امام حکیم و حکیم امام
مهدی جاضری
حضرت امام قبل از اینکه به عنوان استاد مسلم فقه واصول شناخته شوند و در قامت مرجع تقلید به زعامت و رهبری شیعیان و در نهایت به عنوان ولی فقیه، رهبر یک ملت باشند، استادی مطرح و صاحب نظر و دارای سبک در حوزه فلسفه و عرفان شناخته شده و شاگردان زیادی را تربیت کرده و تألیفات معتنابهی در این حوزه از علوم اسلامی داشتند و لقب حکیم برای ایشان بسیار زیبنده و بامسماست. مرحوم آیت الله العظمی سید محسن حکیم در دهه چهل شمسی، قریب دهسال به عنوان یکی از مراجع طراز اول شیعه، پیشوایی و مرجعیت شیعیان را برعهده داشتند و هر دو بزرگوار با شجاعت و درایت تمام در مقابل حاکمیت ظلم و فساد ایستادند و لطمات و صدمات زیادی را در دوران حیات خود خصوصا در عصر به دوش داشتن مسئولیت مرجعیت شیعیان متحمل شدند. البته حضرت امام این توفیق را یافتند که عاقبت، حاکم ظالم را سرنگون کرده و پایه گذار نظام جمهوری اسلامی ایران باشند ولی مرحوم حکیم در نهایت غربت و تنهایی و در حالی که فرزندانش در زندان های رژیم بعثی گرفتار یا متواری از شهر و دیار خویش بودند دارفانی را وداع کرد. حضرت امام می فرمایند:
ما شاهد بودیم که این حزب فاسد[حزب بعث] با مرحوم آیت الله حکیم و آقازاده های معظم ایشان چه ها کردند و آن سید بزرگوار مظلوم در آخر عمر با چه خون دل به اجداد بزرگوارش ملحق شد. (صحیفه امام، ج13، ص254)
مناسب است با توجه به اینکه این ایام مصادف است با سالروز شهادت جمع کثیری از فرزندان حکیم به دست صدام سفاک، نگاهی به روابط و مناسبات آن مرحوم با امام راحل داشته باشیم.
پس از رحلت آیت الله بروجردی در فروردین سال 1340 شاه پیام تسلیت خود را خطاب به آقای حکیم نوشت تا مرجعیت دینی مردم را از ایران دور کرده و بتواند نقشه ها و طرح های ابلاغی از سوی آمریکا تحت عنوان انقلاب سفید را به راحتی اجرا کند و دیگر مشکلات دوران مرجعیت آیت الله بروجردی را نداشته باشد. تا این تاریخ اطلاعاتی از ارتباط و آشنائی آیت الله حکیم و امام خمینی در دست نمیباشد.
پس از حمله کماندوهای رژیم در دوم فروردین 1342 به مدرسه فیضیه، آیت الله العظمی حکیم در واکنش به این اقدام ، طی تلگرامی از علما و مراجع تقلید حاضر در ایران دعوت کرد تا به نجف مهاجرت کنند. رژیم شاه در پاسخ به این اقدام، علما و مراجع را تهدید کرد تا به این پیام پاسخ ندهند. امام در این خصوص می فرمایند:
یک وقت آمدند. گمان هم می کنم آن وقتی بود که مرحوم آقای حکیم یک تلگرافی کرده بود و آنها می خواستند جلو بگیرند از جواب ـ گمانم این بود شاید قبل هم بود ـ آمدند [گفتند] که می خواهند چند نفری هستند، بیایند از طرف دستگاه شما را ببینند. من گفتم که من با آنها ملاقات نمی کنم..... آن آقایی که با او ملاقات کرده بودند، عصر همان روز آمد با حال وحشتناک پیش من، گفت که اینها آمده اند و می گویند که ما می ریزیم در منزلهایتان، اگر جواب آقای حکیم را بدهید، می ریزیم در منزلهایتان، خودتان را چه می کنیم، زنهایتان را چه می کنیم و از این حرفهای اراذلی و حالا باید چه بکنیم؟ گفتم: شما هم باور کردید حرفشان را؟ گفت: ما چه بکنیم؟ من همان وقت پا شدم، جواب آقای حکیم را دادم.( همان ، ج15، ص198)
