان برمیگردیم، میرویم سراغ زندگیمان. اگر نشنیدند که ما نمیخواهیم این را، «مرگ بر شاه»؛ از بچه این قَدَریِ تازه زبان باز کرده این را میگوید تا آن پیرمردی که حالا دیگر یواش یواش باید حرف بزند، مثل من. خوب، همه نمیخواهند. وقتی یک ملتی یک چیزی را نخواست، خوب شاه برای ملت است، وقتی ملت نمیخواهد او را، که نمیشود که به زور آورد او را. آوردند به زور اما فایده ندارد.
بخواهند با این تشبث که یک وزیری را بردارند یک وزیر دیگر بگذارند، یک وزیری که خیر، بسیار هم آدم خوبی است فرض کنید و اجزائش هم و سایر وزرا هم انتخاب کند همه را از دانشگاه یا از رجال پاکدامن- اگر آنها لبیک بگویند به این حرفها- اما مردم سرِ وزرا حرف ندارند تا ما مردم را اقناع کنیم به اینکه آقابسم اللَّه، وزیر خوبْ ما به شما تحویل دادیم! آنها میگویند ما اصلًا سلسله شاهنشاهی را نمیخواهیم! اصل نظام شاهنشاهی نظام باطل غلطی از اول بوده. حالا نظام شاهنشاهی را فرض بکنیم همه ملت این حرف را نزنند، اما سلسله پهلوی که دیگر نمیشود کسی انکار کند که همه ایران دارند میگویند ما سلسله پهلوی را نمیخواهیم. آنها میگویند ما سلسله پهلوی نمیخواهیم، شما میگویید که من وزیر را برداشتم یک وزیر دیگر نصب کردم! جواب آن سؤال این جواب نیست. خواست مردم این نیست تا اینکه مسأله به این ختم بشود. اگر خواست این بود که ما وزیرمان بد است، ما وکیلمان بد است، خوب وزیر را عوض میکردند، وکیل را عوض میکردند، میشد؛ اما وقتی خواستِ مردم آن نیست، شما یک کاری میکنید که خواستِ مردم نیست؛ آنی که خواستِ مردم است نمیکنید، پس نمیتواند درست بشود. این هم به شکست منتهی میشود. صد در صد شکست است برای اینکه یک مطلبی نیست که یک کلمهاش درست باشد. این نیرنگ هم هر جوریاش بکنند فایده ندارد؛ بخواهند نظامیاش کنند، نظامی هست و شکست خورده؛ نظامی شکست خورده. یک نظام دیگر رویش بیاید، معلوم نیست حالا دیگر همچنین هم نظامیها هم قبول بکنند این معنی را؛ برای اینکه وقتی دیدند یک نظامیِ قلدری مثل آن مردک شکست خورده، آنها هم دیگر بالاتر از او نیستند در شقاوت! میدانند که آن هم شکست خورده است. پس، نه حکومت نظامی و نه کودتای نظامی و نه این خدعهها و حکومت آشتی- اینها فایدهای نکرد.
یک راه دیگر هم اینها دارند طی میکنند و آن این است که تشبث کردند به «کولی» ها. خدا میداند که ننگ یک مملکت است که قوای انتظامی دارند و قوای انتظامی را از آنها مأیوسند یا جرأت نمیکنند که همه شان را وادار کنند به کار، یک مملکتی که به حَسَب اصطلاح باید شاهش و وزیرش و- عرض بکنم- قوایش اینها درصدد این باشند که نظم برقرار کنند، اینها تشبث میکنند به یک عده چماق به دست! در کرمانْ «کولی»! در جاهای دیگر هم این کسانی که اجیرشان هستند. اینها زیر سایه چماق کولیها میخواهند زندگی کنند! این ننگ است برای ما که یک همچو کسی به ما حکومت کند. یک همچو کسی به ما برای ما وزارت کند، وکالت کند. زیر سایه چماق کولی الآن ادامه حیات دارد ایشان میدهد! این هم فایده ندارد. وقتی بنا شد چماق باشد، مردم هم چماق دارند! مردم هم مقابلش چماق دست گرفتند و بیرونشان کردند اینها را. البته آن چماق به دستها در پناه نظامی بودند، چنانچه در مدرسه فیضیه و قم که ریختند در خرداد- قبل از 15 خرداد- ریختند در مدرسه و آن خرابکاریها را کردند، یک دستهای را آوردند از خودشان در پناه پاسبانها و در پناه لشکریها، ریختند توی مدرسه، آن کار را کردند؛ حالا هم دارند این کار را میکنند که در پناه قوای انتظامی، قوه انتظامی، در پناه قوای انتظامی به خرابکاری مشغولند. «قوای انتظامی»! این از همان لغتهاست که عرض کردم محتوا را از دست داده و همین صورتی است قوای انتظامی است دیگر! الآن قوای «انتظامی» ما قوای «مخرب» شده است. در سایه آن چماق به دستها میریزند به شهرستانها. چند شهرستان تا حالا همین طور ریختند و خرابکاری کردند. این تشبث هم فایده ندارد، اینها فایده ندارد.
تبلیغات امریکاییها و انگلیسیها و اینها، اینها هم دیگر گذشته است، فایده ندارد. در امریکا میگویند که- داشت در نوشتههایی- رابطه زیرزمینی بین انگلیس و شوروی است که این آشوبها را درست کرده! یعنی این حرفهایی که من حالا دارم به شما میزنم و همه برادرهای شما از قبیل این جور حرفها و ... میگویند، این، انگلیسها و روسها با هم دست به هم دادند و به من گفتهاند بگو، من میگویم! به بازاریان هم گفتهاند داد کن، آنها هم داد میکنند! به ملّاها هم گفتند داد کن، مثلًا فرض کنید اینهایی هم که شماها شعار دارید میدهید، میگوید آمدند به شما هم گفتند که بیایید فریاد بزنید! در امریکا گفته شده که رابطه زیرزمینی بین انگلیسها و شوروی است؛ این آشوبها را این انگلیسها و شورویها دارند درست میکنند! انگلیسها احتمال میرود در این فضولی دخالت داشته باشند. اینها بنایشان بر این است که فحش برای خودشان درست میکنند که مقاصدشان را پیش ببرند، این نهضت را آلوده کنند به اینکه نهضت انگلیسی- شوروی است! این هم فایده ندارد! برای اینکه بچههای ما هم حالا میدانند که هر چی اینها بگویند خلاف است! هر چه میخواهند بگویند بگویند؛ بچههای کوچک ما هم میدانند، همه جوانها و پیرهای ما میدانند، که اینها حرفها و نیرنگ است، و برای این است که این نهضتی که دارد همه این اقشاری که ما را دارند غارت میکنند میلرزاند و ان شاء اللَّه سرنگونشان میکنند [ان شاء اللَّه حضار]، این چیزها را میدانند که اینها برای این است که این نهضت را بخوابانند؛ این آتشی که در قلبها افروخته شده است، این را خاموشش کنند. این را دیگر مردم میدانند این حرفها را. بنا بر این این تشبث هم فایدهای ندارد.
آنی که فایده دارد کلیدش دست خود «اعلیحضرت همایونی» است! هیچ کس نمیتواند. و آن این است که ایشان پا شود برود! [خنده حضار]. کلید دست خودش است، اگر بخواهد آرامش پیدا بشود! ایشان دست زن و بچهاش را بگیرد برود از این مملکت، نجات بدهد خودش را؛ برای اینکه من خوف این را دارم که یک آشوبی بشود و بچههای کوچک را هم بکشند، و ما میل نداریم یک همچو چیزی، اینکه بچه کوچکها هم از بین بروند. خود این، البته ملت، خودش با این چیزها دارد ... صلاحش این است، من صلاحش را میدانم، صلاحش این است که سوار یک طیارهای شب بشود بیصدا و برود سراغ ویلاهایی که در خارج مملکت تهیه کردند با آن پولهای هنگفت! اگر ملت ما بگذارد.
[یکی از حضار: نمیگذارند؛ ملزم هستند حاج آقا! ملزم هستند، نمیگذارند]
ان شاء اللَّه آنجا هم گیرش بیاورند.
ان شاء اللَّه خداوند شما را موفق بدارد ان شاء اللَّه پیش ببرید، پیروز بشوید. پیروزید شما؛ یعنی تا الآن پیروزید. لازم نیست که او برود، شما این را از تختش پایین کشیدید؛ این الآن سرِ تختْ دیگر نیست؛ این حالا دائماً به این و آن متشبث میشود. من میل ندارم بعضی تشبثاتش را بگویم، من میل ندارم بگویم اما دائماً در تشبث است. شما این را از آن مرتبه بالای «آریامهر» ی کشیدید پایین؛ آوردید او را در مراتب پایین که الآن مشغول تشبث به این- به کولیها تشبث میکند! این پیروزی شماست. و خداوند شما را پیروز کند؛ و به نهایت این پیروزی برسید که این ملت یک ملت مظلومی بوده تا حالا، و این ملتی است که زیر پا و چکمههای خارجی و داخلی تا کنون دست و پا میزده است. و ان شاء اللَّه خداوند موفق کند شما را و همه ما را به اینکه نجات بدهیم این ملت را.» (صحیفه امام، ج4، ص: 282 ـ 293)
ـ حکم انتصاب آقای سید اسداللَّه مدنی به سمت امامت جمعه تبریز (1358)
«بسم اللَّه الرحمن الرحیم
خدمت جناب مستطاب سید العلماء الاعلام و حجت الاسلام آقای حاج سید اسد اللَّه مدنی- دامت افاضاته
با اینکه شهرستان همدان به وجود جنابعالی احتیاج داشت، مع ذلک با احتیاج مبرمی که شهر تبریز بلکه آذربایجان به جنابعالی دارد و از طرف جمعی تقاضا شده است، مقتضی است جنابعالی در تبریز، مدتی اقامت فرمایید و به مسائل و مشکلات آنجا رسیدگی فرموده و نظارت در کمیتههای انقلاب و همین طور دادگاههای انقلاب فرموده و آنان را ارشاد فرمایید.
جنابعالی منصوب برای اقامه نماز جمعه- این فریضه بزرگ اسلامی، سیاسی و اجتماعی- میباشید. امید است مردم عزیز غیرتمند تبریز و آذربایجان در پشتیبانی شما که به نفع اسلام و مسلمین است کوشا باشند. از خداوند تعالی عظمت اسلام را خواستار، و جبران فقدان فرزند عزیز اسلام و سلاله طیبه رسول اکرم، مرحوم شهید طباطبایی معظم را امیدوار است. و السلام علیکم و رحمة اللَّه. 12 شهر ذی الحجه 99
روح اللَّه الموسوی الخمینی.» (صحیفه امام، ج10، ص: 450)
ـ سخنرانی در جمع ورزشکاران و اهالی قزوین؛ ره آوردهای انقلاب (1358)
«بسم اللَّه الرحمن الرحیم
من خوشحالم که با شما ورزشکارهای عزیز، ورزشکارهایی که برای ملت ما پشتوانه هستید، امروز مواجه هستم. من به شما دعا میکنم، به همه ملت و به شما ورزشکارها که که قدرت جسمی و ان شاء اللَّه قدرت روحی هم دارید. البته مشکلات هست و مشکلات دنبال هر انقلابی اجتناب ناپذیر است، لکن مشکلاتی نیست که نشود جبران کرد. مشکلاتی است که با یک فرصتی قابل جبران است، لکن باید این احساس در ملت ما باشد که بعد از آنکه طاغوت رفت؛ یعنی قدرتی که هر چه میخواست برای خودش میخواست و همه ثروت ما و ذخایر ما را به نفع خودش و اربابهای خودش چپاول کرد، بعد از رفتن یک همچو طاغوتی، کشور به دست خود شما افتاده است؛ یعنی مال شماست. هر جایی دیگر مال خود اهالی آنجاست. باید اهالی هر ناحیهای، اهالی هر شهرستانی، اهالی هر روستایی کوشش کند برای ساختن همان جایی که هست. اگر همه دست به هم ندهید و همه قشرها کمک نکنند، به این زودی نمیشود این کشور را که پنجاه سال اقلًا در خرابیاش کوشیده شده است آباد کرد.
