امروز با امام: بیستوهشتم شهریور
ـ نامه به آقای صادق خلخالی؛ اهمیت تهذیب نفس (1345)
«بسمه تعالی
4 ج 2 86
خدمت جناب مستطاب عماد الاعلام و ثقة الاسلام آقای خلخالی- دامت افاضاته
یک طغرا[1] فقط از جنابعالی مرقوم واصل شد و اینکه در جواب قدری تأخیر شد، عمده برای آن بود که مرقوم جنابعالی موجب افسردگی این جانب شد. خوب است امثال شما که بحمداللَّه اشتغال به علوم دینیه دارید قدری در تهذیب نیز کوشش نمایید. کسانی اگر خدای نخواسته خلاف تکلیف کردهاند نباید هر جا گفته شود و به هر جا نوشته شود و دست هر کس داده شود. در هر صورت توفیق و سعادت شما را از خداوند تعالی خواستار است. راجع به گرفتاری شما متأثرم و از اینکه با نبودن این جانب درباره امثال شما رسیدگی نمیشود نیز متأثرم. امید است ان شاءاللَّه تعالی خداوند اصلاح فرماید. به حضرت آقای پسندیده چیزی نوشتم و به آقای اعرابی[2] یا اسلامی[3] نیز همین امروز مینویسم. از جنابعالی امید دعای خیر دارم. و السلام علیکم و رحمة اللَّه. روح اللَّه الموسوی الخمینی.» (صحیفه امام، ج2، ص: 95)
ـ نامه تشکر به آقای صدر محلاتی (1345)
«بسمه تعالی
خدمت جناب مستطاب عماد الاسلام آقای صدر محلاتی- دامت افاضاته
دو طغرا[4] مرقوم از جنابعالی در این چند روزه واصل شد. از سلامت و تفقد جنابعالی متشکر شدم. مرقوم شده بود تلگرافات و نامههایی فرستادهاید؛ هیچ یک نرسیده است. امید است ان شاء اللَّه جنابعالی در آن محل که تشریف دارید موفق به خدمت باشید. از جنابعالی رجای دعای خیر دارم. و السلام علیکم.
روح اللَّه الموسوی الخمینی.» (صحیفه امام، ج2، ص: 96)
ـ نامه تشکر به یاسر عرفات و پشتیبانی از فلسطین (1357)
«بسم اللَّه الرحمن الرحیم
جناب آقای یاسر عرفات، رئیس کمیته اجرایی سازمان آزادیبخش فلسطین
مرقوم مورخ 18 شهر رمضان المبارک 98 توسط نماینده مخصوص شما واصل شد. از اظهار محبت و پشتیبانی انقلاب فلسطین و آن حضرت از ملت ایران در موقعی که ایران در آتش و خون غوطهور است سپاسگزارم. شاه که از قیامهای بحق مردم در سراسر ایران به ستوه آمده بود، شاه که در صحنه حبس و تبعید و شکنجه و اختناق و قتل و غارت شکست خورده بود، در این روزها به دنبال تظاهرات آرام و منطقی مردمی که برای رسیدن به حقوق اولیه خویش ترتیب داده بودند، بدون مجوز قانونی در دوازده شهر بزرگ، اعلام حکومت نظامی نمود و مردم بیدار و آزاده و بیدفاع ایران را چون گذشته به رگبار گلوله بست که تعداد کشتهشدگان را تا کنون بیش از چهار هزار نفر گزارش دادهاند.
ملت ایران که از جرایم شاه در طول سلطنت غیر قانونیاش به جان آمده و برای به دست آوردن آزادی و استقلال از دست رفتهاش بپاخاسته، شاه را که به سرعت کشور را به سوی نابودی معنوی و مادی سوق میدهد نمیخواهند. شاه نفت کشور اسلامی ایران را برای سرکوبی مسلمانان به اسرائیل میدهد؛ و در ایران هر کس به این عمل غیر انسانی اعتراض کند با سرنیزه جوابش داده میشود. شاه را امروز غاصبین حقوق مسلمین بر ملت ما تحمیل کردهاند.
جناب آقای ابو عمار!
ما در قضیه فلسطین همیشه مخالف با شاه و اسرائیل و پشتیبانان آنان بوده و با شما هم صدا بودیم و مظالم اسرائیل را به ملتها رساندیم؛ و حال که ملت ایران در زیر چکمه دژخیمان شاه و در حصار تانکها و توپها و مسلسلهایی است که از سربازان اسرائیلی در خیابانهای تهران برای کشتار ملت بیدفاع ایران از آنها کمک گرفته، با ملت مظلوم ما هم صدا شوید و با وسایل تبلیغاتی خود صدای ما را به عالم برسانید.
امروز چین سرخ به اصطلاح انقلابی، امریکا مظهر استثمار جهانی، و شوروی سرچشمه ریا و دروغ، و انگلیس استعمارگر کهنه کار برای سرکوبی ملتی که میخواهد روی پای خود بایستد و هیچ گونه تمایلی نه به شرق و نه به غرب داشته باشد، قیام و از شاه دفاع میکنند و با این وضع، شاه با کمال بیشرمی ملت بیپناه ایرانی را معجونی از کمونیستهای سرخ و مرتجعین سیاه مینامد. ولی من یقین دارم که پیروزی ملت آگاه ما حتمی است.
از خداوند تعالی توفیق شما را در سرکوبی اسرائیل غاصب خواستار، و استقلال کشورهای اسلامی را خواهانم. و السلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته.
روح اللَّه الموسوی الخمینی.» (صحیفه امام، ج3، ص: 476 ـ 477)
ـ نامه به اهالی روستای تنکمان کرج؛ اعزام مجدد آقای علی رضا جوادی (1358)
«بسمه تعالی
اهالی محترم تنکمان کرج- ایّدهم اللَّه تعالی
پیرو طوماری که آقایان محترم امضا کرده و درخواست حضوری نیز به وسیله جمعی از نمایندگان محل در مورد اعزام مجدد جناب مستطاب ثقة الاسلام آقای حاج شیخ علی رضا جوادی- دامت افاضاته- به منطقه نموده بودید، پس از مذاکره با ایشان، قرار شد جهت انجام امور مذهبی و اقدام در مورد عمران و آبادی محل بدانجا بیایند و مانند گذشته به وظایف دینی اقدام نموده و اشتغال ورزند. امید است اهالی محترم نیز همکاریهای لازمه را در این مورد با ایشان نموده، و قدردان وجودشان باشند. از خدای تعالی موفقیت همگان را در راه خدمت به اسلام و مسلمین و انجام وظایف الهی خواستارم. و السلام علیکم و رحمة اللَّه. به تاریخ 27 شوال 99
روح اللَّه الموسوی الخمینی.» (صحیفه امام، ج10، ص: 30)
ـ سخنرانی در جمع روحانیون و نمایندگان تبریز؛ سهم آذربایجان در نهضتها (1358)
«بسم اللَّه الرحمن الرحیم
پیشگامی آذربایجان در نهضتهای ایران
... و ما میدانیم که آذربایجان همیشه در این مسائل پیشقدم بوده است، از قبل از مشروطیت و در خود مشروطیت و بعدها. و علمای آذربایجان در این مسائل رنج دیدهاند و ما شاهد تبعید مرحوم آقای انگجی و مرحوم آقا میرزا صادق آقا بودیم؛ و همین جا هم خدمتشان رسیدهایم، بعد از این هم که از تبعید برگشتند و مرحوم آقا میرزا صادق آقا اینجا ماندند تا آخر عمر؛ ما هم خدمتشان میرسیدیم. این مسأله هم مسلم است که آذربایجان با آن غیرتی که دارند و معروف به این معنا هستند آنها و با دیانت سختی که دارند، آنها همیشه در مقابل چیزهایی که کشور ما را تهدید میکرده است یا خدای نخواسته دیانت ما را، اینها همیشه کوشا بودهاند و حالا هم باز امید ما به همه ملت است؛ و خصوص آذربایجان. و من امیدوارم که همین طور که دیدید که وقتی ملتی یک چیزی را خواست کسی نمیتواند مخالفت کند و ملت ما خواست که خانواده پهلوی و شاهنشاهی غیر قانونی و غیر اسلامی نباشد. و همه قدرتها دنبال این بودند که باشد و نتوانستند؛ برای اینکه ملت یک چیزی را میخواهد. ایران، خانه ملت است، ملت خانهاش میخواهد که این طور باشد؛ نمیتواند کسی مخالفت کند.
من در صحبتهایم گاهی گفتهام که ما بر فرض اینکه نمیشود این طور که یک قدرتی بیاید و ایران را خدای نخواسته بگیرد، فرض میکنیم این طوری، لکن تجربه شده است که هر قدرتی که رفته است و یک ناحیهای را گرفته است، بعد حل شده در آنجا، اگر شوروی هم یک وقتی بخواهد بیاید و امریکا هم یکوقت بخواهد بیاید با قوایی که دارند و ما نداریم در مقابلشان و بخواهند بیایند و مملکت ما را بگیرند، ما بعد از چندی غلبه بر آنها میکنیم یا آنها را در خودمان حل میکنیم و مسلمانشان میکنیم. و یا اگر مسلمان هم نیستند نمیتوانند دیگر بمانند، یک مملکتی که همه افرادش مسلمانند، و علاقهمند به اسلام هستند، نمیشود اینها را منحرف کرد؛ این قلمها نمیتوانند منحرف کنند مملکت ما را و ملت ما را، این نوشتهها و این نطقها و این کارهای خلاف و این قیام مثلًا دمکرات و این حرفها، یک مملکتی که همه افرادش مسلمانند الّا یک مقدار کمی، یک مملکتی که در رفراندمش شما دیدید که تمام آنها یک طرف شدند مقابل مسلمانها، مسلمانها، 89 یک قدری بیشتر یا 99، در صورتی که اینها روی اسلامیتشان فشاری به کسی نیاوردند و- عرض میکنم که- الزامی نکردند و آزادی بود و آنها خرابکاری هم کردند و تحریم هم کردند، عرض میکنم که سوزاندند هم باز بعضی از صندوقها را، در عین حال، تقریباً 89 و چند این طرف بودند و یک عده کمی، یک و چند، آن طرف بودند- یک همچو مملکتی که 98 بیشترش مسلمانند، علاقه دارند به اسلام، علاقه دارند به کشور اسلامی، علاقه دارند به ملت خودشان، این را نمیشود هیچ وقت با این حرفها و با این قلمها، اینها بیخود خودشان را معطل کردهاند! این نمیشود؛ نشدنی است. پیروزی شما بیمه شد پیش خدا. خداوند ان شاء اللَّه که این حالی، تحولی که برای ملت ما پیدا شد که همه علاقهمند به یک مطلب و آن اینکه جمهوری اسلامی بشود؛ این دیگر نتواند کسی جلویش را بگیرد.
و من به وسیله شما به همه برادرهای آذربایجانی سلام میرسانم و بدانند که ما دعا گوییم، و ابداً پیش ما مطرح نیست زبان، مطرح نیست- عرض میکنم- ناحیه، و این حرفها حرفهای غیر اسلامی است، طاغوتی است. اسلام آمده است برای همه بشر و میخواهد همه بشر را وارد کند در سعادت. در قرآن که به پیغمبر اکرم میفرماید که تو چرا این قدر غصه میخوری برای اینهایی که مسلمان نمیشوند. پیغمبر غصه میخورد برای کفار که نمیآیند. در یک جنگی که یک دستهای را اسیر کرده بودند و بسته بودند و میآوردند، فرمود که ببین، من با زنجیر این را میخواهم به بهشت ببرم! اینها را ما اسیر کردیم آوردیم آدمشان کنیم و بفرستیمشان به بهشت.[5] پیغمبر و همین طور سایر پیغمبرهای آسمانی اصلًا بنایشان بر این است که همه بشر را سعادتمند کنند، هیچ نظری ندارند که یک ناحیهای باشد و یک ناحیه دیگر. در عین حالی که خوب پیغمبر اکرم، عرب است و عربستانی است، لکن میفرماید هیچ عربی بر هیچ عجمی تَفوُّق ندارد؛ هیچ عجمی هم بر هیچ عربی. میزانْ اطاعت خدا و تقواست. وقتی این طور باشد، خوب، همه ما برادر هستیم و همه ما چه هستیم و با همه بشر ما خوب هستیم و میخواهیم اصلاح بشوند. منتها یک دستهای هستند که در مقابل یک همچو مطلبی که اسلام میخواهد همه را اصلاح بکند قیام میکنند و آدمکشی میکنند اینها؛ در مقابل آنها اسلام هم با قوّت و قدرت میایستد و نابودشان میکند، از بین میبردشان، مثل یک غده سرطانی که باید عمل کرد و بیرونش کرد، و الّا فاسد میکند. این اشخاصی که در آنجاها شلوغ کردند و مسلمانها و ارتش و اینها رفتند و آنها را از بین بردند؛ اینها همان غده سرطانی بودند که اگر اینها را میگذاشتند فردا میآمدند آذربایجان را چه میکردند و پس فردا میرفتند جاهای دیگر و سیستان و همه جا را خراب میکردند. اینها را باید از بین برد اما برادرها برادر هستند. و من دعاگوی همهتان هستم.
خداوند همه شماها را ان شاء اللَّه حفظ بکند. همه موفق و مؤید باشید، و سلام مرا به همه آقایان برسانید.» (صحیفه امام، ج10، ص: 31 ـ 33)
ـ سخنرانی در جمع کارکنان آموزش و پرورش؛ گرفتاریهای مردم در رژیم پهلوی (1358)
«بسم اللَّه الرّحمن الرحیم
من مطالبی که میخواهم عرض کنم مطالب تازهای نیست؛ شما هم این مطالب را میدانید لکن در گرفتاریها، هر کس گرفتار است باید گرفتاری خودش را تکرار کند. ممکن است در این تکرارها، گاهی یک وضعی پیش بیاید که به واسطه آن وضع، تأثیراتی داشته باشد.
شما میدانید که قرآنْ کتاب معجزه است؛ در عین حال در قرآن راجع به مسائلْ تکرار زیاد است. البته در هر تکراری مسائلی طرح شده است؛ اما برای اینکه برای رشد مردم قرآن آمده است و برای انسانسازی، مسائلی که برای ساختمان انسان است نمیشود یک دفعه بگویند و از آن رد بشوند. باید هِی بخوانند؛ توی گوشش مکرر کنند، تلقین است. تلقین با یک دفعه درست نمیشود. باید اگر بخواهید یک بچهای را شما تربیت بکنید، باید یک مسأله را چندین دفعه با چند زبان، با چند وضع، به او بخوانید. مطلب یکی باشد، لکن طرز بیان اینها به طوری که در قلب او نقش ببندد.
مسائلی که من مکرراً عرض کردم، و حالا هم تکرار است، این است که گرفتاری ما در طول تاریخ، و خصوصاً در این پنجاه و چند سال اخیر، این بود که آنی که به میدان ما آمده بود آگاهانه آمده بود، طرحریزی شده بود، برنامه داشت؛ همین طور خودبخود واقع نمیشد و هر جا را شما ملاحظه کنید، اگر درست مطالعه بشود، انسان میبیند که یک برنامه خاصی است برای یک مقصد خاص. از اولی که رضا شاه آمد، رضا خان آمد و آن کودتا را کرد- که شاید شماها یادتان نباشد. اکثراً یادتان نیست، شاید بین شما کسی باشد یادش باشد، لکن من یادم هست و شاهد قضایا بودم- از اول، بتدریج البته، نه یکدفعه، آن وقتی که آمد، ابتداءً شروع کرد همان مقدّسبازیها که پسرش در میآورد و سالوسی را آن هم شروع کرد. مثلًا در یک محرّمی من یادم است که گفتند که همه تکایای تهران را این رفته دیدن کرده، شرکت کرده در عزا. و خودشان هم روضه داشتند و مسائل تبلیغی و همه اینها را داشتند. تا کم کم وقتی مستقر شد، پایش محکم شد، آن وقت آن صورت دیگرش را نشان داد. تمام مجالس روضه و وعظ و خطابه را در تمام سطح ایران قَدَغَن کرد! در قم، مجلس این طوری بود که آقای صدوقی[6] یک مجلس داشتند قبل از اذان صبح شروع میشد، اوایل اذان تمام بود، آن هم چند نفر. و احتمال میدهم که آن را هم آمدند جلویش را گرفتند. تمام چیزهایی که مربوط به دیانت بود شروع کرد آنها را یکی یکی جلویش را گرفت. شروع کرد با شدت با روحانیت عمل کرد. به طوری که من در مدرسه فیضیه آن وقت یک درسی میگفتم، یک عده چند نفری بودند، یک روز که رفتم، یک نفر بود. این شخص گفت که این آقایان همه فرار کردند رفتند به باغات.
طلبههای مدرسه هم قبل از آفتاب، آن طور که میگفتند، فرار میکردند به باغات میرفتند؛ و آخر شب آن وقتها میآمدند. و بنا بر این بود که این لباس به کلی خلع بشود. و آنها این جبهه را در زمان او محکم جلوگیری کردند.