حضرت امام در پاسخ به تلگرام ایشان می نویسند:
تلگراف محترم در تسلیت فاجعۀ عظمی موجب تشکر گردید. امید است با وحدت کلمۀ علمای اعلام اسلام و مراجع وقت ـ کثّرالله أمثالهم ـ حفظ استقلال مملکت و قطع دست اجانب را نموده، از حریم اسلام و قرآن کریم دفاع کرده، نگذاریم دست خیانت به احکام مسلّمۀ اسلام دراز شود. ما می دانیم با هجرت مراجع و علمای اعلام ـ أعلَی الله کلمتَهم ـ مرکز بزرگ تشیع در پرتگاه هلاکت افتاده و به دامن کفر و زندقه کشیده خواهد شد، و برادران ایمانی عزیز ما در شکنجه و عذاب الیم واقع خواهند شد. ما می دانیم با این هجرت، تغییرات و تحولات عظیمی روی خواهد داد که ما از آن بیمناکیم. ما عجالتاً در این آتش سوزان به سر برده و با خطرهای جانی صبر نموده، از حقوق اسلام و مسلمین و از حریم قرآن و استقلال مملکت اسلام دفاع می کنیم؛ و تا سر حد امکان مراکز روحانیت را حفظ نموده، امر به آرامش و سکوت می نماییم؛ مگر آنکه دستگاه جبار راهی را بخواهد طی کند که ما را ناگزیر به مطالبی کند که به خدای تبارک و تعالی از آن پناه می بریم. اینجانب دست اخلاص خود را به سوی جمیع مسلمین، خصوصاً علمای اعلام و مراجع عظام ـ أطال الله بقائَه ـ دراز کرده، و از عموم طبقات برای صیانت احکام اسلام و استقلال ممالک اسلامی استمداد می کنم. و اطمینان دارم با وحدت کلمۀ مسلمین، سیَّما علمای اعلام، صفوف اجانب و مخالفین درهم شکسته، و هیچ گاه به فکرتجاوز به ممالک اسلامی نخواهند افتاد. ما تکلیف الهی خود را ان شاءالله ادا خواهیم کرد؛ و به إحدی الْحُسْنَیَیْن نایل خواهیم شد: یا قطع دست خائنین از حریم اسلام و قرآن کریم؛ و یا جوار رحمت حق جلّ و علا : إِنِّی لاَ أَرَی المَوتَ إِلاَّسَعَادةً ولاَ الحَیوةَ مَعَ الظَّالِمِینَ إِلاَّ بَرَماً. اینک دستگاه جبار برای اطفای نور حق به هر وسیله در کوشش است. والله ُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَو کَرِهَ الکَافِرُونَ. ((همان، ج1، ص182)
این اولین سند مکتوب ارتباط این دو مرجع تقلید است. پس از تبعید حضرت امام به ترکیه در آبان 1343 و متعاقب آن انتقال اجباری ایشان به عراق در مهرماه 1344، آیت الله العظمی حکیم ابتدا هیئتی را برای استقبال از ایشان به کربلا فرستاد و در شب دوم ورود حضرت امام به نجف اشرف به دیدار ایشان می آیند. در این دیدار گفتگویی بین دو مرجع انجام می گردد که تاریخی و ماندگار است. گرچه مآموران امنیتی پس از انجام شدن این دیدار، فیلم عکس های گرفته شده و نوار سخنان ضبط شده را توقیف کرده و اجازه انتشار آن ها را ندادند. در این دیدارامام به آقای حکیم میفرماید: صحبت و نظر حضرت عالی مؤثر است و خیلی هم مؤثر است و ما اثراتش را در این مدت دیدهایم. اگر امام مجتبی(ع) به اندازه شما طرفدار و مرید داشت هیچگاه صلح نمیکرد و سکوت نمیکرد. شما خیلی طرفدار و مرید دارید و اگر قیام و حرکتی بکنید همه از شما تبعیت میکنند... شما حرکت و قیام بکنید اولین کسی که به دنبال شما راه میافتد من هستم. من از شما تبعیت میکنم و دنبال شما حرکت میکنم. (خاطرات سیدعلیاکبر محتشمیپور، ص486-489).