الآن دستهایی، قلمهایی، زبانهایی در کار است که ملت ما را مأیوس کند. اشکالاتی میتراشند و نقل میکنند و مینویسند و میگویند؛ همهاش برای این است که روح یأس در شما، در جوانهای ما، در قشرهای ملت ما ایجاد کنند. اگر روح یأس پیدا بشود در یک جامعهای، آن جامعه سست میشود و اگر سست شد، نمیتواند به پیروزی برسد. آنها هم چون به حسب شناخت روانشناسی خودشان به اینجا رسیدهاند که باید این ملت را مأیوس کرد، هر چه بشود، هی میگویند هیچ نشد. همین که تبلیغات و بوقهای تبلیغاتیشان درصدد این است که بگویند خوب، انقلاب شد و هیچ کاری نشد. این برای این است که شما را از این انقلاب مأیوس کنند. این یک مطلبی است که شیاطین، الهام به اینها کرده که این ملتی که با عزم راسخ خودش یک همچو قدرت بزرگی را شکست، در صورتی که هیچ در دستش نبود و با ایمان راسخ خودش و اجتماع و وحدت کلمه این سد را شکست. آنها یک همچو قدرتی از کشور ما و جوانهای ما دیدند و این خوف درشان پیدا شد که اگر این طور پیش برود، دیگر امکان ندارد که آنها بتوانند باز آن چپاولگری خودشان را اعاده بدهند، پس چه بکنند؟ از طریقهای مختلف شروع کردند به سمپاشی. هر جا توانستند عملًا هم خرابکاری کردند، مثل کردستان، خوزستان، اینجاها عملًا هم مشغول به فساد و مَفْسَده شدند. چنانچه میدانید اخیراً هم جنایت بزرگی کردند و عدهای از سربازها به شهادت رساندند و همین طور باز جنایت دومی را که اشاره کردید که مرحوم آقای قاضی طباطبایی- رحمه اللَّه- که از دوستان سابق من هستند و سوابق دارم با ایشان، ایشان حبسها رفته است، مجاهدات کرده، تبعیدها شده است. آنها این طور اشخاص را یکی یکی ترور میکنند و منظور این است که مأیوس کنند شما را. آنجا هم که عملًا دست به کار نمیتوانند بشوند، شروع میکنند با تبلیغات.
هر روز ما مشاهد این مطلب هستیم که یک دستهای میآیند اینجا شکایت میکنند که مثلًا فرض کنید که در بلد ما، در طرفهای ما کارهایی نشده است و پیشرفتهایی نکردهاند. و گاهی هم به طور کلی میگویند که این انقلاب شد، اما چیزی به دست نیامد.
از این جهت من باید به شما عرض بکنم که انقلاب هشتماهه- حدود هشت ماه است علی الظاهر- باید شما ببینید که در این انقلاب هشتماهه باید چی به دست ما بیاید. چه آمده است تا شکایت از آنهایی که نیامده است بکنیم. آمدهها را هیچ، اصلًا این نویسندهها توجه به آن نمیکنند؛ یعنی توجه دارند، لکن برای ایجاد روح یأس در مردم آنها را اصلًا ذکر نمیکنند. هِی از آن چیزهایی که باید بَعد بشود و حالا نشده، هِی آن را به رخ میکشند. آن چیزهایی که شده اصلًا از آن ذکری نمیکنند. هِی میگویند چه شده؟ حالا من عرض میکنم که آن چیزی که به تصدیق همه ملت شده است و آن اینکه دزدها را بیرون کردند. اشخاصی که سرمایههای این مملکت را میدزدیدند و به خارج میبردند و نفت ما را، گاز ما را و سایر معادن را به خارج میفرستادند، در ازایَش هم چیز مختصری میگرفتند، آن هم برای خودشان، به ملت کاری نداشتند. خوب، این کار شده است. این را کسی میتواند بگوید که این کار نشده است و محمد رضا باز مشغول به خرابکاری است؟ یا امریکا باز در ایران مستشار دارد و مشغول به بردن و خوردن است؟ یک همچو کار بزرگی که سابقه در دنیا ندارد که یک ملت بدون هیچ سازوبرگی مثل امریکایی که اینجا را در حلقومش بلعیده بود، از حلقومش بیرون کشیدند. این را هیچ ذکر نمیکنند که یک همچو کاری شده است. میتوانند بگویند نشده است؟ نمیتوانند بگویند. اما اصلًا این را هیچ حرفش را نمیزنند. حرف نمیزنند که ما امروز یک وضعیتی داریم که مملکتمان دست خودمان است. شما این آزادی که الآن دارید میتوانستید در پنج سال پیش از این، پیش من بیایید؟ اگر یک همچو اجتماعی قاچاقی میآمد بیرون، سرنوشتش جز این بود که باید برود حبس؟ خوب، این یک نعمتی نیست که برای ما حاصل شده است که حالا ما با هم که سالهای طولانی- شاید هیچ وقت هم- ما خدمت شما نرسیده باشیم، حالا در یک مجلس نشستهایم با هم صحبت میکنیم، مسائل کشورمان را، مسائل مملکتمان را داریم میگوییم؟ این کار شده است. این شدهها را اصلًا ذکری از آن نمیکنند، میگویند انقلاب چه کرده است؟ انقلاب اسلامی چه کرده است؟
این انقلاب اسلامی برای خاطر اسلامی بودنش با انقلابهایی که در دنیا واقع شده است، فرقها دارد:
یک فرقش این است که در انقلابهایی که میشده، در کودتاهایی که میشده- همین چند روز کودتایی که شده است در یک جایی، تمام مطبوعات و تمام احزاب و تمام اجتماعات را قَدَغَن کردند- انقلاباتی که شده است، گاهی یک میلیون، دو میلیون جمعیت کشته شده است. بعد از انقلاب، کشتار دستجمعی میشود. این انقلابْ چون اسلامی بود، هیچ بعد از انقلاب، کشتاری که مردم را بکشند، و مثلًا اینهایی که حالا غلبه کردهاند، چون غلبه خود ملت بود، غلبه مال خود ملت بود، آن هم ملت اسلامی، آن هم با اسم اسلام؛ دنبال این نه مطبوعات قدغن شد و نه اجتماعات قدغن شد و نه احزاب قدغن شد. تا چند ماه بعد، بعضیها را دیدند مشغول توطئهاند، الآن هم مشغولاند. بعضیها را دیدند که از خارج چیز اخذ میکنند و دارند توطئه میکنند. بعض مجلات این طوری و بعض مطبوعات این طوری را دادگاه جلو گرفت، برای اینکه ملت را داشت به تباهی میکشید. اما باز همه مطبوعات هستند سر جایشان. احزاب هم هستند سر جایشان. و درهای این مملکت هم باز به همه جا.
این یک نعمتی است که ما از اسلام داریم و از این انقلاب اسلامی؛ نعمت بزرگ آزادی. شما الآن دیگر نمیترسید از اینکه سازمان امنیت شب بیاید بهانه بگیرد، شما را بگیرد ببرد و حبس کند و اصلًا معلوم نشود که چه شد. چقدر جوانهای ما در حبس رفتند که معلوم نشد چه شد. آنهایی که معلوم شد و ماها مطلع از آن هستیم چقدر زیاد هست و چقدر جوانهای برومند ما را کشتند و چه کردند. اما عده کثیری اصلًا اطلاع از آنها حاصل نشد. عده زیادی را اینها آن طوری که آن وقتها که حمله میکردند به هر طرف، میگفتند مینشانند آنها را توی هلیکوپتر یا چی، میبرند بالای دریا، باز میکنند و میریزند آنجا. اینها حالا هست دیگر؟ اینها از آثار این انقلاب نیست؟ این بیانصافها که میگویند که انقلاب شد و چیزی نشد، اینها را نمیبینند؟ کورند اینها؟ یا میبینند و خائناند؟
اشکالتراشیهای دیگر که برق، آب،- نمیدانم- خرابی، چه، چه، چه. خوب، اولًا ما به آنها میگوییم که اینها در انقلاب حاصل شده یا از اول بوده؟ آیا آنهایی که اسفالت نداشتند، آنهایی که آب آشامیدنی نداشتند، آنهایی که بهداری نداشتند، آنهایی که حمام نداشتند، این از چیزهایی است که در انقلاب، این ناداری حاصل شده است یا نداشتند؟ قبلًا نداشتند. ما از هر کس میپرسیم که خوب، شما اسفالت میگویید نداریم، از کِی نداری؟ میگفت: اصلش از اول هیچ برای ما اسفالت درست نکردهاند. راست هم میگویند. خوب، آنها نکردند و خراب گذاشتند و رفتند، از ناحیه انقلاب این ضرر وارد نشده، منتها شما میگویید باید انقلاب این کار را بکند. انقلاب مال همه شماست، انقلاب را همه شما کردید، مملکت هم مال همه شماست. همه باید کمک بکنید. دولت هم یکی است. ننشینیم ما به اینکه همه کارها را دولت بکند. آن کارهایی که شده است که از ناحیههای مختلف، باز میآیند به ما میگویند که فلان کارها شده است، چقدر عمارت ساخته شده، چقدر خانه برای مستضعفین ساخته شده، چقدر زمینها اسفالت شده است، چقدر زمینها را دِرو کردهاند، چقدر این جهاد سازندگی خدمت کرده، اینها را هیچ ذکر نمیکنند، اینها را جزء اینکه چیزی نشده ذکر میکنند. همین پریروز از جهاد سازندگی قم آمدند پیش من و گفتند که الآن در تمام اطراف قم و چیزهایی که مربوط به قم است، دیگر ما نقیصه نداریم، همه را درست کردیم. اینها را هیچ ذکر نمیکنند. چقدر حمام، چقدر اسفالت، چقدر- عرض بکنم که درو، چقدر فلان. اینها را اصلًا ذکر نمیکنند.
این برکتی که از ناحیه انقلاب پیدا شده است که خود ملت مشغولاند، این احساسی که در ملت ما پیدا شده است که باید تعاون کند، باید اعانت کند، این از برکات این انقلاب است. اینها را اصلًا ذکر نمیکنند. میگویند چی شده، هیچی نشده. اما فرض کنید که یک نفر آدم یا چند نفر آدم حالا دارای قرض هستند، دارای نمیدانم چی هستند، میگویند خوب، بعد از انقلاب قرض ما ادا نشده. مگر انقلاب که میشود باید قرضها ادا بشود؟
بتوانند، ادا میکنند. اگر بتوانند، قرض هم ادا میکنند.
