تلاشی عبث در کویر طبس
مهدی حاضری
جمعه پنجم اردیبهشت 1400مصادف است با چهل و یکمین سالگرد تجاوز نیروهای متجاوز آمریکایی به صحرای طبس، با توجه به اینکه سپاه پاسداران یزد بیشترین نقش را در اتفاقات پس از آن حادثه داشته و از حسن اتفاق من از نزدیک شاهد حوادث و اتفاقاتی در مقر سپاه یزد بوده ام و در طی سال های اخیر مطالب گوناگون و بعضا متناقضی پیرامون این موضوع در فضای مجازی و برخی مطبوعات مطرح شده، مناسب دانستم مشاهدات و اطلاعات خود از آن واقعه و برخی مطالب دیگر که از گوشه و کنار از افراد موثق در طول چهل سال گذشته خوانده و شنیده ام بنویسم، شاید مفید افتد و بتواند بر آگاهی تاریخی مردم بیفزاید.
واقعه تسخیر سفارت آمریکا در ایران توسط گروهی از دانشجویان دانشگاه های تهران که خود را دانشجویان مسلمان پیرو خط امام نام نهاده بودند در تاریخ 13 آبان 1358 در اعتراض به پناه دادن آمریکا به شاه مخلوع ایران اتفاق افتاد. این واقعه که در نوع خود برای دومین مرتبه پس از پیروزی انقلاب رخ می داد، امید می رفت خیلی سریع پایان پذیرد ولی به ناگاه تبدیل به یکی از بزرگترین حوادث تاریخ معاصر شده و بیش از 444 روز به طول انجامید.
در طول مدت پنج ماه فاصله اشغال سفارت تا تهاجم نظامی آمریکا به طبس، اقدامات زیادی برای آزادی گروگانها از سوی مقامات ایرانی و خارجی انجام گرفت که به نتیجه نرسید و با برگزاری انتخابات مجلس شورای اسلامی و تشکیل اولین پارلمان پس از پیروزی انقلاب اسلامی در اسفند سال 1358 امام خمینی تصمیم گیری در خصوص گروگان ها را به نمایندگان مجلس شورای اسلامی ایران واگذار کردند.
در اوایل اردیبهشت1359 دکتر سید ابوالحسن بنی صدر رئیس جمهور وقت ایران که مسئولیت جانشینی فرمانده کل قوا را نیز برعهده داشت. دانشجویان مسلمان پیرو خط امام را وادار کرد اجازه ملاقات نمایندگان صلیب سرخ با گروگان ها را بدهند. مرحوم دکتر حسین شیخ الاسلام (وی در زمستان 1399 به واسطه بیماری کرونا درگذشت) از دیپلمات های ارشد وزارت امور خارجه ایران که در آن ایام عضو دانشجویان مسلمان حاضردر سفارت بوده است در خاطرات خود می گوید:
قبل از واقعه طبس، فهمیده بودیم که آمریکاییها ممکن است عملیات نظامی علیه ما انجام دهند و اصلاً در واقعه طبس این بنی صدر بود که به ما فشار آورد که گروگانها را صلیب سرخ می خواهد ببیند و این یک کار انسانی است نه سیاسی بنابراین شما باید اجازه بدهید و این حق کنسول است و خلاصه از این حرفها که در نهایت امام گفتند اشکالی ندارد بیایند ببینند.
آن موقع بود که ما گروگانها را که درسراسر ایران پراکنده کرده بودیم در سفارت جمع کردیم که صلیب سرخ آنها را ببیند. حضرت آیت الله خامنهای آن موقع نماینده امام در شورای عالی دفاع بودند ایشان قبل از آنکه صلیب سرخ بیاید آمدند تا از گروگان بازدید کنند. اول برای آنکه ببینند اوضاع مرتب است و یک وقت بچهها آسیبی به گروگانها نزده باشند و دوم آنکه بالاخره آنها گروگان بودند آقا می خواستند حال و احوال و خوش و بشی با گروگانها بکنند که از آن حالت روانی تهاجمی کاسته شود و خاطرم هست که با تک تک گروگانها دیدار کردند و با آنها خوش و بش کردند.
