مصطفی به روایت مادر
محمدکاظم تقوی
آقا سیدروح الله و دوشیزه خدیجه ثقفی قدس ایران، پس از مقدماتی طولانی و شنیدنی، روز هشتم ماه رمضان 1348ق به عقد هم در آمدند و زندگی مشترک شصت ساله خود را آغاز کردند. بیش از نیمی از این زندگی در شهر قم سپری شد و «سیدمصطفی» اولین فرزندشان بیست و یکم ماه رجب 1349 برابر با بیست و یکم آذر 1309ش متولد شد و بر صفا و گرمای این خانواده فاخر علمی افزود.
خانم پس از ثبت زمان ولادت اولین فرزند خود نوشته:
«آقا به اعتبار اسم پدرش و خواسته من، نام فرزندمان را مصطفی گذاشت.»(بانوی انقلاب، خدیجه ای دیگر، ص 64)
درباره زندگی مشترک این زوج جوان، این نکته حائز اهمیت است که به رغم اینکه هم سیدروح الله از مکنت خانوادگی مناسبی برخوردار بود و هم همسر جوان او نزد مادربزرگش که از ثروت فراوانی بهره مند بود بزرگ شد، و طبیعی بود از نظر مالی و رفاهی زندگی بالاتر از متوسط داشته باشند، اما با زهد اختیاری و انتخابی حدود پانزده سال اول زندگی مشترک خود را که همزمان بود با تولد همه فرزندان پر تعدادشان، در منزل های متعدد اجاره ای زندگی کردند و سیدمصطفی در دومین منزل استیجاری آنها در قم که در خیابان ارم و متعلق به اقای رحیم رضوی بود، به دنیا آمد.(همان، ص 63)
خانم درباره وضع اقتصادی خانواده در آن سالها چنین نوشته است: «اگر ما ماهی پنجاه تومان داشتیم می توانستیم یک زندگی معمولی داشته باشیم... ولی ما فقط حدوداً و به طور متوسط با ماهی بیست تومان ... و در سختی زندگی می کردیم. اکثراً نسیه خریداری می کردیم، پول که می رسید قروض را می پرداختیم... و فرزندم مصطفی شش ساله که شد مسئول خرید گوشت او بود.»(همان، ص 66)
خانم می گوید: «مصطفی خیلی دیر زبان باز کرد و تا چهار سالگی فقط چند کلمه می گفت، وقتی شش ساله شد او را به یک مکتب در نزدیکی منزل گذاشتیم که خیلی در حرف زدنش تأثیر داشت. هفت سالگی به مدرسه موحدی رفت ... بعد از آن که شش کلاس درس خواند، دیگر به مدرسه نرفت، زیرا در آن زمان مرسوم اهل علم نبود که بچه ها را به دبیرستان بفرستند، به همین دلیل مشغول تحصیل علوم طلبگی شد.
در هفده سالگی آقا پیشنهاد کرد که عمامه بر سر بگذارد و لباس روحانی بپوشد. البته او در اول خیلی رضایت نداشت، ولی آقا چند نفر از دوستان خود را دعوت کرد و در مراسمی او را برای این کار آماده کرد. ظاهراً بعد از آن، وقتی از منزل خارج شده بود و دوستانش او را دیده بودند، به او تبریک گفته بودند و تشویق کرده بودند، به این ترتیب او هم بسیار به تحصیل علاقه مند شد و در طلبگی به سرعت رشد کرد، به طوری که معروف بود که خوب درس می خواند و طلبه فاضلی شده است، تا کم کم که بیشتر رشد کرد و خودش را به مقامات علمی رسید، حوزه درس تشکیل داد و مدرس شد.»(یادها و یادمانها، ج 1، ص 31-29)
بانوی انقلاب پس از روایت ازدواج مصطفای خود، درباره مقطع نهضت امام خمینی و نقش و جایگاه حاج آقا مصطفی می گوید:«بعد از تبعید آقا به ترکیه، مصطفی جوابگوی مردم و اجتماعات بود به فعالیت ادامه داد، به همین جهت او را هم گرفتند و به زندان بردند، دو ماه در زندان بود و بعد از دو ماه او را آزاد کردند، چون عقیده ساواک این بود که دیگر مردم متفرق شده اند و حوادث را از یاد برده اند. مصطفی هم تا آزاد شد به قم آمد و به صحن رفت و از آنجا جمعیت جمع شد و با سلام و صلوات او را به خانه آوردند. دو یا سه روز هم در منزل بود ولی وقتی دیدند که مردم قم هنوز آرام نشده اند، ریختند و او را هم گرفتند و به ترکیه تبعید کردند.»(همان، ص 32)