اما این بهانه گیریها برای این است که شماها را، جوانهای ما را مأیوس کنند. اگر مأیوس کنند جوانهای ما را، این نهضت پیش نرود. کار زیاد شده است و خدمت به مملکت زیاد شده است. و این خدمتهایی که شمردم در رأس همه خدمتهاست. بالاترین خدمت، بیرون کردن این دزدها از مملکت بود که شده است این، این را انقلاب کرده. نشده یعنی چی؟ چه چیز نشده؟ اینها میگویند که باز سازمان امنیت ما داریم؟ باز اویسی[4] و نمیدانم کذا هستند سر کار؟ نصیری[5] و امثال اینها؟ خوب، همه اینها از بین رفتند. کی این کار را کرد؟ ملت این کار را کرد برای انقلاب اسلامیش. این انقلاب است که این کارها را انجام داده است و مشغولاند الآن به کار. هم ملت مشغول است و هم دولت مشغول است. این جهاد سازندگی که میروند برای خدمت به مردم؛ گاهی وقتها من در تلویزیون میبینم خیلی من خوشحال میشوم از این روحیه اینها. البته این خانمهای ضعیف، ضعیف البُنْیه[6] نمیتوانند بروند یک زمین بزرگی را درو بکنند، لکن حضور آنها در این مزرعهها موجب این میشود که خود صاحبان آنجا تقویت میشوند و کارهاشان دو چندان میشود. این دکترها و مهندسین و تحصیلکردهها و اینها که وارد میشوند در یک جایی و مشغول میشوند به ساختمان یک چیزی و مشغول میشوند به کار یک چیزی، اینها اسباب این میشود که خود آن اهالی آنجا هم به کار واداشته میشوند، کار زیاد شده. اینها کارهایی است که در سطح مملکت دارد میشود و شده است، لکن این بیانصافها میخواهند مأیوس کنند شما را، یأس ایجاد کنند، تا اینکه به واسطه ایجاد یأس، هِی کم کم دست بردارند از کار و بگویند که کاری نشده. خوب، تبلیغات تأثیر دارد در انسان. خوب، تبلیغ، هِی تبلیغ، تبلیغ که کاری نشده، این کارهایی که شده را آدم یادش میرود.
شما قوی باشید، چنانچه هستید. شما ورزشکارید و ورزشکارها قویاند و مؤمن. ایمانتان را حفظ کنید و از این حرفهایی که اینها میزنند و گفتگوهایی که میکنند ابداً خوف به خودتان راه ندهید. و توجه به این داشته باشید که مملکت مال خود شماست و مال خودتان را خودتان باید حفظ بکنید. و کسانی که در هر جا هستند باید مملکت را به عنوان اینکه مال خودشان است، خودشان حفظ بکنند.
و اینهایی که شلوغکاری میکنند باید به آنها یا بیاعتنایی کرد یا مشت توی دهانشان زد و از بین برد اینها را، تا مملکت آرامش پیدا کند. و با آرامش، آن وقت ساختنِ حسابی نهایی خواهد شد. مادامی که آرامش در یک مملکتی نباشد و شلوغکارها و آن اشخاصی که ریزهخوار آن رژیم سابق بودند و خدمتگزار به آن رژیم سابق بودند مشغول شدند به اینکه شلوغکاری بکنند و نگذارند آرامش پیدا بشود. وقتی آرامش نباشد نمیشود سازندگی صحیح بشود. در یک شهری که آرامش نیست، نمیشود در آن شهر دیگر ساختمان بشود یا در آن شهر اسفالت بشود یا در آن ناحیه اسفالت بشود. باید آرامش حفظ بشود تا به دنبال این کارها بروند. و من امیدوارم که شماها با قدرت جسمی و روحی که دارید در این نهضت پیش بروید و ابداً به خودتان هیچ یأس راه ندهید که یأس از جنود شیطان است. یکی از جنود شیطان، یأس است. و این شیاطین که یأس را دارند ایجاد میکنند اینها هم از جنود شیطان هستند. و شما یأس به خودتان راه ندهید. امیدوار باشید. پشتوانه شما خدای تبارک و تعالی است. و مملکت، مملکت امام زمان است. و شما ان شاء اللَّه پیروز خواهید بود. خداوند شما ورزشکارها را و اهالی قزوین را که سوابق دارند و سوابق دینی دارند، خداوند همه را حفظ کند.» (صحیفه امام، ج10، ص: 451 ـ 457)
ـ سخنرانی در جمع فرماندهان کمیته ها و سپاه خراسان؛ اختلاف شیاطین با اسلام (1358)
«بسم اللَّه الرحمن الرحیم
عتبه بوسی مولا علی بن موسی از آرزوهای من است. کراراً هم از خراسان اظهار لطف کردند آقایان و دعوت کردند. و من اگر فرصتی پیدا بکنم آرزو دارم که بیایم خدمت ایشان و خدمت همه ملت خراسان، لکن شما میدانید که الآن من گرفتاریهایی دارم و در یک اجتماعات بزرگی هم برای من میسور نیست که رفت و آمد کنم، از این جهت، عجالتاً، موقتاً، معذور هستم. امیدوارم که دعا بفرمایید من موفق بشوم به همچو توفیق بزرگ.
اسلام یک خار بزرگی شده است در چشم اشخاصی که از اول نمیتوانستند اسلام را ببینند. منتها قبل از انقلاب، از باب اینکه دولت طاغوت بود، قلمها و قدمها و گفتارها به اسلام خیلی توجه نداشت. حالا که دولت طاغوت منقرض شد و تا آخر برگشت ندارد و رژیم جمهوری اسلامی شد، اینهایی که اسلام مثل استخوانی در گلوی آنهاست در صدد برآمدند که نگذارند این حقیقت تحقق پیدا بکند. تمام این اختلافاتی که میبینید با شماها دارند، با کمیتهها دارند، با دادگاههای انقلاب دارند، با روحانیون دارند، با پاسدارها دارند، اساسش اختلاف با اسلام است. آنهایی که نمیتوانند بشنوند اسم اسلام را، حالا میبینند که اسلام پیش آمده است، و ان شاء اللَّه با محتوای خودش تحقق پیدا میکند. آنها را خوف برداشته است که اگر این حقیقت تحقق پیدا کند، شیاطین طرد خواهند شد. از این جهت، با تمام قوایی که دارند، با اسمای مختلف: با اسم اسلام، با اسم خدمتگزاری به مردم، با اسم «فدایی خلق»، با اسمهای مختلف، اینها به میدان آمدند؛ یعنی به میدان خدا آمدهاند. و اینها نمیفهمند به اینکه اگر همه اینها مجتمع بشوند و برای این ملت خدمت بکنند، زود این ملت و این کشور به آن نتیجهای که میخواهد میرسد. و اگر همه اینها هم مخالفت بکنند، مخالفتشان به جایی نمیرسد؛ لکن مشکلات ایجاد میکند.
اگر کردستان این مشکلات را ایجاد نکرده بودند، حالا مثل سایر جاها آرام بود، و میتوانستند مسلمین که در آنجا هستند، و دولت و ملت آنجا را آباد کنند، لکن آنها که نمیخواهند این آرامش پیدا بشود، و حقیقت مطلب این است که اسلام را نمیخواهند، در آنجا به یک طور فتنهگری میکنند و در هر مرکزی با یک اسمی. همانها باز اسلام را نمیخواهند. بعضیشان هم، اگر اسلام را بخواهند، یک اسلام وارونه میخواهند. آن اسلامی که اسلام پیغمبر اکرم است و آن اسلامی که به وحی الهی آمده است، وحی را هم در آن تصرف میکنند و به صورت دیگر درمیآورند!
من کراراً این مطلب را در نجف هم گفته و اینجا هم گاهی گفتهام که ما در یک مدتی گرفتار بودیم به یک نفر از مردم و به قشری از اهل علم که اینها اسلام را از آن طرف نگاه میکردند. عرفا اسلام را قبول داشتند، لکن تمام مسائل را برمیگرداندند به آن معانی عرفانی، مسائل روز قائل نبودند. حتی اگر روایتی یا آیهای در جهاد میآمد اینها همان «جهاد نفس» را میگفتند هست. و اسلام را با یک صورت دیگری غیر از آن صورت واقعی که جامع است، جامع همه اطراف است، نظر میکردند. من گفتم ما یک مدتهایی مبتلا به آنها بودیم، که البته مردم صالحی بودند، لکن اسلام را با یک صورت میدیدند؛ یک بعد اسلام را نظر میکردند. و یک مدتی، اخیراً، ما مبتلا شدیم به یک عدهای که اینها عکس آنها هستند. تمام معنویات را اینها به مادیات برمیگردانند! میگویند مسلمیم، لکن نه توحیدشان توحید اسلامی است؛ و نه بعثتشان بعثت اسلامی است؛ و نه نبوتشان نبوت اسلامی است؛ و نه امامتشان و نه معادشان. همهاش بر خلاف اسلام است. نه اینکه این حال تازه [باشد]؛ یعنی ده سال، پانزده سال است پیدا شدهاند؛ در وقتی که اوایل شاید حوزه علمیه قم بود، بعضی از همین سنخ آدمها، که معمم هم بودند، یک روزی آمدند بعضیشان پیش من و گفتند که ما این طور فهمیدیم که معاد همین عالم است، جزا هم همین عالم است. این آدمها بودند. از سابق هم بودند. حالا زیاد شدند. من نجف که بودم، یک آدمی آمد از طرف یک گروهی، و بیشتر از بیست روز- بعضیها میگویند بیست و چهار روز- آنجا ماند. هر روز هم آمد پیش من. من یک ساعت یا بیشتر به او مهلت دادم صحبت کرد. تمام صحبتش هم از قرآن بود و نهج البلاغه. تمام صحبتش. من سوء ظن به او پیدا کردم[7]. و یادم آمد قصهای که مرحوم سید عبد المجید همدانی داشته است. نقل میکنند یک نفر یهودی آمده بود پیش ایشان و مسلمان شده بود. بعد از یک چند وقتی، ایشان دیده بود ایشان خیلی مسلمان شده! خواسته بودش، گفته بود: تو من را میشناسی؟ گفت: بله، شما از علمایید. میدانید که من، مثلًا، اولاد پیغمبر هستم؟ میدانید که من پدرانم مسلمان بودند؟ این همه، چه، چه. حالا هم عالم هستم در این جمعیت؟ بله، همه اینها را میدانم خودت را هم میشناسی؟ بله، یهودی زادهام.