...بعد از آنکه صلیب سرخ همه گروگانها بازدید کرد و مطمئن شد که همه آنها در سفارت هستند همان شب حمله شروع شد و من احساس می کنم که ماموران صلیب سرخ جاسوسان آمریکا بودند چرا که به ترتیب اهمیتی که برایشان داشت در آزاد کردن دقیق مشخص کردند که هر کدام از گروگانها کجا مستقر هستند و حمله شروع شد. صلیب سرخی که مثلا باید انسانی ترین سازمان بین المللی باشد در اختیار آمریکایی ها بود. اما خدا با ما بود و آن دانههای شن مامور خدا بودند.
خاطرات من از حادثه طبس
اخبار ساعت 14 روز جمعه پنجم اردیبهشت سال 1359 خبر بسیار مهمی را منتشر کرد. گوینده اخبار با حرارت خاصی بیان داشت: نیروهای آمریکایی شب گذشته در صحرای طبس نیرو پیاده کرده بودند که توسط جنگنده های نیروی هوایی ایران مجبور به فرار شدند و... در ادامه گفت : محمد منتظر قائم ، فرمانده عملیات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی یزد نیز در آنجا شهید شده است. با شنیدن این خبر بلافاصله خودم را به مقر سپاه رساندم و با توجه به سابقه همکاری با سپاه یزد به واسطه شرکت در برنامه های گشت شب برای حفاظت از شهر به صورت افتخاری، به راحتی توانستم به مقر سپاه وارد شده و از نزدیک شاهد برنامه ها و رفت و آمد پاسداران باشم، معلوم شد صبح بعد از رسیدن خبر حمله آمریکاییها، منتظر قائم به همراه سه نفر از بچه های سپاه با یک جیپ آهو به طرف طبس حرکت کرده بودند. آقای رضا لاور و شهید طباطبایی و آقای عباس سامعی همراهان او در این سفر بودند.
همراهان فرمانده پس از بازگشت از طبس، چگونگی شهادت او بر اثر بمباران هواپیماهای ایرانی را اینگونه بیان می کردند: منتظرقائم هنگام خارج کردن اسناد ازداخل هلی کوپتر آمریکایی بود که حمله هواپیماها شروع شد. او از هلی کوپتر خارج شده و شروع به دویدن به سمت ما کرد ولی هدف تیربار فانتوم های نیروی هوایی خودمان قرار گرفت. ظاهرا چهار هلی کوپتر سالم به دست نیروهای ایران افتاد، مدت ها دو عدد از این هلی کوپترها درکنار محوطه فرودگاه یزد پارک شده بود.
به هرحال اوضاع خیلی به هم ریخته بود، هم شهادت محمد و از دست دادن فرماندهی محبوب و متواضع و خوش اخلاق برای بچه های سپاه خیلی سخت بود و هم هنوز ابعاد حادثه و دنباله های آن مشخص نبوده وشایعاتی مبنی بر دیده شدن نیروهای کماندو در بیابان های یزد وکرمان و...بیان می شد و هر لحظه احتمال می رفت مجددا اقداماتی نظامی از سوی متجاوزین آمریکایی یا عوامل داخلی آن ها انجام گیرد چون تا زمان حضور مرحوم منتظر قائم و همراهانش در آنجا این هلی کوپترها هنوز روشن بوده و هرلحظه احتمال داشت آمریکایی ها مجددا برگردند.
لذا شب به خانه نرفته و تا صبح در مقر سپاه ماندم. نیمه های شب ماشین های همراه مرحوم آیه الله شیخ صادق خلخالی حاکم شرع دادگاه های انقلاب و مبارزه با مواد مخدر کشور وارد سپاه شدند. آن مرحوم در آن زمان حاکم شرع بسیار مقتدری بود که همه از او حساب می بردند خصوصا قاچاقچی ها وعوامل وابسته به شاه و آمریکا. ظاهرا ایشان بلافاصله پس از اطلاع با هواپیما از تهران به مشهد رفته و از طریق زمینی خود را به محل سقوط هواپیماها در حوالی رباط خان طبس رسانده و سپس به یزد آمده بود، من ایشان را ندیدم ولی دو ماشین جیپ آهو که به واسطه خاکی بودن مسیر طبس به یزد مملو از خاک شده بود وارد سپاه شده و در حیاط آن توقف کردند. یکی وانت بود و داخل آن جنازه های سوخته و ذغال شده نیروهای آمریکایی گذاشته شده بود و چون بدون هرگونه پوشش و احترامی بوده واقعا رقّت آور و عبرت انگیز بود. بدن تکاوران و خلبانان پر نخوت و مغرور آمریکایی که تا روز گذشته خدا را هم بنده نبودند و برای تحقیر و اسارت یک ملت بپا خاسته مظلوم آمده بودند، چنان جزغاله و ذغال شده بود؛ که کمتر کسی باور می کرد اینها انسان بوده اند. امیدوارم کسی در عمر خود چنین وضعیت رقت آور و وحشتناکی را هیچ وقت نبیند. از هشت جنازه، فقط یکی یا دوتای آن کامل بود مابقی همگی بی دست، بی پا و یک عدد هم فقط یک جمجمه بود.
