امروز با امام: سیزدهم تیر
ـ نامه به آقای سید مرتضی پسندیده درباره پرداخت وجه به آقای قدیری (1355)
«بسمه تعالی
6 شهر رجب 96
حضور مبارک حضرت مستطاب حجت الاسلام و المسلمین آقای پسندیده- دامت برکاته
به عرض حضور مبارک میرساند، سلامت و سعادت حضرت عالی را خواهانم. این جانب بحمد اللَّه تعالی مزاجاً سلامت و با ناملایمات فراوان مواجه هستم. از خداوند تعالی اصلاح امور را خواستارم. ضمناً مبلغ ده هزار تومان (10000) به جناب مستطاب ثقة الاسلام آقای قدیری- دامت افاضاته- بپردازید؛ مورد قبول است. از جنابعالی امید دعای خیر دارم. و السلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته.
از سلامت خود و آقای هندی مطلعم فرمایید.
روح اللَّه الموسوی الخمینی.» (صحیفه امام، ج3، ص: 154)
ـ پیام به ملت ایران درباره چراغانی سوم و پانزدهم شعبان (1357)
«بسم اللَّه الرحمن الرحیم
28 شهر رجب 98
کراراً از ایران نظر این جانب را درباره مراسمی که به عنوان «جشنهای سوم و پانزدهم شعبان» برپا میشده خواستهاند؛ مع الأسف رژیم منحط برای مسلمین ایران عیدی نگذاشته است. دست شاه تا مِرفَق[1] به خون ملت ایران فرو رفته و در حال حاضر ملت عزیز در عزای عزیزان خود نشسته. چگونه ممکن است کسی نظر دهد که جشن بگیرند و شادمانی کنند؟ شادمانی بر روی اجساد به خون خفته فرزندان اسلام؟! شادمانی در برابر افراد شریفی که در سیاهچالهای زندان زیر سخت ترین شکنجههای جهنمی دژخیمان به سر میبرند؟! شادمانی در مقابل تبعیدیانی که بر خلاف تمام موازین انسانی و قانونی از اوطان خود بیرون رانده شدهاند؟!
ما که هنوز مادرهای داغدار جوانانمان سیاهپوشند، ما که هنوز شاهد صدمات جانکاه شاه به اسلام بزرگ و کشور اسلامی هستیم، جشنی نداریم. ما که در هر فرصت مدارس و مساجد و دانشگاههایمان مورد هجوم مأمورین شاه است، چطور ممکن است چراغانی کنیم؟!
ملت ایران بداند که دست پلید دولت در فعالیت است که مسیر نهضت اصیل و شکل گرفته و عمومی ایران را تغییر دهد؛ و یکی از شاهکارها همین دامنزدن به لزوم جشن است که در پرتو آن خون پاک ملت اسلام را لوث کند و نهضت عظیم اسلامی را به سستی بکشد یا خدای نخواسته محو کند. ملت ایران بیدار است و راه خود را یافته و با هوشمندی میداند که هر نغمه با هر اسم، او را از مسیر خود که قیام ضد شاهی است منحرف کند شیطانی است، اگر چه با اسم قرآن مجید و یا ولی اللَّه اعظم- عجل اللَّه فرجه- باشد. ما روزی را عید میگیریم که بنیان ظلم و ظالم را منهدم کنیم و دست دودمان ستمکار پهلوی را از کشور قطع نماییم، و آن روز ان شاء اللَّه تعالی نزدیک است و روز عید اسلامی است و عید ولی عصر- عجل اللَّه فرجه.
اکنون لازم است در این اعیادی که در سلطنت این دودمان ستمگر برای ملت ما عزا شده است بدون هیچ گونه تشریفات که نشانگر عید و شادمانی باشد، در تمام ایران، در مراکز عمومی مثل مساجد بزرگ اجتماعات عظیم بپا کنند و گویندگان شجاع محترم، مصایب وارده بر ملت را به گوش شنوندگان برسانند، و هر چه بیشتر کارهای ضد اسلامی و قانونی رژیم را افشا کنند، و خوف را که از جنود ابلیس است از دل بیرون کنند، و در ادامه نهضت که موافق رضای خداوند تعالی و ولی عصر است کوشش کنند، و این چراغ فروزنده هدایت را روشن و روشن تر نگه دارند، و با اعتماد به خداوند تعالی مطمئن باشند که ملت پیروز است.
از خداوند تعالی عظمت اسلام و مسلمین و قطع ایادی اجانب و وابستگان به آنها را خواستار است. روح اللَّه الموسوی الخمینی.» (صحیفه امام، ج3، ص: 426 ـ 427)
ـ سخنرانی در جمع پاسداران آباده؛ تفاوت حکومت اسلام با دیگر حکومتها (1358)
«اینکه ما میگوییم و شما هم اشاره به آن کردید که هیچ رژیمی مثل حکومت اسلامی نمیتواند انسان را و ملتهای انسانی را آن طور که باید اداره کند و تربیت، این برای این است که همه رژیمهای غیر توحیدی و رژیمهایی که به دست غیر انبیا وجود پیدا کردهاند آن قدری که بینش دارند، اگر ما فرض بکنیم که اینها صد درصد هم امین هستند و دلسوز برای ملتها، لکن شعاع بینش بشر را باید دید تا کجاست، و انسان تا کجا میتواند سیر بکند و احتیاجات انسان چقدر است[2]. آیا به مقدار سعه وجود انسان و قابلیت رشد انسان این رژیمهای غیرالهی دیدشان وافی است؟ تا فرض بکنیم که اگر هم اشخاصی باشند دلسوز و اشخاصی باشند که بخواهند خدمت بکنند به ملتها، بتوانند خدمت بکنند. یا دیدِ اینها محدود است تا یک حدودی، و اگر آنها هم بخواهند خدمت بکنند تا همین حدود میتوانند خدمت بکنند؟ اگر ما این معنا را دیدیم که انسان مراتب سیرش از طبیعت است تا ما فوق طبیعت، تا برسد به آنجایی که مقام الوهیت است، سیر از طبیعت تا رسیدن به مقامی که غیر از خدا هیچ نمیبیند، مراتب معنوی انسان و این موجود که قابل این است که از این طبیعت سیر بکند و تمام معنویتها را در خودش ایجاد بکند با تربیتهای صحیح، و برسد به یک مقامی که فوق مقام ملائکة اللَّه باشد، احتیاجات انسان یک همچو احتیاج است. انسان مثل یک حیوان نیست که احتیاجش به خوردن و خوابیدن باشد، انسان یک موجودی است که خدای تبارک و تعالی تا حالا او را خلق کرده است برای اینکه همه جهاتی که در عالم هست، در انسان هست، منتها به طور قوه است، به طور استعداد است، و این استعدادها باید فعلیت پیدا بکند، تحقق پیدا بکند.
تمام رژیمهای غیرالهی که به دست غیر انبیا تحقق پیدا کردهاند، حدود دیدشان همین طبیعت است. احتیاجات طبیعی را میتوانند آنها برآورند؛ میتوانند احتیاجات طبیعی را هم خیلی خوب برآورده کنند. سابق، مسافرتها با الاغ و اسب بود، حالا با طیاره است؛ سابق طبابت ناقص بود، حالا کامل است و از این هم کاملتر خواهد شد؛ سابق علوم طبیعی ناقص بود، حالا کامل است و کاملتر هم خواهد شد؛ همه اینها حدود طبیعت است. تمام این چیزهایی که دست بشر به آن میرسد، همین حدود طبیعت و چیزهایی که با چشمشان میبینند و با ادراک ناقصشان ادراک میکنند. از عالم طبیعت به آن طرف دست بشر از آن کوتاه است، و تربیتهایی که بخواهند غیر الهیین، غیر انبیا که به الهام خدا تربیت میکنند، تربیتهایی که اینها بخواهند بکنند، همان تربیتهای طبیعی است. طبیب معالجه جسم ما را میکند. طبیب خیلی خوب هر مرضی را، مرض جسمانی را معالجه میکند، اما امراض روحانی به طبیب مربوط نیست، هیچ، ابداً طبیب کاری به آن ندارد، نمیتواند هم داشته باشد، چون اطلاع بر آن ندارد. هر چه علوم طبیعی ترقی بکند انسان را به آن چیزهایی که در طبیعت به آن احتیاج دارد میرساند، آن ورق بالا که فوق طبیعت است، هیچ یک از این علوم بشری به آنجا نمیرسد. رژیمهای بشری بر فرض اینکه صالح باشند- و حال آنکه میدانیم که اکثراً نیستند- بر فرض اینکه صالح باشند تا حدودی که دیدشان هست، انسان را پیش میبرند. آنجا که نمیدانند، دیگر نمیتوانند پیش ببرند.
و لهذا میبینیم که تمام رژیمهای غیر وحیای، رژیمهایی که مربوط نیستند به مبدأ وحی، کاری به انسان ندارند. راجع به آن چیزهایی که مربوط به باطن انسان است حکومتها هیچ کار ندارند که شما پیش خودتان چه فکر میکنید، پیش خودتان چه اعتقاد دارید، پیش خودتان چه ملکاتی دارید، هیچ کاری به این ندارند؛ آن قدری که آنها کار دارند، این است که نظام این عالم طبیعت را، آنهایی که مردم صحیح هستند، آن حکومتهای «عادلِ نظام»، این طبیعت را به طوری کنند که محفوظ باشد، بازارشان یک بازار منظم باشد، مملکتشان یک مملکت منظم باشد، دزدیها را جلویش را بگیرند، بیعدالتیها را جلویش را بگیرند، آن قدری که رژیمها به آن نظر دارند همین مقدار است، اما هیچ کاری به این ندارند که شما توی منزلتان، چه خودتان چه میکنید. چه کار دارند به اینکه توی منزل؛ شما بیرون که آمدید باید نظام را حفظش کنید، اما در داخل منزل بین خودت و خدای خودت [است که] چکاره هستی. هیچ ابداً این نظامها، قانونی هم برایش ندارند و کاری هم به آن ندارند.
