آسیبشناسی مداحی و مداحان
با تأکید بر نگرش امام خمینی به روضه و روضهخوانی (3)
محمد رجائی نژاد
اشاره
در بخش پیشین وضعیت روضه و روضهخوانی در دورۀ رضاشاه بررسی و تحلیل شد. در این شماره دورۀ پهلوی دوم، محمدرضا شاه بررسی میشود.
دورۀ پهلوی دوم
با رویکار آمدن پهلوی دوم، فضای باز سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ناشی از استعفای اجباری رضاشاه موجب تشکیل و ظهور و فعالیت احزاب سیاسی و گروههای دینی و مذهبی شد. در نتیجه دوبارۀ آیینهای عزاداری و روضهخوانی و... برگزار شد. کمکم بازدارندگی و سختگیری دوران رضاشاه کاهش یافت. محمدرضا پهلوی بر خلاف پدرش، سالهای نخست سلطنت کوشید مردمی عمل کرده و فشارهای دینی و مذهبی را کم کند. او در تمام عمر حکومتش ـ به ظاهر هم شده ـ به ظواهر شرعی متعهد بود.
در پی استعفا و تبعید رضاشاه در شهریور ۱۳۲۰، محمدرضا که بیست ساله بود، سلطنت را بر عهده گرفت و با وضعیت اشغال نظامی کشور توسط بیگانگان، در مجلس سوگند پادشاهی یاد کرد. در این دوره توان اعمال قدرت نداشت. تا زمان خروج نیروهای متفقین از ایران، محمدرضا پهلوی حداکثر فقط در تهران حکومت میکرد و آن اقتدار پادشاهی پدر را نداشت. با این وضعیت بود که نارضایتیهای سرکوب شدۀ 16 ساله بیرون ریخت. این فضا پر بود از فریاد دادخواهی. نخبگان و تودۀ مردم پس از سالها اختناق رضاشاهی، هرکدام در پی احقاق حقوق از دست رفته خود بودند. زندانیان سیاسی آزاد و سیاستمداران کهنهکار که در بازنشستگیهای اجباری بودند، به صحنه بازگشتند. اجتماعات مذهبی: روضهها و مداحیها و دستجات عزاداری و سایر گردهماییها توانست آشکارا برگزار شود. رهبران مذهبی از خانهنشینی و کتابخانههای حوزهها خارج و وعظ و خطابه را از سر گرفتند. تفتیش روزنامهها و کتابها و دیگر منشورات حذف شد. زنان توانستند دوباره چادر سر کرده و براحتی در خیابانها آمد و شد کنند. جریانهای فرهنگی، سیاسی و اجتماعی دوباره جانی گرفته و فعال شدند.
رویکرد جریانهای فرهنگی و مذهبی
نمادها و آیینهای فرهنگ سوگواری مذهبی، به ویژه عاشورای حسینی، روضه و روضهخوانی، بیشتر برای جامعههای شیعی مذهب است؛ با این که خود همین نیز در عمل با گوناگونی جوامع و فرهنگها و دگرگونی زمان و نوع حکومتها دچار دگرگونی شده و تفاوتهایی داشته است. نگاهی به ادبیات منثور و منظوم عاشورا در دورههای مختلف نشان میدهد، رابطهای متقابل و متعامل میان رویکردهای عاشورا با وضع اجتماعی ـ سیاسی در هر دوره وجود بوده است. بر این اساس، دورههایی که جامعۀ شیعی از نظر اجتماعی، جامعهای سیاسی و فعال و کنشگراست، ادبیات عاشورا و خوانش و تفسیر از آن صبغۀ سیاسی و فعال و وجۀ مبارزهجویانه و حماسی به خود میگیرد؛ بهطور طبیعی مداحان و روضهخوانان نیز شأن اجتماعی و سیاسی پیدا کرده و سطح آگاهی و علمی خود را بالا میبرند؛ اما، در شرایطی که به هر دلیلِ اجتماعی ـ تاریخی، جامعۀ شیعی از کنش سیاسی به دور است و چهرۀ فاجعهبار، غمانگیز، سوگوارانه و کنشپذیر عاشورا برجسته میشود، در این صورت روضهخوانان نیز به حاشیه رفته و سطح اجتماعی آنان تغییر میکند.
در سدههای نخست تاریخ شیعه، ادبیات حماسی و انقلابی شاعران حماسهسرای شیعی چون فرزدق، کمیت اسدی، سید حمیری و دعبل خزائی و مقتلهایی چون مقتل ابی مخفف و ارشاد را میتوان دید. در دوران آل بویه و سلجوقیان، ادبیات عاشورا، غیر حماسی و غیر سیاسی میشود که در آثار سنایی، کسایی، قوامی، رازی و نیز کتابهایی چون اللهوف علی قتلی الطفوف میبینیم. در فاصلۀ زوال ایلخانان تا تأسیس صفویه، شاهد سیاسی شدن جامعه شیعی و به تبع آن، حماسی شدن ادبیات عاشورا هستیم که ادبیات نهضت را رقم میزند. با تبدیل شدن نهضت به نظام در دوران صفویه، بار دیگر قرائت غیر سیاسی و غیر حماسی از عاشورا برتری یافته است. این وضعیت تا پایان دوران رضاخان ادامه داشت. پس از آن با دگرگونی فضای اجتماعی و سیاسی، جریانهای گوناگون فرهنکی و فکری نیز با رویکردهای ویژه فعال شدند که نسبت به آیینهای مذهبی، به ویژه عزاداری محرم و روضهخوانی و مداحی دیدگاههای ناهمسانی داشتند. یعنی از شهریور 1320 تا نزدیک پایان جنگ ایران و عراق (شهریور 1367) چندین جریان پرکنش با رویکردهای ناهمگون هستند که متغیر اصلی آنها سیاست است.