گرچه آقای حکیم با تأخیر نسبت به دیگر مراجع به دیدار امام آمده بودند ولی حضرت امام بازدید از مراجع را از آقای حکیم شروع کردند، آقای سید حمید روحانی در خصوص این دیدار می گوید:
در اوایل ورود امام به نجف شبی که به بازدید آیت الله حکیم رفتند، طلبه های زیادی ایشان را همراهی کردند. در آن بازدید، امام به آقای حکیم پیشنهاد کردند که: «خوب است یک سفر به ایران تشریف ببرید که هم زیارتی است و هم اوضاع ایران را از نزدیک ببینید و تنها به گزارشها اکتفا نکنید. ( برداشت هایی از سیره امام خمینی، ج5، ص 53)
در جریان این دیدار، آیت الله حکیم به امام پیشنهاد می کنند امامت جماعت مسجدی را بپذیرند که ایشان می گویند: من در ایران هم که بودم مسجدی نداشتم ولی در نهایت امامت مسجد شیخ انصاری در بازار حویش را می پذیرند که تا آخرین روز اقامت در نجف، ظهرها پس از برگزاری تدریس درس خارج فقه، در این مسجد اقامه جماعت می کردند. حضرت امام با اینکه در اعطای اجازه اخذ وجوهات به اشخاص مختلف خیلی دقت داشته و تنها به افرادی که شناخت کافی از آنها داشته و یا دو نفر معرف مورد اعتماد معرفی کرده باشند اجازه می دادند ولی در موارد متعددی به افرادی که از آقای حکیم اجازه دریافت وجوهات شرعیه داشتند وکالت داده و اجازه خود را در هامش اجازه ایشان نوشته اند.
در جریان محاکمه اعضای حزب ملل اسلامی در بهمن ماه 1344، هشت نفر از سران این حزب به اعدام محکوم می شوند که ظاهرا با وساطت آیت الله العظمی حکیم، به آنان تخفیف داده شده و به حبس ابد محکوم می شوند.
اوایل ورود امام به نجف دولت عراق تصمیم داشت با مراجع تقلید در نجف ملاقات کند، بعد از عبدالکریم قاسم، زمان عبدالسلام عارف بود که تقاضای ملاقات با مراجع نجف را داشت ـ این امر در زمان مرحوم آقای حکیم بود ـ آنها از این ملاقات دو قصد داشتند، یکی تضعیف آقای حکیم و دیگر اینکه موقعیت شرعی برای خودشان کسب کنند. وقتی به امام مراجعه می کنند ایشان می فرمایند:
من اهل چنین کاری نیستم و عادت هم ندارم که با اینها ـ رئیس جمهور عراق ـ ملاقات کنم اما صرف نظر از این حرفها حوزه علمیه نجف رئیسش آقای حکیم است. من در اینجا یک طلبه هستم و این موضوع در خور شأن آقای حکیم است که تصمیم بگیرد. (همان، ص54)
در سال 1345 هنگامی که برای اولین بار کتاب تحریر الوسیله حضرت امام از زیر چاپ خارج شد، ایشان متوجه شدند در پشت جلد کتاب پس از نام مؤلف حک شده است "زعیم الحوزات العلمیه"، ایشان با مشاهده این کلمه که در آن زمان لقب مرحوم آیت الله العظمی حکیم بود به شدت ناراحت شده و دستور می دهند همه هزارمجلد چاپ شده در داخل رودخانه فرات ریخته شده و یا امحاء گردد. (بر ساحل تحریرالوسیله، ص254)
پس از آن که سوسیالیست ها و کمونیستها با کودتا قدرت را در عراق بدست گرفتند و مخالفین خود را با حداکثر خشونت و خونریزی سرکوب کردند، مرحوم آیت الله حکیم با شجاعت تمام در برابر این حزب ایستاده و با صراحت فتوای کفر آن ها را صادر کرد. ایشان طی فتوای کوتاهی نوشت: "الشیوعیه کفر و الحاد" همچنین زمانی که دولت عراق تصمیم به اخراج وسیع ایرانیان ساکن این کشور گرفت به حمایت از آنان برخاست.حجت الاسلام والمسلمین آقای محتشمی پور در خاطرات خود می گوید:
هنگامی که حضرت آیت الله حکیم به عنوان اعتراض به رژیم بعث به بغداد رفتند، مسلمانان و شیعیان از سراسر عراق دسته دسته برای زیارت ایشان می آمدند و این خود یک حرکت ضد حکومت بعث بود که انجام میشد و در این حالت بود که رژیم بعث عراق به منزل آیت الله حکیم حمله کرده و آنجا را محاصره نمود، درب خانه را بست و کسانی را که مراجعه میکردند، دستگیر کرد و در نتیجه آیت الله حکیم به صورت قهر به کوفه رفت و دید و بازدید خود را هم تعطیل کرد به نحوی که در آخر عمر این مرجع جهانی شیعه با غربت و مظلومیت دار فانی را وداع کرد. علمای نجف از ترس و وحشت و اینکه نکند مورد قهر و غضب رژیم بعث واقع شوند، از رفت و آمد و حشر و نشر با آیت الله حکیم خودداری میکردند. اما این امام بودند که با همان ویژگی و شجاعت پیامبرگونه به دیدن ایشان میرفتند و هر روز مرحوم حاج آقا مصطفی را برای دیدن آیت الله حکیم به منزل ایشان میفرستادند. لذا رژیم بعث عراق آقای حاج آقا مصطفی را دستگیر کرده و به بغداد انتقال داد. هاله ای از ترس و وحشت در نجف حکمفرما شد. همه دسته دسته به خانه امام می آمدند و میخواستند که از رژیم بعث عراق رسماً بخواهند که حاج آقا مصطفی را آزاد نماید. چون همه خوف آن را داشتند که بلایی سر ایشان بیاورند. امام در پاسخ می فرمودند:«مبارزه این سختیها و تلخیها را دارد. کسی که دارد با دشمن مبارزه میکند هیچ وقت از دشمن خود تقاضایی نمی کند. اگر مصطفی را هم بکشند من برای آزادی او درخواستی نمی کنم.» این در حالی بود که نزدیک به یک هفته مرحوم حاج آقامصطفی در زندان بغداد بود و از سرنوشت او هیچ کس خبری نداشت.(برداشتی از سیره امام خمینی، ج5، ص56)
حضرت امام در خصوص این واقعه می فرمایند:
مرجع عظیم الشأن آیت الله حکیم ـ قدس سره ـ از جور و ستم و فشارهای غیر انسانی این حزب کافر در منزل خود منزوی و با دل خون به جوار رحمت حق رخت بربستند،(صحیفه امام، ج16، ص375)
ایشان را در خانه تقریباً حبس کردند و ریختند در منزل ایشان در بغداد ـ که رفته بودند برای معالجه ـ ریختند در منزل، ایشان را تفتیش کردند؛ در منزل یک مرجعی. (همان، ج16، ص406)
ر ئیس روحانی ملت عراق و ملت اسلام را محاصره کردند و تحت الحفظ از بغداد به نجف آوردند و آن هم مظلومانه باید بگوییم به شهادت رسید. (همان، ج14، ص277)
بعد از رحلت آیت الله حکیم، حضرت امام بسیار اندوهگین و متأثر شدند. آیت الله نصرالله شاه آبادی در خاطرات خود می گوید:
بعد از فوت آیت الله حکیم به عنوان عرض تسلیت خدمت آقاسیدیوسف حکیم، فرزند ایشان، به نجف مشرف شدم. شبی که میخواستم فردایش برگردم، شب عید غدیر بود. خدمت امام برای خداحافظی رفتم. وقتی وارد اتاق امام شدم دیدم در این اتاق که سرتاسرش از چراغهای سفید کوچک بود، یک چراغ تقریباً شصت ولتی بالای میز امام آویزان است که ایشان برای مطالعه به همین یک چراغ اکتفا کرده بودند. سلام کردم دستشان را بوسیدم و گفتم: آقا امشب چه شبی است؟ فرمودند:«شب عید غدیر است.» گفتم: امشب یک همچو شب بزرگی است. مردم همه از شما متوقع هستد که در بیرونی تشریف داشته باشید و آنها دستبوسی بکنند. و لااقل یک شب اظهار فرح و سروری بشود و شما اینجا نشسته اید در حالی که جماعتی در بیرونی منتظر قدم مبارک شما هستند. امام با ناراحتی فرمودند:«فلانی شما هم چنین میگویید؟» گفتم: آقا مگر امشب شب عید غدیر نیست؟ شما حتی چراغی هم در حجره تان روشن نکرده اید. امام فرمودند:«می دانی ما کی را از دست داده ایم؟ ما حکیم را از دست داده ایم. اقلاً تا یک سال نباید احترام این شخصیت را حفظ کرد؟ ما فرح و سرور داریم؟ بعد از رفتن آقای حکیم ما دیگر باید خوشحالی داشته باشیم؟» من شرمنده شدم و گفتم: آقا ببخشید. من خودم هم برای تسلیت آمده بودم اینجا. نمی دانستم شما تا این حد دقت دارید. امام فرمودند:«بر همه واجب است که این بزرگوار را احترام کنند.» ( برداشت هایی از سیره امام خمینی، ج5، ص58)