در دانشگاهها، که بعدها هم باز در زمان این بدتر از او شد، این طور عمل نکردند که یک جور با شیطنت بیشتر، و اخیراً هم در حوزههای ما باز با یک شیطنت دیگر. در دانشگاهها دنبال این بودند که آنهایی که میخواهند بچهها را تربیت کنند اشخاصی باشند که تربیتی که میکنند تربیت نباشد؛ عقب راندن باشد. و از حیث اخلاق هم تربیت اخلاقی نباشد به آن معنایی که ما میگوییم؛ تربیت اسلامی در کار نباشد؛ بلکه یک تبلیغاتی باشد که این جوانهای ما را تباه کند. برنامه آنکه از روی هم رفته مسائل که حالا آدم بخواهد بگوید محتاج به یک کتابی است.
برنامه این بود که این دو قشری که ممکن بود که برای یک مملکت مفید باشد و ممکن بود که دیگر قشرها هم دنبال این باشند، این دو قشر را نگذارند که به کار خودشان به طوری که شایسته است انجام وظیفه کنند. در طرف روحانیت، از باب اینکه اختیار معلّم و متعلّم به آن وضع دست آنها نبود، اینجا به یک جور دیگر رفتار کردند؛ به خلع لباس و به فشار و به بردن سربازخانهها و امثال ذلک که شکست بدهند حوزهها را. و در قشر فرهنگ، که اختیارات را دستشان گرفته بودند، میخواستند که باز این فرهنگ را یک فرهنگ دلخواه خودشان، بلکه دلخواه آنهائی که میخواهند استفاده از ما بکنند، قرار بدهند. و این دو تا قوّهای که به منزله قوّه مُفکّره جامعه است از آنها بگیرند و تباه کنند؛ و کسی پیدا نشود که اگر همه چیز ما را بردند، یک صحبتی بکند یا یک چیزی بنویسد. روی هم رفته اگر ملاحظه کنید، از همه کارهایی که در آن زمان انجام میگرفت، در زمان این پدر و پسر- در زمان پسر شاید بیشتر- در یک معنا مشترک بود و آن اینکه جوانها را بکشند به غیر آن طوری که باید تربیت بشوند. این طور نیست که ما همچو ساده تصور بکنیم که بدون نقشه، قضیه این طور بشود که این قدر مشروبخانه در سرتاسر ایران باز باشد؛ و این قدر مراکز فساد در همه جا و خصوصاً تهران که به وضع وحشتناکی مراکز فساد، هر جوری که جوان میپذیرد برای آن فراهم کنند و دامنبزنند. نمیتوانیم ما باورمان بیاید که این مجلهها و این مطبوعات، این مجلههایی که هم جوان وقتی چشمش بیفتد به آن و هم وقتی بخواند- جوان است و به تباهی کشیده میشود- این بدون اینکه نقشهای باشد و اینها مِنْ باب اتفاق این جور شده باشد، مسأله اینها نیست. یک طرحی بوده است که جوانهای ما را آنهایی که میخواهند، میتوانند، تربیت کنند، آنها را یک جوری کنند که نتوانند. از ایشان قدرت تربیت را بگیرند. یا اشخاصی را که خودشان میخواهند در دانشگاهها و در دبیرستانها و آنجا بگذارند به آن طوری که میخواهند تربیت کنند. و از آن طرف، تمام راههای تَعیُّش را به روی جوانها باز کنند که هر ساعتی که این بخواهد یک عیش و نوشی بکند برایش فراهم باشد، آسان باشد. و دامن هم به آن بزنند، تبلیغات هم بکنند- عرض کنم- اعلام هم بکنند و اینها را بِکشند به طرف آن، نتیجه چی میشد؟ نتیجه این میشد که این نسل جوانی که باید برای این کشور مفید باشد، این نسل جوان بیتفاوت باشد نسبت به مسائل جدّی، یک مغزی که دنبال این رفت که موسیقی گوش کند- موسیقی که الآن هم هست که خیر، موسیقی یک چیزی مثلًا تربیتی است- یک مغزی که دنبال این رفت که موسیقی گوش بکند، و عادت به این [کرد] این مغز مریض میشود، این نمیتواند فکر این بکند که کشورش به چه حال دارد میگذرد، چه میگذرد در آن؛ دیگر دنبال این نیست، مثل یک آدم هروئینی میماند. اینهایی که عادیات هست که انسان به آن عادت میکند، مِنْ جمله همینهایی که مثلًا سینماهایی که اینها درست کرده بودند، تئاترهایی که اینها درست کرده بودند، اینها تمام یک نقشهای بوده است که ما را، جوانهای ما را نگذارند به مسائل روزشان، به مسائل جدیشان، فکر بکنند، در ذهنشان هم نیاید همچو فکری. همه چیز هم برای آنها فراهم کردند؛ همه جور هم فراهم کردند. خوب، جوان هم وقتِ جوانیاش است و وقتی عیش و نوش برایش فراهم باشد، کشیده میشود به آنجا. این همه نقشهها برای این بود که از آن طرف نیروهایی که میتوانند تربیت کنند جوانها را یا از بین ببرند، یا لا اقل محدودش کنند، و یک طورش کنند که روی همان مسائل آنها فکرها به کار بیفتد. و از آن طرف، باز به این قانع نشدند، جوانها را از راههای دیگر، بازکردن مراکز فساد و فحشا و همه چیز، اینها را به تباهی بکشند به صورتهای مختلف؛ با وضعهای مختلف؛ با برنامههای مختلف. همه شرکت در این معنا داشتند که ما از آن چیزی که هستیم تهی بشویم؛ مغزهای ما از آنی که هست تهی بشود. به جای مغز آدم جدی، یک مغز لَهْو و لَعبی جایش بنشیند؛ یا یک مغز غربی جایش بنشیند.
آن مقدار از آزادی که برای مملکت ما در این زمانها بود این آزادیهای تباهی آور بود. آزادند که شُرْبِ خَمر کنند! آزادند قمار کنند! آزادند لب دریا زن و مرد با هم بریزند به جان هم! آزادند در این مراکز فساد بروند. اینها آزادند. آنی که آزاد نبود؟ آزاد نیستند که یک قلم بر خلاف آنها و بنا بر مصلحت مملکت بنویسند؛ آزاد نیستند یک کلمه راجع به او بگویند. این «آزاد زنان و آزاد مردان» درست میگفت، اما آزادی چی بود؟ آن بود که آنها میخواستند، که من از آن تعبیر میکنم به «آزادی وارداتی»، «آزادی استعماری.» اینها نقشه بوده است؛ نه این است که همین طوری. مغز خود این پدر و پسر هم آن قدرها کار نمیکرد که بتواند این چیزها را درست کنند. اینها یک چیزهایی بوده است که متفکرها- آنهایی که در این امور نقشه دارند، در این امور تحصیل کردند- اینها طرح میکردند و چی میکردند، آن وقت یک کسی هم برای این[7] کتاب مینوشت، اسمش را هم میگذاشت مثلًا «تمدن بزرگ»! اسم چی. و آن لا طائلها را مینوشت برای اغفال ما و برای اینکه مردم خیال کنند که نه، الحمد للَّه اگر یکی- دو سال دیگر ایشان باشند، دیگر اینجا میشود ژاپن! دیگر مملکت ما میشود ژاپن که ادعایش هم همین بود که ما به همین زودی، ما جزو ابَرقدرتها میشویم! این مغز خودِ این کار نمیکرد؛ نقشهای بود که آنها میدادند و چی میدادند و آنهایی که اطراف بودند و عرض میکنم که ... داشتند در اطراف. و آنها هم برای او مینوشتند و برای او میگفتند و ترویج میکردند.
این اجمالی است از این تفصیل 50 سال. که موفق هم خوب شدند، و جوانهای ما را هم خوب تباه کردند و اگر به این منوال میرفت، باید ما دیگر مأیوس باشیم از همه چیز.
لکن خداوند خواست که به داد این مملکت برسد. این خواست خدا بود و یک قدرت ما فوق الطبیعه. هیچ قدرتی نمیتوانست یک همچو چیزی که در ظرف پنجاه و چند سال اقلًا؛ و به حسب واقع در طول تاریخ، این مملکت را به یک جور دیگر درست کرده بودند، و این مرد و زن را یک جور دیگری درستشان کرده بودند و تربیت کرده بودند، هیچ قدرتی نمیتوانست که در ظرف مثلًا یک سال، یک سال و کمتری یا بیشتر، همچو تحولی درست کند. همچو تحولی که الآن هر جا بروید میبینید که انسانهایش غیر آن انسانهاییاند که بودند. همین جوانهایی که آن وقت کشیده میشدند طرف شمیران و آن قضایای شمیران، حالا کشیده میشوند طرف جاهایی که جهاد سازندگی است. همین، همین جوانها. همان زنهایی که آن وقت- هیچ- بیتفاوت بودند راجع به کشور خودشان، راجع به همه چیز، همینها هم وارد شدند در میدان و دیدیم که خوب هم میتوانند انجام وظیفه بکنند. این یک تحول روحی بود که با دست خدای تبارک و تعالی و اراده خدای تبارک و تعالی برای نجات ملت ما آمد، و ما متحول شدیم از یک صورتی که آن طور بود به یک صورت دیگری. از امریکا یک عده جوان، چند روز، چند وقت پیش از این، آمده بودند که ما آمدیم برای جهاد سازندگی، این یک تحولی است. جوان در امریکا- برای، عرض بکنم که- بیاید، از آنجا راه بیفتد، که برود توی دهات اینجا برای جهاد سازندگی. من به آنها گفتم که شما- البته هم آنها هم شماها فرق ندارد البته- شما نمیتوانید مثل رعیتها بروید و کار بکنید، شما یک جور دیگر زندگی کردید؛ اما این را بدانید که وقتی این رعیت، این کشاورز، دید از امریکا یک عده محصل، یک عده مهندس، یک عده دکتر، آمدند توی صحرای مثلًا کجا مشغول شدند به درو. این یک قدرت فوق العادهای به آنها میدهد؛ یعنی آنها امیدوار میشوند به مملکت خودشان؛ امیدوار میشوند به- عرض میکنم که- نظام خودشان. آن قدرتی که آنها دارند، و فرض کنید در یک روز پنج ساعت، شش ساعت، کار میکنند، اینکه شما حالا آمدید و رفتید و آنها چشمشان به شما افتاد، ده ساعت کار میکنند. آنی که یک جریب زمین را درو میکرد، حالا دو جریب زمین را درو میکند. ضمیمه کنید به اینکه وقتی چشم این کشاورزها بیفتد که یک عده زنها از توی خانههایشان در آمدند، کسانی که خوب هیچ اهل این کار نبودند که بروند در جهاد سازندگی و بروند با رعیتها شرکت کنند در درو، وقتی که ببینند اینها که یک همچو جمعیتی، زنها آمدند برایشان دارند کمک میکنند، این ارزشش پیش آنها خیلی زیاد است. واقع ارزش هم زیاد است، و لو کارش کم است، نمیتواند یک زن یک کار مثبت زیادی انجام بدهد، لکن ارزش زیاد است. کارهایی که الآن میشود کارهای ارزشداری است. در نظر من بسیار بعضی از این کارها ارزشدار است و لو کم باشد، ارزشش زیاد است؛ یعنی کم کم این اسباب این میشود که زیاد بشود این، و موج پیدا بکند و سرتاسر کشور را بگیرد.
شما که به فکر این هستید و بودید به اینکه الآن یک فعالیت فرهنگی مثبت انجام بدهید، شما مواجه هستید با یک فرهنگی که از خودتان نبوده است، فرهنگِ غیر، تحمیل به ما بوده است. وقتی مواجه با این هستید، و حالا به فکر این معنا افتادید که ما فرهنگ غیر را کنار بگذاریم و فرهنگ خودمان را شروع بکنیم، این خودش یک تحولی است، یک چیزی است که خدا این کار را انجام داده است. و من از باب اینکه کارها دارد یک وضع غیر عادی انجام میگیرد، اگر ما، این قدرت را، ملت ما، این قدرت را شکست داد، این یک امر عادی نبود، که ما حساب کنیم یک امر عادی بود و ما جمع شدیم، ما مگر میتوانستیم؟ این یک امر مهمی که خداوند برای ملت ما انجام داد این بود که همه این سران را منصرف کرد از اینکه با فشار عمل کنند.
شما خیال کردید که اگر اینها میخواستند با فشار عمل کنند و طیّارهها را از بالا و- عرض میکنم که- چیزهای دیگر را از پایین و قوای انتظامی و کذا، ما میتوانستیم به این زودی کارمان را انجام بدهیم؟ اگر هم میشد، مثل افغانستان میشد که حالا هم بیچارهها مبتلا هستند. اما کار یک کاری بود که بزرگترها ترسیدند. خدا نصر [داد] گاهی نصر به «رُعْب» است. در اسلام این طور بوده است که گاهی پیغمبر اسلام را نصر میداد خدا به اینکه طرف مقابل میترسید. شاید در ذهنشان میآمد که این عربها ما را میخورند! این، این طور بود. این طور به نظرشان وحشتناک میآمد. یکوقت میدیدی یک گروه زیادی در مقابل چند نفر که این طور اعتقادها نسبت به آنها پیدا کرده بودند فرار میکردند. این نصر به رعب بود. در ذهنشان القا میشد به اینکه خوب ملت ما را چه میکند؟ همین جا این طور بود، بزرگهایشان ترسیدند. و این ترسیدن یک نصرتی بود که خدا به ما مرحمت فرمود. دنبال این معنا، این ملحق شدن همه دستهجاتی که مال آنها بود به ما. این یک امر عادی نبود که یکوقت ما دیدیم که نیروی زمینی و نیروی هوایی و نیروی نمیدانم چه و همه اینها متصل شدند یکوقت به خود مردم، و کار را آسان کردند. نتوانستند آن طوری که به ما گفتند- بختیار وقتی که میخواسته برود، امر کرده بوده که بمباران کنند تهران را، به او گوش نکردند. و در این آخری که یک بنای کودتا داشتند، و بعد به ما اطلاع دادند. آن وقتی که روز حکومت نظامی را اعلام کردند، ما اطلاعی نداشتیم از چیزی، بعد به ما اطلاع دادند که این برای این بود که مردم در خیابانها نباشند، قوا در آنجا جاگیر بشود، یعنی همه قوای انتظامیه هم با جِهازاتشان بیایند و خیابانها را بگیرند، و شب بنای بر این داشتند که آنکه از روز حکومت نظامی درست کردند شبش کودتا کنند، و هر کس را احتمال بدهند که یک حرفی بزند، بکشند. این هم خدا خواست- ما هیچ اطلاع از هیچ جا نداشتیم- این هم خدا خواست که یک همچو صحبت پیش آمد که نه اعتنا نکنید به این و بیایید بیرون. و مردم آمدند بیرون، آن خنثی شد. آن نقشهای که آنها داشتند که خلوت بشود و تانکهایشان را بیاورند مستقر بکنند و مجهز بشوند برای کار، این هم خنثی شد. این هم یک کار غیبی بود؛ یک کار الهی بود. هیچ کار بشر اینها نبوده. همه یک کارهایی بود که بر خلاف عادت واقع شد.
و من امیدوارم که با کوشش شماها نسبت به آن وضعی که دارید؛ یعنی شماها یک شغل بسیار شریفی دارید؛ یعنی شغل آدمسازی؛ یعنی شغل انبیا. همه انبیا، از اول تا آخر، یک کار داشتند و آنکه آدم درست کنند. برای آدمسازی آمده بودند؛ برای هدایت آمده بودند. این شغل را الآن شما دارید که شغل انبیاست. چنانچه شغلی هم که آقایان دارند همین شغل است. همان مقداری که شغل شما شریف است و شغل انبیاست، مسئولیتتان زیاد است و مسئولیت انبیاست. منتها انبیا مسئول بودند و با قدرتی که داشتند انجام دادند وظایفشان را، و ما هم باید تبعیّت کنیم و آن قدری که میتوانیم، آقایان در محیط خودشان، شما در محیط خودتان، این شغلی که آدمسازی است، آدمسازی کنید.
متبدل کنید این جوانهایی که متوجه شدند که هر چه هست از بیرون میآید برای ما. از بیرون میآید، اما آنهایی میآید که تباه میکند ما را. آنها هیچ وقت یک مطلبی که برای ما فایده داشته باشد، هیچ وقت این را به ما نمیدهند. آنها هر کاری بکنند یک کاری انجام میدهند که برای ما مفید نباشد، یا مضر باشد. باید در فرهنگ توجه به آن داشته باشید، و کوشش بشود که خودتان را پیدا کنید. ما گم کردیم خودمان را. ما تمام مفاخر شرقی را کنار گذاشتیم، و هِی رفتیم سراغ مَفاخر غرب. آن هم نه آنی که آنها دارند؛ آنی که به ما میدهند. اگر آنی بود که آنها داشتند، بسیار خوب، آنها هم در جهات طبیعی جلو هستند. اما آنی که به ما تحویل میدهند، آن مستشاری که میآید اینجا میخواهد فرض کنید فرهنگ ما را درست کند، این نمیخواهد برای ما فرهنگ درست کند؛ این میخواهد یک فرهنگ غربی برای ما درست کند که در خدمت غرب باشد و آن هم مستشاری که میآید نظامی را میخواهد درست کند آن هم نه یک نظامی میخواهد درست کند که در خدمت اسلام باشد، در خدمت مسلمین، در خدمت ملت باشد. آن میخواهد یک چیزی درست بکند که اگر همه چیز ما را هم بردند، یا مؤیِّد باشد، یا کار نداشته باشد. هر چه از غرب برای ما میآید، یا از شرق میآید که سوغات برای ما میآورند، آنهایی است که ما را تباه کرده است و میکند.