همه پدرهایت یهودی بودند، خودت هم یهودی بودی و تازه مسلمان شدی؟ من یک معمایی پیشم هست. و او این است که چه طور تو از من بیشتر مسلمان شدی؟ چه شده است که تو اظهار اسلامت بیشتر از آنی است که ما هستیم. شنیدم که بعد مردک رفته و دیگر ایشان ندیدند او را. معلوم شد حیلهای بوده برای یک کارهایی! از این حیلهها هست. من دیدم که این خیلی مسلمان شده و تمام حرفش از اسلام و نهج البلاغه و فلان؛ و در خلال حرفهایش میدیدم که روی اعوجاج دارد مسائل را، حرفهایی را، میزند. من هیچ حرف با او نزدم. فقط گوش کردم که بفهمم چه آدمی است فقط یک کلمهای که او گفت که ما میخواهیم قیام مسلحانه بکنیم، گفتم قیام مسلحانه حالا وقتش نیست، برای اینکه نیروی خودتان را از بین میبرید و کاری ازتان نمیآید.
یک دستهای از اینها که حالا شما میبینید که اظهار اسلام میکنند، و شاید از شما هم بیشتر اظهار اسلام میکنند، از این سنخ جمعیت هستند که اسلام را اگر هم بخواهند، نه آن اسلامی است که پیغمبر اکرم فرموده است. یک چیز دیگری. وارونهاش میخواهند بکنند به یک صورت دیگری درآورند او را. همه چیزش را میخواهند وارونه بکنند. در بین این افراد خیلی هستند که بسیار اسم اسلام را میبرند و بسیار هم دلسوزی برای اسلام میکنند، اما اگر دلسوزی بکنند برای آن اسلام خودشان؛ نه برای آن اسلام ما. و بعضی دیگر هم هستند که اصلًا نه، اعتقادی به اسلام هم ندارند، چنانچه به این انقلاب هم اعتقادی نداشتند، ولی حالا صد در صد اسلامی شدند و انقلابی. حالا شما نمیتوانید یک کسی را پیدا کنید که بگوید من انقلابی نیستم! همه هم میگویند ما از اول بودیم! الآن همه اینهایی که میآیند، میگویند ما حبسها رفتیم، چه کردیم؛ مخالفتها کردیم در زمان طاغوت. حالا دیگر اسم آن رژیم پیش آنها هم «طاغوت» شده است! در صورتی که در دلشان این نیست. اینها الآن از اسلام میترسند. سخت هم میترسند. در صورتی که اسلام برای همه خوب است. لکن اینها وحشتشان زده است. البته برای خیانتکار اسلام هم خوب نیست. هیچ دین توحیدی برای خیانتکاری خوب نیست. اسلام مخالف با خیانتهاست؛ مخالف با جنایتهاست. مخالف با این است که جوانهای ما را به تباهی بکشند به اسم اسلام، یا به اسم ترقی و تعالی. و این مملکت ما را به آن طور که دیدید کشاندند به اسم «تمدن بزرگ». اینها هم که میگویند اسلام، نظیر آن «تمدن بزرگ» آن مردک است که با اسم تمدن بزرگ مملکت ما را به اینجا رسانید که الآن همه جمع شدند و نمیتوانند اصلاحش کنند! اینها همه با اسم اسلام میخواهند بکلی اسلام را کنار بگذارند، و یک چیز مادی جای او بگذارند که همه چیزش مادی باشد. به اسم اسلام ترویج مادیت را میکنند اینها، بعضیشان. ما باید یک اسلامی که برای همه خوب است، این اسلامی که هم معنویات دارد و هم مادیات دارد، معنویاتش بالاترین معنویات است، مادیاتش هم سالم ترین مادیات [...] بیایند در همین راه، با ما. همراه با این مسلمانها؛ همراه با این جوانها؛ همراه با این روحانیین عزیزی که همه چیزشان را الآن گذاشتند برای همین کار. این آقایان کار دارند. شما این آقایان خیال میکنید که از بیکاری آمدهاند توی کمیته. کمیته کار این آقایان نیست. و لکن، میبینند یک وقتی است که باید رفت؛ وظیفه است.
این کمیتهها باید باشد. غلط میکند کسی که میگوید کمیته نه. کمیتهها اگر نباشد، این پاسدارها اگر نباشند، این دادگاهها اگر نباشند، کی میتواند این مملکت را اداره کند؟ اداره کرد این مملکت را آن روزی که این مردک رفت و آشفته شد همه چیز؟ همین روحانیون اطراف همه ولایات و این جوانهایی که برای خدا قیام کرده بودند، و این مردم متعهدی که برای خدا قیام کرده بودند. اینها آمدند و همه جا را دست گرفتند، و درست کردند آشفتگیها را. اگر اینها نبودند، حالا هیچ کس نبود، هیچی نبود. حق ندارد کسی نسبت به اینها یک تعدی بکند و یک فرمانفرمایی. این کمیتهها باید باشند، این پاسدارها باید باشند، این دادگاه انقلاب باید باشند. دادگستری غلط میکند که به اینها حرفی میزند دادگستری روی موازین خودش برود، آن هم موازین غلطی که باید اصلاح بشود. این بعضی از این رؤسای دادگستری از همان طاغوتند که باید گم بشوند بروند سراغ کار خودشان. نباید بنشینند و حکمفرمایی کنند و به دادگاههای ما، یا به سپاه پاسداران ما، یا به اهل علم ما که در کمیتهها هستند حرفی بزنند. غلط میکنند اینها. اینهایی که باید بروند گم شوند از این مملکت، حالا آمدند نسبت به اشخاص دارند حرف میزنند. و همین طور اشخاص دیگری که در استانها هستند، در جاهای دیگر هستند، اینها نمیتوانند. نباید یک وقتی اهانت کنند راجع به مسلمانها، راجع به این اهل علمی که مشغول برای خدمت به این خلق هستند، برای پاسدارها که مشغول خدمت هستند، برای کمیتهها که مشغول خدمت هستند، برای دادگاهها که مشغول خدمت هستند. اگر اینها نباشند، که تو نمیتوانی هی حرف مفت بزنی. اینها اصلًا کاری کردند که مجال دادند به شما که میتوانید حرف بزنید و هر چه دلتان هم میخواهد بگویید.
قدرتمند باشید شما خراسانیها. قدرتمند هم هستید الحمد للَّه، قدرتمند باشید. شما یک پناهگاه دارید، پناهگاه اسلامی و آن بقعه مطهر علی بن موسی است. کسی که یک همچو پناهگاهی دارد، این قدرتمند است. کمیتهها قدرتمند باشند، دادگاهها قدرتمند باشند، علمایی که در آنجا، در کمیتهها هستند قدرتمند باشند. اعتنا نکنند به این حرفهای مفتی که بعضیها که مخالف با این انقلاب هستند و اسلام در چشمشان مثل خاری فرو رفته است، اعتنا به اینها نکنند. البته من راجع به بعض مسائل هم با دولت باز صحبت خواهم کرد و امیدوارم که با قدرت و قوه و ایمان همان طور که تا اینجا آمدید ... و همه چیز را [بردند و] رفتند آنها، تمام شد. این ریشههای گندیده هم زیر خاک میگندند اگر یک وقت هم بخواهند بیرون بیایند قیچیشان میکنند، تمام میشود.
ان شاء اللَّه خداوند همه شما را حفظ کند، موفق باشید. من دعاگوی همه هستم و شما احتمال این را بدهید که اگر به من بگویند خدمتگزار، بهتر از این است که بگویند رهبر. رهبری مطرح نیست، خدمتگزاری مطرح است. اسلام، ما را موظف کرده که خدمت بکنیم. خدمتگزاری مطرح است. پیش ما. ما همه با هم، هم مجتمعاً با هم، دست به دست هم. از پاسدارهای عزیز تا اهل علم عزیز، تا اهل منبر عزیز، تا اهل کمیتهها، تا اهل همه، ما همه ملت با هم. یک مملکتی است، مال همه است. همه موظفیم که این مملکت را خودمان اداره بکنیم. حالا دیگر مال خودمان است، منافع مملکت ما را دیگر امریکا نمیتواند ببرد، انگلستان هم نمیتواند ببرد. منافع مال خودتان است، مملکت هم مال خودتان است. خودمان باید زحمتش را بکشیم و کشت بکنیم و منافعاش را برای خود ملتمان باشد. ان شاء اللَّه خداوند تأییدتان کند.» (صحیفه امام، ج10، ص: 458 ـ 463)
ـ سخنرانی در جمع دانشجویان مسلمان پیرو خط امام؛ شکست قدرتهای پوشالی (1359)
«بسم اللَّه الرحمن الرحیم
از جمله چیزهایی که دولتهای بزرگ، ابرقدرتها و به تبع آنها، دولتهای کوچک عمل میکنند و از چیزهایی که آنها برای پیشرفت مقاصد خودشان اجرا میکنند این است که ایجاد خوف بکنند در ملتها، دولتهای کوچک در بین ملت خودشان ایجاد خوف بکنند.
شما دیدید که در این مدتی که محمد رضا غصب کرده بود حکومت ایران را، ساواک آن طور تبلیغات میکرد که هر خانوادهای شاید گمان میکرد که اگر یک کلمه راجع به دولت یا راجع به شاه مخلوع بگوید، این کلمه را آنها میشنوند و این را به جزا میرسانند. در همه قشر [های] ملت، این خوف را اینها ایجاد کرده بودند با تبلیغات دامنهدار خودشان که ساواک همچو هست که در هر چند نفر آدم یکی از آنها ساواکی است و حرفها را اگر در داخل خانهها هم بر ضد رژیم گفته بشود به ساواک میرسانند و ساواک هم چه خواهد کرد و چه کرد. اینها در باطن در خود کشور خودشان- هر کشوری که زیر دست آن کشورها بود- در کشور خودشان این معنا را دامنمیزنند، به طوری که در زمان شاه مخلوع، آن طور در بین مردم خوف بود که شاید برادر از برادرش میترسید، پدر از پسر، پسر از پدر، هر دو از زن میترسیدند که مبادا یکوقت ما یک حرفی بزنیم و موجب گرفتاری و آزار و اذیت بشود، و اعدام و حبس و کذا.
دولتهای بزرگتر که شیاطینی هستند معلم این شیطانها، آنها از باب اینکه دایره سلطهشان زیاد بود به همه کشورها، این طور مسائل را با حکومتهای آنها و با ملتهای دیگر باز تبلیغ میکردند و ایجاد خوف و رعب میکردند در همه کشورها و این طور وانمود میکردند که اگر یک کشوری یک کلمه بر خلاف این قدرت بزرگ، آن قدرت بزرگ، بر خلاف امریکا، بر خلاف شوروی و قبلًا بر خلاف انگلستان، یک کلمه اگر بگوید، دولت را چه خواهند کرد و مملکت را خواهند گرفت و چه و چه خواهند کرد. این یک حیلهای بود که از سالهای طولانی اینها برای پیشرفت مقاصد خودشان، این حیله را به کار برده بودند. ملتها هم باورشان آمده بود. دولتهای کوچک هم نسبت به آن بزرگها باورشان آمده بود که اگر یک کلمه بر خلاف فلان دولت بگویند اینها ساقط خواهند شد و از بین خواهند رفت و آنها هجوم خواهند کرد. لهذا، در بعضی از اوقات، که در چندین سال پیش از این، یک اولتیماتومی آنها میدادند به ایران- مثلًا- با همان لفظی که آنها، تشری که آنها میزدند، هر امری را که میخواستند، به مجلس تحمیل میکردند و به دولت تحمیل میکردند. اینها هم نسبت به ملت خودشان همین طور بود: همچو که صحبت حکومت نظامی میشد، دیگر مردم بکلی به واسطه خوفی که از اینها داشتند، بکلی خودشان را میباختند.