تفاوت مکاتب انبیا با مکاتب مادی
تنها رژیمی که و تنها مکتبی که کار دارد به انسان، از قبل از اینکه این تخم و این دانه کِشته بشود، تا آن وقتی است که آخر است و آخر ندارد آن مکتبهای انبیاست. هیچ مکتبی در عالم غیر از مکتب انبیا کاری به این ندارند که تو چه زنی انتخاب کن، وصلت کنی، زن چه مردی را انتخاب کند. به آنها چه ربط دارد، کار به این ندارند؛ هیچ ابداً در قوانینشان این نیست که چه زنی انتخاب کن و چه مردی انتخاب کن. هیچ در قوانینشان نیست که ایام حمل بچه، مادر چه کارهایی را بکند، ایامی که بچه را شیر میخواهد بدهد چه کار بکند؛ ایامی که بچه در دامن مادرش است، مادرش چه وظیفهای دارد؛ آن وقتی که تحت تربیت پدرش هست پدر چه. ابداً به این کارها قوانین مادی و طبیعی و رژیمهای غیر انبیا، هیچ کاری به اینها ندارند. آنها فقط وقتی که انسان، انسانی شد که آمد توی جامعه، جلوی مفسدههایی که اینها میخواهند، آن مفسدههایی که مضر به نظم باشد و الّا مفاسدی که عیش و نوش و عشرت باشد، هیچ کاری به آن ندارند، بلکه دامن هم به آن میزنند. کاری به اینکه بخواهند یک انسان بسازند، آدم درست کنند، هیچ کاری به این ندارند. در نظر آنها انسان با حیوان فرقش همین مقدار است که در طبیعت این بیشتر پیشرفت دارد. حیوان نمیتواند طیاره درست کند، انسان میتواند؛ حیوان طبیب نمیتواند بشود، انسان میتواند؛ اما حدود، حدود طبیعت است. آنکه به همه چیز کار دارد، آنکه انسان را از قبل از ازدواج، قبل از اینکه بخواهد ازدواج کند، دنبال این است که آن چیزی که از این ازدواج میخواهد حاصل بشود باید یک آدم صحیح باشد، انسان باید باشد، قبل از اینکه شما ازدواج کنید. دستور دارد چه زنی را انتخاب کن، چه مردی را انتخاب کن. چرا اینها دستور دارند؟ برای اینکه همان طوری که یک زارع، یک دهقان وقتی که میخواهد یک مزرعهای را بسازد، اول نظر میکند که زمین چه جور زمینی است، یک زمین صالح انتخاب میکند، آن تخمی را که میخواهد بکارد چه جور تخمی است، یک تخم گندم صالحی انتخاب میکند؛ چی لازم دارد برای تربیت، تمام اینها را در نظر دارد تا اینکه این مزرعه را آباد کند و یک منفعتی از آن ببرد. اسلام در انسان این نظر را داشته است که آن زوجی که انتخاب میشود چه جور باشد تا از این زوج یک انسان صحیح پیدا بشود. آن زنی که انتخاب میکنی چه جور زنی باشد تا از این دو نفر زوجین یک انسان پیدا بشود؛ بعد هم به چه آدابی باید باشد. روی چه ادبی این ازدواج باید باشد، بعد هم در چه حالی باید تلقیح بشود و چه آدابی دارد، بعد هم در ایام حمل چه ادبهایی هست، بعد هم در ایام شیر دادن چه ادبهایی هست؛ همه اینها برای این است که این مکتبهای توحیدی که بالاترینش اسلام است، آمدهاند برای اینکه انسان درست کنند؛ نیامدهاند که یک حیوانی منتها دارای ادراکاتی که حدود همان حیوانیت و همان مقصدهای حیوانی باشد، منتها یک قدری زیادتر، نیامدهاند این را درست کنند؛ آمدهاند انسان درست کنند. اینکه شما گفتید که هیچ مکتبی مثل اسلام نیست و هیچ رژیمی مثل اسلام نیست، نکتهاش [به] این معناست که اسلام است که میتواند انسان را از مرتبه طبیعت تا مرتبه روحانیت، تا فوق روحانیت تربیت کند. غیر اسلام و غیر مکتبهای توحیدی اصلًا کاری به ماورای طبیعت ندارند، عقلشان هم به ماورای طبیعت نمیرسد؛ علمشان هم به ماورای طبیعت نمیرسد، آنی که علمش به ماورای طبیعت میرسد، آنی است که از راه وحی باشد، آنی است که ادراکش ادراک متصل به وحی باشد، و آن انبیا هستند.
اسلام مثل حکومتهای دیگر نیست، این طور نیست که اسلام فرقش با حکومتهای دیگر این است که این عادل است و آنها غیر عادل، خیر، فرقها هست، یکیاش همین است. فرقهای زیاد بین حکومت اسلام و بین اسلام هست و ما بین رژیمهای دیگر. یکی از فرقهایش هم، این است که حکومت اسلام یک حکومت عادل است. آن اوصافی که در حاکم است چیست؟ آن اوصافی که در پلیس است چیست؟ آن اوصافی که در لشکری است چیست؟ آن اوصافی که در مثلًا سایر کارمندان دولتی است باید چه باشد؟ این یکی از فرقهاست. یک فرق نازلی است و بالاتر از این، آن چیزهایی است که انسان را رو به معنویات میبرد. اسلام آمده است که این طبیعت را بکِشد طرف روحانیت، مهار کند. طبیعت را به همان معنایی که همه میگویند، آن هم میگوید این جور نیست که به طبیعت کار نداشته باشد. تمدن را به درجه اعلایش اسلام قبول دارد و کوشش میکند برای تحققش؛ و لهذا حکومتهایی که در اسلام بودهاند یک حکومتهایی بودهاند که همه جور تمدنی در آنها بوده است. اما نظر به این نبوده است که در عین حالی که همان چیزهایی که در ممالک متمدنه باشد، اسلام هم آنها را قبول دارد و کوشش هم برایش میکند، در عین حال آنها به این نگاه میکنند و همین است. او به این نگاه میکند که بکشدش طرف روحانیت، بکشدش طرف توحید، از این جهت فرق است ما بین «اسلام و غیر اسلام» بین «حکومت اسلامی و حکومتهای غیر اسلامی»، بین آن چیزی که مکتب اسلام آورده با مکتبهای دیگر. مکتبهای دیگر، مکتبهای ناقصی هست که خودشان خیال میکنند خیلی کاملند. لکن حدودش تا همین دیدی است که دارند بیشتر از این نیست. مکتب اسلام دیدش تا آخر است؛ طبیعت را به آن دنیا میگویند، در لسان انبیا دنیا یعنی خیلی پست؛ پس کلمه دنیا یعنی خیلی پست، أَسْفَلَ سافِلِینَ[3] هم که در قرآن هست همین طبیعت است و آثار طبیعت، بالاتر است، «اعلی علیین»[4] است.
خدا میخواهد مردم را به «اعلی علیین» برساند. از «اسفل السافلین» بکشاندشان تا «اعلی علیین»، و این در غیر رژیمهای انبیا جاهای دیگر اصلًا مطرح نیست. چکار دارند به اینکه مردم بشوند یک مردم الهی، به ما چه ربط دارد. اینجا خلاف نظم نکنند، اینجا کاری که به حکومت ما ضرر بزند، هر چه میخواهد باشد. انبیا این طور نیستند. انبیا به شما کار دارند توی صندوقخانهات هم که هستی به تو کار دارند. هیچ کس نیست، لکن حکم خدا هست دنبال شما. آنها میخواهند یک انسانی تربیت کنند که خلوتش و جَلوتش فرقی نداشته باشد. همان طوری که خیانت نمیکند در جلوت و در پیش مردم، برای اینکه از مردم ملاحظه میکند، انبیا میخواهند انسانی درست کنند که پیش مردمش و غیاب مردمش دیگر فرقی نباشد، هر دویش آدم باشد، وقتی آدم شد، چه در خلوت آدم است، چه در بین مردم هم آدم است. آنها نظرشان به این معنا هست، و ما میلمان این است؛ آرزومان این است که یک همچو مکتبی در خارج بشود، تحقق پیدا کند؛ میل انبیا هم همین بوده است. میل همه ما این است که ما یک حکومتی داشته باشیم، همان جور حکومتهایی که در صدر اسلام بود که عدالت بود، همهاش عدالت بود و زاید بر آن، آن مسائلی که در قرآن کریم و در اسلام هست آنها هم باشد- همه چیز- و حالا راجع به جمهوری اسلامیاش که اول قدم است و تا حالا الآن اسلام، جمهوری اسلامی الآن رژیم ماست. برای اینکه رأی دادید و شد.
رژیم سابق رفت، دفن شد تا ابد. دفن شد و حالا رژیم شما رژیم اسلامی است. در این رژیم اسلامی الآن ما خیلی مسئولیت داریم. مسئولیت بزرگ داریم و او حفظ آبروی اسلام است. الآن ما همهمان مکلفیم حالایی که جمهوری اسلامی شد ما هم اسلامی باشیم. اگر بنا شد جمهوری اسلامی باشد اما ماها دیگر اسلامی نباشیم، حکومت اسلام نیست؛ اینکه، جمهوری اسلامی نمیشود. اگر بنا شد که جمهوری اسلامی باشد، پاسبانهایش اسلامی نباشند خدای نخواسته، دادگاههایش اسلامی نباشد، وزارتخانههایش اسلامی نباشد، این حکومت طاغوتی است؛ به اسم اسلام. همان طاغوت است، منتها اسمش را ما عوض کردیم. ما نمیخواهیم اسم عوض بشود، ما میخواهیم محتوا درست بشود، باید کوشش کنید محتوا درست بشود.
امروز اسلام بسته به اعمال شماست، حکومت اسلامی، اگر شما خوب رفتار کردید، همه قشرهای ایران خوب رفتار کردند، یک حکومت اسلامی و یک رژیم اسلامی «؛ حکومتش اسلامی، ملتش هم اسلامی». اگر همه وزارتخانهها اسلامی شد و همه ادارات اسلامی شد، و ارتش اسلامی شد و شهربانی اسلامی شد و ژاندارمری اسلامی شد، آن وقت حکومت ما یک حکومت اسلامی است. و اگر ماها هم که یک اشخاصی هستیم هر کدام وارد یک کسبی هستیم، و یک شغلی هستیم، ماها هم روی دستور اسلام عمل کردیم یک ملت اسلامی هستیم، و الّا الفاظ است و معنا ندارد. هی من بگویم اسلام و لکن عملم بر خلاف آن باشد، هی حاکم بگوید اسلامی و لکن عمل بر خلاف آن باشد، آن وقت نه رژیم، اسلامی میشود، نه ملت، ملت اسلامی میشود. کوشش کنید که ملت اسلامی باشد و دولت اسلامی.
و از خدای تبارک و تعالی من میخواهم که این اتحاد شماها و این روحیه قوی شما محفوظ باشد تا این مراتب سیر بشود، تا این مراحل بگذرد. خداوند همهتان را حفظ کند.» (صحیفه امام، ج8، ص: 411 ـ 417)
ـ سخنرانی در جمع پاسداران و روحانیون تربت حیدریه؛ نگرانی برای اسلام (1358)
«در این مجلس، هم پاسدارها هستند و هم علما و هم طبقات دیگر. آن چیزی که من را حالا نگران دارد، و اگر عرض کنم آقایان هم نگران خواهند شد، این است که در این وقت که با همت همه قشرها، همه طبقات، این نهضت را به اینجا رساندهاند و دشمن را از صحنه بیرون کردهاند و دست اجانب را کوتاه کردند، حالا یک خطری بدتر از آن خطرها متوجه ماست، و آن خطر این است که از این دو طایفه، یعنی طایفه روحانیون و پاسدارها که روحانیون هم جزء پاسدارها هستند؛ آنها هم پاسدار اسلاماند، دیگران هم پاسدارند؛ بلکه همه ملت پاسدار اسلام باید باشند: کُلُّکُم رَاعٍ و کُلُّکُم مَسئولٌ[5]
آن خطری که الآن من را نگران کرده است- و من تکرار میکنم، هر دستهای که بیایند اینجا تکرار میکنم آن را- آن خطر این نیست که ما شکست بخوریم؛ شکست خوردن خطر نیست؛ اولیای خدا هم بسیاریشان در جنگها شکست میخوردهاند؛ حتی خود پیغمبر هم گاهی شکست میخورد؛ حضرت امیر هم از معاویه شکست خورد. اگر ما در آن رژیمی که بود و قیام کردیم و شما قیام کردید فرض کردیم که ... ما را شکست میدادند، هیچ اشکالی در کار نبود؛ ما را هم میکشتند برای اسلام بود؛ کاری نبود. آنکه الآن موجب نگرانی است این است که از این دو قشر- مهم این دو قشرند و سایرین هم هستند که ... اسم میبرم- قشر روحانیون که پاسداران اسلام و قرآن هستند از صدر اسلام تا حالا، و قشر پاسدارهای اسلامی، و اضافه کنید به اینها کمیتهها، دادگاههای انقلاب اسلامی، اگر خدای نخواسته اینها که در نظام اسلام الآن هستند- ما مدعی هستیم که پاسدار احکام اسلام هستیم، و شما هم پاسدارید از این انقلاب اسلامی، و همه ملت هم باید پاسدار از اسلام باشند- الآن که نظام اسلامی است و ما رژیم را رژیم جمهوری اسلامی میدانیم، رأی دادید، همه ملت رأی دادند، و الآن رسماً مملکت ما رژیمش جمهوری اسلامی است، اگر از ما یا از شما یا از کمیتهها یا از دادگاههای انقلاب یک اعمالی صادر بشود که در نظر عالَم این اعمال بر خلاف رویه باشد، این اسباب این میشود که آنهایی که با ما دشمن هستند و عددشان هم در خارج خیلی زیاد است، و در داخل هم هست، و مراقب این هستند که یک قدم خلافی از ماها ببینند و یکی را هزارها کنند و منعکس کنند در روزنامههای خارج، در مجلات خارج، و در داخل هم با اشارات، و بگویند که «نظام اسلامی هم همین است؛ اینها پاسدارهایش، و اینها روحانیونش، و اینها بازاریهایش، و آنها هم سایر طبقاتش، و مکتب ما را متزلزل کنند. اسلام را معرفی کنند به اینکه «اینها پاسدارهای اسلاماند، الآن جمهوری اسلامی است و جمهوری اسلامی هم با سابق فرقی نکرد؛ آن وقت محمد رضا پهلوی و سازمان امنیت خلافکاری میکردند، حالا آقایان روحانیون و آقایان پاسداران و دادگاههای انقلاب و کمیتهها خلافکاری میکنند؛ پس معلوم میشود که اسلام هم- همین- مثل سایر رژیمها میماند.» نمیگویند که من یک کار خلاف کردم، آقا یک کار خلاف کرده،- شما- میگویند که «الآن رژیم اسلامی است و جمهوری اسلامی است، و اینها هم که میگویند ما پاسدار جمهوری اسلامی هستیم، روحانیون هم که میگویند ما از اول پاسدار اسلام بودیم، و دادگاهها هم میگویند دادگاه انقلاب اسلامی، و کمیتهها هم میگویند کمیتههای اسلامی، اینها همه با اسم اسلام،» الآن این جماعات هستند و به ما بگویند که «جمهوری اسلامی هم مثل رژیم شاهنشاهی است؛ منتها آن وقت یک دستهای آن کارها را میکردند، حالا یک دسته دیگری؛ آن وقت آن دسته میریختند توی خانههای مردم و کارهای خلافی میکردند، حالا هم این دسته هست؛ آن وقت آن دسته کاری میکردند، حالا به اسم کمیته اسلامی تعدی میکنند؛ آن وقت محمد رضا و اتباعش این کار را میکردند، حالا روحانیون این کار را میکنند. مهرهها عوض شده، مسائل همان مسائل است!»