ما مخالف با ترقیات نیستیم. یکی از تبلیغاتی که بعد از زمان همین محمد رضا، از آن اوایل که وقتی دید در قم یک شورشی شد، یک جنبشی شد، این در صحبتهایش کرد که این آخوندها با همه مظاهر تمدّن بَدَند. اینها میگویند ما الاغ سواری میخواهیم! در یکی از نطقهایش بود که من در دنبال او این صحبت را کردم که تو این حرف را که داری میزنی همین وقتی است که بعض مراجع ما با طیّاره رفتند به مشهد[8] چطور تو میگویی ما الاغ سواری میخواهیم؟ ترویج میکردند؛ یعنی تبلیغ میکردند، برای اینکه این فعالیتی که ممکن است این طایفه داشته باشند فلج کنند؛ و آن فعالیتی که ممکن است جوانها داشته باشند فلج بکنند؛ و آن فعالیتی که ممکن است معلِّمین و دانشآموزها داشته باشند فلج کنند. حالا که ما در یک همچو مقطع از زمان واقع شدیم که آنها- بحمد اللَّه- رفتند، دیگر تمام شد کارشان، جهنم ان شاء اللَّه رفتند، حالا که نوبت به شما رسیده است و شما سرپرستی میخواهید بکنید از فرهنگ، باید حالا توجهتان در این باشد که آنی که آنها به ماها میخواهند تحویل بدهند تحویل نگیرید، خودتان کار انجام بدهید. نمیگویم من تمدن آنها را تحویل نگیرید؛ آنی که آنها میخواهند به ما بدهند تمدن نیست، آن آنی است که تباه میکند ما را. آن همان تمدنی است که «دروازه تمدن» به ما داد! آن همان است، چه بود؟ هر جایش بروید خراب است.
الآن بیچاره دولت چه بکند؟ این سد شکسته، پشت این سد همه چیز خراب است. خوب، نمیتوانند انجام بدهند. این باید با کمک همه قشرها انجام بگیرد. یعنی هر کس مشغول هر کاری هست آن کار را خوب انجام بدهد. من نمیگویم شما باید بروید مثلًا یک اداره مالیه را درست بکنید. نه، این درست نمیشود. شما باید در فرهنگ که هستید، فرهنگ را خوب انجام بدهید. هر شخص وظیفه خودش را در آن پستی که دارد خوب انجام بدهد. و دو چشمی هم مواظب این باشد که کلاهِ غربی سرش نرود، ما بازی خور هستیم.
یکی از این خبرنگارها آمد گفت که- همین چند روز پیش از این- در یک مصاحبهای گفت که شما چرا میگویید که «جمهوری اسلامی» و حتی دمکراتیکش را هم از پَهلُویَش برمیدارید؟ گفتم اولًا اینکه- آنکه به او گفتم- اولًا اینکه این «دمکراتیک» و «دمکراسی» تفسیرهای مختلف شده است. ارسطو یک جور تفسیر کرده است؛ الآن هم که ما هستیم، غربیهای سابق یک جور تفسیر میکردند؛ غربیهای لاحق یک جور و شوروی یک جور تفسیر میکند. ما وقتی یک قانون میخواهیم بنویسیم، باید صریح باشد و معلوم. یک لفظ مشترکی که هر کس یک جوری به یک طرف میکشدش ما نمیتوانیم استعمالش کنیم. و ثانیاً این را دیگر به شما عرض میکنم که ما مثل مارگزیدهای که از ریسمان سفید و سیاه میترسد، هستیم. ما مارگزیده هستیم! ما از غرب بد دیدهایم؛ تباه کردند ما را اینها؛ حالا ما باز بیاییم همان لفظی که غربی دلش میخواهد تحمیل به ما بکند [بگوییم] ما میترسیم از این، ما خودمان لفظ داریم. چه داعی داریم به اینکه برویم [سراغ غرب] ثالثاً به او گفتم این را که ما ناراحت میشویم از اینکه خیال بشود که اسلام ندارد چیزی؛ تهی است از دمکراتیک به اصطلاح شما، از دمکراسی به اصطلاح شما. بهترش را دارد. ما وقتی اسلام را گفتیم، همه چیز توی آن هست. آنی که ما میخواهیم هست توی آن، آنی که ملت میخواهد هست توی آن. این قیدْ گذاشتن معنایش این است که این اسلام تهی است از این، ما میخواهیم یک چیزی دیگر هم پهلویش بگذاریم. و ما ناراحت میشویم از اینکه شما خیال کنید که ما نداریم چیزی و باید حتماً از خارج وارد بکنیم. آنی که از خارج وارد میکنند آنهایی است که برای ما مضر است. و آنهایی هم، بیچارههایی هم که مبتلای به این مرض هستند و قلمها را دستشان میگیرند و هِی مینویسند، هِی مینویسند، هِی مینویسند، اینها هم مریض شدهاند از بس که به آنها تزریق شده است!
از بچگی رفتند به خارج، آنجا و در آن محیط بزرگ شدند؛ نه آن محیطی که آنها هستند یک محیطی باشد که برای ما تهیه شده است. بدبختی این است که ما در خارج هم که میرویم، در یک محیطی که آنها تربیت میشوند آن طور نیست برای ما. حتی آن دیپلمهایی که به ما میدهند، غیر از آنی است که به آنها میدهند. آن درسی که به ما میدهند فرق دارد با آنکه برای خودشان میدهند. درسی که به ما میدهند درس استعماری است، درس ممالک استعماری است؛ دیپلمش هم دیپلم مملکت استعماری است. برای ما یک جور دیگر وضع هست، و برای خودشان یک وضع دیگری. این بیچارهها در آنجا در یک محیط استعماری؛ یعنی جایی که برای استعمار میخواهند افراد را تربیت کنند، رفتند به آنجا، و حالا اگر تحصیل هم کرده باشند این طوری! اگر هم مثل بسیاریشان که تحصیل هم نکردند، فقط رفتند رودِ سِنْ[9] شنا بکنند- به ما میگفتند که فُرات،[10] به آنها میگفتند رود سن!- اینها حالا آمدند اینجا نشستند و توی اتاقهایشان نشستند، و خوب یک مقالهای خوب باید بنویسند، توی روزنامه هم یک مقالهای را بنویسند، یک اسمی هم پیدا بکنند، هِی از این چیزها برمیدارند مینویسند. از همان حرفهایی که یاد گرفتند و دیکته کردند و به آنها دادند. نمیگذارند که این ملت به حال خودش باشد؛ خودش را پیدا بکند؛ بفهمد که خودش جزو عالم است؛ این طرف دنیا و این شرق هم جزو یک ممالک مترقی بوده است؛ و ما به این حال رساندیم آن را؛ و غربیها ما را به این حال رساندند. کتابهای شیخ الرئیس حالا هم شاید در دانشگاههای آنها تدریس میشود؛ استفاده از آن میشود. ما آن چیزی که داشتیم کنار گذاشتیم؛ آن چیزی هم که آنها داشتند نتوانستیم پیدا بکنیم. یک «لیک موش»[11] از کار درآمدیم!
یک چیزی که نه شرقی و نه غربی و نه اسلامی و نه اروپایی، هیچی نیست.
بله شرقی هستیم به معنای همان «شرقی استعماری». غربی هم هستیم به همان «غربی استعماری». از این باید بیرون برویم. مادامی که این مرض را ما داریم، این مرض نمیگذارد یک حال صحتی برای ما پیدا بشود. از این مرض باید بیرون بیاییم. ما در سهم خودمان؛ آقایان در سهم خودشان؛ شما هم در سهم خودتان که کارتان حساس و مسئولیت زیاد. تربیت یک تربیت صحیح باید بشود. برنامهها یک برنامههای صحیح باید بشود. و ما با همه علوم و با همه ترقیات موافقیم، الّا آنهایی که با اسم ترقی آوردند اینجا، به اسم آزادی آوردند اینجا، برای تباه کردن ما، ما آنش را مخالف هستیم.
ان شاء اللَّه خداوند همه شما را حفظ کند، موفق باشید. حالایی که مملکت مال خودتان است، و ان شاء اللَّه تا آخر هم مال خودتان است، این جوانها و بچههایی که پیش شما میآیند، اینها فرزندان شما هستند؛ یک تربیت با محبت؛ و همان طوری که فرزند خودتان را میخواهید تربیت بکنید، اینها را هم همان طور ان شاء اللَّه تربیت کنید.» (صحیفه امام، ج10، ص: 34 ـ 46)
ـ سخنرانی در جمع عشایر آذربایجان شرقی؛ عوامل پیروزی- حاکمیت اسلام (1358)
«بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم
من از همه آقایان و خواهرها تشکر میکنم که از راههای دور آمدهاند، زحمت کشیدهاند، و در این اتاق مُحقَّر با ما ملاقات کردهاند، تا اینکه بعضی مطالب که حالا باید تنبُّه بدهم، و مکرراً در همه جلساتی که شده است عرض کردم حالا هم عرض میکنم.
مقصد ما از این نهضت دو چیز بود، که یکی از آن اصلی و یکی فرعی [است]؛ یکی مقدمه، و یکی هم مقصد. مقدمه این بود که یک گروهها، یک اشخاص، اشخاص وابسته، اینها مانع بودند از اینکه این مملکت سر و سامان پیدا بکند. که در رأس آنها از داخلیها محمد رضا بود؛ و از خارج هم امریکا. دیگران هم بودند، لکن این دو تا بیشتر. اینها مانع بودند از اینکه نیروهای انسانی ما رشد بکنند. اینها نمیگذاشتند که فرهنگ ما یک فرهنگ صحیح باشد، آنها با نقشه، و این هم که بیچون و چرا سرسپردگی داشت به آنها، هر چه آنها میگفتند عمل میکرد. و نگذاشتند به اینکه این مملکت یک سرو سامانی خودش داشته باشد. مقصد آنها این بود که اینجا را یک بازاری برای امریکا درست کنند، و همه چیزش وابسته به آنجا باشد. و این آدم هم از باب اینکه میخواست خودش را حفظ کند، و میدید که حفظش به این است که تبعیت کند از آنها، بیچون و چرا تسلیم آنها بود. الحمد للَّه این مقدمه، که عبارت از برداشتن مانع از سر راه ملت بود، با زحمت ملت، همراهی همه قشرها، این انجام گرفت.
و در این، دو چیز مؤثر بود؛ در این پیروزی که نصیب ملت شد دو چیز مؤثر بود؛ یکی، که از همه چیز بالاتر است، اینکه مقصد همه مقصد الهی بود. انگیزه اسلام بود. میدیدیم که در شعارهایشان، در فریادهایشان، شعارهای اسلامی بود؛ فریادهای «اللَّه اکبر». مقصد این بود که آنها را مخالف اسلام میدانستند بروند کنار. و بعد از آن ان شاء اللَّه آن مقصد حقیقی، که آن مقدمه این است، تحقق پیدا بکند. پس یک جهت، جهت این بود که همهتان فریادتان این بود که ما اسلام را میخواهیم، و شاهنشاهی و اینها را نمیخواهیم. جهت دیگرش هم، که به تَبَع آن آمده بود؛ وحدت همه قشرها بود؛ یعنی ملت سرتاسر این کشور بپاخاستند و با هم، مقاصد خودشان را کنار گذاشتند، مطالبی که مال شخص بود کنار گذاشتند، و همه به یک مقصد متوجه شدند. پس رمز پیروزی ما وحدت کلمه قشرهای مختلف، و ایمان بود. ایمان به خدای تبارک و تعالی، با این رمز شما پیروز شدید. پیروزیی که معجزهآسا بود، نه پیروزی یک پیروزی آسانی، یک پیروزی که بشود حساب کرد یعنی پیروزیی بود که جز با اراده خدای تبارک و تعالی هیچ امکان تحقق نداشت. مخالفین ما و شما، دشمنهای ملت، همه جور ابزار جنگی در دستشان بود؛ قدرت در دستشان بود. تانکها دست آنها، توپها دست آنها، مسلسلها دست آنها و نظامیها هم دست آنها. همه چیز دستشان بود. از آن طرف، پشتیبانی همه جانبه هم از آنها میشد، امریکا، شوروی، انگلستان، همه پشتیبانی میکردند. بلکه دولتهای اسلامی! دولتهای اسلامی هم پشتیبانی میکردند. تمام ابزار جنگی که آنها داشتند و تمام پشتیبانیهای ابَرقدرتها و قدرتهای بعدی، اینها همه بودند، لکن باید بگویم خدای تبارک و تعالی همه حَرْبهها را کُند کرد؛ یعنی اینها میتوانستند که در یک روز با این قوههایی که دارند سرکوب کنند ملت را؛ تهران را به خاک و خون بکشند؛ میتوانستند؛ لکن حربههایشان کُند شد؛ یعنی خدا خواست که سران اینها خوف در دلشان افتاد. تتمه آنها هم یک دستهشان که ایمان داشتند ملحق شدند به ملت؛ یک دسته دیگر هم میترسیدند. خداوند گاهی اسلام را با همین نصرِ به رُعب، نصرت میداده اسلام را در صدر اسلام به اینکه دشمنها را میترساندند. از یک گروه کم، دشمنهای دارای همه سازوبرگها میترسیدند. این ترس اسباب این میشد که شکست میخورند. اینها اگر نترسیده بودند، اگر خداوند تبارک و تعالی در دل اینها آن ترس را نینداخته بود، ممکن بود که در یک روز همه ما را از بین ببرند، برایشان امکان داشت، لکن همچو شد که استعمال اسلحه نتوانستند بکنند؛ یعنی هیچ بمباران نکردند ایران را. تهران را اینها میتوانستند بکنند. امر هم گاهی کرده بودند بالاییها، پائینیها نشنیدند از آنها. این یک نصرتی بود که خدا به ما داد که ما که هیچ نداشتیم؛ یعنی نه نظامی بودیم، و نه ملت ما نظامی بود که اینها مشق نظامی نکرده بودند؛ اینها مدرسه نظام نرفته بودند؛ و هیچ ابزار جنگی هم نداشتیم. هر چه بود دست دشمن بود. هم نظام را آنها داشتند و قدرت نظامی داشتند و تحصیلات نظامی داشتند و اینها و ما نداشتیم؛ و هم همه ابزار دست آنها بود و ما نداشتیم. میتوانستند اینها آب و برق را از تهران یا از شهرستانها ببرند، شما را در تشنگی بگذارند؛ خداوند منصرفشان کرد. کاری کرد خدا که آن چیزهایی که و حربههایی که دست آنها بود استعمال نتوانستند بکنند. حالا از خوف بود، انصراف بود، هر چه بود، این پیروزی شما مهمش این معنا بود که دشمن را یا به خوف یا به انصراف از کار انداخته بود، و لهذا در آن شبی که اینها بنا داشتند که کودتا کنند، همان شبهای آخری که ما در تهران بودیم و اینها میخواستند کودتا کنند، و بعدها ما فهمیدیم، همان وقت که اعلام حکومت نظامی در روز کردند که- حکومت نظامی- روز هم باید مردم بیرون نیایند، بعد ما فهمیدیم که اینها بنای بر این داشتند که حکومت نظامی بکنند در روز و تانکها و توپها، همه را بیاورند مستقر کنند در خیابانها و شب وارد بشوند و همه اشخاصی که احتمال میدادند که با آنها مخالف باشند بکشند، خدا این را هم خنثی کرد به اینکه یک جوری شد که مردم اطاعت نکردند و روز هم بیرون آمدند؛ همه ریختند بیرون. اینها یک چیزهایی بود که با دست غیب انجام گرفت و شما را پیروز کرد.
