آقا شهاب امام
مهدی حاضری
آیه الله شهاب الدین اشراقی داماد ارشد حضرت امام در بیست و یکم شهریور 1360 دار فانی را وداع گفت. وی نوه مرحوم آیتالله العظمی حاج میرزا محمد ارباب و فرزند خطیب شهیر قم مرحوم شیخ محمد تقی اشراقی است.
میرزا محمد ارباب همچنانکه از نامش پیداست در کنار برخورداری از علم و فقاهت، از مالکین و زمین دارهای بزرگ قم بوده و جایگاه و رتبه بالای اجتماعی در این شهر داشت. آن مرد بزرگ، تمام اوقات خویش را به خدمت دین مصروف کرده و به غیر از تدریس، منبر و اقامه جماعت، کتابهای بسیاری در فقه، حدیث، شعر، تاریخ و کلام نوشت. وی از قوه تدبیر و مدیریت بالایی برخوردار بوده و همواره در دفاع از حقوق عامه پیش قدم بود. معروف است:
در جنگ جهانی اول که قوای روس وارد ایران شدند و همه جا را دستخوش نا امنی و چپاول نمودند، شهر قم نیز از این مصیبت در رنج و آزار بود. قوای روسی به غیر از غارت و چپاول اموال مردم، کار را به جایی رسانده بودند که دست تعدی به ناموس مردم نیز دراز کرده و امنیت را از شهر سلب نموده بودند. حاج میرزا محمد ارباب، بزرگ علمای قم، به همراه چند تن از محترمان شهر به دیدن ژنرال باراتف روسی رفت و با او گفتگو کرد. از جمله خطاب به افسر مزبور چنین گفت:
چرا می خواهید روابط مردم ما را با خودتان خراب کنید. مردم ما وقتی به بازار می روند، مصنوعات ساخت روس را می خواهند. در بین ما پارچه ی دبیت روسی، پوتین روسی، بعضی از نماهای ساختمان ها که شیشه ی رنگارنگ دارد و مردم می گویند اُرُسی - یعنی به شیوه ی روسی و سماور، استکان و نعلبکی که نام آنها هم روسی است، مورد احترام است. قند و شکر ما را هم که از روس می آورند، شما چرا می خواهید با آزاد گذاشتن سربازهای خود در تعرض به این مردم، این احترامات را نادیده بگیرید و از روس ها خاطره بدی به جا بگذارید؟
سخنان آیت الله العظمی حاج میرزا محمد ارباب، ژنرال روسی را آن گونه تحت تأثیر قرار داد که در پاسخ گفت، من در خدمت شما هستم و متعاقبا نیز دستور داد که هیچ سربازی حق ندارد به کسی از مردم تعرض کند. این اقدام هوشمندانه ی معظم له موجب گردید که مردم قم از تعرّض سربازان روس برای همیشه در امان بمانند.(مفاخر اسلام، ج11، ص243)
وی نقش مهمی در دعوت مرحوم حائری به قم و تاسیس حوزه در این شهر دارد معروف است: هنگامی که مرحوم حاج شیخ عبدالکریم در سال ۱۳۴۰ق. برای زیارت به قم آمد. به منزل آقای حاج شیخ مهدی حکمی وارد شد. مرحوم آقای ارباب و مرحوم حاج شیخ ابوالقاسم قمی (کبیر)، از ایشان دیدن کردند و در آن مجلس، بحث بین این سه عالم بزرگوار در گرفت. در بازگشت، مرحوم آقای ارباب به آقای حاج شیخ ابوالقاسم می گوید: حاج شیخ عبدالکریم با ما فرق می کند، هر کجا که باشد و حوزه تأسیس کند، حوزه در همان جا تشکیل می شود، پس چه بهتر که در قم تشکیل گردد و ما قمی ها هم در آن سهیم باشیم. آقای کبیر هم می فرماید: اتفاقا، من هم می خواستم همین را بگویم، و لذا برگشتند و از حضور آقای حائری، تقاضای ماندن در قم را نمودند و در راه تأسیس حوزه با آقای حاج شیخ، نهایت همکاری را به عمل آوردند . (زندگی نامه اشراقی، ج1، ص25)
وی در نخستین روزهایی که آقای حایری درس شروع کرده بود در یکی از جلسات درسی خود رو به شاگردان کرده و گفت: ما سال هاست اهمّ و مهّم را به شما درس می دهیم ، در حال حاضر، حضور در درس ایت الله حایری اهمّ است، برخیزید و در درس ایشان حاضر شوید و حتی از فرزندان خودش نیز که باقی مانده و نرفته بودند خواست در درس آیت الله حایری شرکت کنند.(همان، ص24)
ایشان علی رغم تمکن بالای مالی و ریاست بر شهر، بسیار ساده زیست بود، حضرت امام می فرمایند:
مرحوم میرزا محمد ارباب که من رفتم مکرر منزلشان، یک منزلی داشت که دو سه تا اتاق داشت خیلی ساده، بسیار ساده مرحوم آشیخ مهدی هم همین طور، سایرین هم همینطور؛ عده هم زیاد بودند. وقتی انسان در آن محیط واقع می شد که اینها را می دید، همین دیدن، برای انسان یک درسی بود؛ وضع زندگی آنها برای انسان درس بود، عبرت بود.( صحیفه امام ، ج 19، ص 251)
وی در سال 1302 هنگامی که 68 سال بیشتر نداشت درگذشت و در قبرستان شیخان قم دفن شد.