این خطری است که، مصیبتی است که از همه مصیبتها بالاتر است. در کشتن حضرت سید الشهدا هیچ اشکال نبود برای اینکه مکتب را داشتند آنها از بین میبردند، و شهادت حضرت سید الشهدا مکتب را زنده کرد. خودش شهید شد، مکتب اسلام زنده شد؛ و رژیم طاغوتی معاویه و پسرش را دفن کرد ... و سید الشهدا هم چون دید اینها دارند مکتب اسلام را آلوده میکنند، با اسم خلافت اسلام خلافکاری میکنند و ظلم میکنند و این منعکس میشود در دنیا که خلیفه رسول اللَّه دارد این کارها را میکند، حضرت سید الشهدا تکلیف برای خودشان دانستند که بروند و کشته هم بشوند؛ و محو کنند آثار معاویه و پسرش را. پس کشتن، شهادت سید الشهدا چیزی نبود که برای اسلام ضرر داشته باشد؛ نفع داشت برای اسلام؛ اسلام را زنده کرد. اگر ما هم همه در این نهضتی که کرده بودیم، در این راهی که داشتیم میرفتیم برای مبارزه و معارضه، کشته میشدیم، آن هم اشکال نداشت؛ برای اینکه ما هم راهمان را رفته بودیم؛ کشته شده بودیم در راه اسلام. اسلام در خطر نبود؛ اسلام زنده تر میشد. اما حالا که دست ما افتاده است، حریف را بیرون کردید و خودتان قبضه کردید مملکت خودتان را، و خودتان دارید اداره میکنید و پاسدار هستید و آقایان هم پاسدار هستند. اگر در این وضع از ماها یک کار خلاف صادر بشود، خدای نخواسته روحانیون در بلاد اختلاف با هم بکنند، معارضه با هم بکنند، پاسدارها با هم اختلاف بکنند، به هم تفنگ بکشند، کمیتهها خلاف بکنند، دادگاهها درست رسیدگی نکنند، امروز نمیگویند که اگر یک آقایی کاری بکند، بگویند ساواکی است؛ امروز میگویند روحانی است و روحانیین ایناند. دیکتاتوری عمامه و کفش است! و مکتب ما آلوده میشود نه خودمان. خودمان مهم نیست؛ مکتبمان آلوده میشود. منعکس میکنند این اشخاصی که با کمال دقت کارهای ما را تحت نظر دارند، و با ما هم دشمناند و با اسلام هم دشمناند. نمیگویند که فلان آدم یک کار خلافی کرد؛ میگویند «رژیم هم الآن اسلامی شده و الآن هم اینها- همه- مدعیاند که ما پاسدار اسلام هستیم و ما نگهبان اسلام هستیم و روحانیون هم میگویند ما نگهدار اسلام هستیم، و این است وضعشان! پس معلوم شد که اسلام این طوری است»؛ این طور منعکس میکنند که «اسلام این است؛ و این آخوندها دروغ میگفتند که اسلام مکتب مترقی است؛ این است!»
این خطر خطر بزرگی است برای ما. و این خطر را باید از آن جلوگیری کنید. چه جور جلوگیری کنیم؟ روحانی به وظیفه روحانیتش، به وظیفهای که اسلام برای روحانی تعیین کرده، عمل کند؛ پاسدار اسلام به وظیفه پاسداریش عمل بکند. پاسدار انقلاب است نه مخل به انقلاب، معارض با انقلاب. اگر ما یک خلافی بکنیم، روحانی نیستیم؛ یک اشخاص شیطانی هستیم که صورت روحانیت به خودمان، لباس روحانیت پوشیدیم. اگر شما پاسدارها که قدرت الآن دستتان است یک کاری بکنید که بر خلاف وظیفه پاسداری است، شما پاسدار اسلام و انقلاب نیستید؛ شما پاسدار هوای نفس خودتان هستید، به هوای نفستان عمل میکنید، به الهام شیطان عمل میکنید. اگر بازاری در جمهوری اسلامی همان بازاری باشد که در رژیم طاغوتی بود، نباید ادعا کند که بازار اسلام است. نه، بازار طاغوت است! آن اجحافات زیادی که الآن دارد به این مستمندان میشود، این رباخواری که الآن رواج دارد، این هروئین فروشی و- نمیدانم- زهر مار فروشی که الآن رواج دارد، اینها را به عهده بازار اسلام حساب میکنند؛ به عهده جمهوری اسلامی حساب میکنند. مکتب ما شکست میخورد، اسلام شکست میخورد، اسلام دفن میشود، و دیگر کسی نمیتواند بیرونش بیاورد.
برادرهای روحانی من! برادرهای پاسدار من! دریابید اسلام را! اختلافات را کنار بگذارید. با هم برادر باشید. همه با هم دست به هم بدهید و اسلام را نجات بدهید. خطر است امروز. حالا که ما آزاد شدیم، هر کاری دلمان میخواهد بکنیم؟! اسلام یک همچو آزادی نمیدهد به کسی. حالا که ما از زیر بار ظلم رژیم سابق بیرون آمدیم، خودمان ظلم بکنیم؟! خوب ... ما فرقمان با آنها چه هست؟ شما همه لباس پاسداری دارید، آقایان لباس روحانیت دارند، مسئولیت زیاد است برای آنها. امروز روزی است که مسئولیت برای همه ما، برای همه طبقات، برای همه مسلمانها مسئولیت امروز زیاد است در ایران. رژیم سابق نیست که گردن من و شما نگذارند بگویند ظالمها دارند این کارها را میکنند. رژیم اسلامی است. اگر از دولت اسلامی خلاف صادر بشود، اسلام را لکه دار میکند. اگر از روحانی در این زمان یک خلاف صادر بشود، مکتب را متزلزل میکند. اگر از پاسدارهای ما خدای نخواسته یک خلافی صادر بشود، همان کارهایی که در رژیم سابق میشد حالا با این اسم بشود، مکتب ما متزلزل میشود. اگر کمیتههای ما خلافی بکنند [و همین طور] اگر دادگاههای ما [مکتب ضربه میبیند] این دادگاهها، دادگاههای طاغوتی که نیست، دادگاههای اسلامی است؛ از دادگاههای اسلامی توقع این دارند که احکام اسلام جاری بشود، و همین طور از همه ما. این مسأله جزء مصیبتهایی است که من الآن برایش ناراحتم و شما هم ناراحت باید باشید. و علاجش به این است که هر یک ما به وظیفهای که خدا برای او معین کرده عمل کنند؛ روحانیون عمل کنند به وظایفی که اسلام برایشان تعیین کرده.
قرآن کریم فرموده است: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا[6]؛ این یک دستور است. دستور الزامی است، امر است؛ مشتمل بر یک امر است و یک نهی: مجتمع باشید با هم، به اسلام تمسک بکنید، همه با هم به اسلام تمسک بکنید، تفرقه بینتان نباشد. این طور نباشد که ملتها، آنهایی که ناظر ما هستند، آنهایی که دشمن ما هستند و نظارت بر ما میکنند، بگویند که در هر شهری آن شلوغکار عبارت از معممین آن است! این برای ما سرشکستگی دارد- عرض بکنم- خلافِ ما برای امام زمان سرشکستگی دارد. دفاتر را وقتی بردند خدمت ایشان و ایشان دید شیعههای او- خوب، شما شیعه او هستید، ما شیعه او هستیم- شیعه او دارد این کار را میکند، این ملائکة اللَّه که بردند پیش او دید، سرشکسته میشود امام زمان، بیدار بشوید که مسأله خطرناک است! و خطر هم خطر شخص نیست، خطر ملت نیست، خطر اسلام است.
ان شاء اللَّه خداوند همه شما را موفق کند که به وظایف عمل کنید. همهمان را خداوند موفق کند به وظایف اسلامی، وظایف روحانی، به وظایف پاسداری، به این وظایف عمل بکنیم و ان شاء اللَّه این نهضت را به پیش ببریم، و مملکت مال خودتان باشد، و مملکت یک مملکت اسلامی بشود. و السلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته.» (صحیفه امام، ج8، ص: 418 ـ 423)
ـ سخنرانی در جمع کارکنان بهداری و بهزیستی آذربایجان شرقی؛ برکات نهضت (1358)
«از برکات این نهضت یکی این است که ما با آقایان محترمی که دور از مرکز علمند، در مراکز دیگرند، از نزدیک آشنا میشویم و مطالبی اگر دارند و داریم به هم میرسانیم، و اگر درد دلی هم داریم ذکر میکنیم، بلکه شما که مأمور بهداری و بهزیستی هستید معالجه کنید.
یکی از برکات این نهضت قضیه «تحول روحی» در جامعه ما هست که من مکرر این را گفتهام که این تحول روحی که در ایران پیدا شده است و این نهضت توانست این تحول روحی را ایجاد کند به خواست خدای تبارک و تعالی از این پیروزی که نصیب ما شده است و دست اجانب را کوتاه کردیم و دست خیانتکارها را، اهمیتش بیشتر است. این تحولات روحی به این زودی برای یک شخص هم حاصل نمیشود تا برسد به گروهها؛ تا برسد به سرتاسر یک کشور. شما هم ملاحظه میکنید که چند جور تحول، تحولهای روحی پیدا شد در این جمعیتها؛ یکی که من کراراً گفتم و باز هم تکرار میکنم این تحولی [است] که از خوف و ترس به شجاعت متحول شدند. شما ملاحظه کردید، دیگر اینها همه یادتان هست، که یک پاسبان اگر میآمد در بازارها؛ بازار تهران، بازار تبریز و میگفت که «4 آبان[7]» است و باید بیرق بزنید سر دکانها، توی ذهن مردم اصلًا نمیآمد.