ما الآن در بین راه هستیم؛ یعنی مانع را برداشتیم، دیگر اینها، این ریشههای گندیده، نمیتوانند دیگر مانع بشوند. مانع از سر راه برداشته شده. لکن حالا ساختن میخواهد و پاکسازی میخواهد. من میدانم که نه در ادارات طرف شما، نه ادارات طرف آن آقایان، همه جا، الآن یک مخلوطی از صحیح و غیر صحیح هست. الآن مملکت ما یک مخلوطی هست از اشخاص صحیح، و اشخاصی که صحیح نیستند، لکن خودشان را به صحت زدهاند. پیشتر که آن ورق بوده، دنبال او بودهاند. حالا که دیدند قدرت این طرف است، حالا آمدهاند به این صورت درآمدهاند. این معلوم است که الآن یک مملکت مخلوطی دست ما هست. و ان شاء اللَّه این کار درست خواهد شد- ان شاء اللَّه- و این مسأله طرحش ان شاء اللَّه ریخته میشود، که تصفیه عمومی بشوند. اما یک قدری، یک قدری، باید صبر کرد. یعنی ما الآن یک قانونی نداریم که مملکتمان یک قانون رسمی، البته قانون ما اسلام است؛ لکن به حسب رسمیات دنیا، خوب، یک چیزی هم باید نوشته شود بر همان اساس اسلام، یک رئیس جمهور نداریم ما الآن، یک مجلس شورای ملی نداریم الآن. اینها را باید ان شاء اللَّه درست بکنیم. و آن طرح هم که باید در همه قشرها طوری بشود که اشخاص صالح مشغول کار باشند، اشخاصی هم که ناصالح بودهاند و حالا دیگر صالح شدند، و یا فرض کنید توبه کردهاند، آنها هم باشند، و در هر جا کسانی که کارشکنی میکنند و موذی هستند و ناصالح هستند و توبه هم نمیکنند و قابل این حرفها نیستند آنها کنار بروند، یا اگر مُجرِم هستند به جرمشان رسیدگی بشود، اینها البته باید بشود، لکن یک قدری باید بتدریج بشود. مهم این است که شما این دو تا خاصیتی که شما را تا اینجا آورده حفظش کنید؛ یعنی همان طوری که در وقت انقلاب هیچ یک از شما آن وقت که میآمدید به توی خیابانها و میرفتید به پشت بامها و میرفتید جلوی توپ و تانکها، هیچ کدام به فکر این نبودید که مثلًا فرض کنید اگر اهل اداره هستید حقوقتان کم است، هیچ ابداً این مطرح نبود آن روز، اگر اهل مثلًا زراعت هستید، زراعتتان امسال خشک شده است یا خوب نیست، این در آن حال هیچ کس به فکر این مسائل نبود، همه یک فکر داشتند و آن اینکه این دشمن باید برود و به جای او یک مملکت، یک کشور اسلامی صحیح باشد- بعد از هر انقلابی این امور کم کم رو به ضعف میرود، لکن باید بعد از انقلاب رو به ضعف برود؛ ما حالا در حال انقلاب هستیم- یعنی ما الآن همان طوری که در اول محتاج بودیم به اینکه هم شعار بدهیم و هم راهپیمایی کنیم و هم اعتصاب کنیم، و همه کارهایی را که باید بکنیم، حالا هم باز باید در مواقعی که لازم است برای اینکه نهضت را ما به پیش ببریم آن مسائل باز هر وقت لازم شد بکنیم.
نگذارید این انقلابی که حاصل شده و این نهضتی که حاصل شده و این چیزی که ما را پیروز کرده، نگذاریم سست بشود. این توجه به مقصد، که عبارت از این است که اسلام باید در این مملکت حکمفرما باشد، این باید در ذهن ما تا آخر باشد. تا آخر. همان طوری که تا آخر ما ان شاء اللَّه مُسْلِم هستیم، تا آخر هم طرز ما و طرح ما این باشد که باید این مملکت مملکت اسلامی باشد؛ این وزارتخانهها باید اسلامی باشند؛ این ادارات باید اسلامی باشند؛ این بازار باید اسلامی باشد؛ این کشاورزی و نمیدانم، کارگری و همه اینها باید اسلامی باشند. و اگر اسلامی باشند، از هیچ نباید بترسید. اگر مملکت شما، اگر کشور شما، یک کشور اسلامی شد هیچ خوفی به دلتان راه ندهید؛ برای اینکه اسلام غمخوار همه است. اسلام غمخوار بشر است؛ نه همان غمخوار شما. اسلام آمده است، روی غمخواریی که به بشر دارد، اینکه بشر را از این اعوجاجها و از این انحرافها و از این اموری که برای خود بشر تباهی میآورد نجات بدهد، برای نجات ملتها، همه ملتها. پیغمبر اسلام غصه میخورده برای مردم، برای کفّار که چرا مسلمان نمیشوند؛ چرا اینها هدایت نمیشوند. اسلام را از آن نترسید.
و اگر اسلام تحقق پیدا بکند، همه آمال و آرزوی همه شماها در اینجا و در آنجا، نه فقط [آنچه که اینجا] هست، هم اینجا و هم آنجا، همه اینها تحقق پیدا میکند. اسلام همه ترقیات و همه صنعتها را قبول دارد؛ با تباهیها هم مخالف است. با آن چیزهایی که تباه میکند جوانهای ما را و ملت ما را، با آنها مخالف است اما با همه ترقیات، همه تمدنها، موافق است. اسلام وابستگی شما را و خودمان را به دیگران منکر است. میگوید نباید صنعت ما وابسته باشد؛ نباید زراعت ما وابسته باشد؛ ادارات ما وابسته باشد؛ نباید اقتصاد ما وابسته باشد؛ نباید فرهنگ ما وابسته به غیر باشد؛ نباید مستشارها بیایند ما را اداره کنند. خودمان، خودمان را باید اداره کنیم.
نباید نظام ما را مستشارهای امریکایی بیایند درست بکنند. آنها که نمیخواهند درست بکنند؛ آنها میخواهند اصلًا خراب بکنند. مستشارها که میآیند نمیخواهند که ما را تعلیم بدهند؛ میخواهند نگذارند ما تعلیم بگیریم؛ میخواهند ما را متوقف کنند. دانشگاههای ما را نمیگذارند که درست آن طوری که باید اداره بشود، دانشگاه وابسته است. دانشگاه وابسته شد، باید تا آخر همین باشد که هی دستش دراز باشد] ... [. وابستگی فکری خود را بیرون بیاوریم. خودمان را از وابستگی فکری بیرون بیاوریم که فکرهایمان این نباشد که ما چیزی خودمان نداریم، هر چه هست آنجاست. این معنا، که با تبلیغات به ما تحمیل شده- تبلیغات دامنهداری که در چند قرن کردند و اخیراً زیاد شده است- که خودتان هیچ چیز نیستید، و هر چه هست آن شرق و غرب است. به جوانهای ما این را تحمیل کردند.
این جوانهای ما، این جوانهای گولخورده ما، خودشان را گم کردند. الآن خودشان، خودشان نیستند. مغز اینها شده یک مغز شرقی یا یک مغز غربی. بیش از این نمیتوانند ادراک کنند، نمیتوانند بفهمند، که ما هم خودمان کشوری هستیم؛ و ما هم خودمان باید استقلالی داشته باشیم؛ و ما خودمان هم فرهنگی باید داشته باشیم؛ و فرهنگ ما فرهنگ غنی است، نمیتوانند اینها ادراک کنند. و این برای این است که این قدر از بچه این قدری که توی جامعه آمده است، در ظرف این 50 سال پنجاه و چند سالی که ما شاهدش بودیم، این بچه کوچک تا آن آخر، تمام تعلیم و تربیتش، تعلیم و تربیت فرهنگ خارجی بوده. فرهنگ از خودمان نبوده، تعلیم و تربیت این بوده، وابستگی بوده. مغزهای این بچههای ما را از کوچکی وابسته تربیت کردهاند، تا رسیدهاند به جوانها که حالا میبینید که همین جوانها نمیتوانند تفکر کنند که ما خودمان آدمیم. میگویند حتماً باید یا وابسته به مثلًا فلان مملکت باشیم، یا وابسته به فلان مملکت.
اول چیزی که بر ملت لازم است و بر دانشگاهها لازم است و بر دانشکدهها لازم است و بر همه ملت لازم است این است که این مغزی که حالا شده است یک مغز اروپایی یا یک مغز شرقی، این مغز را بردارند، یک مغز انسان خودمانی، انسان ایرانی- اسلامی، همان طور که آنها شستشو کردند مغزهای ما را، مغزهای بچههای ما را و به جای مغز خودشان مغز دیگری نشاندند، ما هم حالا عکس العمل نشان بدهیم و شستشو کنیم مغز خودمان و بچههای خودمان را و یک مغز اسلامی- انسانی جایش بنشانیم، تا از این وابستگی فرهنگی و وابستگی فکری بیرون بیاییم. اگر ما از وابستگی فکری بیرون بیاییم، همه وابستگیها تمام میشود. اینکه ما وابسته شدیم، در اقتصاد وابسته هستیم، در- عرض میکنم که- فرهنگ وابسته هستیم، در همه چیز وابسته هستیم، مبدأ این همین است که در فکر وابسته هستیم. فکرمان نمیتواند بِکشد این را که ما خودمان هم فرهنگ داریم؛ خودمان هم فرهنگمان غنی است؛ خودمان هم همه چیز داریم، یک مملکت غنیای ما داریم. یک مملکتی داریم که برای صد و پنجاه میلیون جمعیت مهیّاست که اداره بکند. مع الأسف ما سی و چند میلیون هستیم و زندگیمان تباه و این طوری است برای اینکه آنها کشاندند به این طور. آنها میخواستند نگذارند که شما استفاده فرهنگی خودتان را بکنید؛ استفاده اقتصادی خودتان را بکنید. همه چیزمان را به هم زدند تا اینکه دست ما همیشه دراز باشد، یک دستمان طرف امریکا دراز باشد؛ یک دستمان طرف شوروی دراز باشد، از این بخواهیم و از آن بخواهیم. همه هستی ما را آنها ببرند و ما نفهمیم.
بلکه بسیاری از ما به اینکه دست آنها حالا کوتاه شده ناراحت بشوند! حتی از آنهایی که مدّعی روشنفکری هستند. این برای این است که فکر این روشنفکر- همه را نمیگویم، بسیاریشان- فکر این الآن، دیگر فکر یک انسان شرقی نیست؛ فکر یک انسان اروپایی است، مغزش این است، قلمش قلم اروپایی است این نمیتواند یک کسی که فکرش اروپایی است فکر بکند که ما خودمان هم یک چیزی هستیم؛ ما خودمان آدم هستیم. اصلًا خود آدمیتِ خودمان را اینها منکرند! میگویند، ما چیزی نیستیم؛ ما نرسیدیم باز به آنجا، به کجا نرسیدید؟ ما باز قابل این نیستیم که آزادی داشته باشیم! این منطق شاه بود. اخیراً هم کارتر میگفت زود بوده است که به اینها آزادی دادهاند! او خیال میکرد اصلًا آزادی دادهاند تا زود بوده! و آزادی زیاد دادهاند. این همه مردم فریاد میکردند که آقا به ما آزادی بدهید، آن مردِکه میگفت که آزادی زیاد به اینها دادهاند که این طور شدهاند! وقت این نبود که به اینها آزادی بدهند! خود اینها هم میگفتند که باز حالا نشده وقت این! اصلًا ایرانی رشد ندارد که یک کسی را تعیین کند برای وکالت! این منطق است. منطق حالاست که باز ایرانیها رشد ندارند، خودشان نمیتوانند سرنوشت خودشان را تعیین بکنند. چه طور ایرانیها رشد ندارند در صورتی که دشمنهای خودشان را، ابَرقدرتها را، همین زنها و همین مردها ریختند و مثل زباله بیرون کردند از ایران؟ چه طور اینها رشد ندارند؟ شما رشد ندارید که رشد اینها را نمیتوانید ادراک کنید! شما رشد ندارید که نمیتوانید این اسلام را ادراک کنید که اسلام بود که زن و مرد را ریخت توی خیابان و مقابل تانک و توپ و آن همه قدرت، و همه را ریخت توی جهنم فرستاد. شماها رشد ندارید که نمیتوانید بفهمید این را! نه اینکه ملت ما رشد ندارد. ملت ما خیلی هم رشد دارد؛ خیلی هم ادراک دارد؛ خوب هم میفهمد. ملت ما اگر رشد نداشت، این قدر تظاهر میکرد برای یک پیرمرد هفتاد و چند ساله که خدمتگزار او بود؟ این رشد است. ادراک این است که آن کسی که خدمتگزار است باید به او ارج گذاشت؛ باید از او تقدیر کرد.
آقای طالقانی را که شما از او تقدیر کردید، برای اینکه یک عالم عامل، یک عالمی که به درد مردم میرسید [بود]؛ نه یک روشنفکر و نه یک آدم، یک شخص مثلًا دمکرات. مردم، دمکرات نمیدانند چی است. آنها هم که میدانند، میفهمند که غلط است. این به عنوان اینکه یک عالمی بود که به درد مردم میرسید، رنج کشیده بود برای این مردم، حبس رفته بود برای این مردم، خدمت کرده بود به این مردم، رشد مردم اقتضا میکرد که از این احترام کنند. حالا نویسندهها هر چه میخواهند بگویند. مردم با آن رشد خودشان ریختند به خیابانها و به سر و سینه خودشان زدند و گفتند که این عالم و این «نایب پیغمبر» ما از دنیا رفته است. حالا روشنفکر هر چه بخواهد بنشیند بگوید که این چون مثلًا در فلان جبهه بود و چون در فلان! مردم آن جبهه را اصلًا نمیشناسند تا این در آن جبهه چون بود از این جهت احترام کردند. مردم این قدر توی سر خودشان زدند. خوب، رئیس آن جبههها بمیرند، ببینیم که هیچ کس فاتحه میخواند برایشان! این برای اسلام بود. مردم هیاهوشان برای خداست. این همه خون دادند مردم، برای این بود که مثلًا در ایران فقط چه چیز ارزان بشود، چه چیز گران بشود؟
برای خدا، مردم خون میدهند. مگر عقلشان را شیطان برده است که بیخودی خون خودشان را بدهند، آنها برای خداست. همان طوری که انبیا برای خدا زحمت میکشیدند، ملت ما برای خدا [نهضت کرد] شهادت میخواهند ملت ما. ملت ما میآیند میگویند دعا کنید که ما شهید بشویم، برای اینکه شهادت را فوز[12] میدانند، شهادت را همان طوری که اسلام فرموده است که کسی که شهید میشود، در آنجا چه خواهد بود، اینها رشد دارند. خیال نکنند این آقایانی که چهار روز رفتند به- نمیدانم- خارج، و معلوم هم نیست که درس خوانده باشند، رشد مال آنهاست.
و این ملت ما با آن صراحت ذاتی خودشان، با آن روشنی فکر خودشان، با آنکه وابسته نشده این افکارشان به افکار غیر و غرب، با همان تِزْ، با همان وضع، دارند پیش میروند و فکر میکنند؛ و با همان وضع وکیل تعیین میکنند، و با همان وضع رئیس جمهور تعیین میکنند، و با همان وضع باز وکلای دار الشورا تعیین میکنند. حالا این نویسندهها هر چه دلشان بخواهند بگویند. دیگر جای اینها نیست توی این مملکت، مگر خودشان را اصلاح کنند. اگر اینها هم برگردند، پیوند پیدا کنند به همین توده مردم، به همین توده زحمتکش و به همین توده بازاری و فرهنگی و- عرض بکنم که- جاهای دیگری، و دبستانی و بعد دبیرستانی و فرهنگستانی و همه اینها و این چیزها، اگر اتصال به اینها پیدا بکنند، آنها هم مثل سایر برادرها به حسب مقاماتی که دارند از این فرهنگ استفاده میکنند و از این مملکت استفاده میکنند، و برادر با هم هستند. اما اگر هِی بگویند ملت ما حالا نمیشود، حالا نرسیدهاند به آنجایی که آزاد بشوند، حال نرسیدهاند به آنجایی که مثلًا وکیل تعیین بکنند، اینها محتاج به قَیِّماند، این همان حرفی است که امریکا از خدا میخواهد که نویسندههای ما بگویند مملکت ما احتیاج به قَیِّم دارد! قَیِّمشان چه کسی باید باشد؟ مستشارهای امریکایی؟! نمیفهمند اینها که دارند چه میکنند. توهین میکنند، اهانت میکنند، به یک ملت رشیدی که با رشد خودش کارها را به اینجا رسانده، و به آخر هم میرساند. اینها باز ادراک نکردهاند که این ملت چی هست و چه کاره است.