این معنا را ما از اول به نظرمان آمد که باید این خوف را شکست. این یک رعبی است و ارعابی است که واقعیت ندارد زیاد. آن قدر که واقعیتش است صد چندان تبلیغات است.
دامنمیزنند به آن و همه مردم را یا همه دولتها را میترسانند. به نظر میرسید که باید اگر بخواهد یک ملتی پیش ببرد یا مقابله بکند با دولت یا مقابله بکند با دولتهای بزرگ، به نظر میرسید که اگر ما بخواهیم یک عملی انجام بدهیم، باید این بتها را شکست و او به این است که باید خود آنهایی [را] که در رأس واقع شدند، هدف قرار داد. ابتدا با صحبت، با حرف، اینها را همچو کرد که از دل مردم این مسأله خارج بشود که نمیشود بر خلاف فلان قدرت حرف زد. کم کم مردم این معنا را حس کردند که نه، آن طورها نیست که تصور میشد که اگر یک کلمه راجع به آن درجه اولیها صحبت بشود، عالَم به هم میخورد. لهذا، دیدید که وقتی که صحبت از خود آن مردک هم شد، هیچ اشکالی پیش نیامد. اگر هم اشکالی پیش آمد، اشکالی بود که رفع میشد و دیدید که وقتی که اعلام حکومت نظامی در روز هم کردند، مردم ریختند بیرون و شکستند حکومت نظامی را و هیچ چیز نشد. عمده این است که این خوفهایی که اینها ایجاد کردند در دل ملتها، این شکسته بشود.
از جمله چیزهایی که خیلی به آن دامنزده بودند و میترساندند همه را، این معنا بود که این دو تا قدرت بزرگی که الآن در عالَم هست، از این دو قدرت نمیشود اصلًا کسی احتمال بدهد که کنار برود و خودش مستقل باشد؛ حتماً یا باید در بلوک شرق باشد یا در بلوک غرب، از این دو حال هیچ نمیشود خارج شد؛ اگر یک وقتی کسی بخواهد خیال این معنا را بکند که خودش هم یک آدمی است، خودش هم مستقل است، این یک خیال غلطی است که همان تصورات است، واقعیت نمیتواند داشته باشد، لکن وقتی که کم کم ملتها به خود آمدند، فهمیدند که نه، به آن طورها نیست. ما دیدیم که مداخله نظامی شوروی در افغانستان، که یک ملت ضعیفی ولی زندهای است و با قدرت ایمان مقابله کرد، در عین حالی که حکومت افغانستان، حکومت غاصب افغانستان با شوروی و حزبها- بعضی از حزبهای چپی همه با هم هستند، مع ذلک- جوانهای برومند افغانستان در مقابل آنها ایستادند و الآن مدتهای زیادی است که از برای شوروی ایجاد اشکالات کردهاند، به طوری که باید بگوییم شوروی را شکست سیاسی دادهاند. این برای این بود که فهمیده شد که این طور نیست که اگر شوروی به یک جایی حمله بکند، دیگر نمیشود حرفی زد، این صد در صد باید تسلیم شد. یا اگر امریکا یک وقت دست به آن زده بشود، دیگر مملکت- مثلًا- ایران بکلی منهدم میشود و از بین خواهد رفت. کم کم این مسأله، این رعب شکسته شد نسبت به رژیم منحوس پهلوی، که همه دیدید که با همان فریادهای شما جوانها، مردها و قیام ملت، نتوانستند آنها دیگر نگه دارند او را. با همه قوایی که داشتند بالفعل و دنبال او هم بودند، مع ذلک فریادهای شما و وحدت کلمه شما آنها را شکست داد.
پس این معنا که اگر ما بر خلاف این دستگاه یک کلمهای بگوییم نابود خواهیم شد، معلوم شد نه، مسأله درست نبوده. اینها به واسطه تبلیغاتشان ایجاد خوف کرده بودند که با همین خوف، کارهای خودشان را انجام میدادند. بیشتر مردم به واسطه این خوف کنار [ه] میگرفتند و بیتفاوت میشدند و میترسیدند. آنها هم با اینکه قدرتشان به آن بزرگی نبود که یک ملت را از بین ببرند، استفاده میکردند، لکن ملت ایران این مطلب را شکست در هم و این رژیم را از بین برد.
نسبت به قدرتهای بزرگ هم همین طور است قضیه و همین طور بود قضیه که ارعابش بیشتر از واقعیتش بود. اگر یک مطلبی فرض کنید در یک دولت کوچکی واقع میشد بر خلاف میل شوروی- مثلًا- یا بر خلاف میل امریکا، کافی بود که امریکا یا شوروی یک تشر بزنند. با همان یک تشر، مسأله ختم میشد. یا مثلًا، در آن وقتی که انگلستان قدرتش زیادتر بود از دیگران، یک کشتی را بیاورند در این آبهای نزدیک ایران، یک کشتی را که آوردند اینجا، دیگر نه مجلسش میتوانست حرفی بزند و نه دولتش و هر چه آنها میخواستند تحمیل میکردند. این مطلب هم در ایران شکسته شد، این معنا که یکی برود در سفارت امریکا و یک تعرّضی بکند به سفارت امریکا، در سابق و در زمان رژیم سابق، جزء تخیلات و شعرها به نظر میآمد. چطور امکان دارد که ملتی که هیچی ندارد، جوانهایی که دستشان چیزی نیست، بروند و سفارت امریکا را یک تعرّضی به آن بکنند؛ یک سنگی حتی بیندازند؟! اگر یک همچو چیزی بشود، اصلًا ملت و دولت ایران به باد فنا خواهد رفت! اینها چیزهایی بود که با شیطنت و تبلیغات تو مغز مردم کرده بودند و مردم را از آن قدرت ملی و انسانی و اسلامی که داشتند غافل کرده بودند.
ما دیدیم که جوانهای ما به واسطه آن همه ناراحتیهایی که ملت ما از این قدرت فاسد کشیده بود، عکس العمل نشان دادند و رفتند و ریختند و آن اعضای آنجا را گرفتند و اینها، و هیچ آسمان به زمین نیامد. ویژگی این عمل این بود که این قدرت امریکا و این ارعابی که کرده بودند اینها که اگر یک تعرّضی بشود به دیوار سفارت امریکا، کسی یک خطی بکشد، چهها خواهد شد، این از بین رفت. شما جوانها که رفتید و آنجا را گرفتید، و بعد هم به همه معلوم شد که اینها اصلش یک افرادی نبودند که راجع به یک سفارتخانه متعارف باشند، اینها مرکز یک توطئهای بودند که در همه شئون کشور ما، بلکه منطقه دخالت میکردند و دولتهای سابق دانسته یا ندانسته از آنها باید تبعیت بکند و هر کاری که میخواهد انجام بدهد باید با مشورت اینها باشد. چنانچه خود محمد رضا گفت که لیست وکلا از سفارت میآمد و ما باید این لیست را همان طوری که آنها نوشتند، عمل بکنیم. این خدمتی که این جوانها کردند و رفتند و شکستند و گرفتند آنجا را و آن افراد فاسد را نگه داشتند، این یک مطلبی بود که آن واهمههایی که در ذهن مردم بود، در ذهن ملتها بود، در ذهن دولتها بود و آن هیولایی که نشان داده بودند آنها از قدرتهای بزرگ، آن را شکستند.
این یک مطلبی است که اگر ملت ما هم دنبال او هر جور زحمتی به خودش راه بدهد، هر جور گرفتاری و تنگنایی که برایش پیش بیاید، ارزش دارد. ارزش این عمل به این نیست که ما شکممان یک وقتی گرسنه میماند یا- مثلًا- راه وقتی بخواهیم برویم، با اتومبیل نمیتوانیم برویم، از باب اینکه نداریم چیزی؛ ارزش این به اینها نیست. ارزش این در عالَم به این است که شما یک بتی که درست کرده بودند اینها که، بت بزرگی که همه ممالک را گرفته بود، شکستید. این یک جنبه سیاسی داشت که، ارزش سیاسی داشت که همه ارزشها پیش او کوچکند.
اینهایی که خیال میکنند که به واسطه اعمال اینها، ما در تنگنا واقع شدیم، اشتباه میکنند، در عین حالی که سوء نیت ندارند. البته یک دستههایی هستند که شما را هم امریکایی میدانند! پاسدارهای ما را هم میگویند، مرتجعند، امریکاییاند. اینها، این دستهها بیچارهاند، بدبختند اینها. اما بعض از اشخاصی که خوب، دلسوز هم هستند برای کشور ما و برای کشور خودشان و مخالفْ هم هستند با همه ارگانهای خارجی و اجانب، لکن آنها هم تحت تأثیر همان تبلیغات واقع شدهاند و گمان میکردند که اگر بزودی فوراً ما تقدیم نکنیم این جاسوسها را به امریکا و یک عذرخواهی هم نکنیم، چهها و چهها خواهد شد. ارزش این عمل این است که این اشتباهات را رفع کرد. شما الآن یک سال است که این جاسوسها را، این توطئه گرها را، این مجرمها را در آنجا حبس کردید و خبری هم نشد؛ نه بازارمان خوابید و نه اقتصادمان به هم خورد و اینها. بعد هم هر کاری آنها خواستند، هی کردند و هی ترساندند و هی عمل مذبوحانه کردند و ما دیدیم که یک سال از این امر گذشت و هم بازارهای ما سر جای خودش هست و هم کشاورزی ما سر جای خودش هست و هم چیزهای دیگرمان؛ هیچ چیز نخوابید، هیچ مطلبی نشد. ارزش این است، ارزش این عمل این است که شکسته شد آن بت بزرگی که برای ملتها تراشیده بودند.
ارزش این چریکهای افغانی این است که شکستند آن بتهای بزرگی را که تراشیده بودند که اگر کسی با شوروی یک کلمه بگوید، باید به فنا برسد. اینها شکستند این را. آنها هم چندین ماه است که الآن با همه قوایی که آن قدرت بزرگ پیش آورده برای آنها- و حکومت خودشان هم با آنها مخالف است، با ملتش مخالف است- چریکهای افغانستانی شکستند آن هیولا و چیزی [را] که برای ملتها پیش آورده بودند. این عمل شما در اینجا و آن عمل آنها در آنجا ارزشش یک ارزشی نیست که ما بتوانیم به میزان درآوریم. اینها ارزش دارد به اینکه ما نصف ملتمان هم اگر کشته میشد ارزش داشت این؛ برای اینکه قضیه، قضیه شکم نیست تا ما عزا بگیریم که مبادا یک وقت گندم ما نداشته باشیم. ما در پنجاه، شصت سال پیش از این، که من یادم هست، با اسب و الاغ از این راه به آن راه میرفتیم. و- با عرض میکنم که- نه برقی بود و نه بساطی بود و آن طور همه مردم زندگیشان را میکردند.