همسر امام رابطه امام و مصطفی را که نه علاقه، بلکه عشق میان آن دو، همانند عشق مولانا و شمس می دانست را چنین توصیف کرده است: «[مصطفی] خیلی هم مرا دوست داشت و هم آقا را، و خیلی مطیع بود و خیلی احترام می کرد و دوست داشت محبتش را اظهار کند... و آقا هم خیلی به مصطفی احترام میگذاشت... به مصطفی احترام خاصی می گذاشت... او [هم] نه فقط خیلی احترام به آقا می گذاشت، [که] خیلی هم مراقبت می کرد... مقید بود که یا هر روز یا یک روز در میان بیاید و با آقا بنشیند و صحبت کند. از سیاست خیلی حرف میزدند، اخبار و مسایل جامعه را به آقا منتقل می کرد، چرا که هم بیشتر در اجتماع بود و هم با ایرانی ها در ارتباط بود. به طور کلی این پدر و پسر با هم رفیق بودند و به هم خیلی علاقه داشتند.»(همان، ص 36)
جلوه ای دیگر از محبت و عشق والدین به مصطفی در جریان شهادت ناباورانه او دیده شد؛ مادر می گوید:
«من زن بودم و داد می زدم و گریه می کردم، ولی او مرد بود و مردی که اطرافش بودند و نمی توانست گریه کند... ولی در شب من می دیدم که گریه می کرد. مگر میشود پدر گریه نکند! آقا روز ، خودش را نگه می داشت، ولی من شب ها بیدار بودم و می دیم که واقعاً گریه می کرد، برای مصطفی به طور خاصی گریه می کرد. همین علاقه بود که برایش چهل نفر را برای نماز وحشت [اجیر] گرفت و شب هفت شام داد، به طوری که [گفت] هر که می خواهد بیاید.»(همان، ص 36)
مادر که تا پایان عمر خود ترکیبی از عشق و داغ مصطفی را در دل و بر دل خود حس میکرد و زنده نگه داشت، خاطره ای نقل کرده که هم زنده بودن نام و یاد مصطفی را در دل او نشان می دهد و هم نشان می دهد که امام چقدر به فکر مصطفای خود بوده است:
«یک روز [آقا] داشت نماز مستحبی می خواند(قبل از ظهر) گفتم: آقا بدهید مقداری برای مصطفی نماز بخوانند، چرا که شاید در بچگی نمازش را با اشکال خوانده باشد(البته نمازش را از دوازده سالگی به طور مرتب می خواند). آقا گفتند: من او را در تمام مستحبات خودم شریک کرده ام. و آقا خیلی مستحبات داشت.»(همان، ص 37)
پس از پیروزی انقلاب اسلامی یاد و نام عالمان مجاهد و مبارزینی که برای استقلال و آزادی ایران و برقراری جمهوری اسلامی فداکاری کردند و جان عزیزشان را اهدا نمودند، گرامی داشته میشد و طبیعی بود که در سالگرد شهادت «طلیعه الشهدا انقلاب اسلامی» و فرزند عزیز و عظیم الشأن امام که نادره ای در مراتب عالی علم و عمل بود، مجالس تکریمی برای او گرفته شود، ولی امام خمینی که سراسر اخلاص بود و خود را نمی دید تمایلی به چنین کاری نداشت و کسی هم برخلاف نظر امام کاری برای حاج آقا مصطفی انجام نداد. مادر از علاقه خود و جواب امام چنین روایت کرده است:
«یک روز گفتم: امسال برای [مصطفی] سالگرد نگرفتید! گفت: آن هم مثل سایر شهدا. یعنی نظرش این بود که برای مصطفی به این عنوان که پسر اوست برنامه ای نباشد و [او] امتیازی نداشته باشد.»(همان، ص 37)