و من امیدوارم که خداوند تبارک و تعالی همان طور که به شما توفیق داد که تا اینجا آمدید و موانع رفع شدهاند، دیگر احتمال اینکه «اعلیحضرت آریامهر» تشریف بیاورند به اینجا، این نیست. و احتمال اینکه امریکا دوباره بیاید و بخواهد به ما حکومت کند این هم دیگر نیست، تمام شد؛ من امیدوارم که همین طور که موانع را رفع کردید، این پاکسازیها و این تصفیهها و این سازندگیها، همه با قدرت خودتان، آقایان عشایر که در مرز هستند و در آنجا هستند با قدرت خودشان، و- عرض میکنم که- جوانهای رشید، خودشان از مرزهای خودشان پاسداری کنند همه. همه ما هم از شما اطاعت میکنیم. من هم مطیع شما هستم؛ اما همه مطیع خدا، همه ما مطیع خدا. خدا از شما میخواهد که مرزهایی که آنجا هست و حالا خیلی ژاندارمری قوی نیست در آنجا، یا ارتش خیلی قوی نیست در آنجا، لکن جوانهای شما قوی هستند، این عشایر شما، آن سرحدّات را حفظ بکنید نگذارید این اشخاص از خارج بیایند اسلحه بدهند، یکوقت خدای نخواسته یک غائلهای آنجا هم پیدا بشود. خودتان حفظ بکنید، کمک کنید به دولت. و همین طور شما آقایان هر جا هستید کمک کنید به این نهضت، نهضت را حفظش بکنید، تا ان شاء اللَّه مطالب به آخر برسد. یک مملکت اسلامی پاکیزه، اسلامی که نه هروئین در آن باشد؛ نه مشروبات در آن باشد؛ نه این مراکز فساد باشد، این مراکزی که به تباهی کشید جوانهای ما را. یک مملکت صحیح، آرام، دلپسند و با رفاه و دلگرم باشد. و من دعاگوی همهتان هستم، خدمتگزار به همهتان.» (صحیفه امام، ج10، ص: 47 ـ 57)
ـ سخنرانی در جمع پرسنل نیروی هوایی؛ ولایت فقیه- مسیر حرکت جناحها (1358)
«بسم اللَّه الرحمن الرحیم
من از همه طبقات ملت و همه قوای انتظامی تشکر میکنم. من از این گروه که از اصفهان آمدند، از قوای انتظامی تقدیر و تشکر میکنم. امروز همه قشرها و خصوصاً قوای انتظامی؛ باید بدانند که مملکت مال خودشان است. کشور ما از دست خائنین نجات پیدا کرد. کشور ما از دست اجانب و آنهایی که میخواستند همه چیز ما را به باد بدهند نجات پیدا کرد. من به همه ملت، به همه قوای انتظامی، اطمینان میدهم که امر دولت اسلامی، اگر با نظارت فقیه و ولایت فقیه باشد، آسیبی بر این مملکت نخواهد وارد شد. گویندگان و نویسندگان نترسند از حکومت اسلامی، و نترسند از ولایت فقیه. ولایت فقیه آن طور که اسلام مقرر فرموده است و ائمه ما نصب فرمودهاند به کسی صدمه وارد نمیکند؛ دیکتاتوری به وجود نمیآورد، کاری که بر خلاف مصالح مملکت است انجام نمیدهد، کارهایی که بخواهد دولت یا رئیس جمهور یا کس دیگری بر خلاف مسیر ملت و بر خلاف مصالح کشور انجام دهد، فقیه کنترل میکند، جلوگیری میکند.
شما از اسلام نترسید، از فقیه نترسید؛ از ولایت فقیه نترسید. شما هم مسیر همین ملت را طی کنید و با ملت باشید، حساب خودتان را از ملت جدا نکنید؛ ننشینید پیش خودتان طرح بریزید و پیش خودتان برنامه درست کنید. شما باید دنبال ملت باشید. باید هوادار ملت باشید. شما این قدر اشکال به برنامههای اسلامی نکنید. شمایی که از اسلام هستید لکن از اسلام درست اطلاع ندارید، مُسْلِم هستید لکن از احکام اسلام درست مطلع نیستید، شیعه هستید لکن از احکام ائمه- علیهم السلام- درست مطلع نیستید؛ این قدر کارشکنی نکنید. ملت رأی داده است به جمهوری اسلامی، همه باید تبعیت کنید؛ اگر تبعیت نکنید محو خواهید شد. بر خلاف مسیر ملت، بر خلاف مسیر اسلام، راهی را پیش نگیرید، گمان نکنید که آن طرحی را که اسلام داده است موجب نابودی اسلام میشود. این منطق، منطق آدم ناآگاه است.
نگویید ما ولایت فقیه را قبول داریم، لکن با ولایت فقیه اسلام تباه میشود! این معنایش تکذیب ائمه است؛ تکذیب اسلام است و شما مْن حَیثُ لَا یَشْعُر[13] این حرف را میزنید. بیایید دنبال ملت که همه با هم به جمهوری اسلامی رأی دادهاند و در مقابل آنها یک عده، یک عده بسیار معدود، یک از صد، یک و نیم از صد، با اینکه همه قوای خودشان را جمع کردند رأی خلاف دادند. شما تبعیت بکنید از اکثریت قریب به اتفاق ملت، تبعیت بکنید از اسلام، تبعیت بکنید از قرآن کریم، تبعیت بکنید از پیغمبر اسلام، مخالفت نکنید این قدر. از مجلس خبرگان کنارهگیری نکنید. این کنارهگیری از ملت است؛ کنارهگیری از اسلام است. کارشکنی نکنید برای مجلس خبرگان، که این بر خلاف مسیر ملت است؛ بر خلاف مسیر اسلام است. خودتان را پیش ملت مفتضح نکنید. باید از شما کار صحیح انجام بگیرد؛ وقتی ملت شما را بر خلاف مسیر خود دانست طرد میکند. آگاهانه عمل کنید، آگاهانه حرف بزنید، آگاهانه رأی بدهید، بدون توجه، بدون ادراک، بدون فهم؛ رأی ندهید.
من از مجلس خبرگان میخواهم که این قدر مُعطل نکنند مردم را، البته باید بررسی بشود لکن معطلی نشود. اشخاص بیخود معطل نکنند مجلس را، ما میخواهیم که زودتر این مسائل انجام بگیرد. مجلس شورای ملی ان شاء اللَّه برقرار بشود و رئیس جمهور برقرار بشود و مسائل، مسائل ملی، به دست خود ما حل بشود. آقایان زودتر کار خودشان را انجام بدهند. و آنهایی که گمان میکنند که به اسم روشنفکری باید مخالفت بکنند با اموری که روشنفکرها، غربیها، قبول ندارند خطا میکنند. خداوند خطاکاران را رحمت کند، خداوند از سر گناه اشخاصی که خطاکار هستند بگذرد، خداوند به شما دوستان و همه ملت ایران سلامت و سعادت و عزت و عظمت عنایت کند. خداوند اسلام را قدرت و عظمت بدهد، و دست جنایتکاران را از کشور ما کوتاه کند.
و السلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته.» (صحیفه امام، ج10، ص: 58 ـ 60)
ـ سخنرانی در جمع مسئولان وزارت آموزش و پرورش و آموزش عالی؛ تعلیم و تهذیب (1361)
«بسم اللَّه الرحمن الرحیم
ما امروز مواجهیم با چهرههای علمای محترم و اساتید دانشگاه و حوزه علمیه. به طور کلی در تمام سطحهایی که مشغول آموزش هستند، چه در دانشگاه، که آن هم آموزش است، و چه در سطحهای پایینتر، و چه در این نهضت سوادآموزی، که امید است توفیق زیاد پیدا بکنند و بیسوادی را ریشه کن کنند، دو رکن بزرگ، آموزش و پرورش است. همه جا، حالا اسمش یک جایی آموزش باشد، یک جایی دانشگاه، آن فرق نمیکند. دو رکن اصلی، آموزش و پرورش است و اسلام در هر دو رکن سفارش اکید فرموده است. و پرورش سفارشش بیشتر شده است و اهمیتش هم بیشتر است.
پرورش به معنای اینکه در هر جایی که علما مشغول تدریس هستند؛ علمای دانشگاه و علمای حوزههای علمی قدیمی و استادها در هر جا هستند با این دو رکن مواجهاند: رکن آموزندگی و تربیت علمی و رکن پرورش و تربیت اخلاقی و تهذیب نفس. ما اگر فرض کنیم که یک ملتی آموزش و پرورش در آن نفوذ کرد و همه ملت آموزش یافتند به اندازهای که احتیاجات ملت است، و پرورش یافتند و تهذیب نفس کردند و تربیت اخلاقی شدند، ملتی که یک همچو توفیقی را پیدا بکند یک ملت نمونهای خواهد بود. و ما حالا هر دو جهتش را عرض میکنیم و چیزهایی که مترتب بر هر دو جهت است.
آقایان میدانند، لکن تذکر، باز خوب است. مسئله آموزش و مسئله تعلیم و تربیت علمی، یک مطلبی است که در قرآن کریم، در احادیث اولیای خدا از رسول اکرم تا سایر ائمه هدی، همه جا ذکر از این قضیه بوده است، و تجلیل از مقام علما به معنای وسیع و وادار کردن به اینکه باید علم را بیاموزند اگر چه در چین باشد،[14] و این مثل است. یعنی اگر علم را هم از یک کشورهایی که دور افتادهاند و از اسلام هم اطلاعی ندارند، لکن از علمشان استفاده باید کرد. و از مهد تا لحد،[15] از وقت تولد تا آخر، که باز این یک تأکیدی است بر اینکه مسأله تعلیم و تعلم انحصار به یک سنین خاصی ندارد، و هیچ کس هم مستغنی از آن نخواهد بود. علم یک حقیقت غیر متناهی است، و انسان اگر در تمام عمر هم تحصیل علم را بکند باز به آخر نرسانده است. و لهذا سزاوار است که انسان در تمام مراحل عمر مشغول تحصیل علم باشد. یعنی همه محتاجیم به اینکه از یکدیگر چیز یاد بگیریم. همه محتاج به تعلیم و تربیت علمی هستیم. هیچ وقت نیست که انسان از این مستغنی بشود. و کسی که بخواهد خودش را بسازد در جهت علم، نباید در یک حدی که رسید بگوید این بس است. کسی که این معنا را توهم کند که این مقدار بس است. این، ادراک نکرده است ماهیت علم را. علم یک معنایی است، یک حقیقتی است در هر رشتهای، که آخر ندارد، غیر متناهی است. از این جهت، ما باید در تمام مدت عمرمان علم را تحصیل کنیم. مطالعات را داشته باشیم و دیگران را تربیت کنیم. تربیت علمی کنیم و سطح معلومات مردم را بالا ببریم. و در یک کشوری که در این جهت کامیاب نبوده است، حالا که ما و شما و آقایان متصدی این امر هستیم، باید هم نهضت سوادآموزی توسعه داشته باشد و همه شرکت کنند. کسانی که سواد ندارند شرکت کنند، تا آنها را ببرند به حدی که برای خودشان بتوانند مسائلی را بفهمند. و هم از کودکستان تا دبیرستان تا بالاتر و دانشگاه، باید تحصیلات را تحکیم کنند. و همچو نباشد که دنبال این باشند که یک سندی دست بدهند یا یک سندی بگیرند، یک مدرکی داشته باشند. خود علم را تعقیب کنند. و حتی اساتید دانشگاه هم محتاج به تعلیم و تعلم هستند، و همین طور در حوزههای علمی قدیمی. آنها هم در یک حدی قانع نباید باشند و تا آخر عمر مشغول باشند؛ مشغول به تحصیل، مشغول به تعلیم. آنهایی که مدرس هستند و تعلیم میدهند، توجه دارند که خودشان استفاده میکنند از تدریسشان و از تعلیمشان و از شاگردهاشان بسیاری از امور را. چون آنجاها یک بحث آزادی است و هر کس حق دارد که اشکال بکند و حرف استاد را قبول نکند و حرف استاد را رد بکند. اساتید میدانند که در این رد و بدل و در این اعطا و اخذ، اخذ زیاد است و انسان در همان جا تربیت علمی میشود.
قضیه علم معلوم است، و همه میدانید که یک ... شریفی است که همه آرزوی او را دارند. و در فطرت انسان این است که هیچ وقت بس ندارد. فطرت این طوری است. شما اگر فرض بکنید که تمام علوم مادی و معنوی را بدانید و بشنوید، یک وقتی که در یک جایی هست که یک علم دیگر هم هست، فطرت شما آن را هم میخواهد. غیر متناهی است فطرت در همه امور. اهمیت علم، یک امری است که همه میدانند و واضح است.
لکن ما حساب این را بکنیم که قضیه پرورش و قضیه آموزش چه جور است. یعنی آموزش اخلاقی و معنوی و قضیه تهذیب نفس، آن وضعش چطور است. ما اگر فرض کنیم که دانشگاه ما یا فیضیه ما، علوم را به طور وافر میدانند و تدریس هم میکنند، لکن فرض بکنیم که پرورش روحی و تهذیب نفس و اخلاق در آن نباشد، آیا از این تربیت علمی فقط، منهای تربیتهای روحی و پرورش معنوی، چه حاصل میشود برای کشورشان؟ و چه حاصل میشود برای اسلام عزیز؟ و چه حاصل میشود برای مردم، ملت؟ علم حاصل شد، اما اگر تربیت معنوی نباشد پهلوی علم، و پرورش روحی نباشد، چه بسا که- و بسیار هم شده است که- همین علم، مایه فساد شده است. و همین عالمی که تهذیب نفس نداشته است، و همین استاد دانشگاهی که تهذیب نفس نداشته است، و همین اساتید دانشگاهی که مهذب نبودهاند، برای یک کشور تحفه فساد میآورند، بهتر میتوانند فساد را در کشور ایجاد کنند. شما میدانید ان شاء اللَّه و باید بدانید که در طول تاریخ که ما و شما و ملت ما صدمه دیده است، و در این اعصار اخیره که صدمات بیشتر شده است، و وابستگیهای کشور به حد اعلا رسیده بوده است، این فقط برای این بوده است که علم بوده است، تربیت اخلاقی و دینی و معنوی نبوده است. اگر دانشگاه از اول که ایجاد شد و تحقق پیدا کرد، این دو رکن در آن پیاده شده بود: رکن علم و رکن تربیت معنوی، اگر این دو جهت در دانشگاه پیدا شده بود، محصولات این دانشگاه هم محصولاتی صحیح و مترقی و سازنده بود، و کشور ما به این حالی که ما الآن داریم میبینیم نبود.
گرفتاریها همه برای این است که اعوجاج اخلاقی و تهذیب نفس در کار نبوده است.
اعوجاج اخلاقی بوده است، تهذیب نفس در کار نبوده است. همه مصیبتهایی که بر کشورها وارد میشود، و شما ببینید که در تمام دنیا وقتی که ما نظر بیندازیم به تمام دنیا، این همه مصیبتهایی که وارد میشود بر مظلومان در تمام دنیا، و این همه افکار که خرج میشود برای اینکه، یک چیزی درست کنند که مردم را هلاک کنند، توپ و تانک و- نمیدانم- موشک و امثال ذلک، اینها برای این است که، تربیت معنوی ندارند. نه آنهایی که مسیحی هستند، مسیحی هستند و به تعلیمات حضرت مسیح- سلام اللَّه علیه- عمل میکنند و تربیت شدند، و نه آنهایی که یهودی هستند به تربیتهای حضرت موسی- سلام اللَّه علیه- تربیت شدند، و نه آنهایی که مسلمان هستند به تربیتهای معنوی اسلام تربیت شدند. ادعا زیاد است، ادعای اینکه صلح طلب هستیم، ادعای اینکه ما میخواهیم در عالم صلح برقرار بشود زیاد است. از ابرقدرتها هم بیشتر از جاهای دیگر است.
آنها بیشتر ادعا میکنند که ما میخواهیم صلح در جهان باشد. انبیا هم این دعوت را میکردند، لکن کدام درست گفتند؟ کدام صادقاند؟ انبیا هم صلح را در جهان میخواستند و مردم را دعوت به صلح میکردند، اینها هم ادعا میکنند که ما صلح طلبیم.
رادیو اسرائیل یک برنامهای داشت که کانّه تمام این صهیونیستها و این جنایتکارها همه برای خدا کار میکنند. برای حقیقت کار میکنند. برای صلح کار میکند. همه طرفدار مظلومان هستند. همه طرفدار چه هستند. این ادعای آنها، آن عمل آنها!! همین عملی که تازه هم اتفاق افتاده، امریکا هم همین ادعا را میکند. چنانچه یکی از اینها بروند در کلیساهای خودشان، همان آداب کلیسا را بجا میآورند و همان صحبتهای کلیسا را میکنند، لکن وقتی که در مقام عمل است، چه میکند؟ میبینید. برای اینکه، نه آنها مسیحی هستند. و من تعجب میکنم از این که مسیح با آن همه تهذیب نفس و با آن همه دعوت به معنویات، چطور شده که مریدهایش بدتر شدند از یهود هم. با اینکه از یهود نمیشود گفت کسی بدتر است.- یهود اسرائیل را میگویم- چه جور شده است که مریدهای او، سران کشورهایی هستند که تمام بشر را دارند به آتش میکشند. این، برای این است که علم را اینها دارند، علم سیاست دارند، علم صنایع دارند، همه چیز دارند، اما آنی که باید داشته باشند ندارند. آنی که برای بشر مفید است ندارند و آن، تهذیب نفس و معنویت. نه معنویت مسیح را آنها دارند و نه معنویت موسی کلیم را آن دسته دارند و نه معنویت اسلام را اینهایی که ادعای اسلام میکنند- بسیاریشان- دارند. آن جنبه تعلیماتی، اگر چه بسیار اهمیت دارد، لکن اگر پهلوی او پرورش روحی نباشد، مضر به حال بشر است. تمام این خرابیهایی که میبینید وارد میشود بر همه کشورها، خرابیهایی است که منشأش علما بودند. علمای دانشگاهها منشأ این مسائل بودند. آنهایی که موشکها میسازند، آنهایی که طیارهها میسازند، آنهایی که چه میسازند، منشأ تمام این خرابیها اینها هستند. و هر چه به سر بشر میآید از علم میآید؛ علم بدون تهذیب.