یکی از جریانهای این دوره، جریانی سخت به دور از دنیای سیاست و جنبههای حماسی قیام حسینی است که علاقمند به مجالس سوگواری سنتی و به دور از هیجانات انقلابیاند. کسانی که بر عزا و ماتم و گریه برای مصیبتهای اهل بیت(ع)، به ویژه امام حسین(ع) تأکید دارند؛ تا آنجا که به نوعی خود این عزا و ماتم و گریه هدف شده برای رسیدن به شفاعت و بهشت و سعادت اخروی. نوشتهشدن کتابهایی چون: مفتاحالبکا، طوفانالبکا، محیطالبکا (اقیانوسگریه)، مثیرالاحزان (برانگیزانندۀغمها)، لهوف (سوگهایسوزان)، محرقالقلوب (سوزانندۀقلبها) و نفسالمهوم (نفسغمبار) و… تأییدی بر این نظر است. در بیشتر این کتابها صحنههای پر شوری خلق شده تا دستمایۀ گریستن شود. بعدها آثاری دیگری نیز در تأیید این دیدگاه منتشر شده است، همانند «شهید آگاه».
با شروع مبارزات مردم ایران از زمان نهضت مشروطه و سپس تداوم آن بهویژه پس از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ ش. تفسیرهای نوینی از حادثۀ عاشورا انجام گرفت که مورد تأیید حاکمیت زمان نبود. در این دوران نوعی نواندیشی برای پیرایش این واقعه از خرافات و تحریفها و در واقع نوعی تجدیدنظر در برخی از تفسیرها قابل مشاهده است. آنان بر این نکته حساسیت نشان میدادند که نباید تفسیر واقعۀ عاشورا به گونهای انجام گیرد که حرکت امام(ع) یک جریان خاص و منحصر به فرد با مقاصد و انگیزههای از پیش طراحی شده و شخصی جلوه کند. در غیر این صورت، این حرکت غیر قابل تکرار، الگوگیری و بازآفرینی خواهد شد. حال آنکه بر اساس آموزههای شیعی امام الگوی پیروان و مقتدای آنان است و رفتار وی قابل آموزش و پیروی برای همگان است. بر این اساس، حرکت امام(ع) یک حرکت سیاسی – انقلابی برای براندازی حکومت نامشروع موروثی استبدادی و سلطنتی است و میتوان آن را الگو قرار داد. بر طبق این تحلیل حرکت امام حسین(ع) کاری عقلایی، طبیعی و اساساً سیاسی – انسانی است. این رویکرد در آثار کسانی چون: محمدتقی شریعتی، آیتالله کاشانی، آیتالله طالقانی، فدائیان اسلام، شهید مطهری، مهندس بازرگان، دکتر علی شریعتی مشهود است. جریانی که تلاش میکرد اسلام را با اسطورههایی نظیر عدالت، برابری و آزادی نشان دهد. اندیشمندان این رویکرد مانند دکتر شریعتی، بازرگان و جلال آلاحمد سعی داشتند اسلام را به عنوان یک ایدئولوژی جهت مبارزه با ظلم و بیعدالتی معرفی نمایند. همین نگاهها بستر رویش آثار و منابعی همچون «شهید جاوید» را آماده ساخت.
از طرفی، در این بین بودند روحانیان و واعظانی، هرچند کم، که با هر دو رویکرد پیشین ناهمسو بودند؛ نه جنبۀ حماسی و سیاسی را و نه مطلق روضۀ سنتی و گریه را برمیتابیدند؛ بلکه با توجیه مبارزه با جهل و خرافات، با دربار و برنامههای حکومت کنار آمده و در راستای اهداف آنان منبر رفته و خطبه میخواندند. به ویژه پس از رضاشاه. چرا که تبعید رضاشاه و دیگر عواملی چون: موقعیت اجتماعی متزلزل محمدرضاشاه، گسترش مارکسیسم، جریانهای ضدمذهبی و... دربار و حوزههای علمیه را به هم نزدیک و وادار به مدارا کرد. این رابطۀ به ظاهر محترمانه بین دو طرف تا پایان دهۀ سی برقرار بود.
یکی از برنامههای دوران پهلویها، وابستهکردن حوزههای علمیه و روحانیت به حکومت و تربیت وعاظ حکومتی و تشکیل جلسات وعظ دولتی بود. چنانچه هیأت دولت رضاشاه 19 خرداد 1315 لایحهای با عنوان «مجالس وعظ و خطابه» تصویب کرد. قصد او این بود که با تصویب این قانون هدایت اینگونه مجالس را به دست گیرد. بر اساس این لایحه، تنها واعظانی که مدافع رژیم و سیاستهای آن بودند، حق وعظ و خطابه در منابر را داشتند. البته شماری از روحانیون نیز حاضر به همکاری شدند و در راستای آنان منبر میرفتند. پس از تصویب این لایحه، طبق برنامۀ وزارت فرهنگ، وعاظ و منبریها به شهرها و روستاها اعزام شده، وعظ و خطابه و روضهخوانی میکردند و حقوق هم میگرفتند.
بعد از کودتای 28 مرداد 1332 که قدرت شاه با سرکوب تودهایها و ملیگرایان تثبیت شد، محمدرضاشاه یواشیواش از روحانیت فاصله گرفت، با این که تا زمان رحلت آیتالله العظمی بروجردی در سال 1340، آرامش نسبی بین دو طرف ادامه داشت، اما پس از آن، حکومت پهلوی با گمان ضعف حوزه، آهنگ اجرای برنامههای اصلاحی در پیش گرفت. سپس روند کارها به گونهای پیش رفت که خروش علما و روحانیت به رهبری امام خمینی را در پی داشت.
.
انتهای پیام /*