که میشود هم با پاسبان معارضه کرد و گفت نه. همه اطاعت میکردند روی اینکه خوب، دنبالش خوف اینکه حبس باشد، زجر باشد، شکنجه باشد در ظرف کمتر از دو سال آخر این انقلاب، در ظرف کمتر از دو سال، همین جمعیتها یک تحولی درشان پیدا شد که ایستادند در مقابل توپ و تانک و مسلسل و گفتند ما اصلًا رژیم [شاه را] نمیخواهیم. آنکه به خودش جرأت نمیداد که بگوید من امشب این کار را نمیکنم و بیرق نمیزنم، این جرأت را پیدا کرد که مشتش را گره کند و جلو برود. بریزند توی خیابانها و فریاد بزنند که مرگ بر این سلطنت کذا. این تحول آسانی نیست. بله، یک نفر، دو نفر، ده نفر، یک همچو تحولی پیدا بکنند، خوب میشود، اما یک ملتی این طور بود، همان طوری که در آذربایجان بود، در مشهد بود، در تهران بود، در شیراز بود، در دهات بود، در قصبات بود. اختصاص به یک محیطی نداشت، سرتاسر کشور یکدفعه متحول شد و این نبود جز اینکه یک عنایت خاصی از طرف خدای تبارک و تعالی به این ملت شد، یک نظر معنوی خدای تبارک و تعالی بر این ملت انداخت و ملت را فوق النظر متحول کرد؛ کانّه یک چیزی دیگر شدند. جمعیتها سرتاسر کشور یک چیز دیگری شدند، یک چیزی بودند، یک چیز دیگر شدند؛ متحول شدند یک جمعیتی به یک جمعیت دیگر. و باز جزو تحولات، این تحول حس اعانت بود که مردمی که از هم جدا بودند و کاری به هم نداشتند و اینها یک وقت ما دیدیم که وقتی جمعیت راه میافتد، به اطراف، اینها اعانت میکنند؛ زن و مرد خانهها، این خیابانهایی که هست و خانههایی که در خیابان هست آن طور که برای ما نقل میکردند- مکرر اینها آب میآوردند، چه میکردند و به مردم اعانت میکردند در این کاری که داشتند؛ یک دسته تظاهر میکردند یک دسته هم اعانت به این اشخاصی که تظاهر میکردند.
یک قصهای که در نظر من خیلی جالب است این است[8] که یکی از اشخاص به من گفت: گفت من در خیابان تهران دیدم که در این تظاهرات یک زنی یک کاسهای دستش هست این طور ایستاده و تویش هم پول هست، من فکر کردم که خوب این حالا فقیر هست و پولی میخواهد، پیرزن هم بود، گفت وقتی که نزدیک شدم و از او استفسار کردم، گفت که امروز تعطیل است، اینجا هم مرکز تلفن است؛ من این را نگه داشتهام که هر که بخواهد تلفن کند این پول را بردارد و بیندازد آنجا و تلفن کند. این یک قضیه کوچک جزیی است، اما معنایش زیاد است. این جزو همان تحولهایی است که پیدا شد. یا کسی باز نقل میکرد که اگر یک ساندویچی را به یک نفر تعارف میکردند در این اجتماعات- ایشان گفت من خودم دیدم- این تکه تکه میکرد، لقمه لقمه، به این و آن میداد تا آخر. اینها یک مسائلی است که به نظر اولی کوچک میآید، لکن اینها بزرگ است. یک تحول بوده این، این حس تعاون مردم که از هم داشتند این یک مسأله عادی نیست، باز یک مسأله الهی است که اشخاصی که آن وقت ارتباط به هم نداشتند، کاری نداشتند، اینها همچو مرتبط به هم شدند و همچو جوش پیدا کردند که شدند یک خانواده؛ کانّه مردم یک خانواده بودند؛ این خانواده هم از هیچ چیز نمیترسید.
گفت شخصی که یک بچه ده- دوازده سالهای در این مبارزات سوار موتورسیکلت ظاهراً بود- یا دوچرخه یا موتورسیکلت- گفت این همان طور رفت طرف تانکی که داشت میآمد حمله کرد این بچه و بچه هم زیر تانک خرد شد از بین رفت. اما این طور شده بودند. این تحول یک تحول الهی بود و یک دست غیبی مردم را این طور متحول کرد، و تا این نحو تحول نبود این پیروزی نبود. ملتی که دست خالی بود، هیچ نداشت حالا چهار تا تفنگ پیدا شده است، کی، آن وقت این حرفها بود- دست خالی، آنها هم مسلح و همه تانک و توپ و مسلسل دار و اینها هیچ نداشتند جز اینکه یک فریاد «لا اله الا اللَّه» و «اللَّه اکبر» و یک مشت پُر و یک ایمان قلبی قوی. این ایمان بود که این مردم را به این پیروزی رساند که همه حسابها فاسد از کار درآمد. حساب اینکه دست خالی نمیشود غلبه کرد بر این سلاحهای مدرن، این حسابها خلاف درآمد. چون آنها حساب معنویات را نمیکردند؛ حساب مادیات را میکردند. معنویت غلبه کرد بر مادیات، خدا غلبه کرد بر شیطان و غلبه دارد بر شیطان.
این تحول یک نعمت بزرگی است که اگر ما نگهش داریم این نعمت خدا را، برای ما همه چیز هست. اول بفهمیم که نعمتی بوده، خدا داده است، ما خودمان ضعیف بودیم و خداوند ما را تقویت کرد و قوتی داد که همه قدرتهای خارجی را شکست دادید.
اینهایی که از خارج میآیند، از امریکا میآیند، از جاهای دیگر میآیند، میگویند که ایرانیها نمیدانند چه کردند، خارج میدانند چه خبر است؛ آنها میفهمند که چه شده است؛ خود ایرانیها توجه ندارند. باز داخل معرکه هستند نمیدانند چه شده است. تمام دُوَل پشتیبان محمد رضا بودند. نه دولتهای امریکا و شوروی و ابرقدرتها، خیر. همین دولتهای پایین تر، همین دولتهای اسلامی همه طرفدار بودند، و با همه طرفداریهایی که کردند و با همه قدرتهایی که خود این هم داشت نتوانستند این را نگهش دارند. ملت با دست خالی شکست داد هم قدرت محمد رضا را و هم آنهایی که پشتیبان او بودند. این یک مسئلهای نیست که ما بتوانیم روی موازین طبیعی حلش کنیم، این دلیل بر این است که یک مبدأ فوق این مبادی هست؛ این دلیل بر این است که خدا هست.
اگر این را حفظش بکنید همه چیز دارید، اگر این انسجامی که ملت پیدا کرد و گروهها، متفرقات به هم مجتمع شدند، همه با هم شدند، آنهایی که دور از هم بودند به هم نزدیک شدند و آن ایمانی که قلبها مملو از ایمان و همه داد میزدند «جمهوری اسلامی» اگر این را ما نگهش داریم، قدر این نعمت را بدانیم، نگهش داریم، یک ملت پیروزی هستیم که دیگر نمیتوانند این ریشههای فاسد کاری انجام بدهند. لکن مهم همین است که نگهش داریم. مهم این است که ما آن وحدتی که داشتیم حفظش کنیم. حالایی که رسیدیم به یک مرتبهای از پیروزی و دشمنها را بیرون کردیم، حالا خیال نکنیم که تمام شد قضیه و برگردیم سراغ اینکه من خانه ندارم، کسب من حالا چطوری است.
شما دیدید آن روزی که توی خیابانها میریختند- همهتان بودید لا بد- توی خیابانها میریختند و فریاد «اللَّه اکبر» را بلند میکردید، هیچ فکر این بودید که کسب شما امروز چه جوری است؟ شما کسبها را رها کرده بودید، شما پنج ماه، شش ماه بیشتر کسبها را رها کردید. یک همچو موجودی خدا ساخت. آنی که حاضر نبود یک روز دکانش را رها بکند شش ماه رها کرد، نه شش ماه رها کرد و نگران بود، شش ماه رها کرد و عاشقانه رها کرد. این را یک چیز آسانی حساب میکنید؟ اینها یک نعمتهایی است، عنایاتی است که خدای تبارک و تعالی بر شما کرد و این عنایت را، این رحمت را، دو دستی بگیرید نگهش دارید، حفظش کنید. همه با هم برادر، همه فداکار هم باشید و فداکار اسلام باشید. اگر این روحیه محفوظ بماند، این شجاعت محفوظ بماند،- و شما آذربایجانیها، مرکز شجاعتید- اگر این شجاعت محفوظ بماند و این توجه به خدا محفوظ بماند و این وحدت کلمه محفوظ بماند دیگر کسی نمیتواند، هیچ قدرتی نمیتواند شما را عقب بزند و هیچ کسی نمیتواند همه دارایی شما را بگیرد و بخورد و ببرد و خیانت به شما بکند. نه دولتی دیگر میتواند که خلاف بکند و نه ارتشی میتواند به شما تحمیل بشود و نه ژاندارمری میتواند تحمیل بشود و نه هیچ چیز. خودتانید و استقلال، آنها هم از شما هستند، آنها هم قوای شما هستند.
وحدت کلمه و اسلامی بودن یک مملکت به این است که از آن رئیس جمهور که آن بالا هست به حسب اعتبار، تا آن کسی که آن پایینهاست اینها یک جور باشند، نه این از او بترسد نه او توقع داشته باشد که این از او بترسد. اسلام این طوری است.
حضرت امیر- سلام اللَّه علیه- که خلیفه مسلمین بود، خلیفه یک مملکتی که شاید ده مقابل مملکت ایران بود، از حجاز تا مصر، آفریقا، کذا [و] یک مقدار هم از اروپا، این خلیفه الهی وقتی توی جمعیت بود مثل همه ما که نشستهایم با هم، این هم زیر پایش نبود، همین بود که یک پوست داشتند- به حسب نقل- یک پوست داشتند که شب خودش و حضرت فاطمه رویش میخوابیدند، و روز روی همین پوست علوفه شترش را میریخت. پیغمبر هم همین شیوه را داشت. اسلام این است، آنی که ما میخواهیم این است. البته هیچ کس قدرت ندارد مثل او باشد اما ما میخواهیم یک خرده نزدیک، یک بویی از اسلام بیاید در ایران ما میخواهیم این طور بشود که وقتی رئیس یک مملکتی فرض کنید رئیس جمهور، نخست وزیرش توی جمعیت میآید همچو امتیازی نباشد که مردم کنار بروند، آی آه واه بشود. زمان رژیم سابق اگر میخواست این شخص از یک خیابانی عبور کند، سازمان امنیت و مأمورها قبل از اینکه بیاید، دو روز، سه روز قبل این جاها را همه را تحت نظر میگرفتند؛ خانهها را، این خانهها را خالی میکردند از مردم، تحت نظر میگرفتند که ایشان میخواهد یک عبوری از اینجا بکند. چرا؟ برای اینکه خودش خائن بود و خائن میترسد. خیانت به مملکت کرده بود و خائن خائف است. از خودش میترسد، میترسد بکشندش. اما مالک اشتر هم این طور بود؟ توی مردم بودند، حضرت امیر تو مردم بود، با مردم بود. پیغمبر اکرم توی مسجد- به حسب نقل- توی مسجد وقتی نشسته بودند با اصحابشان، یک عرب که از خارج میآمد نمیشناخت کدام یکی [از] آنها پیغمبرند، کدام یکی دیگران هستند. میپرسید که: کدام یکیتان هستید؟ پیغمبر کدامها هستید؟ وضع این طور بود که دور [هم] مینشستند. یک صدری [و] یک ذیلی نبود. دور هم مینشستند. وقتی یک کسی میآمد، خوب اینها که دور هم نشستهاند کدام یکیشان هستند. وضع حکومت اسلام این است.