آن چیزی که برای ما ارزش دارد اولًا، اسلام است که در آن همه چیز هست. ما برای شکممان قیام نکردیم که اگر شکممان را یک وقت جلویش را بگیرند ما بنشینیم سر جایمان. ما برای اسلام قیام کردیم؛ همان طوری که در صدر اسلام پیغمبر اکرم برای اسلام قیام کرد و آن قدری که او در زحمت و رنج واقع شد، ما نشدیم. ما الآن بازارهایمان سر جای خودش هست و امسال که میگویند میوهها هم بیشتر از همیشه هست، ارزاقمان هم سر جای خودش هست، و گرفتاری این چیزها ابداً نداریم.
عمده این است که ما یک ملتی داریم که این ملت همه بیدار شدند، آن خوف را شکستند؛ آن خوفی که اگر یک پاسبان میآمد یک بازار را میبست، هیچ کس حرف نمیزد؛ او را شکستند، فریاد زدند، با فریاد خودشان قدرتی را که در اینجا بود شکستند و قدرتها را شکستند. ما وقتی یک ملت داریم که سی و چند میلیون است و بیست میلیون جوان داریم که آرزوی شهادت بسیاریشان میکنند.
دیروز یک پیرمرد نزدیک به هشتاد- تقریباً بین هفتاد و هشتاد بود- آمد با من مصافحه[8] کرد و رفت آن کنار. دوباره من دیدم ایستاد و دوباره دارد میآید. دفعه دوم که آمد اینجا، گریه میکرد. اشکهایش را من دیدم که آنجا جاری بود. میگفت من میخواهم بروم جنگ بکنم. من گفتم به او که من و تو باید دعا بکنیم، جوانها باید جنگ بکنند. الحمد للَّه، ما که جوانهایمان، پیرهایمان، زنها، دخترها؛ همه، بچهها؛ همهمان یک تحولی در ما پیدا شده است که نمیخواهیم دیگر زیر بار ابرقدرتها برویم.
باید البته ملتی که این طور باشد خودش را مهیّا کند برای همه چیز. قدرتهای بزرگ عالَم هست.
شما هم ایستادید در مقابل قدرتهای بزرگ عالَم. از ارعابهایشان نترسید خیلی، اما مهیّا بشوید برای این شلوغکاریها، برای این کارهایی که دارد انجام میگیرد، باید مهیّا بشویم. یک کار ارزشمندی شما کردید، یک کار بزرگی کردید که تمام دنیا به صورت اعجاب دارند به شما نگاه میکنند. کسی که یک همچو کار بزرگی را به عهده گرفته است نباید خیال کند که امروز که ما این را بیرونش کردیم، فردا یک کسی دیگر میآید؛ نخواهد آمد، خیر. شما و ما مهیّا هستیم و مهیّا باید باشیم که آن قدری که ارزش دارد عملمان، باید برایش فداکاری بکنیم.
ما باز به آن تنگنای اقتصادی که پیغمبر اکرم در آن چند سال، که در آن غار بود، واقع شده بود، واقع نشدیم. آنها نانِ خوردن هم نداشتند. آنها با زحمت برای خودشان به طور قاچاق یک چیزی میآوردند، میخوردند؛ زندگی میکردند. لکن ارزش عمل یک ارزشی بود که میارزید به اینها. تحمل میکرد ایشان اینها را. ما الآن چیزی برایمان واقع نشده. خوب، یک گوشه کشور ما یک جنگی واقع شده و آن هم دارند سرکوبشان میکنند. ما باید مهیّا باشیم که فردا اگر از یک گوشه دیگری هم یک شیطان دیگری سر در آورد، آن [را] هم سرکوبش بکنیم. ما میخواهیم زنده باشیم و ما میخواهیم شرافت خودمان را حفظ کنیم و ما میخواهیم اسلام عزیز را، که همه چیز درش هست، استقلال درش هست- آزادی درش هست، شرافت درش هست- میخواهیم این را حفظش بکنیم و قرآن کریم را حفظ بکنیم. این ارزش دارد به اینکه ما همهمان هم از بین برویم، رفتیم. مگر ما از پیغمبر بالاتریم؟ مگر ما از حسین بن علی بالاتر هستیم؟ آنها هم همه چیزشان را دادند در راه هدفشان. لکن ما قدرت داریم الآن. آنها آن وقت نداشتند همچو قدرتی. حضرت رسول- صلی اللَّه علیه و آله و سلم- در آن غاری که پناه برده بودند، کسی را نداشتند. یک چند نفری آنجا بودند و همه در خوف زندگی میکردند. ما به آنجا نرسیدهایم حالا. زمانی هم که در مدینه تشریف آوردند، آن قدر رنج ایشان کشیدند.
این قدر زحمت کشیدند که هیچ یک از آنها را تا حالا ما نکشیدهایم.
ما از جنگ نباید بترسیم. پیغمبر اکرم جنگ کرده است برای اسلام. حضرت امیر جنگ کرده است برای اسلام. صدر اسلام در یک چند سال چندین جنگ، هشتاد تا، چقدر جنگ واقع شد. ما باید مهیّا بشویم برای جنگها و ما قدرت داریم. ما جوانها را داریم، یک ملتی هستیم که با وحدت کلمه و با اتّکال به خدای تبارک و تعالی، همه چیز را ما میتوانیم پیش ببریم؛ هیچ خوف از این مسائل نداریم. اینها که ایجاد خوف میخواهند بکنند در شما، همانهاییاند که در زمان شاه مخلوع هم ایجاد خوف کرده بودند و آن به واسطه همان ایجاد خوف سر جای خودش نشسته بود و به خیال خودش، سلطنت میکرد. وقتی این خوف شکسته شد، دیدیم که تو خالی بود؛ واقعیت آن طوری که میگفتند نداشت. قدرتهای دیگر هم همین طور است. خیال نکنید که اینها شاخ و دمِ خیلی بزرگی دارند. اینها هم همین طورهاست.
مهم این است که ما با هم منسجم باشیم. مهم این است که قوای مسلّح ما، که خداوند ان شاء اللَّه نصرت به آنها بدهد، منسجم باشند با هم. سپاه پاسداران و قوای انتظامی دیگری خودشان را یک بدانند. همهتان برای یک مقصد دارید عمل میکنید و آن مقصد این است که کشور خودتان را آزاد نگه دارید و مستقل؛ نوکر نباشید، شرافت خودتان را حفظ بکنید.
همه قوای مسلّحه- هر کس هست- از ملت هم هر کس متصل شد به آن جبهه، همه همدم باشید و هماهنگ. اگر هماهنگ باشید و همه روی یک رویّه کار بکنید و یک فرمانده برای شما باشد که روی نقشه عمل بکند، مطمئن باشید که پیروز هستید و هیچ قدرتی هم نمیتواند با شما مقابله کند؛ برای اینکه قدرت، قدرت ملت است. ارتش وقتی اتّکالش به این دیوار بزرگ شد، به این سد عظیم ملت شد، قدرتی پیدا میکند که هیچ چیز نمیتواند مقابل او بایستد. ارتش ما و قوای مسلّح ما و پاسدارهای ما و همه اینها پشتوانهشان همه ملت است. الآن شما میبینید سرتاسر مملکت ما در حال جنگند، دخترهای توی خانههایشان هم در حال جنگند؛ برای جنگیها دارند کار میکنند. یک همچو مملکتی که ارتشش با ملتش یک است، رؤسایش با دیگران برادرند، اینها همه خدمتگزار هستند نسبت به ملتشان، ملتشان از آنها پشتیبانی میکند، یک همچو ملتی از چی میترسد؟ شما مطمئن باشید.
چند وقت است که الآن ما را حصر اقتصادی کردهاند، چه شد- مثلًا؟ ما کجایمان گیر کرده است که حصر اقتصادی، حصر اقتصادی؟ خیال میکنند اشخاص که ما اگر چنانچه از امریکا- مثلًا، فرض کنید که- فلان چیز را نخریم، دیگر نمیتوانیم. نخیر، ما داریم زیاد، امریکا اینجا برایمان ذخیره کرده اینها را! بدانید کارهای خدایی است اینها، کارهای خدایی است که پنجاه سال آن یا کمتر یک قدری، این مرد بیست و چند سال- این دومی[9]- زحمت کشید و امریکا هم به خیال اینکه خوب، مملکت خودش است دیگر، هر چه هست مال خودش است- نفتهای ما را البته گرفتند و خوردند و بردند و- اسلحههای زیاد آوردند برای ما. این کوههایی که در ایران هست بسیاریاش زیرش اسلحه و مهمّات است و اینها همانهایی بود که دشمن ما، دشمن فعلی و همیشگی ما برای خودش تهیه کرده بود و حالا مال ماست. عمده این است که ما خودمان، خودمان را بشناسیم و قوای مسلّحه ما و ملت ما یکپارچه بشود. اگر اینها همه با هم یکپارچه باشند، پشت به پشت هم بدهند، هیچ قدرتی نمیتواند اینها را بشکند.
این قدرتهای بزرگ آن قدر گرفتاری دارند که به این مسائل خیلی نمیتوانند برسند.
هر کدامشان مقابل هم ایستادند. این گرگها را میگویند که وقتی که شب هم میخواهند بخوابند دور هم، همه رویشان را به هم میکنند از خوف اینکه اگر یکیشان غفلت کند باقیشان او را میخورد. حالا این طوری است که شما خیال نکنید که امریکا اگر بخواهد یک کاری بکند، امریکا مقابلش یک گرگ دیگری ایستاده، درست دارد نگاهش میکند! آن هم همین طور مقابلش یک گرگ دیگری ایستاده مقابلش «اللَّهُمَّ اشْغَلِ الظّالِمینَ بِالظّالِمین»[10] مسائل این طور نیست که به گوش ما میخوانند که ای اگر امریکا چه بشود، چه. خوب، یک سال تمام است که این جوانهای عزیز ما رفتهاند و البته رنج کشیدهاند، زحمت کشیدهاند و مأجورند در این امر پیش خدای تبارک و تعالی- من نباید تشکر کنم از آنها، عمل آنها پیش خدا ارزش دارد- یک سال است که اینها رفتهاند و آنجا را گرفتهاند. آنها جز، هی حرفْ آنها زدند، آن ور ایستادند و حرف زدند و چه کردند و خوب، حصر اقتصادی کردند و چه کردند، لکن ملت سر جای خودش ایستاده و هیچ نقصی در خودش نمیبیند. ده سال دیگر هم که بشود، همین است. عمده ارزش این عملها این است که از ذهن تودههای ضعیف مردم در سرتاسر دنیا، مستضعفین جهان در سرتاسر دنیا، از ذهن اینها این رعبها را خارج میکند، به خود میآیند. الآن هم آمدهاند، هی میگویند که ماها در انزوا هستیم. آن وقت که در انزوا نبودیم چه بودیم؟! یک ملت زیردست ضعیف بیچاره! یک پاسبان در بازار بزرگ تهران حکومت میکرد بر بازار! این آن وقت بود که ما منزوی نبودیم! منزوی نبودیم؛ یعنی، روابطمان با امریکا و با شوروی و با کذا و کذا سر جایش بود!