جیپ آهوی دیگر پر بود از مسلسل های "16-ام" آمریکایی و سلاح های خودکار کوچک کماندویی که بر روی هم انباشته بود. ظاهرا مرحوم آقای خلخالی خودش مستقیما به منزل مرحوم آیه الله شهید صدوقی نماینده امام و امام جمعه یزد رفته بود.
علت حادثه طبق گفته گزارش آمریکاییان سالم برگشته از طبس، برخورد یک هلی کوپتر درحال فرود با یک هواپیمای هرکولس پر از سوخت بوده است. البته فرضیه دیگری هم مطرح شده که از سوی هیچ نهاد و شخصیت داخلی یا بین المللی تایید نشده است و آن هدف قرار گرفتن هواپیماها و هلی کوپترها توسط موشکهای شوروی و یا بمباران هواپیماهای آن کشور و ..... ولی آنچه خودشان گفته اند همان بود و بعید هست چنین ادعایی صحیح باشد چون تا کیلومترها اطراف آن محل، هیچگونه آثار ساخت و ساز و تاسیسات فرودگاهی در آن بیابان برهوت مشاهده نمیشود. حضرت امام این حادثه را امداد غیبی دانسته که توسط شنهای بیابان به عنوان جندالله رقم خورده است و درحالت عادی از کار افتادن توان شش هلی کوپتر و چند هواپیما با صدها تکاور ورزیده دردل کویری را که هیچ جنبنده ای در آن هم حضور ندارد، را غیر از این نمیتوان توجیه کرد.
پس از تشییع جنازه مرحوم منتظر قائم که متاسفانه هیچ فرزندی هم نداشت، برادرش جناب حجه الاسلام والمسلمین دکترحاج شیخ مهدی منتظر قائم برای مدت کوتاهی فرمانده عملیات سپاه یزد شد. لازم به ذکر است پدر شهید منتظر قائم مرحوم حاج شیخ علی اکبر منتظر قائم پیرمرد متقی و پرهیزکاری بود که علی رغم روحانی نبودن، خیلی مورد احترام مردم بوده و شخصی بسیار انقلابی بود. آن مرحوم همواره در مواقعی که آیه الله صدوقی در مسجد حظیره حضور نداشتند، بجای ایشان در محراب مسجد ایستاده و مردم از جان و دل به ایشان اقتدا می کردند.
بعد از حادثه طبس، دانشجویان مسلمان برای مقابله با حوادث مشابه تصمیم گرفتند گروگان ها را در شهرهای مختلف نگهداری کنند تا امکان موفقیت آمریکایی ها برای ربایش و آزاد کردن آن ها کمتر بشود. ظاهرا دوتا از گروگان ها را به یزد آورده و در منزلی واقع در ضلع شرقی میدان شهید بهشتی (مجاهدین) مجاور بیمارستان امیرالمومنین نگهداری می کردند و من نیز بعضا برای حفاظت و پاسداری به آنجا می رفتم، البته هیچ وقت نفهمیدم اصلا کسی داخل این ساختمان هست یا خیر و ما از چه کسی حفاظت می کنیم؟ در قم نیز منزلی مصادرهای در داخل کوچه ممتاز خیابان شهدا(صفاییه) به همین امر اختصاص داده بودند و دو نفرتحت همین عنوان در آنجا نگهداری می شده اند.