ارتش اسلام این طور نبوده است که وقتی بیاید مردم از خوف فرار کنند از دست آنها، پشت بکنند به آنها. رژیمهای طاغوتی ارتششان برای این است که مردم را اول سرکوب کنند. ارتش ایران هیچ وقت برای این نبوده است که بروند دشمنان را سرکوب کنند. این ارتشها برای سرکوب کردن شماهاست. شما هم شاید بسیاریتان یادتان باشد که متفقین وقتی که آمدند در سرحدات، زمان رضا خان، شاید بعضیتان یادتان باشد، وقتی که آمدند در سرحدات، به مجرد اینکه اینها[9] حمله کردند آنها[10] فرار کردند ... این را دیگر من خودم شاهد بودم، سرحد را ما شاهد نبودیم. اما از سر حد که حمله کردند تهران خالی شد. تمام صاحب منصبان از تهران رفتند طرف اصفهان. چمدانشان را پر کردند و فرار کردند. رضا خان گفته بود آخر این ارتش و این بساط چطور سه ساعت طول کشید. گفته بودند سه ساعت طول نکشید، آنها آمدند و ما رفتیم. ما برای اینکه اظهار قدرت بکنیم میگوییم سه ساعت، کی سه ساعت طول کشید؟ مسأله این طور بود. در سر حد این طور شد. من تهران بودم، در سر حد این قضیه واقع شده بود. سربازها در تهران از سربازخانهها بیرون ریخته بودند و فرار کرده بودند. تو خیابانها راه میرفتند، فرار میکردند. به هم ریخت. آنها در سر حد آمدند، تهران به هم ریخت. فرار کردند صاحبمنصبهای ارشد، ارتشبدها و نمیدانم فرض کنید که سپهبدها؛ چمدانها را برداشتند و سوار اتومبیل شدند رفتند طرف اصفهان که از یک طرفی مثلًا پناهگاه پیدا کنند.
ارتش برای این نبود که مقابل یک قدرت خارجی باشد، ارتش برای این بود که ماها را سرکوب کنند تا دیگران بیایند بخورند و ما نتوانیم حرف بزنیم. برای این بود. یک همچو ارتشی نمیتواند مقاومت کند در مقابل یک قدرت، بلکه نتوانست مقابله کند در مقابل شماها. البته پیوند هم شدند به ما، آنهایی که روح انسانیشان باقی بود متصل شدند به ملت، آن هم برای اینکه، میدیدند که حق با اینهاست. آنها را هم چاپیده بودند. آنها را هم خود آنها چاپیده بودند. شاید از حقوق آنها هم باز دربار یک چیزی میبرد. میگویند از پاسبانها هم میبردند. من اطلاعی ندارم.
اسلام اگر ان شاء اللَّه با خواست خدا در خارج تحقق پیدا کند، و لو به یک وجود کوچکی نازلی، غیر از این مسائل است که اینها خیال میکنند. غیر از این مطالبی است که مردم خیال میکنند، و اینهایی که خیال میکنند که ما اسلام را میفهمیم، غیر از این مسائل است. اگر اسلام پیدا بشود، اسلام آن است که همان روزی که بیعت کردند با حضرت امیر- سلام اللَّه علیه- همان روز- در تاریخ هست- که بیعت کردند، بیعتی که طول و عرض مملکتش آن قدر بود که عرض کردم- بیعت تمام شد بیل و کلنگش را برداشت رفت یک چشمهای بود که مشغول بود برای کندنش. رفت آنجا ... سرِ کارش. کارگر بود. حالا چشمه درآمد! میگویند که چشمه هم وقتی که کلنگ آخر را زدند مثل گردن شتر آب بیرون آمد. یک کسی گفت خوب است، گفت که این ورثه را چیز بده. بعد آن را وقفش کرد. یک همچو سردارهایی اسلام داشته است. یک همچو لشکری داشته است که وقتی جنگ میکردند- تاریخ هست- گرسنه بودند. این جهازات جنگی در کار نبود، هر چند نفرشان یک دانه شمشیر و هر چند نفرشان یک دانه شتر داشتند، این حرفها نبود که خیال کنید که حالا سازوبرگ [فراوان است] هر چند نفر یک خرما. یک دانه خرما گیر این میآمد میگذارد دهانش، همان شیرینیاش که به دهانش میرسید در میآورد میداد به رفیقش آن بگذارد دهانش. میداد رفیقش، آن میداد رفیقش، تا آن آخر. این طور اسلام را اینها نگه داشتند، و حالا ما باید نگه داریم این اسلام را.
اسلام خیلی عزیز است. اسلام خیلی فدایی داده است. پیغمبر اسلام برای اسلام خیلی زحمت کشیده، تمام عمرش در زحمت بوده، تمام عمرش. آن وقتی که در مکه بود زحمتش یک طور بود، با آن رنج و تعبی که بود و مدتها در حبس، یعنی بیرون بود و نمیتوانست اصلًا خودش را نشان بدهد. آن وقت هم که مدینه آمدند جنگهای زیادی که با مشرکین واقع شد و با خائنها و با گردن کلفتها و با ثروتمندها تا اینها را بخواهند خاضع کنند برای اسلام. بسته بودند چند نفر را، داشتند میآوردند. اسیر کرده بودند. فرمود ببین! ما باید با زنجیر اینها را به بهشت ببریم. جنگهایشان برای این بود که مردم را آدم کنند. نه این بود که مملکت بگیرند. مملکتگیری [روش] اسلام نیست. ممالک را که فتح میکردند برای این بود که قلوب اینها فتح بشود، نه برای این بود که یک مملکت زیادی درست کنند، مالیات زیاد بشود؛ برای این بود که اینها را آدم کنند؛ انسان کنند. اسلام خیلی عزیز است، و اسلام خیلی فدایی داده. اسلام، امام حسین را فدایی داده؛ او را باید نگهش داشت. الآن نوبت ماست. الآن اسلام به دست ما افتاده. الآن جمهوری اسلامی است. طاغوتی در کار نیست. ما باید فکر این باشیم که این اسلام را حفظ کنیم، نگه داریم. ما باید از این اختلافاتی که تازگی دارد [پیوسته] پیدا میشود و دامن به آن میزنند؛ آنهایی که میخواهند نگذارند این اسلام تحقق پیدا کند، به آن دامنمیزنند، به اختلافات دامنمیزنند، ما باید این اختلافات را کوشش کنیم از بین برود، و این وحدت کلمهای که نعمت خدا، نعمت بزرگ خدا بود به ما داد محفوظ بماند، تا اینکه این بار را ان شاء اللَّه با سلامت، سعادت به منزل برسانیم.
خداوند ان شاء اللَّه همه شما را تأیید کند. موفق باشید. خداوند همه شما را سعادتمند کند. مملکت مال خودتان باشد، خودتان زحمت بکشید برای خودتان، نه اینکه شما زحمت بکشید و دیگران ببرند و بچاپند. و السلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته.» (صحیفه امام، ج8، ص: 424 ـ 432)
ـ سخنرانی در جمع اساتید دانشگاه تهران؛ تفاوت دانشگاه غربی و دانشگاه اسلامی (1358)
«فرق بین دانشگاههای غربی و دانشگاههای اسلامی باید در آن طرحی باشد که اسلام برای دانشگاهها طرح میکند. دانشگاههای غربی- به هر مرتبهای هم که برسند- طبیعت را ادراک میکنند، طبیعت را مهار نمیکنند برای معنویت. اسلام به علوم طبیعی نظر استقلالی ندارد. تمام علوم طبیعی- به هر مرتبهای که برسند- باز آن چیزی که اسلام میخواهد نیست. اسلام طبیعت را مهار میکند برای واقعیت؛ و همه را رو به وحدت و توحید میبرد. تمام علومی که شما اسم میبرید و از دانشگاههای خارجی تعریف میکنید- و تعریف هم دارد- اینها یک ورق از عالم است؛ آن هم یک ورق نازلتر از همه اوراق. عالَم، از مبدأ خیر مطلق تا منتها إلیه، یک موجودی است که حَظِ طبیعیاش یک موجود بسیار نازل است؛ و جمیع علوم طبیعی در قبال علوم الهی بسیار نازل است؛ چنانکه تمام موجودات طبیعی در مقابل موجودات الهی بسیار نازل هستند. فرق ما بین اسلام و سایر مکتبها- نه مکتبهای توحیدی را عرض نمیکنم- بین مکتب توحیدی و سایر مکتبها، که بزرگترینش اسلام است، این است که اسلام در همین طبیعت یک معنای دیگری میخواهد، در همین طب یک معنای دیگری میخواهد، در همین هندسه یک معنای دیگری را میخواهد، در همین ستارهشناسی یک معنای دیگری میخواهد.
کسی که مطالعه کند در قرآن شریف این معنا را، میبیند که جمیع علوم طبیعی جنبه معنوی آن در قرآن مطرح است نه جنبه طبیعی آن. تمام تعقلاتی که در قرآن واقع شده است و امر به تعقل، امر به اینکه محسوس را به عالم تعقل ببرید و عالم تعقل؛ عالمی است که اصالت دارد و این طبیعت، یک شبحی است از عالم؛ منتها ما تا در طبیعت هستیم، این شبح را، این حظ نازل را میبینیم.
در حدیث است که إِنَّ اللَّهَ تَعَالی مَا نَظَرَ إلَی الدُّنْیا- یا إلی الطبیعة- مُنذُ خَلَقَها نَظَرَ رَحمَةٍ؛[11]
نه اینکه این جزء رحمت نیست لکن نظر به ماورای این عالم است، به ماورای این طبیعت است. اینهایی که ادعا میکنند که ما عالم را شناختیم و اعیان عالم را شناختیم، اینها یک ورق نازل کوچکی از عالم را دیدند و اقناع شدند به همان. آنهایی که میگویند که ما انسان را شناختیم، اینها یک شبحی از انسان- آن هم نه انسان، شبحی از حیوانیت انسان- را شناختند و گمان کردند که انسان همین هست. آنهایی که ادعا میکنند که ما اسلامشناس هستیم، اینها هم یک چیزی از این مرتبه نازل اسلام را دیدند و به همین قناعت کردند و گمان کردند که اسلام را شناختند. انسان به مراتبی که دارد، مرتبه طبیعتش از همه مراتبش نازلتر است؛ منتها محسوس ماست. آن چیز چون محسوس ماست، ما که طبیعی هستیم و الآن در عالم طبیعت هستیم، این محسوس ما را گاهی اشباع میکند. معنویت نیست الآن، محسوسات هست.
اسلام برای برگرداندن تمام محسوسات و تمام عالم به مرتبه توحید است. تعلیمات اسلام تعلیمات طبیعی نیست، تعلیمات ریاضی نیست؛ همه را دارد. تعلیمات طب نیست؛ همه این را دارد لکن اینها مهار شده به توحید. برگرداندن همه طبیعت و همه ظِلهای ظلمانی به آن مقام نورانی، که آخِر مقام الوهیت است. بنا بر این، باید این معنا که علوم- ما از آن هم تمجید میکنیم؛ تعریف میکنیم؛ همه علوم طبیعی، همه علوم مادی؛ لکن آن خاصیتی که اسلام از اینها میخواهد در غرب از آن خبری نیست. اگر هم باشد فقط یک چیز نازلی است- آن معنایی که از علوم دانشگاهها ما میخواهیم و آن معنایی که از علوم مدارس قدیمه ما میخواهیم، همین معنا نیست که در سطح ظاهر الآن هست. و متفکرین ما همان سطح ظاهر را دارند در آن [کار] میکنند و بسیار هم ارجمند است کارهایشان؛ لکن آنکه اسلام میخواهد این نیست.
آنی که اسلام میخواهد تمام علوم، چه علوم طبیعی باشد و چه علوم غیر طبیعی باشد، آنکه از آن اسلام میخواهد، آن مقصدی که اسلام دارد، این است که تمام اینها مهار بشود به علوم الهی و برگشت[12] به توحید بکند. هر علمی جنبه الوهیت در آن باشد، یعنی انسان طبیعت را که میبیند خدا را در آن ببیند، ماده را که میبیند خدا را در آن ببیند، سایر موجودات را که مشاهده بکند خدا را در آن ببیند. آنکه اسلام برای آن آمده است: برای برگرداندن تمام موجودات طبیعی به الهیت و تمام علوم طبیعی به علم الهی. و از دانشگاهها هم این معنا مطلوب است. نه اینکه خود طب را- البته طب هم باید باشد، علوم طبیعی هم همه باید باشد، معالجات بدنی هم باید باشد- لکن مهم آن مرکز ثقل است که مرکز توحید است. تمام اینها باید برگردد به آن جهت الوهیت. نباید ما خیال کنیم که ... مثلًا اگر علومی در اسلام هم باشد، نظر مثل علومی است که سایر مردم دارند یا سایر رژیمها دارند.