اگر ما فرض میکردیم که بشر مهذب بود و عالم نبود، دنیا با آرامش، با آرامش خاطر زندگی میکرد. اگر ما فرض میکردیم که علم توی کار نبود، فقط تهذیب نفس بود، البته خیلی عقب بود بشر از اینکه علم ندارد، خیلی نقیصه بزرگ داشت، لکن روی هم رفتهاش برای بشر، صلاح این است که آموزش داشته باشد. اگر امر دایر شد بین این دو تا، صلاح بشر این است که علم تحصیل بکند، یا صلاح بشر این است که تربیت معنوی داشته باشد؟ ما شک نداریم در اینکه اگر امر بین این دو تا باشد، دایر بین این دو تا، یعنی اگر یکی آمد دیگری نباشد، اگر علم آمد تهذیب نباشد، اگر تهذیب هم آمد علم نباشد، اگر این بشر مهذب باشد، آزار به کسی نرساند، مردم را رنج ندهد، با مردم رئوف باشد، مردم را برادر خود بداند، بشر را برادر و همتای خود بداند، اگر یک همچو معنایی با همه شئونی که تهذیب نفس داشت بود، علم هم هیچ نبود، مردم در آسایش بودند. و اگر علم بود و تهذیب نبود، اگر انبیا را ما استثنا بکنیم از بشر، از اول انبیایی در کار نبودند و بشر خودش خود بخود بزرگ میشد، اگر این طور بود، تمام بشر به هلاکت و به نابسامانی میرسید، و روی خوش در بین بشر اصلًا پیدا نمیشد. الآن که میبینید که یک عدد بسیاری از مردم خوب هستند و آن تودههای مردم است، این از برکت همان تربیتهای معنوی انبیای خداست. تربیتهای معنوی انبیای خدا، در عین حالی که همه قبول نکردند این تربیت را، مع ذلک آن قدر در دنیا نور افکنده است که تودههای مردم، تودههای ضعیف مردم، همه خوب هستند. کمتر در آنها این فسادها پیدا میشود. اگر ما فرض بکنیم که شماهایی که از اول میخواهید آموزش بدهید و نهضت سوادآموزی درست کردید، همراه او، شما پرورش نداشته باشید و تهذیب نفس نداشته باشید، این عمل شما خیلی خوب، اما هدر رفته است، همراهش باید این باشد. و اگر چنانچه، شمایی که متکفل آموزش نونهالان هستید، فقط دنبال این باشید که ما علمشان را درست کنیم و دنبال پرورششان نباشید، دنبال تهذیب نفس نباشید، شما هم موفق در کار نخواهید بود.
بالاتر از اینجا، دانشگاه است. اگر اساتید دانشگاه فقط همّشان این باشد که درس بگویند- البته در دانشگاههای سابق ما، درس هم درست نبود. اگر بود، ما این قدر عقب نمانده بودیم از دانش هم. حالا ما فرض میکنیم که خیر، خوب حالا هم ان شاء اللَّه خوب است- فقط بنایشان بر این باشد که تعلیم کنند اینها را، پهلویش تربیت نباشد، تربیت معنوی نباشد، از دانشگاه آنها میآید بیرون که فساد میکنند. حوزههای علمی هم همین طور است. اگر در حوزههای علمی قدیمی تهذیب نباشد، اخلاق نباشد، آموزش معنوی نباشد، فقط آموزش علمی باشد، فقط علم در کار باشد، آنجا هم افرادی از آن خواهند بیرون بیاید که دنیا را هلاک میکنند، به هم میزنند. پس آن دو رکن آموزش با رکن پرورش باید بگوییم که اینها با هم هستند، و اگر با هم در یک جمعیتی، در یک بنگاهی، در یک مدرسهای، در یک دانشگاهی، اینها همدوش هم رفتند و جلو رفتند، آن وقت است که ما استفاده از دانشگاه میکنیم؛ استفاده از حوزههای علمی میکنیم؛ استفاده از همه جا میکنیم. از آموزشهای پایین و بالا، همه جا، همه مراتب.
بنا بر این، چیزی که مهم است، قضیه پروراندن روح این اطفال از کوچکی تا برسد در هر جا که میروند، آنها را تربیت روحی بکنند و تربیت علمی. اگر علم در یک قلب فاسد وارد شد، در یک مغز فاسد از جهت اخلاق وارد شد، ضررش بیشتر از نادانی است.
نادانی فقدان یک امر بزرگ است، اما دیگر ضرر زدن نیست و نابود کردن نیست. به خلاف اینکه اگر دانش باشد بدون بینش اخلاقی و بینش نفسانی و الهی، این است که بشر را به هلاکت میرساند. انبیا هم آن قدری که در تربیت پافشاری میکردند و آن قدری که مردم را سوق میدادند به اینکه مهذب باشند، آن قدر علم را سوق نمیدادند به علم.
سوق به تهذیب بیشتر از او است برای اینکه، او فایدهاش بیشتر است. البته علم هم یک چیزی است که مورد نظر همه بوده و هست، لکن اینها باید با هم باشند. اینها یک دو بالی هستند که اگر یک ملتی بخواهد پرواز کند طرف سعادت، با دو تای اینها باید پرواز کند، یکیاش که ناقص باشد نمیشود. و من امیدوارم که شما آقایان اساتید دانشگاه، علمای حوزهها، این روابطتان را حفظ بکنید. یکی از خیانتهایی که به این کشور شد، جدا کردن فیضیه باصطلاح با دانشگاه بود. اساتید از ملاها میترسیدند. میگفتند اینها هیچاند. اینها تهیمغزند. اینها هیچی نمیدانند. حوزههای ما هم از دانشگاهیها میترسیدند. میگفتند آنها بیدیناند همهشان. تفاهم وقتی بشود، من گمان میکنم امروز این جور نیست دیگر مسأله. وقتی که پای علما در دانشگاه باز شد و پای اساتید دانشگاه در حوزهها باز شد، آن وقت میفهمند که چه جنایتی وارد شده است بر این کشور. وقتی که اساتید دانشگاه تشریف بردند به قم و با آقایانی که مشغول هستند به این کارها تماس گرفتند و با هم نشستند و مسائل را طرح کردند، آن وقت میفهمند که این قدر فریاد که زده میشود که اسلام یک فرهنگ غنیای است در همه چیز. این اسباب این نمیشد که آن وقت در دیوارهای دانشگاه نوشته بشود که اسلام یک ... یا به تعبیر این طور هم نباشد، نظیر این را. این برای این است که، تفاهم در کار نبوده است. از اول این طوری میخواستند درست بکنند دانشگاه را، و اطفال ما را از اول میخواستند به یک فرمی اینها را بار بیاورند که دشمن بشوند با اسلام، و با هر چه که مربوط به اسلام است. اسم آخوند را توی دانشگاه نمیشد ببری. اسم دانشگاهی هم در محیط فیضیه نمیشد ببری. هر یک از اینها اگر میرفتند آنجا، خودشان را غریب میدیدند. خودشان را هیچ میدیدند. میدیدند که به محیط بدی وارد شدهاند. این برای این بود که، این طوری درست کردند تا اینکه این دو جبههای که میتوانند کشور را حفظ کنند و میتوانند نجات بدهند از گرفتاریها، اینها دشمن هم بشوند. این سرکوبی او را بکند، او سرکوبی او را بکند، آنها نتیجهاش را بگیرند و نتیجه را گرفتند، دیدیم که گرفتند. آن قدر پافشاری در دشمن کردن این دو قشر، برای چه بود؟ آن قدر تبلیغات سوء از همه اطراف نسبت به این طبقه مظلوم علما و از آن طرف در آنجا، آن همه تبلیغات برای دانشگاهی و دانشگاه و اینها چه بود؟ برای چه این طور بود؟
آن برای این بود که، میترسیدند که اگر اینها به هم نزدیک بشوند و تفاهم کنند و بفهمند که اسلام چه چیز است، اگر بروند این آقایان اساتید دانشگاه در حوزههای علمی و پیش اساتید ببینند که اسلام چیست وحشت نمیکنند آن وقت. آن وقت میفهمند که ما چقدر مصیبت کشیدیم در این دورانها و خصوصاً این پنجاه سال. برای اینکه ما با برادرهای خودمان دشمن بودیم. هر کدام دیگری را تضعیف میکردیم. شما توجه داشته باشید به این معنا که باید این پیوند بین دانشگاه و فیضیه برقرار باشد. بین حوزههای علمیه قدیمی و حوزههای علمی جدید باید پیوند باشد تا بتوانید شما کشور خودتان را حفظ کنید. کشور شما اگر چنانچه، شما دو قشر، قشر دانشگاهی، جوانهای دانشگاه، اساتید دانشگاه، معلمهای دبیرستان و دبستان و امثال ذلک، کوشش کنند به اینکه بچهها را با حوزههای علمی آشنا کنند، علمای آنجا هم کوشش کنند که اهل علم آنجا و جوانهای تحصیلکرده و محصل آنجا را با دانشگاه نزدیک کنند، هماهنگ کنند، اگر این دو قشر هماهنگ بشود و اگر صالح بشود این دو قشر دانشمند، کشور ما هیچ نقصی دیگر نمیتواند پیدا بکند. همه مصیبتها برای این است. یک فردی که رفت در دانشگاه و به آن طور فساد بیرون آمد، که امثال اشخاصی که شما میدانید، البته یک کشور را به باد فنا خواهد داد و اگر صالح باشد هم، صلاح در یک کشوری ایجاد خواهد شد. «اذا فَسَدَ العالِمْ فَسَدَ الْعالَم»[16] عالم را عالم فساد میکند، توده مردم فاسد نمیکند.
الآن ما از دست علمای این دو ابرقدرت داریم رنج میکشیم. برای اینکه، آنها علمای فاسد، علمای سوء هستند. این رنجی که ما داریم از این کشورهای اسلامی خودمان میبریم، شما میدانید که در فاس[17] چه گذشت؟ و بعد از او اسرائیل چه کرد؟ راجع به فاس خیلی حرف زده شده است. من آنها را دیگر تکرار نمیکنم. راجع به، یک کلمه من صحبت میکنم که آیا این بندی که، بند هفتم که ادعا میشود، بعضی از آنها ادعا میکنند که اسرائیل به رسمیت شناخته نشده است، آیا شناخته نشده است؟ یا فقط شناخته شده است، یا شناخته شده با یک امر زاید؟ وقتی که کشورهای اسلامی مینشینند با هم و از شورای امنیت میخواهند که بیاید و امنیت را در همه کشورهای منطقه، امنیت را در اینجاها تأمین بکند، اسرائیل از کشورهای منطقه نیست؟ هست؟ اگر هست، استثنا شد در این کنفرانس فاس یا استثنا نشد؟ خوب استثنا که نشده، از کشورهای منطقه هم هست.
خوب، وقتی شما همه گفتید که باید اسرائیل همان طوری که حجاز، همان طوری که لبنان، همان طوری که جاهای دیگر تأمین بشود و امنیت باشد، به طوری که اگر یکیشان بخواهند به دیگری تعدی بکنند، شورای امنیت جلویشان را بگیرد، این معنایش این است که اگر یکی بخواهد به این اسرائیل صدمهای بزند، یکی بخواهد علیه او کاری بکند، شورای امنیت باید به حکم همه این آقایانی که در فاس جمع شدند، باید جلویش را بگیرد. این بیمه کردن اسرائیل است زاید بر شناسایی. شناسایی این است که خوب شما هم یکی از ممالک هستید و خودتان هم حکومت دارید و خودتان چه، این شناسایی! اما زاید بر شناسایی، بیمه کردند این اسرائیل را. و اسرائیل بعدش چه کرد؟ بعدش در مجلس اسرائیل گفته شد که اصل این طرح ارزش نظر ندارد. ارزش اینکه ما بخوانیم ندارد. دنبالش هم اسرائیل این جنایتی است که همین دو روز متکفل شده و الآن هم هست. جنایتی که از قراری که بعضی از این آقایان گفتند، امریکا گفته است قصابی [راه انداخته]. شما ببینید اگر امریکا یک جایی را بگوید قصابی میکنند، اگر سردسته قصابها بگوید که قصابی میکنند، چه واقعهای در آنجا اتفاق افتاده. این ملت مظلوم لبنان، بیروت و امثال آنها چه کردند و چه شده است؟ آقایان بیمه کردند این کشوری را که اعتنا به او نکرده. و من یک کلمه میخواهم بگویم و آن این است که اگر اسرائیل در تمام عمرش یک راست گفته باشد، همین است که این قرارداد ارزش نگاه کردن ندارد.
شما ببینید آقایان مجتمع شدند اسرائیل را بیمه کردند. اسرائیل نه اینکه نمیفهمد این چیزها را. میفهمد اسرائیل را بیمه کردند، شناسایی کردند. حالا یا این هم جزء دروغهای اسرائیل است و بند و بست است، یا راست است. این جمله که این قرارداد و این قطعنامه ارزش نگاه کردن ندارد، صحیح است. چرا ندارد؟ برای اینکه آنهایی که این را امضا کردند ارزش ندارند. اگر ارزش آنها داشتند، میشد که اسرائیل یک همچو کلمهای بگوید؟ یک همچو توهینی که به هر کس بکند، یک کسی که بگوید اصل حرفهای تو ارزش گوش دادن ندارد، نوشتههای تو ارزش دیدن ندارد، هر کس به یک آدم عادی یک همچو کند تا آخر عمرش با او دشمن میشود. این آقایان طرفداری از کسی کردند که به آنها این طور توهین کرده و آنها را این طور تحقیر کرده. و دنبالش هم بیروت را و لبنان را و جنوب لبنان را آن طور به آتش کشیده. الآن هم در حجاز اجازه نیست که بگویند: «مرگ بر اسرائیل!» از «مرگ بر اسرائیل» یک دستههایی که رفتند و برای اسلام میخواهند شکایت پیش پیغمبر اسلام ببرند، شکایت پیش خدای تبارک و تعالی در خانه او ببرند، نمیگذارند شکایت کنند؛ میگویند بخورید و صدایتان در نیاید.[18] ای لبنانیها کتک بخورید، کشته بدهید، لکن نفس نکشید! این بیمه کردن اسرائیل این است، و او ارزش اصلًا برای شماها قائل نیست. او هیچ برای شما قائل نیست. خدای تبارک و تعالی ارزش برای این قرارداد قائل نیست، و این قرارداد را قابل ذکر نمیداند.
پیغمبرهای دنیا حتی پیغمبر- اینها که پیغمبر ندارند، اینها، این اسرائیلیها حرف میزنند، مثل مسلمان بودن بعضی از ماها- انبیای عظام هم برای این قرارداد ارزش قائل نیستند.
آنهایی که میگویند که اسرائیل شناسایی شده است، میدانند مسأله را که شناسایی به اضافه شده است یا نمیدانند؟ اگر نمیدانند، که نمیدانم چه باید گفت. و اگر میدانند، چطور اینها قبول میکنند یک همچو تحقیری را، و یک همچو تحقیر کوبندهای را که شاید هیچ دولتی نتواند از کس دیگر بپذیرد. چطور اینها با همه سازوبرگی که دارند، و با همه ادعاهایی که دارند، یک دولتی که عددش معلوم نیست چند تاست، که خود آنها هم با اسرائیلیها بد هستند، این، اینها را این طور تحقیر کند و آنها بپذیرند. حالا هم که این طور تحقیر کرده، حالا هم به طرفداری از امریکا، به طرفداری از اسرائیل پلیس حجاز جوانهای ما را، پیرمردهای ما را، زنها را، بچهها را بازداشت کنند، برگردانند. چه کردهاند اینها؟ اینها مسلمان نیستند؟! چه گفتهاند مگر؟ گفتهاند «مرگ بر امریکا! مرگ بر شوروی! مرگ بر اسرائیل!» اینها مرگ بر اینها گفتهاند، پس اینها اصلًا مسلمان نیستند؟! اینها عبادت خدا نیامدهاند بکنند؟! مگر چه کردهاند اینها که همه مورد مرحمت [قرار گرفتهاند!] دارند فریاد اسلام را میکشند. مگر اینها چه کردهاند که «نیامدهاند برای این کار؟» اینها آمدهاند میگویند مرگ بر اسرائیل. مگر اسرائیل چیست؟ اسرائیل دوست ماست؟! این دوستی که میگوید که ارزش ندارید شما که حرفهایتان را گوش کنم، این دوست است؟! یا ارباب است. امریکا هم یک همچو حرفی تا حالا به شما نزده. امریکا با همه قدرتش یک همچو حرفی نزده است که حرف یک دستهای که همهشان مدعی چه هستند، بگوید که اصلًا گوش کردن، طرحش ارزش ندارد، شنیدنش ارزش ندارد.
امریکا تا حالا به شما این را نگفته و شما از اسرائیل پذیرفتید و منتظر ذلت دنیا و آخرت باید باشید.