فرزندش شیخ محمد تقی اشراقی نیز هر چند جایگاه علمی بالایی داشت ولی در فن خطابه و ابتکارات منبری سرآمد بوده و گوی سبقت را از اقران خود ربوده بود. وی زمان ورود آیت الله العظمی بروجردی به قم نقش پر رنگی در معرفی و جا انداختن مرجعیت ایشان در قم داشت و آقای بروجردی هم به جایگاه علمی وی احترام گذاشته و با علاقه پای منبر ایشان می نشست.
آیت الله محمد تقی اشراقی در 58 سالگی هنگامی که به مناسبت ماه مبارک رمضان در مسجد شاه بازار تهران منبر می رفت پس از منبر روز بیست و چهارم رمضان حالش دگرگون شده و روحش به آسمان پرواز کرد. آن مرحوم از خود پنج فرزند به یادگار گذاشت که تنها شهاب الدین راه پدر را ادامه داد.
شهاب الدین اشراقی در شامگاه سیزدهم رجب سال 1344 هجری قمری (1304 هجری شمسی) در محله «سیدان» قم، دیده به جهان گشود. او سیکل اول را در مدرسه اوحدی خواند و سپس به دبیرستان حکیم نظامی رفت و در همانجا دیپلم گرفت. شهاب الدین به زبان فرانسه علاقه نشان میداد و شروع به یادگیری آن کرد و بعد از مدتی به زبان فرانسه مسلط شد. سال 1321، بلافاصله بعد از اتمام دوره دبیرستان وارد حوزه علمیه قم شد. او پس از گذراندن مقدمات و سطوح عالیه در محضر اساتید مطرح آن زمان، به درس خارج فقه و اصول امام خمینی نیز راه یافت و توفیق آن را داشت که دوازده سال از محضر ایشان کسب فیض کند.
او در دیماه 1329 سرکار علیه خانم صدیقه مصطفوی دختر ارشد امام خمینی را خواستگاری کرد. با توجه به شناختی که حضرت امام از خاندان اشراقی و شاگرد خود داشتند، پس از موافقت صدیقه خانم با این ازدواج، به دختر خود می فرمایند: نیازی به تحقیق نیست و از نظر من آقا شهاب بسیار مورد مناسبی هست. ایشان در پاسخ درخواست همسر خود که تمایل به دیدن آقا شهاب داشته با لبخند می گویند: فردا بیا مدرسه فیضیه، بعد از درس من، یک جوان رشید و زیبا و قد بلند و خوش سیما از درس می آید بیرون، آن شخص اشراقی است.
در بهمن همان سال جشن عقد برگزار گردید و چهارده ماه بعد یعنی بعد از عید نوروز سال 1331 زندگی مشترک آن دو رسماً آغاز شد. محصول زندگی آن ها هفت فرزند میباشند که به ترتیب سن عبارتند از: نفیسه، زهرا، نعیمه، علی، عاطفه، محمدتقی، مرتضی.
امام خمینی پس ازآنکه به واسط مخالفت علنی با کاپیتولاسیون دستگیر و به ترکیه تبعید شدند، ابتدا فرزند ارشد مرحوم آقا مصطفی را وکیل مطلق خود کردند و پس از دستگیری و تبعید آن مرحوم، به آیتالله اشراقی وکالت در همه امور می دهند. این انتخاب در شرایطی که رهبر تبعیدی نهضت اسلامی، یاران و شاگردان و وابستگان دیگری هم داشت، یک نشانه مهم محسوب میشد و از اهمیت فوقالعادهای برخوردار بود.
با این وضعیت، کلیه حرکتهای آیتالله اشراقی زیر نظر ماموران ساواک قرار میگیرد و بالاخره ساواک تصمیم به تبعید ایشان به نجف میگیرد اما با اعلام مخالفت علمای اعلام، مجبور به تبعید ایشان به همدان میشود. بر این اساس در چهارمین روز از ماه اردیبهشت سال 45 آیتالله شهابالدین اشراقی به این شهر تبعید گردید و بعد از شش ماه تبعید در همدان با کسب اجازه از ساواک به مدت بیست روز برای ادامه معالجات به تهران رفت و ساواک با پادرمیانی برخی از علما، به اقامت وی در تهران رضایت داد.