حالا که منزوی هستیم چه هستیم؟ حالا که منزوی هستیم جوانهای ما ایستادهاند و سفارت امریکا را گرفتهاند و پنجاه و چند نفر جاسوسها را گرفتهاند و نگه داشتهاند. البته انسانی هم با آنها رفتار کردهاند. آن طوری که به من دائماً رسیده این است که خیلی خوب با اینها رفتار کردهاند و اخلاق اسلامی هم همین است. حالا که منزوی هستیم اینکه بازارمان سر جایش هست با عزّت و احترام. هیچ کس به ما نمیتواند ظلم کند. هیچ کس نمیتواند بگوید بازارتان را ببندید یا با الزام بازار را ببندند. هیچ کس نمیتواند بیاید بگوید چهارم آبان است بیرقها را همه جا بزنید و باید همچو بشوید، هیچ. حالا که منزوی نیستیم خودمانیم، مستقلیم. انزوا اگر پیدا شد، انسان خودش را بهتر پیدا میکند.
دیروز چند تا، دو- سه تا جوان آمدند و یک تفنگی را، که من خوب نمیشناسم تفنگ چه هست، آوردند نشان دادند، گفتند: این را ما خودمان درست کردیم. وقتی هم به ارتش نشان دادیم گفتند صحیح است و خوب است و وسایل را فراهم میکنیم. این برای این است که چنانچه ما منزوی نبودیم، هیچ وقت به فکر این کار نمیافتادند. شما که حالا به خیال اینها منزوی هستید، شما الآن در فکر این هستید که خودتان کارهای خودتان را انجام بدهید. منزوی نبودن؛ یعنی، متّکل بودن به غیر؛ یعنی، اسیر بودن. منزوی هستیم؛ یعنی، ارتباطمان با دیگران قطع است و ما نوکر دیگران نیستیم.
آنها هی میآیند به ما میگویند که بیا روابطمان را درست کنیم، ما همه جور حاضریم، چطور. ما میدانیم شیطنت است این. البته اگر همه احترام به همه بگذارند، همه، همه دنیا با هم باید برادر باشند. اما مسأله این نیست. ما از این انزوا نمیترسیم. ما استقبال میکنیم یک همچو انزوایی را که ما را وادار میکند که خودمان به فکر خودمان بیفتیم. وقتی این انزوا نباشد ما متّکل به غیریم. هر چی میخواهیم، دستمان پیش غیر دراز است، گندم هم میخواهیم از آنها بگیریم و ارزاقمان را از آنها بگیریم و صنایعمان را آنها برایمان بیایند درست بکنند؛ همه چیزمان دست آنها باشد. ملت تا این طور باشد، نمیتواند خودش دارای یک چیزی باشد، در اقتصاد مستقل باشد، در جنگ مستقل باشد، در اجتماع مستقل باشد. وقتی شما منزوی باشید، میتوانید این کارها را بکنید.
شمای منزوی میتوانید که فکر بکنید که باید کشاورزیمان را خودمان اداره کنیم، محتاج نشویم به دیگران؛ برای اینکه ما منزوی هستیم، دیگران نمیدهند به ما.
وقتی یک ملتی احساس کرد که ارزاقش را دیگران نمیدهند به او، خودش به فکر میافتد که برای خودش درست کند. مادامی که در نظرش این است که نه، ما را میآورند برایمان، میدهند به ما، نمیتواند کار بکند. اینهایی که وقتی در اطرافشان ده تا پانزده تا نوکر هست، میافتند و تنبل میشوند و هیچ کار از آنها نمیآید، وقتی میبریشان حبس، خودش توی حبس کارهای خودش را میکند؛ برای اینکه منزوی شده. ملتی که منزوی بشود، میتواند ترقّی کند، مترقّی میشود. ملتی که منزوی نیست نمیتواند به ترقّی، راه خودش را برود. ملت غیر منزوی؛ یعنی، ملتی که اتّکالش به دیگران است، خوراکش را از دیگران میگیرد، اتومبیلش هم از دیگران میگیرد، برقش هم از دیگران میگیرد. این ملت تا آخر باید اسیر باشد. تا منزوی نشوید نمیتوانید مستقل بشوید. از انزوا ما چه ترسی داریم. ما آن روزی که منزوی نبودیم همه گرفتاریها را داشتیم. حالایی که منزوی هستیم مستقل هم هستیم. الآن هر کسی آقای خودش هست، هی زیر بار دیگری نیست.
الآن میتواند یک سفارتخانهای- هر سفارتخانهای میخواهد باشد- میتواند که به حکومت ما، به دولت ما یک چیز را تحمیل کند؟ پس ما منزوی نیستیم.
شما خیال میکنید منزوی هستیم. منزوی به آن معنایی که شما میخواهید نباشیم، این معنایش این است که ما وابسته باشیم و تا آخر، غلام حلقه به گوش باشیم. خدا میداند آن روزی که من عکس این محمد رضا را دیدم در روزنامههای اینجا، در مجلهای بود که در امریکا مقابل یکی از ریاست جمهوریهای آنها ایستاده بود؛ مثل یک بچهای و او عینکش را برداشته بود و به روی او نگاه هم نمیکرد، این طور نگاه میکرد و این طوری ایستاده بود! خدا میداند تلخی این در ذائقه من شاید حالا هم باشد که ما این طور هستیم که یک نفر آدمی که میگوید من همه کاره هستم و کشورم را میخواهم برسانم به کذا و از ژاپن باید جلو بیفتیم و فلان [کار را بکنیم،] یک همچو آدم ضعیف زبونی است که میرود در امریکا، بعد از همه تشریفات که اجازه بدهند و چه بکنند، برود آنجا، میایستد آنجا پهلوی آن جانسون[11]- ظاهراً بود- ایستاده آنجا و آن مردک تو صورتش نگاه نمیکرد. عینکش را برداشته و آن طور نگاه میکند و این هم این طوری ایستاده! خدا میداند که این غیر انزوا برای یک ملتی از هر انزوایی بدتر است. بله، او منزوی نبود. آقایان میخواهند ما هم این طور بشویم. ما انزوایی را که این آقایان خیال میکنند، با آغوش باز، این انزوا را میپذیریم.
تا انزوا نباشد افکار شما به راه نمیافتد. مغزها [ی] شما از مغز امریکایی کوچکتر نیست. لکن شما را از انزوا بیرون آوردند و مرتبط کردند. تا آخر قیامت شما باید منزویِ آن وقت باشید. وابسته، افکارتان اصلًا به راه نیفتد، مغزهایتان بخشکد آنجا و هیچ [کاری] را عمل نکنید. اگر مغزهای ما عمل میکرد، حالا وضع کشور ما غیر از این بود، لکن نگذاشتند مغزهای ما عمل بکند. همه چیز را آوردند، اموال زیرزمینی ما را دادند و همه چیز را آوردند، فراهم کردند که مبادا شما به فکر این بیفتید یک صنعتی ایجاد کنید.
تا ارتباطتان را از دنیا قطع نکنید- این ارتباطی که شما را به انزوای حقیقی میکشد- نمیتوانید خودتان اهل صنعت بشوید و نمیتواند مملکتتان صنعتی بشود، نمیتوانید مستقل باشید و نمیتوانید آزاد باشید. این انزوا از نعمتهای بزرگ خداست.
شما مقایسه کنید بین کشور خودتان امروز که منزوی هستید با کشور خودتان در ده سال پیش از این که نبودید. مقایسه کنید، فکر کنید. هی فکر اینکه ای ما چیزی نداریم؛ ما انسان داریم. ما آدم داریم، ما جوان داریم. ما جوانهایی داریم که با همه قوا، در مقابل همه قدرتها ایستادهاند. چی هیچی نداریم؟ ما همه چیز داریم. ما این زمینهای وسیع [را] داریم. ما آن قدر چیزهای زیرزمینی داریم. چطور ما نداریم؟ ما همه چیز داریم. فقط این انزوا نبودن، منزوی نبودن، ما را به این حال رسانده است که ما برای هر چیز باید دستمان را پیش دیگری دراز کنیم. یک چند سال باید سختی را تحمل کنیم.- سختی هم خیلی نیست- تحمل کنیم تا بتوانیم خودمان سر پای خودمان بایستیم و آدم باشیم.
این قدرتها دیگر شکسته شدهاند و علامتش هم همین که یک سال است این جوانهای ما این کار را کردهاند، و ارزش کارشان هم بسیار زیاد است و هیچ عالَم به هم نخورد. حالا فرض کنید که این نوکر بدبخت، این صدام بدبخت، که ملت خودش را به تباهی دارد میکشد و آن قدر به ملت خودش دارد تحمیل میکند، این هم یک حمله مذبوحانهای کرده است. ما هم صبر داریم و [هم] حوصله داریم. ملت ما پنجاه- شصت سال، جوانهای ما تا چشمشان را باز کردند، زیر یوغ این مسائل و این مصایب بودند.
عادت داریم ما به زحمت کشیدن. جوانهای ما عادت دارند به این زحمتها. حالا که خودشان را یافتند و مستقل میدانند، با تمام قدرت، بیست سال هم این جنگ طول بکشد ما ایستادهایم. در صورتی که این پوسیده است دیگر. شما خیال نکنید که این یک کاری است. اینکه میبینید موشک میاندازد، این برای این است که نمیتواند بیاید با اینها مقابله کند. از دور ایستاده است و موشک میاندازد. اینکه این جنایات را میکند و میخواهد ملت ما را بترساند به خیال خودش، این برای آن است که قدرت آنکه مقابله کند با این جوانهای ما را ندارد. در همه جا هم دارد هی کشته میدهد و هی دارد ضایعات میدهد. ولی آن خوی غلطش و آن تخیل باطلش و اینکه اعصابش بکلی خُرد شده است و حالا خردتر، نمیگذارد که به خودش بیاید و بفهمد باید چه بکند. این در آنجا، در خود عراق هم پوسیده شده است و در همه ممالک دنیا هم آبرویش را از دست داده است. البته رادیوی بغداد و- نمیدانم- روزنامههای بغداد هی هیاهو میکنند.
هیاهو زیاد است. اما در دنیا ببینید چه جوری است وضع. در همه کشورهای دنیا، اینها حیثیت سیاسی، اگر داشتند هم از دست رفت. در خود عراق هم ملت با او مخالفند و کم کم صدایشان در میآید و پیدا هم شده آثارش.
فرق ما بین دولت ما و بین قوای انتظامی ما با آنها این است که اینها از ملتند و با ملتند و ملت هم با آنهاست. دلیلش هم همین است که آن دسته دارند جنگ میکنند. خداوند همه را حفظ کند. سرتاسر ایران دارند کمک میکنند. اگر پیدا کردید یک دهی در عراق این جوری کمک کرده باشد به اینها. اینها به زور البته میگیرند، غارت میکنند، به زور میگیرند. اما اگر پیدا کردید یک دِه را در تمام کشور عراق که جوانهایش، زنهایش، برای اینها نان بپزند و- نمیدانم- بستهبندی کنند! ندارند اینها.