خداوندا، ما با این ملتهای مظلوم که در تحت فشار این دولتها هستند چه بکنیم؟ چه جواب بدهیم به این ملتها؟ خداوندا، ما با این دولتهایی که به اسم اسلام این قدر تحقیر میشوند و نفس در نمیآورند، ما چه بکنیم با اینها؟ اینها را باید چه کرد با آنها؟ باید ملتها خودشان، خودشان بیدار بشوند. خودشان بیدار بشوند دفاع کنند از خودشان. منتظر نباشند که دولتهایشان این کارها را بکنند. ما هم اگر نشسته بودیم منتظر بودیم که آریامهر برایمان کار بکند، حالا بدتر از حالا بودیم. ملت ما ننشست که برایش «دروازه تمدن بزرگ» را بیاورند، او را گرفت، دمش را گرفت بیرونش کرد، و خودش زمام امور را به دست گرفت. و امروز که ما اینجا نشستهایم با یک سال پیشمان، با دو سال پیشمان خیلی فرق داریم. امروز بحمد اللَّه همه چیز این ملت و همه چیز این مسلمانهای کشور ما رو به ترقی است و ترقی کرده است. بالاتر، از این شما اگر، این یک کلمه را توجه کنید که اگر این کشور یک پیشروی اسلامی، یک پیشروی ملی نکرده بود، چرا همه کشورها با آن مخالفاند. استثنایش کم است. مگر اینجا چه شده است که همه با آن بدند؟ دست چپی بد است. دست راستی بد است. منافقش بد است.- نمیدانم- سلطنت طلبش بد است.
امریکاییاش بد است. شورویاش بد است. همه بد! مگر چه شده اینجا که همه با آن بد هستند؟ خوب، همه جا هم انقلابات شده است. اما انقلابی که شده همه با آن بد نبودند.
یک دسته طرفدارش بودند. یک دسته هم با آن مخالف. ایران چه شده است که همه با آن مخالفاند؟ این معلوم میشود ایران یک مطلبی در آن هست که این مطلب بر همه سنگینی میکند. ایران دنبال یک برنامهای هست که این برنامه نمیتوانند بپذیرند.
گوشهایشان نمیتواند بشنود، و آن برنامه، برنامه اسلام است. اسلامی که میگوید که همه را باید رفض[19] کنید، خودتان باید باشید. اسلامی که میگوید که اگر کسی با یک جناح از چپ و راست مُوادّه[20] داشته باشد، این محاربه با خدا دارد. اینها از این میترسند. از این میترسند که این نزاع به جاهای دیگر برسد و رسیده الحمد للَّه، و دنبال کنید که برسد به همه جا، درست برسد. دنبال کنید که دنیا بفهمد شما چه کردید و تبلیغات زیاد خارجیها را خنثی کنید. الآن سرتاسر، سرتاسر دنیا تبلیغ بر ضد شما میکنند، الّا کمی، کمی هست ملتها با شمایند. هر کس ندای شما را شنیده فهمیده شما چه میگویید، با شماست.
آنها هم که ندایتان را فهمیدند و فهمیدند هم چه میگویید، لکن این را مخالف با سلطنت خودشان میدانند، مخالف با رئیس جمهور خودشان میدانند، مخالف با منافع خودشان میدانند، آنها هم با شما دشمناند. ملتهای ضعیف هر که حرف شما را شنیده با شما موافق است. اینهایی که در خارج رفتهاند، هر جا رفتهاند اینها، وقتی که میآیند میگویند که ملتها همه عاشق ایراناند. ایران را میخواهند. چشم امید به ایران بستهاند. استقامت کند ملت ما. استقامت کند دانشگاه ما. استقامت کند حوزههای علمی قدیمه ما. استقامت کنند ارتش و همه چیز ما؛ ملت ما. که استقامت اسباب این میشود که ادامه پیدا کند این نهضت و انقلاب، و به همه جا سرایت کند. جمله فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ در دو جای قرآن هست. یک جا در سوره شوری[21] یک جا هم در سوره «هود».[22] لکن پیغمبر اکرم میفرماید- که نقل میکنند که- فرموده است: شَیَّبَتْنی سوُرَة هُود لِمَکان.[23] این آیه، چرا سوره هود را گفت؟ برای اینکه، سوره هود یک ذیلی دارد و آن این است که: فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَکَ[24] استقامت، خواسته است که ملتها مستقیم باشند. کسانی که به پیغمبر گرایش پیدا این موضوع در سوره «شوری» به این صورت آمده است: «فَلِذلِکَ فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَ قُلْ آمَنْتُ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنْ کِتابٍ وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَیْنَکُمُ اللَّهُ رَبُّنا وَ رَبُّکُمْ لَنا أَعْمالُنا وَ لَکُمْ أَعْمالُکُمْ لا حُجَّةَ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ اللَّهُ یَجْمَعُ بَیْنَنا وَ إِلَیْهِ الْمَصِیرُ- بدین سبب، ای رسول، تو همه را به دین اسلام و کلمه توحید دعوت کن و چنانکه مأموری پایداری کن و پیرو هوای نفس مردم مباش، و به امت بگو که من به کتابی که خدا فرستاده ایمان آوردهام و مأمورم که میان شما به عدالت حکم کنم، خدای یگانه، پروردگار همه ما و شماست و پاداش عمل ما بر ما و عمل شما بر شماست و (پس از تبلیغ رسالت) هیچ حجت و گفتگویی بین ما و شما باقی نیست. خدا (روز جزا) میان ما جمع کند و به سوی او همه بازمیگردیم».
کردند و رسیدند به اینکه پیغمبر، پیغمبر اسلام است و ایمان به او آوردند، اینها هم باید مستقیم باشند. پیغمبر برای این ذیل میفرماید که: شَیَّبَتْنی سوُرَة هُود و الّا استقامت خودش را، خوف نداشت از اینکه خودش استقامت داشته باشد. داشت، خودش میدانست دارد، اما میترسید که ما استقامت نداشته باشیم. اگر ببینید که در بین تودههای مردم، در بین اشخاص، دلسردی برای این نهضت پیدا میشود، بدانید استقامت توی کار نیست یا دارد میرود از دست. کاری بکنید که این تودههای مردم استقامت داشته باشند در این نهضتی که کردهاند. این نهضت یک امر الهی است. و خدا فرموده است فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَکَ همان طوری که پیغمبر اکرم از هیچ آمد و فتح کرد و نورش همه جا را گرفت، شما ملت هم بعد از آن رژیم فاسد، از هیچ شروع کردید. یعنی، هر چه بود خرابی بود و شما شروع کردید برای درست کردن آن. اما رفیق نیمه راه نباشید. این طور نباشد که ما تا اینجا رفتهایم حالا از اینجا دیگر برویم سراغ کارهای دیگرمان. در رأس امور این است که ما این امر الهی را که فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَکَ این امر الهی را ما اجرا کنیم. ما در این انقلابی که، یعنی ملت ما در این انقلابی که کرده است، تا حالا استقامت کرده است، و بحمد اللَّه تا حالا پیروز شده است. شما پیروزید در دنیا. شما مطرح شدهاید در دنیا. در همه گوشههای دنیا، دولتهای دنیا از شما یک نحو هراسی دارند که مبادا یک وقت ملتهایشان مثل شما بشود. شما تا حالا پیروزید. استقامت کنید تا پیروزی نهایی به دستتان بیاید. خودتان را بسازید و جوانهای خودتان را بسازید و کودکان خودتان را بسازید. از توی دامن مادرها تا دانشگاهها و هر جا برود. اینها را بسازید که اگر ساخته شدند و ایمان در آنها تقویت شد، مستقیم خواهند بود. اعوجاج پیدا نمیکنند. نه در راه اعوجاج پیدا میکنند، نه در نیمه راه رها میکنند. اساتید دانشگاه بدانند که اگر دانشگاه را بسازند، کشورشان را بیمه کردهاند تا آخر. و معلمهای دبیرستان و دبستان و همه جا که مهیا میکنند بچهها را برای دانشگاه، بدانند که اگر آنجا مهذب کردند این بچهها را و این بچهها را مؤمن به بار آوردند و مؤمن تحویل دانشگاه دادند و دانشگاه مؤمن تحویل ملت داد، کشور خودشان را از همه آسیبها نجات دادهاند. آنهایی که در این امر اخلال میکنند- خدای نخواسته اگر باشد- آنها اشخاصی هستند که خدمتگزار یکی از دو قدرت هستند و خیانت به ملت میکنند. آنهایی که اگر دیدید که بین شما و فیضیه میخواهند جدایی بیندازند، فیضیه هم دید که بین آنها و دانشگاهیها میخواهند جدایی بیندازند، بدانید که این یک دست اجنبی در کار است، و آنها میخواهند که شما دو قشر را مثل سابق از هم جدا کنند و منافع خودشان را در این بین ببرند، چنانچه بردند و دیدیم.
ما الآن هم که هر چه گرفتاری داریم از آن رژیم داریم. الآن این رژیم برای شما گرفتاری بحمد اللَّه نیاورده. جنگ البته مشکل است، لکن ما جنگ را شروع نکردیم، و بحمد اللَّه در جنگ هم پیروز شدند و پیروز میشوند. و خدای تبارک و تعالی با شما و شما هم با او باشید. ان شاء اللَّه خداوند این ملت را، این دولت را، این مجلس را و این رئیس جمهور را، این وزرای ما را، همه اینها را به سلامت نگه دارد که برای این ملت خدمت کنند. و شما دانشآموزان و دانشمندانی که آنها را آموزش میدهید و اساتیدی که تربیت میکنید آنها را، و اساتید حوزه علمیه که تربیت میکنند دیگران را، خداوند برای این ملت حفظ بکند. و خداوند ملت ما را با سلامت و سعادت قرین کند و دنیا و آخرت آنها را تأمین بفرماید.
و السلام علیکم و رحمة اللَّه.» (صحیفه امام، ج16، ص: 495 ـ 509)
ـ پیام تشکر به حاکم فجیره؛ تبریک عید سعید قربان (1362)[25]
«بسم اللَّه الرحمن الرحیم
جناب آقای حمد بن محمد الشرقی، حاکم فجیره
تلگراف تبریک جنابعالی به مناسبت حلول عید سعید اضحی واصل و موجب تشکر گردید. متقابلًا این عید بزرگ اسلامی را به آن جناب و ملت برادر و مسلمان کشورتان تبریک گفته، سعادت و عظمت همه ملل اسلامی را از خدای تعالی مسألت دارم. و السلام علیکم و رحمة اللَّه.
11 ذی حجة الحرام 1403// روح اللَّه الموسوی الخمینی» (صحیفه امام، ج18، ص: 129)
ـ سخنرانی در جمع اعضای کمیته برگزاری مراسم سالگرد جنگ؛ جنایات صدام (1362)
«بسم اللَّه الرحمن الرحیم
البته کار، کار بسیار ثمربخشی است، درعین حال که گمان ندارم با آمارهای بشری جنایاتی که بر ایران وارد شده است را بشود آمارگیری کرد. شما مقدار کمی را منعکس میکنید، اما بعد معنوی قضیه را نمیشود آمارگیری کرد. آن تپش قلبها و آن دلهای سوخته ولی با شجاعت که مصیبت را تحمل کرده است و آن چشمهایی که گریسته، اینها را چگونه میخواهید آمارگیری نمایید؟ بالاخره جنایات ابرقدرتهاست. اگر با پیروزی اسلام جنگ تمام شد تمام این مصیبتها با پیروزی ترمیم میشود، و اگر نشد باز هم «هفته جنگ» داریم، که خداوند نیاورد که مدت یک سال دیگر جنگ طول بکشد و ما باز هم «هفته جنگ» داشته باشیم. ما گرفتار چنگال گرگهایی هستیم که با تمام وجود در فکر نگه داشتن صدام هستند و به او کمک میکنند، ولی چنین آدمی که این قدر به کشور خودش و ایران و اسلام خیانت کرده است را نمیشود نگه داشت. امروز صدام اظهار اسلام و نماز خواندن- که آن را هم غلط میخواند- میکند، حتی این اظهار هم از برکات جنگ است، و الّا اینها ضد اسلامند و حزب بعث اساسش بر نفی اسلام میباشد. اینها از اسلام بری هستند و اسلام هم از آنها بری. در عراق تعدادی از علما را گرفتهاند که من بعضی از آنها را میشناسم مثل آقای حاج سید یوسف حکیم و عدهای را کشتهاند. اینها را به آن صورتی که هست نمیشود نوشت و یا به نمایش گذاشت، ولی آنچه را که میشود ارائه داد باید سعی کرد و انجام داد و عمده، ارائه آن به دنیاست.
امروز امریکا و شوروی و فرانسه و سایر قدرتها از اسلام احساس خطر کردند و به همین جهت به سود صدام تبلیغاتی را راه انداختهاند. آنها این طور در ذهنشان آمده است- که درست هم هست- که اگر جمهوری اسلامی پا بگیرد و باقی بماند، جای پایی از آنها باقی نخواهد ماند، و میترسند که از همه منطقه دستشان کوتاه شود. جنگ در عین حال که ناگوار بود و شهرهای ما را خراب کرد، ولی برکاتی داشت که اسلام به دنیا معرفی شد، و اینکه چه اشخاصی و قدرتهایی در مقابل اسلام ایستادند، و چه کسانی از اسلام میترسند، و چه قدرتهایی علیه اسلام قیام کردند، همه اینها در جنگ معلوم شد.
ابرقدرتها نه شخص صدام را میخواهند نگه دارند و نه ما را میخواهند بکوبند، بلکه آنها از اسلام میترسند و اسلام را میخواهند بکوبند، از این جهت با ما مخالفند و از او طرفداری میکنند. آنها میدانند که مردم کشورهای اسلامی در مقابلشان میایستند، و همچنین مردم کشورهای غیر اسلامی که متوجه ما هستند، مثل سیاهپوستان.
پس ما باید آنچه که در ایران میگذرد منعکس و منتشر کنیم تا اولًا جنایات معلوم شود و ثانیاً کسانی که این جنایات را مرتکب شدهاند و از آن مهمتر قدرتهایی که به این افراد قدرت دادهاند و آنها را تقویت کردهاند تا ما را بکوبند، و به آنها ابزار جنگی مثل تانک و طیاره و موشک دادهاند و الآن هم میدهند باید به دنیا معرفی نمود و اعلام کرد و فهماند که اگر بخواهید به صدام بیش از این کمک کنید، دستتان را از نفت کوتاه میکنیم، و اگر به صدام کمکهایی کنید که منابع اقتصادی ما را بزند، رنگ نفت را نخواهید دید.
امیدوارم که این طور نشود. و عمده، جنایات این ابرقدرتهاست و همچنین فرانسه، ولی آن که از همه به ما بیشتر صدمه زده است امریکاست.
امیدوارم ملت ایران به همان اندازه که تا به حال خوب آمده است، از این پس هم بیاید. امیدوارم ملت ایران با هم باشند و عزت خودشان را حفظ کنند. ما قبلًا وابستگی ذلت باری داشتیم که محمد رضا قبول کرده بود و ما در مقابل امریکا یک عبد ذلیل بودیم، ولی ایران این ذلت را شُست و عزت پیدا کرد. شکم و نان و آب میزان نیست، عمده شرافت انسانی است، و شرافت به این نیست که انسان دستش را روی سینه بگذارد تا چند شاهی به او بدهند. بلکه شرافت انسانی به این است که در مقابل زور بایستند. و جوانان ما ایستادند و در مقابل، آنها حصر اقتصادی کردند، که همین حصر اقتصادی جوانان ما را بیدار کرد و فهمیدند که خودشان باید کار کنند و زحمت بکشند تا احتیاجی به خارج نداشته باشند. خداوند به شما توفیق دهد تا در کارهای فرهنگی و تبلیغی موفق باشید.
و السلام علیکم و رحمة اللَّه.» (صحیفه امام، ج18، ص: 130 ـ 132)
ـ پیام به آقای عباس واعظ طبسی؛ تعمیر و بازسازی آرامگاه شهید مدرس (1363)
«بسم اللَّه الرحمن الرحیم
در عصر شکوفایی انقلاب اسلامی، بزرگداشت مجاهدی عظیم الشأن و متعهدی برومند و عالم بزرگواری که در دوران سیاه اختناق رضا خانی میزیست لازم میباشد.
زیرا در زمانی که قلمها شکسته و زبانها بسته و گلوها فشرده بود، او از اظهار حق و ابطال باطل دریغ نمیکرد. در آن روزگار، در حقیقتْ حق حیات از ملت مظلوم ایران سلب شده بود، و میدان تاخت و تاز قلدری هتاک در سطح کشور باز، و دست مزدوران پلیدش در سراسر ایران تا مرفق به خون عزیزان آزاده وطن و علمای اعلام و طبقات مختلف آغشته بود. این عالِم ضعیف الجثه، با جسمی نحیف و روحی بزرگ و شاداب از ایمان و صفا و حقیقت و زبانی چون شمشیر حیدر کرار، رویارویشان ایستاد و فریاد کشید و حق را گفت و جنایت را آشکار کرد، و مجال را بر رضا خان کذایی تنگ و روزگارشان را سیاه کرد.