مرحوم دکتر صادق طباطبایی برادر خانم مرحوم حاج سید احمد خمینی که در دولت موقت سخنگوی دولت و معاون نخست وزیر بود در خاطرات خود می گوید:
شما مستحضر هستید که امام مساله حل مشکل گروگانها را به مجلس واگذار کردند. پس از ماجرای گروگان گیری، مدتی طول کشید که مجلس تشکیل شود و بیشتر هم درگیر مسائل داخلی بود. من دیدم که زمان در حال گذر است و کشور همچنان درگیر بحران است و موضوع گروگانها فراموش شده است. اواخر تابستان بود و به ذهنم رسید که باید کاری کرد. رفتم به دیدن احمدآقا و گفتم که شما گویا مشکل گروگانها را فراموش کردهاید و اگرچه امام موضوع را به مجلس واگذار کردهاند اما مجلس درگیر کارهای خودش است. احمد آقا گفت که واقعیت این است که ما بریدهایم. تو میگویی که چه کار کنیم؟
به او گفتم که باید ببینیم حداکثر و حداقل خواستههایمان چیست؟ میتوانیم بر اساس آن با آمریکایی ها مذاکره کنیم. اگر هم مجلس روزی بخواهد در این مورد ورود پیدا کند، باید شروطی بگذارد. پس چه بهتر که قبل از آن درباره این شروط بررسیهایی صورت گیرد و احیانا با آمریکا مذاکراتی شود که ببینیم این شروط را می پذیرد یا نه؟ وقتی شروط آزادی گروگانها به توافق دو طرف منجر شد، می توان آن را در اختیار مجلس گذاشت تا آن را مطالعه و بررسی کند و بر اساس مصالح کشور به تصویب رساند.
ایشان پذیرفت و همانجا از او خواستم تا این موضوع را به اطلاع امام برسانیم. به همراه ایشان به دیدار امام رفتیم و من همین مساله را مطرح کردم و پرسیدم حداقل خواسته ما در قبال آزادی گروگانها چه باید باشد. بعد از گفتگوهایی چند امام چهار شرط را بدین ترتیب تعیین کردند:
1- بازپس دادن اموال شاه و خانوادهاش.
2- لغو تمام ادعاهای امریکا علیه ایران.
3- تضمین امریکا به عدم مداخله سیاسی و نظامی در ایران.
4- آزاد کردن تمامی اموال و سرمایههای توقیف شده ایران.
پس از آن به دیدار آقای هاشمی رئیس مجلس رفتم و موضوع را با ایشان نیز در میان گذاردم و نظر ایشان را نیز جویا شدم. همچنین دیداری با آقای بنی صدر رئیس جمهور داشتم و برنامهام را به اطلاع ایشان نیز رساندم و یاد آور شدم که موضوع باید تا حصول به نتیجه مخفی بماند چون هم در ایران و هم در آمریکا گروههایی هستند که مایل به حل مسئله نمی باشند و بدون تردید با انواع حیل به کارشکنی روی خواهند آورد.....
- چرا از کانال کشور آلمان وارد مذاکره شدید؟ آنجا دوستانی داشتید؟
بله من 20 سال در آلمان زندگی کرده بودم. من آقای «گنشر» وزیر خارجه آلمان را از قبل از انقلاب میشناختم و با او دوست بودم. اغلب مقامات آلمانی را هم از طریق امام صدر میشناختم. چون من در اغلب دیدارهایشان با مقامات اروپائی یا به عنوان همراه و یا به عنوان مترجم در کنارشان بودم و این ارتباطات را هم به دلیل فعالیتهای سیاسیام حفظ میکردم. علاوه بر این بعضی از هم دوره های دانشگاهی ام به مقامات بالای حکومتی رسیده بودند.