یک همچو ملتی از کی میترسد؟! چرا باید بترسد؟! ما خدا را داریم. ما اسلام را داریم. ما برای خدا داریم عمل میکنیم. کسی که برای خدا عمل میکند چرا بترسد؟! از کی بترسد؟! آنها باید بترسند که اگر از اینجا رفتند، جهنم هست آمالشان. جوانهای مایی که برای خدا دارند جنگ میکنند، اجرشان با خداست. امکان دارد که یک کسی برای خدا کار بکند و خدای تبارک و تعالی، به او عنایت نداشته باشد؟! شهیدشان با همان شهدای صدر اسلام ان شاء اللَّه، محشور است، و قدرتمند هستید.
خداوند همهتان را حفظ بکند و همان طوری که این آقا گفتند، اولًا، من تشکر میکنم از زحمات شما و من نباید تشکر بکنم؛ برای اینکه کشور خودتان هست و خودتان برای خودتان عمل کردید و ارزش عمل شما بسیار زیاد است. حالا که بنا دارید که مجلس کار خودش را انجام داده است و محوّل میخواهید بکنید به دولت، امر صحیحی است.
ان شاء اللَّه، شما هر جا باشید، در جبههها هم که میروید، سلامت باشید و امیدوارم که با قدرتمندی غلبه کنید بر همه شیطانها.
و السلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته.» (صحیفه امام، ج13، ص: 301 ـ 316)
ـ پیام به انجمن اسلامی دانشجویان در امریکا و کانادا؛ رسالت دانشجویان مسلمان (1360)
«بسم اللَّه الرحمن الرحیم
خواهران و برادران عزیز، پیام سرتاسر تعهد به اسلام و ارزشهای انسانی شما واصل شد. از سوابق فعالیت و زحمات شما عزیزان آگاهی دارم و تشکر و تقدیر خود را به شما تقدیم میکنم.
جوانان متعهد در طول تاریخ و خصوص دانشجویان مسلمان در نسل حاضر و در نسلهای آینده سرمایههای امیدبخش اسلام و کشورهای اسلامی هستند. اینانند که با تعهد و سلاح و استقامت و پایداری میتوانند کشتی نجات امت اسلامی و کشورهای خود باشند. و این عزیزانند که استقلال و آزادی و ترقی و تعالی ملتها مرهون زحمات آنان است. و اینانند که هدف اصلی استعمار و استثمارگران جهانند و هر قطبی در صدد صید آنان است؛ و با صید آنان است که ملتها و کشورها به تباهی و استضعاف کشیده میشوند.
و اکنون ای جوانان عزیز، وای دانشجویان و دانشمندان، وای امید امروز و فرداهای امت و اسلام، امانت بزرگ استقلال و آزادی که از دام دو قطب شرق و غرب با مجاهدت و فداکاری ملت عظیم الشأن ایران به دست آمده است، به شما عزیزان سپرده شده و مسئولیت بزرگی به عهده همه گذاشته است. همه ملت و خصوص دانشجویان مسلمان که رهبران آینده هستند، مسئول نگهبانی از این امانت بزرگ الهی میباشند.
مخالفان جمهوری اسلامی و ما و شما در داخل و خارج، دو قطب ابرقدرت جهانخوار و جوانان به صید کشیدهشده آنان، است. دشمنهای بزرگ اسلام و مسلمانان با صیدهای خودشان و بازیخوردگان مکتبشان شما را در خارج، و کشور شما را در داخل مورد هجوم تبلیغاتی وسیع و تسلیحاتی قرار داده و میدهند. ما در اینجا و شما در خارج باید کوشش کنیم و جوانان گولخورده خود را از دام این صیادان شیاد رهایی بخشیم. این نوجوانان بیخبر از دامهای گسترده بازیگران و سیاستبازان، آن چنان چشم و گوش بسته تسلیم آنان شدهاند که تمام دروغها و تهمتهای آنان را به مقامات جمهوری اسلامی و به پاسداران انقلاب و به مسلمانان جانباز در راه اسلام و کشور، بیچون و چرا پذیرفته و خود را در راه سران دغلکار خود که با تباهی آنان برای خود و مطامع غیر انسانی خود بهره میگیرند، فدا میکنند و چشم و گوش بسته، خون ملت دلاور و شجاع را در راه سران از خدا بیخبر و در نتیجه برای امریکای جنایتکار نثار میکنند.
شما جوانان عزیز هوشیار با دوستان داخل کشور خود دست به دست هم دهید و این نوباوگان بیخبر را ارشاد و از دام صیادان شیاد برهانید. و از وظایف دینی و ملی ما و شماست که تبلیغات بوقهای امریکایی و صهیونیستی را که با پخش دروغ و افترا میخواهند جمهوری اسلامی را لکهدار کرده و به انزوا بکشند خنثی کنیم و از جنایات شایعهسازان تا حد ممکن پرده برداریم و به ملت محروم خود که جرمی جز گرایش به اسلام و اراده استقلال و آزادی ندارند، با تمام توان کمک کنیم، و مطمئن باشیم که ملت بزرگ ایران راه خود را که همان صراط مستقیم انسانی است یافته و در تمام ابعاد با آگاهی کامل در صحنه حاضر است و اجازه برگشت قوای کفر را به کشور خود نمیدهد و با چنگ و دندان از اسلام عزیز و کشور خود دفاع میکند؛ و بحمد اللَّه و با خواست خداوند قادر، جنگافروزان را به جای خود مینشاند و تبهکاران وابسته را به انزوا میکشاند، و مشکلات خود را هر چه باشد با همت والای خود از سر راه جمهوری اسلامی بر میدارد و در جمیع جبههها پیروزمندانه به پیش میرود، و با اتکال به خدای بزرگ و اعتماد به نفس، از هیچ قدرتی هراس ندارد.
انقلاب اسلامی ایران با تأیید خداوند منان در سطح جهان در حال گسترش است، و ان شاء اللَّه با گسترش آن، قدرتهای شیطانی به انزوا کشیده خواهند شد و حکومت مستضعفان برپا و زمینه برای حکومت جهانی مهدی آخر الزمان- عجّل اللَّه تعالی فرجه الشریف و ارواحنا لتراب مقدمه الفداء- مهیا خواهد شد.
هان ای مستضعفان جهان، بر مستکبران آدمخوار بشورید و حق خود را از آنان بگیرید که خداوند با شماست و وعده او تخلف ناپذیر است. از خداوند قادر متعال پیروزی اسلام را خواهانم.
سلام بر شهدای راه اسلام و بر همه مسلمانان جهان، و درود بر رزمندگان عزیز ایران زمین، و سلام بر شما جوانان دانشجوی انجمن اسلامی در امریکا و کانادا و سایر نقاط جهان که به وظایف انسانی- اسلامی خود در مرکز حکومت طاغوت و شیطان عمل میکنید و در مهد قدرت آنان به خود هراسی راه نمیدهید. مرگ و نفرت بر جهانخواران شرق و غرب خصوصاً امریکای جنایتکار. 12 آبان ماه 60/ 6 محرم 1402
روح اللَّه الموسوی الخمینی.» (صحیفه امام، ج15، ص: 347 ـ 349)
ـ بیانات در جمع مسئولان سپاه؛ پیام به رزمندگان (1361)
[آقایان محسن رضایی و علی شمخانی گزارش آخرین تحولات جبهههای نبرد و عملیات رزمندگان را به استحضار امام خمینی رساندند و ایشان پیام زیر را برای رزمندگان اسلام فرستادند.
فرمانده سپاه پاسداران انقلاب پس از این دیدار، طی گفتگو با خبرنگاران اعلام کرد: «من از همین جا به رزمندگانی که ممکن است دیر خدمتشان برسم، این پیام امام را میرسانم و امیدوارم که با قاطعیت به نبردشان ادامه بدهند».].
[پیام امام:].
سلام مرا به همه رزمندگان اسلام برسانید و بگویید که آنها قوی باشند، قویدل باشند و نفسهای آخر این متجاوزان را بگیرند و با قدرت عمل کنند که خداوند پشتیبان شما است.» (صحیفه امام، ج17، ص: 77)
ـ اجازه نامه به رئیس دیوان عالی کشور؛ کمک مالی به آموزش و پرورش قم (1367)
[بسمه تعالی. جناب مستطاب آیت اللَّه آقای موسوی اردبیلی دامت برکاته
ضمن تقدیم سلام و تحیت و مسألت مزید موفقیت تصدیع میدهد. همان طور که مسئولین اداره آموزش و پرورش شهرستان قم حضوراً گزارشی تقدیم کردند، هر ساله حدود سیصد کلاس یعنی چهل مدرسه به نیاز این شهر افزوده میشود، و در شرایط حاضر علاوه بر سه شیفت بودن اکثر مدارس تعداد چشمگیری روی زمین و حتی بدون موکت مشغول تحصیل هستند. و در کنار این به علت بیکاری اوقاتی از هفته مسئله فساد اخلاق مطرح است، مقتضی است برای حل نسبی این مشکل بزرگ از اموالی که به عنوان مجهول المالک و یا به عنوان مال بدون صاحب در اختیار جنابعالی قرار دارد در این رابطه کمک چشمگیری بفرمایید. با تشکر و آرزوی سلامت و طول عمر برای حضرت امام- مد ظله العالی علی رؤوس المسلمین. 12/ 8/ 67- محمد فاضل.
بسمه تعالی
چون این گونه موارد از مواردی نیست که حضرت امام کتباً اجازه فرمودهاند لذا با پرداخت پنجاه میلیون تومان موافقم، مشروط بر اینکه حضرت امام اذن بدهند. عبد الکریم موسوی].
بسمه تعالی
با پیشنهاد حضرت آقای فاضل موافقت میشود. ان شاء اللَّه موفق باشند. آقای اردبیلی مجازند مبلغ مذکور را بپردازند.
روح اللَّه الموسوی الخمینی.» (صحیفه امام، ج21، ص: 181)
[1] - یادگار امام در این باره مرقوم فرمودهاند:« مقصود، منزل حضرت امام در یخچال قاضی است. ایشان یک دانگ از این منزل را مَهْر معصومه خانم همسر حاج آقا مصطفی کرده بودند. در نجف، ایشان از امام طلب مهریه را کرده بود. امام به آیت اللَّه آقا مرتضی حائری نوشتند که کسی را برای تقویم( ارزیابی) منزل ببرید تا من مَهْر معصومه خانم را بدهم. این کار انجام گرفت و مهریه ایشان پرداخت شد. امام در این قضیه خود را بدهکار میدانستند، لذا با تعجیل و تأکید در چند نامه نوشته بودند که این کار سریعاً صورت بگیرد و توسط پدر عروس هم صورت بگیرد تا در قیمت گذاری خدشه وارد نشود.»
[2] - کابینه جعفر شریف امامی که خود را دولت آشتی ملی مینامید.
[3] - اشاره به مجلس مؤسسان.
[4] - غلام علی اویسی، فرمانده نیروی زمینی ارتش و فرماندار نظامی تهران در دوران نخستوزیری جعفر شریف امامی.
[5] - نعمت اللَّه نصیری، رئیس ساواک.
[6] - ضعیف البنیه: کم نیرو، کم توان.
[7] - یکی اعضای سازمان مجاهدین خلق( منافقین).
[8] - دست یکدیگر را فشردن.
[10] -« خداوندا، ستمگران را با ستمگران مشغول ساز».
[11] - لیندون جانسون، رئیس جمهور سابق امریکا.