در آخرین ماههای سال 1348 وی به قم بازگشت و با کم کردن فعالیت های سیاسی، دوره تازهای از زندگی را رقم زد. در این زمان آقای اشراقی کوشیده است به تکمیل مطالعات خود بپردازد و همچنین به تدریس و پرورش طلاب جوان ادامه بدهد. تألیف کتاب "پاسداران وحی" به همراه آیتالله محمد فاضل لنکرانی در پاسخ به کتاب "شهید جاوید" تألیف نعمت الله صالحی نجفآبادی در این دوره اتفاق افتاد. و همچنین تکمیل برخی از آثار تفسیری وی به نام "سخن حق" در تفسیر قران کریم و کتاب "چهره های درخشان" که شرحی مبسوط در رابطه با آیه مبارکه تطهیر می باشد در این دوره منتشر شدند.
آن مرحوم در اردیبهشت ماه سال 1356 برای دیدار با دختر و داماد خود، به همراه خانواده به آمریکا سفر کرد. در همان ایام دکتر علی شریعتی به طرز مشکوکی در لندن درگذشت، آیتالله اشراقی بلافاصله بعد از شنیدن خبر درگذشت دکتر علی شریعتی با نجف تماس گرفته و از امام کسب تکلیف مینمایند و امام در جواب میفرمایند: موضوع را حساس نکنید.
وی پس از دو ماه اقامت در آمریکا، از آنجا به همراه خانواده عازم آلمان شده و با پرواز از فرانکفورت به لبنان و سپس از مرز زمینی به اردن و بعد به نجف رفته و بعد از سیزده سال دوری، دیدار با رهبر انقلاب تازه نموده و بعد از یک ماه و نیم اقامت در نجف، یعنی اواخر تابستان 1356 به ایران باز گشت ولی مجددا بعد از برگزاری مراسم چهلم مرحوم آقا مصطفی خمینی، به نجف رفت.
با تبعید آیتالله مرتضی پسندیده در نیمه اول سال 1357که اداره دفتر امام خمینی را به عهده گرفته بود، بار دیگر، آیتالله شهابالدین اشراقی به جای وی وکیل تامالاختیار امام گردید. با اوج گرفتن انقلاب و اقامت امام خمینی در فرانسه، آیتالله اشراقی به فرانسه سفر کرده و به یاری ایشان می شتابد و بنا به سفارش حضرت امام به عنوان امین و سرپرست خانواده ایشان در نوفل لوشاتو باقی ماند و دو روز پس از پرواز انقلاب، به همراه خانواده امام به ایران بازگشت.
پس از پیروزی انقلاب، آیتالله اشراقی نقش خود را به عنوان مشاوری امین برای رهبر انقلاب ایفا کرد، از ورود امام در دوازدهم بهمن سال 57 به ایران تا 21 شهریور سال 60 که آیتالله اشراقی وفات یافت. وی9 ماموریت مهم را بنا به خواسته امام انجام داده و به نتیجه رسانید.
مأ موریت های بسیار مهمی که هرکدام می توانست در صورت عدم موفقیت، دردسرهای بسیار بزرگی را برای نظام تازه پای جمهوری اسلامی ایجاد کند، نظیر:
_رسیدگی به غائله گنبد.
_عضویت در هیئت حسن نیت کردستان.
_رسیدگی به غائله حزب خلق مسلمان در تبریز.
- رسیدگی به مشکلات ارتش .
-رسیدگی به اعتراضات در وزارت دادگستری .
-رسیدگی به مشکلات وزارت نفت و اعتراضات و اعتصابات در پالایشگاه های بزرگ کشور.
-رسیدگی به امور جنگ زدگان .
- پیگیری دستور امام مبنی برمحو آثار رزیم سابق در ادارات و مراکز دولتی.
و در نهایت عضویت در هیئت حل اختلاف سران قوا با پذیرش نمایندگی دکتر سیذ ابوالحسن بنی صدر رئیس جمهور که ایشان علی رغم میل قلبی و فقط برای اجرا شدن دستور حضرت امام این مسئولیت را پذیرفت و همه آبرو و سابقه خود را به پای آن صرف کرد.
آیت الله اشراقی با اینکه یک بار در سال 58 سکته قلبی کرد و نیاز به استراحت داشت اما از انجام ماموریتهایی که امام به دوش وی میگذاشت دریغ نورزید. البته هرگز پست اجرایی نپذیرفت،
وی در مصاحبهای که با روزنامه کیهان مورخه 25 اسفند 58 داشت می گوید: «من تاکنون هیچ پست اجرایی را که بارها به من پیشنهاد شده است نپذیرفتهام، حتی شغل آقای دکتر بهشتی(ریاست شورایعالی قضایی) را امام به من توصیه فرمودند که من قبول نکردم».
آن مرحوم در آخرین مأموریت خود از سوی حضرت امام، که در اول مرداد 1360برای رسیدگی به مشکلات پایگاه هوایی شهید نوژه همدان به این شهر سفر کرده بود دچار سکته مغزی شده و پس از حدود 50 روز بستری بودن در بیمارستان قلب شهید رجایی تهران، به ملکوت اعلا پیوست و جنازه او پس از تشییع توسط مردم قم در مسجد بالا سر حضرت معصومه(س) دفن گردید.
عاش سعیدا و مات سعیدا، رحمت و رضوان الهی بر او باد، امیدست خداوند در جوار قرب خودش او را مآوی دهد.