- پس از گفت و گو با امام و آقایان هاشمی و بنیصدر چه کردید؟
من با سفیر آلمان در تهران تماس گرفتم و از او خواستم با آقای گنشر وزیر امورخارجه آلمان تماس بگیرد و از طرف من از ایشان بخواهد که پیغام مرا به کاخ سفید رسانده و بگوید که من آمادهام تا با موافقت و حمایت مقامات تصمیم گیر در ایران در جلسهای با نمایندگان پرزیدنت کارتر؛ شرایط ایران را برای آزادی گروگانها مطرح کنم. چند ساعت بعد دکتر ریتسل سفیر آلمان در تهران به من خبر داد که پرزیدنت کارتر از این پیشنهاد خیلی استقبال کرده اما یک نگرانی هم دارد. نگرانی او از این بود که در این مدت، افراد زیادی مراجعه کرده و ادعا کرده بودند که مساله گروگانها را حل می کنند. آمریکایی ها هم با آنها وارد مذاکره شده بودند اما سر بزنگاه معلوم می شده که پشتشان خالی است و بدون اطلاع مقامات تصمیم گیر اصلی وارد میدان شده بودند. او به من گفت آمریکاییها گفتهاند از کجا اطمینان حاصل کنیم که شما پشتتان به عالیترین مقامات تصمیمگیر در ایران گرم است؟
حرفشان معقول بود. برای همین نزد امام رفتم و گفتم که پس از گفتوگو با شما با آلمانها تماس گرفتم و آقای کارتر پرسیده است که از کجا بداند که من با اطلاع و حمایت شما برای مذاکره میروم و شما به نتایج مذاکرات صحه میگذارید؟ ایشان پرسیدند که چگونه می خواهی اطمینان بدهی؟ من گفتم: شما چند روز دیگر یک دیدار عمومی دارید، اگر در آن دیدار، این چهار شرط خود برای آزادی گروگانها را عنوان کرده و بگویید که اگر آمریکا این شروط را بپذیرد، مجلس مقدمات آزادی گروگانها را فراهم میکند. من به آنها خبر می دهم که در سخنرانی چند روز بعد امام، شرایط آزادی گروگانها اعلام خواهد شد. وقتی آنها در بیانات شما این شروط را شنیدند؛ این را بهترین نشانه بر اصالت ماموریت خواهند دانست. امام این مسئله را تایید کردند.
روز قبل از دیدار عمومی امام هم بار دیگر این موضوع را به ایشان یادآوری کردم. اتفاقا «همیلتون جردن» سخنگوی کاخ سفید در خاطراتش در این باره نوشته است که «این پیام ما را خیلی دلگرم کرد و کارتر از این کار خیلی خوشحال بود. تا اینکه روز موعود فرا رسید و من به اتفاق پرزیدنت کارتر و با حضور مترجمین در اتاقی پای سخنرای آقای خمینی نشستیم تا درجا سخنان وی را بشنویم و برایمان ترجمه شود. امام سخنانش را با مسائل معنوی و اخلاق آغاز کرد که هیچ ربطی به موضوع گروگانها نداشت. احساس کردیم که دوباره سرکارمان گذاشته اند و داشتیم افسرده می شدیم که یکباره شنیدیم که امام اظهار داشت "و اما درباره مساله گروگانها..." همگی نگاهی به یکدیگر دوختیم .خیلی خوشحال شدیم و سپس شنیدیم که امام شروط چهارگانه ایران را گفت و افزود که اگر آمریکا این شروط را بپذیرد، مجلس مقدمات آزادی گروگانها را فراهم میکند. کارتر با شنیدن این جملات رو به وارن کریستوفر کرده و میگوید که تو خودت برو و با نماینده ایران وارد گفتگو و تعامل شو. پیداست که جای درستی آمدهایم».
گزارش جردن و نیز شرح خاطرات کریستوفر در مورد این دیدار و مذاکره هم جالب است. او نوشته است:
«وقتی به "بن" رسیدم فکر میکردم با یک فرد ریشو و اورکت پوشیده و یا یک فرد روحانی روبرو میشوم اما با فردی مواجه شدم شبیه جنتلمنهای فرانسوی با کت و شلوار ابریشمی و کراوات که با زبان انگلیسی با من خوش و بش کرد. من بر روی یک فرش ایرانی ایستاده بودم و با مردی مودب و خندان روبرو شده بودم ».