اسلام در همه چیزش اصلش آن مقصد اعلی را خواسته. هیچ نظری به این موجودات طبیعی ندارد الّا اینکه در همان نظرْ نظر به آن معنویت دارد و به آن مرتبه عالیه دارد. اگر نظر به طبیعت بکند، به عنوان اینکه طبیعت یک صورتی است از الهیت؛ یک موجی است از عالم غیب. اگر نظر به انسان بکند به عنوان این است که یک موجودی است که از او میشود یک موجود الهی درست کرد. تربیتهای اسلام تربیتهای الهی است؛ چنانکه حکومت اسلام حکومت الهی است. فرق ما بین حکومتهای دیگر با حکومت اسلام این است که آنها حکومت را میخواهند برای اینکه غلبه کنند بعضی بر بعضی و سلطه پیدا کنند یک عدهای بر عده دیگر؛ اسلام نیست؛ این منظورش نیست. اسلام از کشورگشاییها نمیخواهد کشورگشایی کند. اسلام میخواهد که کشورگشایی کند که همه را بکِشد طرف یک عالم دیگری. همه را تربیت انسانی بکند نه اینکه استفاده از آنها بکند؛ مثل این رژیمها که شما ملاحظه کردید و میکنید که چه در غرب باشد، چه آنهایی که در شرق بوده است؛ که همه نظر به این بوده است که یک سلطهای پیدا کنند و یک استفادههای مادی بکنند. اسلام اصلش ماده در نظرش مطرح نیست. هر کس قرآن را مشاهده کند میبیند همه چیزهای ماده در آن هست لکن نه به عنوان مادی. همهاش به عنوان یک مرتبه دیگری؛ تعلیم به یک مرتبه دیگری.
حکومت اسلامی هم این طوری است که میخواهد حکومت اللَّه در عالم پیدا بشود؛ یعنی میخواهد سرباز مسلمان با سربازهای دیگر فرق داشته باشد: این سرباز الهی باشد. نخست وزیر مسْلم با نخست وزیر سایر رژیمها فرق داشته باشد؛ این یک موجود الهی باشد. هر جا یک مملکتی باشد که هر جایش ما برویم صدای اللَّه در آن باشد. اسلام این را میخواهد. اسلام از کشورگشایی میخواهد که اللَّه را در همه عالم نمایش بدهد؛ تربیت الوهیت بکند در همه عالم، تربیت انسانی بکند؛ انسان را برساند به آنجایی که «در وهم تو ناید آن ...». بنا بر این ما باید فرق بگذاریم بین علومی که خودشان مستقلًا اینها را میبینند و آن علومی که اسلام آنها را طرح کرده. علوم اسلامی همه اینها هست به علاوه اینها همینها هستند، آن علاوه را ندارند. فرق ما بین علوم اسلامی در همه طرف، در همه جا، با سایر علوم این است که یک علاوه در اسلام هست که این علاوه در آنجا نیست. آن علاوهای که در اسلام هست، آن جنبه معنویت و روحانیت و الوهیت مسأله است.
و اما قضیه «خواجه نصیر»[13] و امثال خواجه نصیر را؛ شما میدانید این را که خواجه نصیر که در این دستگاهها وارد میشد نمیرفت وزارت کند؛ میرفت آنها را آدم کند. نمیرفت که برای اینکه در تحت نفوذ آنها باشد. میخواست آنها را مهار کند تا آن اندازهای که بتواند. کارهایی که خواجه نصیر برای مذهب کرد، آن کارهاست که خواجه نصیر را خواجه نصیر کرد؛ نه طب خواجه نصیر و نه ریاضیات خواجه نصیر. آن خدمتی که به اسلام کرد. خواجه نصیر که رفت در دنبال هلاکو[14] و امثال آنها لکن نه برای اینکه وزارت بکند، نه برای اینکه برای خودش یک چیزی درست کند. او رفت آنجا برای اینکه آنها را مهار کند؛ و آن قدری که قدرت داشته باشد خدمت بکند به عالم اسلام و خدمت به الوهیت بکند. و امثال او، مثل محقق ثانی،[15] مثل مرحوم مجلسی[16] و امثال اینهایی که [...] مرحوم مجلسی که در دستگاه صفویه بود، صفویه را آخوند کرد؛ نه خودش را صفویه کرد! آنها را کشاند توی مدرسه و توی علم و توی دانش و اینها- تا آن اندازهای که البته توانستند. بناء علیه ما نباید مقایسه بکنیم که روحانیون یک وقتی وارد شدند. الآن هم ما اگر بتوانیم [همین وظیفه را داریم] ما آن وقت هم اگر میتوانستیم، که آن طوری که آنها میخواهند خدمت بکنند، ما هم وارد میشدیم. برای اینکه مقصد این است که انسان درست بکنیم. اگر انسان بتواند محمد رضا را انسان کند، بسیار کار خوبی است. انبیا برای همین آمدهاند. پیغمبر اکرم برای خاطر اینکه این کفار مسلمان نمیشدند و اعتنای به این مسائل را نمیکردند غصه میخورد. باخِعٌ نَفْسَکَ[17] که بر آثار تو اینها توجه نکردند.
در هر صورت انبیا آمدند که همه مردم را آدم کنند. علم انبیا علم آدمسازی است. قرآن هم یک کتابی است کتاب آدمسازی. نه کتاب طب است، نه کتاب فلسفه است، نه کتاب فقه است، نه کتاب- عرض میکنم- سایر علوم است. هر چه در قرآن هست اگر کسی مطالعه کند درست، میبیند آنی که در قرآن هست آن جنبه الوهیتش هست. همیشه هر چیزی طرح شده به جنبه الوهیت طرح شده است. همه چیز در آن است اما به جنبه الوهیتش. اسلام برای خدمت به خدا آمده است. انبیا خدمه خدا هستند و برای خدا آمدهاند؛ و برای توجه دادن همه موجودات اینجا و همه انسانهای اینجا به خدای تبارک و تعالی.
و من امیدوارم که دانشگاه ما یک تبدل معنوی پیدا بکند، یک تحول پیدا کند. همان جوری که بسیاری از چیزها در این نهضت تحول پیدا کرد. و شما ملاحظه کردید که یک تحول بزرگ روحی که در ایران پیدا شد بالاتر از این فتحی بود که کردند. و آن تحول روحی این بود که یک روز پاسبان میآمد توی بازار میگفت «چهارم آبان است، همه باید بیرق بزنید» هیچ کس به خودش اجازه نمیداد که، توی مغزش نمیآمد که میشود با این پاسبان مخالفت کرد؛ هیچ کس! همه اطاعت؛ هر جا میرفت اطاعت. توی دانشگاه هم که میآمد اطاعت میکردند؛ یکوقت بعد از یکی- دو سال همچو شد که مردم ریختند توی خیابان و گفتند «ما شاه نمیخواهیم»! و پیروز هم شدند. [با] این تحول روحی، آن خوفی که از پاسبان بود متبدل شد به یک شجاعتی که از تانک نترسیدند. همان آدمی که از آن چوبی که دست پاسبان بود میترسید، همان آدم آمد در خیابان و مشتش را گره کرد و حمله کرد به تانک. کشته هم شد اما حمله کرد به تانک. این تحول یک تحولی بود که در این نهضت پیدا شد. و این یک دست الهی بود؛ نه یک چیزی بود که ماها بتوانیم این کارها را بکنیم؛ انسان بتواند این کارها را بکند. اصلًا این حرفها نیست. این یک نظر الهی بود. یک نظری بود که خدای تبارک و تعالی به این ملت کرد و متحولشان کرد به یک صورتی که مثل سربازهای صدر اسلام، که میگفتند که ما جنگ میکنیم کشته بشویم هم نفع با ماست، و بکشیم هم نفع با ماست، اینها را این جوری کرده بودند. مکرر پیش ما آمدند، الآن هم باز، الآن هم من گاهی وقتها، شاید همین دیروز بود که اینجا میرفتم یک کسی بیخ گوشِ من گفت که دعا کنید من شهید بشوم. این تحول که مردم شهادت را برای خودشان فوز عظیم میدانستند و میآمدند توی خیابانها به عشق اینکه شاید هم شهید بشوند، این تحول اسباب این شد که این پیروزی حاصل شد. و الآن این تحول را باید حفظش کنیم.
آن چیزی که لازم است این است که شما که در دانشگاه هستید، شما که تماس با جوانها دارید، این معنا را تذکر بدهید که این تحولی که رمز پیروزی شما بود و شما را تا اینجا رساند و این سد بزرگ شیطانی را شکستید، این تحول و این نهضت را به این معنا که هست حفظش کنید، تا اینکه بعدها هم بتوانیم یک دانشگاه داشته باشیم مستقل برای خودمان، یک مدرسه علمی داشته باشیم مستقل برای خودمان، یک ارتش داشته باشیم مستقل برای خودمان. ما هیچ چیز نداشتیم. ما نمیتوانیم ادعا کنیم؛ نه شما دانشگاه داشتید، نه ما مدرسه علمی. همه دست آنها بود. همه. همه با امر آنها بود. سازمان امنیت همه را میخواست اداره بکند. مساجد ما؛ دست سازمان امنیت بود. هر کدامش یک نفر بازنشسته را نشانده بودند آنجا که نظارت بکند. همه امور دست آنها بود. این تحول اسباب این شد که ما دست همه را ان شاء اللَّه کوتاه کردیم و میکنیم. بعدها هم به شرط اینکه شما دانشگاهیها و اساتید محترم در محل خودتان، من که یک طلبه هستم در محل خودم، آقایان که از علما هستند در محل خودشان، همهمان دنبال این معنا باشیم که این نهضت به این جوری که تا اینجا آمده حفظ بشود. اگر این نهضت به همین طور، یعنی وحدت کلمه، گروه گروه نشویم.
الآن شما ملاحظه میکنید صد گروه در تهران اظهار وجود کردهاند! یعنی صد گروه مخالفت با اسلام .... و لو خودشان نفهمند. و لو خودشان برای اسلام میگویند ما این کار را میکنیم. اما وقتی بنا شد که ما با انسجام این جمعیتها با هم پیش بردیم؛ تا اینجا رساندیم؛ انسجام گروهها با هم؛ همه با هم فشرده شدند. یعنی دانشگاهی نگفت من جدا هستم از روحانی؛ روحانی هم نگفت من جدا هستم از دانشگاهی؛ آن هم نگفت من از حزب و حزب از جبهه و جبهه از کذا. این حرفها آن وقت مطرح نبود. چون مطرح نبود و امر هم الهی بود و همه هم اسلام را میخواستند، همه هم متنفر از این ظلمها و این ظَلَمه بودند، از این جهت پیش بردیم. حالا که به اینجا رسیدیم، این خطر آمده است در کار که حالا هی اظهار وجود! یک گروهی به یک اسمی اظهار وجود؛ یک گروه دیگر آنجا به اسمی. همین طور گروه گروه دارند میشوند و آن انسجام را دارند از دست میدهند. اگر این انسجامی که بود ما از دست بدهیم، اگر دانشگاه جدا بشود از روحانیت، روحانیت جدا بشود از دانشگاه، هر دو جدا بشوند از مردم دیگر، احزاب احزاب مختلف متشتت- که مع الأسف هر کدام با دیگری بدند، اگر این معنا بشود ما خوف این معنا را داریم که نهضت ما نرسد به آن ثمرهای که باید برسد؛ و دانشگاه شما هم نرسد به آن معنایی که دلتان میخواهد؛ و مدارس ما هم نرسد به آن معنایی که دلمان میخواهد.