و عاقبت جان طاهر خود را در راه اسلام عزیز و ملت شریف نثار کرد. و به دست دژخیمان ستمشاهی در غربت به شهادت رسید، و به اجداد طاهرینش پیوست. در واقع شهید بزرگ ما، مرحوم مدرس، که القاب برای او کوتاه و کوچک است، ستاره درخشانی بود بر تارک کشوری که از ظلم و جور رضا شاهی تاریک مینمود. و تا کسی آن زمان را درک نکرده باشد، ارزش این شخصیت عالیمقام را نمیتواند درک کند. ملت ما مرهون خدمات و فداکاریهای اوست.
و اینک که با سر بلندی از بین ما رفته است، بر ماست که ابعاد روحی و بینش سیاسی و اعتقادی او را هر چه بهتر بشناسیم و بشناسانیم؛ و با خدمت ناچیز خود مزار شریف دور افتاده او را تعمیر و احیا نماییم. مناسب دیدم که این خدمت را در اختیار جناب مستطاب حجت الاسلام آقای حاج شیخ عباس واعظ طبسی ایّده اللَّه تعالی- قرار دهم.
مردی خدمتگزار به اسلام و آستان قدس رضوی که در مدت تصدی کوتاهش خدمات شایان تقدیری به آستان ملکوتی حضرت رضا- سلام اللَّه علیه و علی آبائه- نموده است، و پرده از چپاولگریهای پنجاه ساله رژیم ستمگر پهلوی برداشته است- جَزَاه اللَّهُ عن الاسلام خیراً- امید است ایشان به وجهی مناسب با شخصیت آن بزرگوار این خدمت را همچون خدمتهای ارزشمند دیگرشان به اتمام برسانند، و موجبات رضایت خداوند متعال و خشنودی حضرت رضا- سلام اللَّه علیه- و فرزند عزیزش حضرت بقیة اللَّه- أرواحنا لمقدمه الفداء- را فراهم نماید.
از خداوند متعال رحمت در جوار قدس خود برای آن بزرگمرد تاریخ، و عظمت برای اسلام، و سعادت برای ملت غیور، و پیروزی برای مجاهدین اسلام بر سپاه ظلم و کفر، و غفران برای شهدای در راه خدا، خصوصاً شهدای جنگ تحمیلی، و صحت برای آسیب دیدگان و رهایی برای اسرا و مفقودین و صبر و اجر برای بازماندگان آنان را خواستارم. و السلام علی عباد اللَّه الصالحین و رحمة اللَّه و برکاته.
روح اللَّه الموسوی الخمینی.» (صحیفه امام، ج19، ص: 73 ـ 74)
ـ پیام به آقای مهدی کروبی؛ تشکر از رسیدگی به مسائل فرهنگی فرزندان شاهد (1367)
«بسم اللَّه الرحمن الرحیم
جناب حجت الاسلام آقای حاج شیخ مهدی کروبی- دامت افاضاته
گزارش مشروح مسائل فرهنگی و تحصیلی فرزندان عزیز شاهد واصل گردید. از تلاش مسئولین و صاحبنظرانی که به این امر مهم اهتمام نموده و در راه بارور شدن و شکوفایی استعدادهای سرشار نونهالان و جوانان برنامهریزی کردهاند تشکر مینمایم.
از اینکه نوشتهاید فرزندان عزیز شهدا و مفقودین و جانبازان و اسرا با جدیت و عشق و علاقه درس میخوانند موجب غرور و شادمانی است. سلام گرم و محبت خالصانهام را به این سرمایههای گرانبهای انقلاب، این یادگاران معلمین جاوید دانشگاه عشق و شهادت، ابلاغ نمایید. و از قول من به آنان بگویید که من با تمام وجود به شما عشق میورزم و شما را از دل و جان دوست دارم؛ و علاقهمندم که فرد فرد شما عالم و متخصصی متعهد برای اسلام ناب محمدی- صلی اللَّه علیه و آله و سلم- و مبارزی سرسخت علیه اسلام امریکایی و مرفهین و پرچمدار وفاداری برای ایثارگران و شهیدان خود باشید، و بتوانید با چراغ علم و عمل و تقوا ظلمت نفاق و کجفکریها و تحجرها و مقدس مآبیها را از دامن اسلام بزدایید. کارنامه نورانی شهادت و جانبازی عزیزان شما گواه صادقی بر کسب بالاترین امتیازات و مدارج تحصیل معنوی آنان است که با مُهر رضایت خدا امضا شده است؛ و اما کارنامه شما در گرو تلاش و مجاهدت شماست.
زندگی در دنیای امروز زندگی در مدرسه اراده است؛ و سعادت و شقاوت هر انسانی به اراده همان انسان رقم میخورد. اگر بخواهید عزیز و سربلند باشید، باید از سرمایههای عمر و استعدادهای جوانی استفاده کنید. با اراده و عزم راسخ خود به طرف علم و عمل و کسب دانش و بینش حرکت نمایید، که زندگی زیر چتر علم و آگاهی آن قدر شیرین و انس با کتاب و قلم و اندوختهها آن قدر خاطرهآفرین و پایدار است که همه تلخیها و ناکامیهای دیگر را از یاد میبرد. بشریت با همه پیشرفتهایش در علوم و فنون هنوز در گهواره طفولیت دانش است، و تا رسیدن به بلوغ کامل راه طولانی در پیش است.
امیدوارم ملتهای اسلامی و ملت بزرگ ایران با یک تحرک فرهنگی گسترده بتوانند مسلمانان را از فقر و تنگنای علمی درآورند.
توصیه مجدد و اکید من به همه دستاندرکاران و مسئولین کشور این است که بیشتر از گذشته به امور فرهنگی این عزیزان توجه نمایند. من هدیهای جز دعای خیر برای فرزندان شاهدان همیشه تاریخ، خصوصاً آنهایی که در تحصیل جزء شاگردان ممتاز شناخته شدهاند، ندارم. امیدوارم خداوند عطش علمآموزی را در آنان زیاد، و سینههاشان را دریای معارف خود گرداند، و تعهد عمل را به آنان کرامت نماید. و السلام علیکم و رحمة اللَّه. به تاریخ 28 شهریور ماه 1367
روح اللَّه الموسوی الخمینی.» (صحیفه امام، ج21، ص: 137 ـ 138)
ـ نامه به آقای حسن صانعی؛ تسریع در احداث سد 15 خرداد قم (1367)
[محضر مقدس رهبر کبیر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، حضرت آیت اللَّه العظمی امام خمینی- روحی فداه
با ابلاغ سلام و ادای تحیات وافر به استحضار عالی میرساند، در اجرای فرمان مبارک مبنی بر احداث سد 15 خرداد به منظور تأمین آب آشامیدنی و کشاورزی شهر خون و قیام، قم تا کنون گامهای مؤثری برداشته شده است و مراحلی از اجرای این طرح عظیم به انجام رسیده است. بحمد اللَّه از نظر امکانات مالی تا به حال مشکلی وجود نداشته است و در خصوص تأمین مصالح مورد نیاز بخصوص لوازمی که در قبال ارز تهیه میگردد مسائلی وجود دارد که ان شاء اللَّه با عنایتی که خواهید فرمود حل خواهد شد. فعلًا تنها مشکلی که مانع سرعت عمل که مد نظر آن امام بزرگوار است و موجبات تأخیر اجرای طرح را فراهم میسازد، عدم تمرکز در تصمیمگیریهای اجرایی است. از این رو مسئولین و بنیاد 15 خرداد برای پیشبرد سریع کار این گونه تشخیص دادهاند که کارها صرفاً زیر نظر بنیاد و وزارت نیرو باشد. علی هذا متمنی است موافقت فرمایید ادامه کار زیر نظر این دو ارگان انجام پذیرد.
حسن صانعی- سرپرست بنیاد 15 خرداد].
بسمه تعالی
جناب حجت الاسلام آقای صانعی- دامت افاضاته
با توجه به محرومیت مردم قم و زحمات آنان در طول مبارزه با طاغوت سرعت عمل در بنای سد پانزدهم خرداد ضروری به نظر میرسد. با تشکر از تمامی افرادی که در مورد سد مذکور زحمت کشیده و میکشند با پیشنهاد جنابعالی که همیشه مورد اعتماد و اطمینان این جانب بوده و میباشید و همیشه تلاش نمودهاید تا در جهت رفاه مردم محروم و مظلوم یار و غمخوار آنان باشید موافقت مینمایم. مسئولان و دستاندرکاران بنیاد پر برکت پانزدهم خرداد باید با فداکاری و پشتکار در اتمام سد و کارهای خیر دیگر تلاش پیگیر داشته باشند. ان شاء اللَّه مسئولین کشور کمک لازم را در این زمینه خواهند نمود. لازم میدانم از زحمات با ارزش جهاد تشکر و قدردانی نمایم. و السلام علیکم. 28/ 6/ 67
روح اللَّه الموسوی الخمینی.» (صحیفه امام، ج21، ص: 139 ـ 140)
ـ نامه به آقای احمد آذری قمی؛ روزنامه رسالت و جامعه مدرسین (1367)
«بسمه تعالی
جناب حجت الاسلام آقای آذری قمی- دامت افاضاته
با سلام و دعا، من همیشه به شما علاقهمند بوده و هستم؛ و هر گز هم در ذهنم نیست که خدای ناکرده جنابعالی کاری بر خلاف اسلام بنمایید. شما از چهرههای فاضل و مبارز و دلسوخته انقلاب میباشید. شما با نوشتن مطالب و مقالات خوب در تلاشید تا مردم را به راه صحیح راهنمایی نمایید.
من در مورد روزنامه رسالت و جامعه محترم مدرسین- ایّدهم اللَّه تعالی- حرفی نمیتوانم بزنم. هر طور خود و جامعه صلاح دانستید عمل کنید. اگر در این زمینهها حرفی زدهام و یا چیزی نوشتهام، آن گونه که مصلحت تشخیص دادهام عمل کردهام. خداوند جنابعالی را برای یاری اسلام و مسلمین حفظ فرماید. و السلام علیکم. 28/ 6/ 67
روح اللَّه الموسوی الخمینی.» (صحیفه امام، ج21، ص: 141)
ـ نامه به آقای علی اکبر ناطق نوری؛ ابراز علاقه به ایشان و تأکید بر وحدت (1367)
[بسمه تعالی. محضر مقدس رهبر عظیم الشأن انقلاب، حضرت امام- مد ظله العالی
با تقدیم سلام و آرزوی طول عمر برای آن وجود مبارک، احتراماً معروض میدارد، همان طوری که مستحضر هستید در رابطه با رأی اعتماد به اعضای محترم دولت از حضرت عالی راجع به حجت الاسلام جناب آقای محتشمی، وزیر محترم کشور سؤالی شد که پاسخ آن، روز رأیگیری بین نمایندگان پخش و از تریبون مجلس خوانده شد و ایشان مجدداً به عنوان وزیر کشور انتخاب شدند لکن بعضی در سطح مجلس حتی از تریبون مجلس چنین منعکس نمودند: کسانی که به آقای محتشمی رأی مثبت ندادند مخالفت با فرمان شما کردند. چنانچه مصلحت بدانید بیان فرمایید آیا نظر مبارک رأی مثبت دادن به ایشان بود؟ و کسانی که رأی ندادند خدای ناکرده خلاف فرمان حضرت عالی که قهراً خلاف شرع هم هست عمل نمودند یا خیر؟
24/ 6/ 67- مقلد کوچک شما: علی اکبر ناطق نوری].
بسمه تعالی
جناب حجت الاسلام آقای ناطق نوری- دامت افاضاته
با سلام، در جمهوری اسلامی جز در مواردی نادر که اسلام و حیثیت نظام در خطر باشد، آن هم با تشخیص موضوع از طرف کارشناسان دانا، هیچ کس نمیتواند رأی خود را بر دیگری تحمیل کند؛ و خدا آن روز را هم نیاورد. من تمام سعی خود را مینمایم که با نسبت مطلبی به من، کسی مظلوم نگردد. من شما را هم فردی متدین، متعهد، مبارز و دارای هوش سیاسی میدانم. برای من شما و آقای محتشمی فرقی ندارد. من هر دوی شما و همین طور همه دستاندرکاران صدیق نظام و تمامی افرادی که چون شما قلبشان برای اسلام و ایران میتپد را فرزندان اسلام و انقلاب میدانم. همه باید سعی کنیم تا روح وحدت و پاکی را بر محیط کارمان حاکم گردانیم، تا بتوانیم تمامی قدرتها و ابرقدرتها را به زانو درآوریم. باید تلاش کنیم زهد و قدس اسلام ناب محمدی را از زنگارهای مآبی و تحجرگرایی اسلام امریکایی جدا کرده و به مردم مستضعفمان نشان دهیم. ما اگر توانستیم نظامی بر پایههای نه شرقی نه غربی واقعی و اسلام پاک منزه از ریا و خدعه و فریب را معرفی نماییم، انقلاب پیروز شده است. توفیق جنابعالی را از خداوند متعال خواستارم. و السلام علیکم و رحمة اللَّه. 28/ 6/ 67
روح اللَّه الموسوی الخمینی.» (صحیفه امام، ج21، ص: 142 ـ 143)
[2] - آقای محمد حسن اعرابی، داماد امام خمینی.
[3] - آقای اسلامی تربتی، نماینده امام خمینی در قم.
[5] - مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 249.
[6] - آقای محمد صدوقی یزدی( نماینده امام خمینی و امام جمعه یزد).
[8] - آقای میلانی، از مراجع عظام تقلید.
[9] - رودخانهای است معروف در فرانسه.
[10] - رودخانهای معروف که از کشور عراق میگذرد.
[11] - کنایه از موجودی بینابین، اشاره به داستان شاگردی که« لیک موش» را در شعر:
گربه شیر است در برابر موش
|
|
لیک، موش است در مصاف پلنگ
|
|
|
|
، به معنی حیوانی که نه موش و نه گربه بوده و بین آن دو میباشد، معنی کرده است.
[13] - از آن جهت که نمیدانید و نمیفهمید.
[14] -«
اطْلُبوُا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِالصّینْ
- دانش را فرا گیرید، اگر چه در چین باشد»
[15] -«
اطْلُبوُا الْعِلْمَ مِنَ الْمَهْدِ الَی الَّلحْدْ
- دانش را از کودکی تا زمان مرگ بیاموزید». ز گهواره تا گور، دانش بجوی.
[16] -« فساد یک دانشمند، جهانی را فاسد میکند»
[17] -« فاس»، شهری در مراکش. در کنفرانس فاس با شرکت رؤسای کشورهای عربی و مسلمان، موجودیت اسرائیل به طور ضمنی پذیرفته شد و امنیت آن نیز تضمین گردید.
[18] - اشاره به جلوگیری رژیم عربستان سعودی از برگزاری مراسم« برائت از مشرکین» در ایام حج.
[19] - رفض( به فتح را، و سکون فا): واگذاشتن، ترک کردن، دور افکندن، رد کردن
[20] - مواده: دوستی، محبت، مهربانی
[21] - سوره شوری، چهل و دومین سوره قرآن مجید، دارای 53 آیه و در مکه مکرمه نازل شده است
[22] - سوره« هود» یازدهمین سوره قرآن مجید، دارای 123 آیه و در مکه مکرمه نازل شده است
[23] -« سوره هود به خاطر این آیه فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ، مرا پیر کرد»
[24] - سوره هود، آیه 112:« فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَکَ وَ لا تَطْغَوْا إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ- پس ای رسول ما، تو چنانکه مأموری استقامت و پایداری کن و کسی که به همراهی تو، به خدا رجوع کرد( نیز پایدار باشد) و هیچ از حدود الهی تجاوز نکنید، که خدا به هر چه شما میکنید بصیر و داناست».
این موضوع در سوره« شوری» به این صورت آمده است:«\i فَلِذلِکَ فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَ قُلْ آمَنْتُ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنْ کِتابٍ وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَیْنَکُمُ اللَّهُ رَبُّنا وَ رَبُّکُمْ لَنا أَعْمالُنا وَ لَکُمْ أَعْمالُکُمْ لا حُجَّةَ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ اللَّهُ یَجْمَعُ بَیْنَنا وَ إِلَیْهِ الْمَصِیرُ\E- بدین سبب، ای رسول، تو همه را به دین اسلام و کلمه توحید دعوت کن و چنانکه مأموری پایداری کن و پیرو هوای نفس مردم مباش، و به امت بگو که من به کتابی که خدا فرستاده ایمان آوردهام و مأمورم که میان شما به عدالت حکم کنم، خدای یگانه، پروردگار همه ما و شماست و پاداش عمل ما بر ما و عمل شما بر شماست و( پس از تبلیغ رسالت) هیچ حجت و گفتگویی بین ما و شما باقی نیست. خدا( روز جزا) میان ما جمع کند و به سوی او همه بازمیگردیم».
[25] - از امیرنشینهای امارات عربی متحده