چرا پاریس؟ (3)
مهدی حاضری
پس از قطعی شدن سفر به کویت حضرت امام اصرار داشتند موضوع سفر مخفی بماند. البته ، حاج احمدآقا به دستور امام، یاران نزدیک ایشان را به یک جلسه مخفی دعوت کرده و آن ها را در جریان سفر قریب الوقوع حضرت امام قرار می دهد ولی به توصیه امام از آن ها می خواهد موضوع را حتی از اعضای خانواده خود هم مخفی نگه دارند. شب دوازدهم مهرماه که قرار بود حضرت امام صبح زود، پس از اقامه نماز و زیارت حرم امیرالمومنین(ع) حرکت کنند، ایشان اعضای دفتر استفتای خود را فراخوانده و ضمن اطلاع دادن برنامه سفرخود به آنها، تعدادی قبوض سفید امضا نیز برای رسید وجوهات در اختیار آنان قرار داده و از آنان می خواهند در غیاب ایشان مثل روزهای قبل در محل کار خود حاضر شده و پاسخگوی مراجعان باشند.
در این جلسه، ایشان در پاسخ به سوال آیه الله سید جعفر کریمی وقتی می گوید: شما اطمینان دارید کویت یا سوریه و یا یک کشور اسلامی بر سر شما با ایران معامله نمی کنند؟ اشک در چشمان امام حلقه می زند و می فرمایند: من چاره ای ندارم باید از عراق خارج بشوم. همچنین به پیشنهاد حجه السلام والمسلمین اسماعیل فردوسی پورکه قرار شد از همراهان سفر باشد در اواخر شب نیروهای امنیتی عراقی را توسط آقای دعایی در جریان مسافرت خود قرار دادند.
خانم خدیجه ثقفی همسر امام در خصوص آخرین شب حضور امام در نجف می گوید:
شبی که آقا میخواست عازم کویت شود شبی عجیب بود! همه منزل ما جمع بودند، سکوت همه جا را فراگرفته بود، ساعت 12 خوابیدیم. دو ساعتی نگذشته بود که امام برای نماز شب بیدار شد. اوضاع عجیبی بود. تا امام سر از رختخواب برداشت، غیر از بچهها همه بلند شدند. تو گویی هیچکس خوابش نبرده بود. امام آرام بلند شد و روانه کار همیشگی شبانهاش گشت، وضو، نماز شب و دعا و قرآن. آن شب همه نماز شبخوان شده بودند. احمد رفت تا دوستانی را که قرار بود با امام راهی کویت شوند، خبر کند. همه آنها را در کوچه پس کوچههای نجف یافت. آنها هم شب را یا نخوابیده بودند و یا با دلهره یک ساعتی را استراحت کرده بودند، همه مهیا شده بودند. احمد به آقا گفت: نمیرویم؟ گفتند: به وقتی که قرار گذاشتهایم، یک ربع مانده است. هر کسی در منزل کاری میکرد. من سفره سفر تهیه میکردم؛ نون، پنیر، گردو و کوکو، امام با یکی یکی خداحافظی کرد به من که رسید نگاه عمیقی کرد و گفت: به خدا سپردمت، چیزی نیست، نمیشود از خواست خدا سرپیچی کرد، اینها میخواهند مرا به تسلیم بکشند ولی دعا کنید که راهمان را درست برویم. از زیر قرآن ردش کردم و به دنبال او هم احمد رفت .... آنها رفتند و خانه غرق در سکوت شد. هر کسی گوشهای کز کرد. بعضیها هم آهسته گریه میکردند متکاهاشان غرق در اشک بود ولی هیچ صدایی نداشت، صدای شکستن دل ما را هیچکس نشنیده است.(بانوی انقلاب خدیجه ای دیگر، ص 346-347)
آقای سید احمد مهری و یکی از تجار کویت با دو ماشین بی ام و و بنز همان شب از کویت به نجف آمده تا حضرت امام و همراهان ایشان را با خود ببرند. امام به تعدادی از شاگردان که در جریان امر قرار گرفته و تمایل داشتند تا مرز کویت ایشان را بدرقه کنند نیز اجازه داد با وسایل نقلیه خودشان ایشان را همراهی کنند.