آن چیزی که الآن همه ما باید دنبال آن باشیم و جدیت داشته باشیم این است که شما در دانشگاه و ما در مدرسهها و آقایان در شهرها و همه در همه جا مردم را دعوت کنند به وحدت کلمه و اینکه از این تشتت دست بردارند. با وحدت کلمه و توجه به اینکه ما همه یک جمهوری اسلامیِ عدل میخواهیم، یک حکومت اسلامی عدل میخواهیم، یک حکومتی که همه آزاد فکر کنند، آزاد نظر بدهند- عرض میکنم- آزاد عمل بکنند، استقلال داشته باشند در همه چیز. ما یک همچو [حکومتی] را میخواهیم درست بکنیم. تا این وحدت کلمه نباشد، تا اینکه همین معنایی که این سد را شکست محفوظ نگه نداشته باشیم، نمیتوانیم به آن مطلب برسیم. و من الآن خوف این معنا را دارم که این تشتتهایی که گمان هم ندارم که همین طور بیخودی شده باشد، من خوف این را دارم که یک دستهایی در کار باشد برای همین ایجاد این تشتتها، گروه گروه درست کردنها، و هی اظهار وجود در روزنامه! صد تا گفتهاند بیشتر است- یا همین حدود- صد تا گروه است که در همین دو ماه اظهار وجود کردهاند! یعنی صد گروه با هم دشمن! صد گروه بیتوجه به مصالح کشور. به خیال خودشان توجه دارند لکن این طور نیست. خیال میکنند! این مخالف با مسیری است که این نهضت داشت و پیروز شد.
اگر این [وحدت] حفظ نشود، نه شما دیگر امید داشته باشید که یک دانشگاه مستقل داشته باشید؛ و نه ما امید داشته باشیم که یک مسجد و محراب مستقل داشته باشیم. و اگر ان شاء اللَّه، امیدوارم بشود، همه ما مجتمع باشیم، همه ما نظر صحیحی داشته باشیم، فکر نکنیم که شما از ما جدا و ما از شما جدا، همه مسلِم، همه دارای- عرض میکنم- عقیده اسلامی، همه توجه به اینکه کشورمان مستقل باشد، مال خودمان باشد، منافعش مال خودمان باشد، زحمت مردم مال خودشان باشد، معنویاتش درست بشود، مادیاتش درست بشود، همه این چیزها، اگر این مطلب محفوظ بماند و همه با هم باشیم، همان طوری که تا حالا بودیم، پیروز هستیم ان شاء اللَّه. و تا آخر میرسیم. شما راحت [با] علوم دانشگاه تربیت کنید اشخاص را؛ ما هم راحت میتوانیم به طلبگی خودمان ادامه بدهیم.
و من از خدای تبارک و تعالی توفیق همه شما را میخواهم. و امیدوارم همه ما در راهی که خدای تبارک و تعالی میخواهد در آن راه قدم برداریم؛ و همه ما موفق بشویم که این کشور را نجات بدهیم؛ بلکه کشورهای اسلامی را ان شاء اللَّه. ان شاء اللَّه خداوند همه شما را تأیید کند.» (صحیفه امام، ج8، ص: 433 ـ 441)
ـ سخنرانی در جمع گروهی از عشایر بویراحمد؛ توطئه استعمار بر عشایر (1358)
«عشایر ایران یکی از پشتوانههای بزرگ کشور بودند، رضا خان مأمور بود، یکی از مأموریتهایش این بود که عشایر را از بین ببرد. نقشه بود؛ به اسم اینکه ما میخواهیم عشایر را شهری کنیم، آنهایی که در کوهستانها زندگی میکنند در شهر باشند و تخته قاپو[18] کنیم؛ اینها حتی حرف بود. اصل مطلب این بود که خارجیها با مطالعاتی که کرده بودند، چه مطالعاتی که در کشور ما، و تمام شهر در زمینها- حالا ما ایران را میگوییم- در زمینها معادن را بررسی کرده بودند. و آن وقتی که این وسایل نقلیه حالا نبود، اینها کارشناسانشان با شتر میآمدند و به این بیابانها، به این جاهایی که حتی آب و علف هم نبود، آنجاها میرفتند و نقشهبرداری میکردند، و آن معادن زیرزمینی را با نقشههایی که کارشناسها داشتند و با وسایلی که داشتند آنها را کشف میکردند میفهمیدند که چه دارد این کشور. اختصاص به ایران هم نداشت. جاهای دیگر هم، ممالک شرق همه، تحت نظرشان بود. و همین طور مطالعاتی در روحیه مردم اینجاها کرده بودند [چه] گروههایی هستند، عشایر باید چه طور جلویشان را گرفت؛ هر عشیرهای را چه جور میشود جلویش را گرفت که مبادا مخالف با چیزهای آنها، منافع آنها باشند؛ یا در شهرها باید چه کرد و چه اشخاصی و چه گروههایی را باید از آنها جلوگیری کرد و کنترل کرد و سرکوب کرد که همه مملکت آرام بشود، و آنها هر چه میخواهند ببرند.
مقصد این بود که مملکت را از قوههایی که میتوانند این قدرتها جلوگیری کنند از منافع آنها؛ پاک کنند؛ آن قدرتها را سرکوب کنند. در مراکز آنکه ادراک کرده بودند قدرت روحانیین بود. و قبل از اینکه دانشگاه پیدا بشود، روحانیون را مورد نظر داشتند. بعد هم که دانشگاهها یک قدری زیاد شد و جمعیتشان زیاد شد، آنها هم تحت نظر درآمدند. اینها را به یک جور سرکوب کردند. و عشایر هم همین طور. چون آنها ادراک این را کرده بودند که این عشایر هستند که اگر یک وقت مثلًا قیام کنند، نمیگذارند اینها به منافعی که دارند برسند. عشایر را هم میخواستند از آن محالی که دارند اینها را کوچ بدهند به یک محل دیگر. از محلی که محل قدرتشان بود اینها را دور کنند. و کوچ هم دادند. زیادی از عشایر را از محل خودشان کوچ دادند به یک محلهای دیگر. و معلوم است که وقتی عشایر از آن محلهایی که آشنا بودند به وضعیت کوهستانهای محل، دور بشوند و بروند به یک جای غربتی، اینها قدرتشان را از دست میدهند. نقشه هم همین بود که عشایر که میتوانند یک وقت قیام کنند بر خلاف مصالح آنها، اینها را خلع سلاح بکنند. علاوه بر این، از محلهای خودشان دورشان کنند، و کوچشان بدهند به یک محالّ دیگر.
در زمان رضا شاه، این کارها- شاید شما اکثرتان یادتان نباشد- این کارها شد و در مراکز، از قبیل تهران و قم و اصفهان و مشهد و اینجاها، که مرکز روحانیت بود، با روحانیت مخالفتهای شدید کردند و سرکوب کردند روحانیت را. این ظلمهایی که شما در محل خودتان ادراک کردید و معاینه کردید ظلمهای اینها را، همه ماها اینها را دیدیم منتها ما با یک وضعی، شما با یک وضع دیگری، و اقشار دیگر ملت ما هر کدام به یک وضعی، این ظلمها و این اختناقها و اینها را دیدهاند. و یکی از [عواملی] که موجب پیروزی شماها شد همین زیادی ظلم و زیادی اختناق؛ که این اختناق وقتی زیاد شد، انفجار از آن پیدا میشود. دنبال یک اختناق طولانی هی عقدهها زیاد میشود؛ و منتظرند که یک صدایی درآید، ... فریاد درآید، دیگران دنبالش بروند. اینکه در این پیروزی همه ایران با هم مجتمع شدند و همه با هم همصدا شدند و گفتند «ما این رژیم را نمیخواهیم» و «اسلام را میخواهیم» برای این بود که اینها از رژیم هر چه دیده بودند بد دیده بودند؛ هر چه دیده بودند ظلم دیده بودند؛ با اسم آباد کردن خراب کردند؛ با اسم اینکه میخواهیم اینها را- شهری کنیم و به تمدن- به اصطلاح خودشان- برسانیم خرابی کردند، و مملکت را تقریباً به هلاکت کشاندند. همه اقشار ملت ناراضی شدند. منتها جرأت صدا نداشتند تا یک وقتی که کم کم صدا بلند شد؛ از مراکز صداها بلند شد. آن عقدهها یکدفعه با هم مجتمع شد و انفجار حاصل شد، و این انفجار موجب این شد که در عین حالی که دست هم خالی بود و آنها هم با همه قدرتی که داشتند، نتوانند آنها مقاومت کنند. و مهم هم این بود که این انفجار- علاوه بر اختناق- دنبال توجه به اسلام بود. ایمان مردم اسباب این معنا شد که اینها با هم فریاد کنند و با هم جلو بروند. بنا بر این آن معنایی که شماها را پیروز کرد و آنها را شکست داد، آن معنا این بود که آنها ستمگر بودند و شما مظلوم بودید، کم کم یک عقدهها پیدا شد و بعد هم توجه به اسلام پیدا شد و همه با هم با توجه به اسلام جلو رفتید، در عین حالی که وسایل جنگ نداشتید، در عین حال بر اینهایی که همه وسایل را داشتند پیروز شدید.
حالا باید ما چه بکنیم؟ آنهایی که ما پشت سر گذاشتیم خوب، تاریخ است؛ گذشت. ما باید حالا فکر بکنیم که الآن که اینجا نشستیم و باز هم مسائلی داریم حالا تکلیفمان چه هست، مهم این است که حالا را ما بفهمیم که باید چه بکنیم. باید همان نهضت به همان طور که بود، همان کلید پیروزی که وحدت کلمه و ایمان بود، همان را نگه دارید. وحدت کلمه و ایمان شما را بر این قدرت پیروز کرد. حالا هم توطئههای همه جانبه هست. گرچه این توطئهها خیلی [مسأله] مهمی نیست لکن آشوب میکند؛ اسباب یک آشوب و ناراحتی برای دولت [و] برای ملت هست. باید حالا هم همان نهضت را با همان رمز، با همان کلید پیروزی که همه با هم بودید و همه هم اسلام را میخواستید، باید این را حفظش کنید. اگر این حفظ شد، شما را تا آخر نقطه پیروزی میرساند. اگر خدای نخواسته وحدت کلمه را از دست بدهید یا مقصدتان غیر مقصد حکومت اسلامی باشد، خوف این است که دیگر نتوانید قدم بردارید. نتوانستن قدم برداشتن دنبالش این است که آنها قدمشان را پیش بگذارند. شماها سست بشوید عقبنشینی کنید، آنها یک قدم جلو بگذارند، آنها توطئهها را زیاد کنند. الآن چیزی نیستند لکن ممکن است که ماها هر چه عقب برویم، آنها جلو بیایند؛ توطئهها زیاد بشود؛ این ریشهها همه با هم مجتمع بشوند. ماها از هم متفرق بشویم، آنها با هم مجتمع بشوند؛ عکس آنی که با آن پیروزی حاصل شد تحقق پیدا کند. گروههای مختلف با هم مجتمع شدند، همه با هم همصدا شدند، و سد را شکستند. حالا که سد را شکستند، باز هم ما یک سد دیگری داریم؛ یک کارهای دیگری داریم.