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز جنگ تحمیلی، فشار حکومت بعثی بر روی فرزندان مرحوم حکیم به اوج خود رسید و در چند نوبت افراد زیادی از این خاندان را به شهادت رساندند. امام در این خصوص می فرمایند:
یک دسته از علمای بزرگ آنجا را مثل آقای آیت الله آسید یوسف،[[حکیم ]که من او را می شناسم که چه مرد سالم و صحیحی است، برای خاطر ـ به نظر می آید ـ انتقام از مرحوم آیت الله حکیم، ایشان را با عدۀ کثیری از بچه ها و بزرگهای این فامیل را گرفته است،(صحیفه امام، ج17، ص460)
صدام در خرداد 1362تعداد شش نفر از اعضای خاندان حکیم را به شهادت رساند که حضرت امام در بخشی از پیام مفصل خود می فرمایند:
خبر بسیار أسف انگیز و حیرتبار شهادت شش شخصیت از بیت مرحوم آیت الله حکیم ـ رحمة الله علیه ـ به دست جنایتکار ددمنش دهر، صدام عفلقی با کیفیتی که توسط فرزند برومند ایشان جناب حجت الاسلام سید محمد باقر حکیم ـ حفظه الله تعالی ـ گزارش دادند، هر انسان با وجدانی را که از فطرت انسانی منحرف نشده است متأسف و ناراحت می کند. ... اینجانب این مصیبت بزرگ را که بر بیت معظم حکیم وارد شده است و شش تن از فرزندان پیامبر عظیم الشأنِ مظلومان را به دست دژخیمان صدام با آن وضع فجیع و رقتبار به شهادت رساندند، به اجداد بزرگ آنان و به اسلام بزرگ و مسلمانان متعهد جهان و به ملت ایران و عراق تسلیت می دهم. (همان، ج17، ص500)
با شهادت ده نفر دیگر از اعضای خاندان حکیم توسط رژیم بعث در اسفند 1363 حضرت امام در بخشی از پیام خود می فرمایند:
فاجعۀ بزرگ شهادت ده نفر از علما و سادات محترم بیت معظم مرحوم آیت الله حکیم ـ رضوان الله علیه ـ به دست جنایتکار رژیم عفلقی عراقموجب کمال تأسف و تأثر گردید و برگی بر جنایات صدام پلید که به هیچ اصلی از اصول انسانیت پایبند نیست، افزود. ما از این جنایتکار که با اعمال خود روی مغول را سفید نموده توقع غیر از این نحو تبهکاریها نداریم. از مرد خونخواری که هر روز دستش تا مرفق به خون بیگناهان در عراق و ایران فرو رفته است جز این انتظاری نیست.... اینجانب به ملت عراق و بیت معظم مرحوم آیت الله حکیم ـ رحمة الله علیه ـ و فرزند شجاع او، حجت الاسلام سید محمد باقر حکیم، این مصیبت جانسوز و سایر مصیبتهای وارده به ملت شریف عراق را تسلیت عرض می کنم. (همان، ج19، 176 الی 178)
لازم به ذکر است حضرت امام عنایت ویژهای به مرحوم سید محمد باقر حکیم داشته و وی را مهمان عزیز خود و نظام جمهوری اسلامی ایران خوانده(صحیفه امام، ج ۲۱ ، ص315) و وکالتی مطلق و گسترده برای دریافت و تصرف در این اجازه را در ذیل اجازه نامه مرحوم آیت الله العظمی حکیم به فرزندش نوشته اند (همان، ص ۱۱۴) خداوند این مرجع عظیم الشأن و بزرگوار و فرزندان شهیدش را از جمله مرحوم آیت الله سید محمد باقر حکیم که در روز میلاد امام علی علیه السلام و در جوار حرم آن امام همام به دست تروریستهای از خدا بی خبر با انفجاری بزرگ در شهریور 1382 به شهادت رسید و به پدر و برادران شهیدش پیوست را رحمت کند و در جواب رحمت خود مأوی دهد.
.
انتهای پیام /*