آقای محتشمی پور هنوز نتوانسته بود با حافظ اسد ملاقات و برای اقامت امام در این کشور رایزنی کند و صادق قطب زاده نیز در تلاش برای رفتن به الجزایر بود، دکتر ابراهیم یزدی هم بی خبر از مسافرت قریب الوقوع حضرت امام، همان شب توانسته بود پس از تلاش فراوان از طریق پاریس خود را به بغداد برساند ولی هرچه تلاش می کند هیچ هتلی اتاق برای استراحت پیدا نمی کند زیرا در آن ایام نمایشگاه بین المللی در بغداد برپا بوده و همه هتل ها اشغال بودند بناچار شبانه با کرایه کردن یک اتومبیل دربستی به سمت نجف حرکت کرده و ساعت یک بعد از نیمه شب به آنجا می رسد ولی حوالی منزل امام توسط نیروهای امنیتی عراقی دستگیر و در مسافرخانه ای او را محبوس می کنندتا فردا به وضعش رسیدگی کنند.
دکتر یزدی هنگام اذان صبح با دادن انعامی به صاحب مسافرخانه از او اجازه می گیرد برای خواندن نماز صبح به حرم امیرالمومنین(ع) مشرف شود. در آنجا حجه الاسلام و المسلمین فاضل فردوسی در حین خواندن نماز او را دیده و در همان حال در گوشی به او می گوید بعد از نماز همین جا منتظر باش تا برگردم، او موضوع را به امام و همراهان ایشان که در حال حرکت بودند اطلاع می دهد، به گفته آقای دعایی امام از رسیدن ناگهانی وی به نجف خوشحال شده و این خبر را از الطاف غیبی می دانند، آقای فاضل سریع برگشته و آقای یزدی را به نزد آنان می برد و او به دستور امام به همراهان ایشان می پیوندد.
هنگام حرکت، در ماشین بنز به رانندگی سید احمد مهری، امام و حاج احمدآقا در صندلی عقب و آقای یزدی کنار دست راننده نشسته و در اتومبیل دیگر آقایان فردوسی پور و حجه الاسلام والمسلمین حسین املایی سوار شده و سه ماشین هم دوستانی که برای بدرقه همراه شده بودند. این کاروان با اسکورت سه ماشین حامل نیروهای امنیتی عراق براه می افتند و پس از توقفی کوتاه در شهر ناصریه برای خوردن صبحانه و در کنار مسجدی در منطقه زبیر برای تجدید وضو، هنگام ظهر به شهر مرزی صفوان وارد می شوند. در مرز عراق کنترل گذرنامه ها و زدن مهر خروجی به راحتی انجام شده و در محوطه گمرک آنجا پس از اقامه نماز جماعت ظهر و عصر، مسافرین از سایر همراهان خداحافظی می کنند تا وارد کشور کویت شوند.
در گمرک شهر عبدلی کویت، بدون اینکه کسی از اتومبیل پیاده شود آقای مهری همه گذرنامه ها را برده و بدون هیچ مشکلی مهر ورود می زد. هنگام حرکت، حضرت امام از همراهان اجازه می خواهند برای تجدید وضو پیاده شوند. به ایشان می گویند شهر کویت نزدیک است و پیاده نشوید ولی امام می فرمایند محذور دارم. با پیاده شدن امام، ماموران تازه متوجه می شوند به چه کسی اجاز ورود داده اند. بلافاصله رفت و آمد و همهمه در اتاق مرکز پلیس ایجاد شده و بعد از مدتی طولانی آقای مهری را به دفتر پلیس فراخوانده و به ایشان اعتراض می کنند چرا هنگام گرفتن ویزا، میهمان خود را درست معرفی نکرده ای. ایشان می گوید: برگه درخواست را نگاه کنید همه مشخصات کامل ذکر شده است و مشکل از شماست که نمی دانستید مصطفوی نام خانوادگی آیه الله خمینی است.
پس از ساعاتی معطلی در مرز کویت، معاون وزارت داخله این کشور به آنجا آمده و محترمانه به امام می گوید شما نمی توانید وارد بشوید. حضرت امام می فرمایند ما به داخل شهر نرفته و مستقیما به فرودگاه می رویم ولی باز هم آنها نپذیرفته و همه را مجبور به بازگشت به مرز عراق می کنند.
.
انتهای پیام /*