اگر بنا باشد که ما حالا دیگر آن اجتماعاتی که داشتیم، آنها را از دست بدهیم و یکی یکی گروههای مختلف، جمعیتهای مختلف، جمعیت مخالف با هم بشویم، و آن توجهی که به مقصد داشتیم و اینکه حکومت اسلام را ما میخواهیم، آن هم کم کم سرد بشود، این آتشی که در دلها افروخته شده بود و این نور خدا، نوری که خدا در دلها، هدایت او روشن کرده بود، اینها سرد بشود، سست بشود، از آن طرف آنها اجتماعاتشان زیاد بشود، از این طرف ما اجتماعاتمان را از دست بدهیم. نتیجه این میشود که آنها خدای نخواسته یک وقت غلبه کنند؛ و اگر غلبه کنند این دفعه خدای نخواسته مثل آن وقتها نیست که رها کنند [تا] شما زندگی بکنید و لو توی کوهستان، و لو توی عشایر خودتان. نخیر، به کلی از بینتان میبرند. یعنی هم دانشگاه را از بین میبرند؛ هم مدارس را از بین میبرند؛ هم شهرنشینها را از بین میبرند؛ هم عشایر را از بین میبرند. از بین خواهند برد ما را، اگر خدای نخواسته اینها غلبه بکنند- و ان شاء اللَّه نمیکنند- لکن ما باید بیدار باشیم، توجه کنیم که آن معنایی که ما را رساند به اینجا آن را حفظش کنیم. آن معنا این بود که اختلافات را کنار گذاشته بودید همه با هم آن روز.
آن روزی که فریاد [بلند شد و] همه مردم «اللَّه اکبر» میگفتند و در شهرها و در دهها و در همه جا یک فریاد میزدند و میگفتند «مرگ بر این سلطنت!» که آن وقت هیچ فکر اختلاف نبودند، همه با هم اجتماع داشتند، اختلافات کنار گذاشته شده بود، این اسباب این شد که شما پیروز شدید، یک پیروزی اعجازآور. هیچ کس تصور این معنا را نمیکرد که یک همچو پیروزی برای ملتی که هیچ ندارد، در مقابل یک قدرتی که همه چیز دارد. [حاصل] بشود. اگر چنانچه این رمز را حفظ بکنید، اجتماع خودتان را حفظ بکنید، دست از اختلافات قبیلهای، اختلافات شخصی، اختلافات مِلکی، اختلافات عشیرهای، اگر بردارید [پیروزی شما بیمه است] و آن رمز دوم که عبارت از این است که خواست همه یک جمهوری اسلامی، یک حکومت عدل، یک حکومت انسانی [است] اگر این دو تا جهت را حفظ بکنید، هم دست از آن اختلافات بردارید. [و] نگذارید اختلاف پیدا بشود؛ اگر یک وقت خواست بین دو نفر و لو از عشیرهتان، بخواهد اختلاف کند، جمع بشوید نگذارید، آنها را صلح بدهید، با هم برادر باشید؛ و از آن طرف هم توجه داشته باشید که بناست که یک حکومت اسلامی باشد که دیگر ظلم در کار نباشد، دیگر اختناق در کار نباشد، دیگر زیر بار ظلم اجانب در کار نباشد که ما منافعمان را هر چه داریم بیایند بردارند و بروند و هیچ کس هم حرفی نزند، اینها نباشد؛ اگر ما حفظ کنیم این وحدت کلمه و وحدت مقصد [را] که آن اسلام است، حفظ کنیم، تا آخر پیروز هستیم. یعنی مملکتمان را به کلی از اینها، از این شیاطینی که الآن هستند و فتنهگری میکنند، خالی میکنیم و به دیگران هم اجازه نمیدهیم دخالت بکنند در مملکتمان؛ و خودمان برای خودمان مملکتمان را اداره میکنیم و منافع مملکت برای خود شما میشود. یک مملکت پر منفعتی است که میخوردند و میبردند. و حالا هم این قدر قرض گذاشتند در بانکها و جاهای دیگر که مدتها باید قرضهای اینها ادا بشود تا آیا بشود پس گرفت از آنها، یا دولتهای خارج نگذارند، آن هم باب دیگری است.
در هر صورت، برادرها! شما تا اینجا با برادری، با اجتماع، با دوستی، با محبت، با توجه به اسلام پیش بردید؛ از حالا به بعد هم حفظ کنید این معنا را؛ برادری خودتان را حفظ کنید، عشیره خودتان را حفظ کنید از اینکه با یک عشیره دیگر اختلاف پیدا بکنند. اگر خدای نخواسته خواست یک اختلاف پیدا بشود، کدخداهای شما، پیرمردهای شما، محترمین شما جمع بشوند جلوی این اختلافات را بگیرند. نگذارند اگر یک جوانی میخواهد با یک جوان دیگری اختلاف پیدا کند، نگذارند اختلاف پیدا کند. همه مصیبتهایی که به یک کشوری وارد میشود از روی اختلافاتی است که در بین آنها پیدا میشود. اگر یک کشوری متحد الکلمه باشند، هیچ ظلمی بر آنها نمیتواند وارد بشود.
خداوند ان شاء اللَّه شما را حفظ کند و سلامت و سعادت به شما عنایت کند، و عشیرهتان را حفظ کند. عشایر ما خزاین این مملکت هستند. خداوند همهشان را حفظ کند، و موفق و مؤید باشند. و السلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته.» (صحیفه امام، ج8، ص: 442 ـ 447)
ـ پیام به ملت مسلمان ایران؛ عدم تعرض به بانوان بدحجاب (1359)
«بسم اللَّه الرحمن الرحیم
[امام خمینی رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران در پاسخ استعلام در مورد تعرض عدهای از افراد ناآگاه و احیاناً ضد انقلاب، به بانوان بیحجاب دستوری به این شرح صادر فرمودند:].
ممکن است تعرض به زنها در خیابان و کوچه و بازار، از ناحیه منحرفین و مخالفین انقلاب باشد. از این جهت، کسی حق تعرض ندارد و این گونه دخالتها برای مسلمانها حرام است، و باید پلیس و کمیتهها از این گونه جریانات جلوگیری کنند. روح اللَّه الموسوی الخمینی.» (صحیفه امام، ج12، ص: 502)
ـ پیام تشکر به آقای منتظری؛ تسلیت سقوط هواپیمای مسافربری توسط امریکا (1367)
«بسم اللَّه الرحمن الرحیم
جناب آیت اللَّه آقای منتظری- دامت افاضاته
پیام جنابعالی تسکینی بود بر آلام تمامی کسانی که از شیطان بزرگ، امریکای حیلهگر ضربه خوردهاند. مردم آزاده جهان همیشه از ابرقدرتها خصوصاً امریکای جنایتکار صدمه دیدهاند و تا عزم خود را برای رویارویی با کفر و شرک جهانی و امریکای سلطهگر جزم ننمایند، هر روز شاهد جنایتی تازه خواهند بود.
مردم شریف ایران باید توجه کنند که امروز، روز مبارزه و جنگیدن با تمام شیاطینی است که حقوق حقه تمامی پابرهنگان جهان را صرف عیش و نوش و تهیه سلاحهایی مینمایند که برای همیشه حاکم دنیای گرسنگان باشند.
جنگ امروز ما، جنگ با عراق و اسرائیل نیست؛ جنگ ما، جنگ با عربستان و شیوخ خلیج فارس نیست؛ جنگ ما، جنگ با مصر و اردن و مراکش نیست؛ جنگ ما، جنگ با ابرقدرتهای شرق و غرب نیست؛ جنگ ما، جنگ مکتب ماست علیه تمامی ظلم و جور؛ جنگ ما جنگ اسلام است علیه تمامی نابرابریهای دنیای سرمایه داری و کمونیزم؛ جنگ ما جنگ پابرهنگی علیه خوشگذرانیهای مرفهین و حاکمان بیدرد کشورهای اسلامی است. این جنگ سلاح نمیشناسد، این جنگ محصور در مرز و بوم نیست، این جنگ، خانه و کاشانه و شکست و تلخی کمبود و فقر و گرسنگی نمیداند. این جنگ، جنگ اعتقاد است، جنگ ارزشهای اعتقادی- انقلابی علیه دنیای کثیف زور و پول و خوشگذرانی است. جنگ ما، جنگ قداست، عزت و شرف و استقامت علیه نامردمیهاست.
رزمندگان ما در دنیای پاکِ اعتقاد و در جهان ایمان تنفس میکنند و مسلمین جهان هم که میدانند جنگ بین استکبار و اسلام است، جهانخواران را آرام نخواهند گذاشت و ضربههای خود را بر همه کاخنشینان وارد میکنند.
جنابعالی که یکی از ذخایر این انقلاب میباشید، با پشتیبانی از آقای هاشمی[19] وقت خود را مصروف در ساختن دنیا [یی] از کرامت و بزرگواری نمایید. و مردم شریف ایران نیز بداند که این روزها دستهای ناپاک شرق و غرب برای هدم اسلام و مسلمین در یکدیگر گره خورده است، باید نگذاریم که تلاش فرزندان انقلابیمان در جبههها از بین برود. برای برپایی احکام اسلام عزیز دست اتحاد به یکدیگر داده، محکم و استوار تا پیروزی اسلام حرکت کنیم.
مسئولین نظام باید تمامی همّ خود را در خدمت جنگ صرف کنند. این روزها باید تلاش کنیم تا تحولی عظیم در تمامی مسائلی که مربوط به جنگ است به وجود آوریم.
باید همه برای جنگی تمام عیار علیه امریکا و اذنابش به سوی جبهه رو کنیم. امروز تردید به هر شکلی خیانت به اسلام است، غفلت از مسائل جنگ، خیانت به رسول اللَّه- صلی اللَّه علیه و آله و سلم- است. این جانب جان ناقابل خود را به رزمندگان صحنههای نبرد، تقدیم مینمایم.
انفجار هواپیمای مسافربری،[20] زنگ خطری است برای تمامی مسافرتهای هوایی. باید با تمام وجود تلاش کنیم تا چنین صحنههای دردناکی پیش نیاید.
این جانب به تمامی بستگان این فاجعه تسلیت عرض نموده و خود را در غم و اندوه از دست دادن عزیزانشان شریک میدانم. من به جنابعالی و تمام کسانی که برای رسیدن به هدف مقدس پیروزی اسلام تلاش مینمایید، دعا میکنم. و السلام علیکم و رحمة اللَّه.» (صحیفه امام، ج21، ص: 68 ـ 70)
[3] - آیه 5 سوره تین:« پایینترین درجات».
[5] - بحار الأنوار، ج 72، ص 38.
[6] - سوره آل عمران، آیه 103.
[7] - چهارم آبان، روز تولد محمد رضا پهلوی بود و بدین جهت، مردم و بویژه کسبه را مجبور میکردند که بر سردر خانهها و مغازههایشان، پرچم بزنند!
[11] - کنز العمال، ج 3، ص 214.
[13] - نصیر الدین طوسی دانشمند مشهور ایرانی. وی در زمان حکومت هلاکوخان مغول به وزارت رسید و توانست با نفوذ خارق العاده خود، فرهنگ اسلامی را در دربار مغول ترویج و گسترش دهد.
[14] - مؤسس سلسله مغولهای ایران.
[15] - علی بن حسین بن عبد العالی( متوفای 940 ه. ق.) فقیه بزرگ، مشهور به محقق کَرکی.
[16] - محمد باقر مجلسی( متوفای 1110 ه. ق.) معروف به مجلسی دوم، از علما و محدثان بزرگ شیعه.
[17] - بخشی از آیه 3 سوره شعرا:« چه بسا خودت را هلاک کنی».
[18] - جلوگیری از کوچ سنتی عشایر و اسکان دادن آنها در یک نقطه.
[19] - آقای اکبر هاشمی رفسنجانی، رئیس مجلس شورای اسلامی و جانشین فرمانده کل قوا در امور جنگ
[20] - یک فروند هواپیمای مسافربری جمهوری اسلامی ایران صبح روز دوشنبه 12/ 4/ 1367 ه. ش. که از بندرعباس عازم دوبی بود توسط دو فروند موشک شلیک شده از سوی ناوهای جنگی امریکایی مستقر در خلیج فارس که در راستای حمایت از صدام در جنگ با ایران صورت میگرفت سرنگون شد و 290 تن از مسافران آن به شهادت رسیدند، چند سال بعد از ارتحال امام خمینی، با پیگیری شکایت از سوی دولت جمهوری اسلامی ایران؛ دادگاه لاهه، امریکا را محکوم و ملزم به پرداخت غرامت نمود.
.
انتهای پیام /*