جلسه آن روز ما چند ساعتی طول کشید و ادامه جلسه به صبح روز بعد و توام با صبحانه موکول گردید که اتفاقا با یک کت اسپرت رفته بودم که آقای کریستوفر به همین پوشش من اشاره کرده است. ما در دور اول درباره آن چهار شرط به علاوه دو موضوع دیگر که من به آن ها افزوده بودم مفصل گفتگو کردیم. در کلیت موضوع و نیز موادی که اضافه کرده بودم –ازجمله تامین نیازهای تسلیحاتیای که ایران پول آن را در زمان شاه داده بود - به توافق رسیدیم. این جلسه 3-4 ساعت طول کشید و قرار شد جلسه بعدی که به جزئیات خواهیم پرداخت؛ همانطور که گفتم صبح روز بعد و با صرف صبحانه باشد. هنگام خداحافظی من به کریستوفر گفتم که میخواهم یک موضوع خصوصی مربوط به خودم را با شما در میان بگذارم. او هم با انبساط خاطر استقبال کرد و گفت حتما حتما. شاید با خود فکر می کرد که من از او ویزا یا کارت سبز یا مشابه آن میخواهم! اما من به او گفتم که «میخواهم بدانم که سازمانهای اطلاعاتی شما درباره دایی من "امام صدر" چه اطلاعاتی دارند؟» کمی مکث کرد و گفت: «میترسم اطلاعات ما بیش از اطلاعات شما نباشد». من از او خواستم تا این موضوع را از سازمانهای اطلاعاتیشان بپرسد و به من خبر دهد. ایشان هم پذیرفت.
صبح روز بعد آقای گنشر وزیر خارجه آلمان به هتل محل اقامت من آمد و به اتفاق به قصر وزارت خارجه برای ادامه گفتوگو رفتیم. سر میز صبحانه آقای کریستوفر کنار من نشست و بدون مقدمه به من گفت که ما درباره امام صدر و آنچه بر سرش آمده خبر موثقی نداریم اما با پازل چینیهایی که میکنیم به نتیجه خوبی نمیرسیم و سپس به تشریح موضوع پرداخت که من شرح آن را در گفتگوهای دیگر با رسانه ها آورده ام.
گفتوگوهای مفصل این جلسه هم 4-5 ساعتی به طول انجامید و در نتیجه آن، چهار شرط ما با ملحقات آن پذیرفته شد. قرار شد آقای کریستوفر نتیجه مذاکرات را به پرزیدنت کارتر ارائه دهد و ایشان موافقت خود را با آنها کتبا نوشته و امضا کند و به من بدهد تا من با بازگشت به تهران به مقامات مربوطه برسانم. دو روز بعد در دوسلدورف در هتل محل اقامت من از طریق وزارت خارجه آلمان آقای شلاگ اینوایت پاکتی به من داد که حاوی نامه 25 صفحهای پرزیدنت کارتر بود که ایشان در آن به پذیرفتن شرایط ما پرداخته و ضمنا ضرب الاجل زمانی را تعیین کرده بود که تا ماه اکتبر که آغاز برنامه های انتخاباتی آمریکاست این مساله تمام شود. طبیعی هم بود که چنین درخواستی بشود. ما هم میخواستیم این اتفاق هرچه سریعتر رخ دهد تا امتیازاتی را که میخواستیم، بگیریم. کارتر هم که می خواست دوباره انتخاب شود، حاضر بود امتیازات مورد درخواست ما را بدهد.
فردای همان روز حدود ساعات نزدیک ظهر من عازم پرواز به تهران با هواپیمای اختصاصی فالکن بودم. یکی از معاونین وزارت خارجه آلمان هم مرا تا فرودگاه همراهی می کرد. اما خلبان من با کادر پروازی اش که رفته بود تا هواپیما را آماده پرواز کند، کارش طول کشید. نیم ساعت، سه ربع، یکساعت...از همراهم پرسیدم که چرا ماجرا اینقدر طول می کشد؟ او رفت و پرس و جویی کرد و گفت که برج پرواز مشغول هماهنگی برای انجام این پرواز است. باز هم یکساعت طول کشید. من شخصا با خلبان با بی سیم فرودگاه صحبت کردم که علت این تاخیر چیست و او هم پاسخ داد که از همه لحاظ آماده پرواز است ولی برج مراقبت هنوز به او اجازه پرواز نمیدهد. من عصبانی شدم و گفتم: چه مسالهای پیش آمده که مرا دو ساعت معطل کردهاید؟ معاون وزیر خارجه هم رفت و آمد و گفت: «من نمیخواستم ناراحتتان بکنم. میخواستم از خبری که شنیده بودم مطمئن شوم، متاسفانه فرودگاه مهرآباد بمباران شده و شما نمیتوانید وارد آسمان ایران شوید».
جنگ آغاز شده بود و ما نمیتوانستیم پرواز کنیم. برای همین به هتل برگشتیم. 6-7 روزی طول کشید تا اینکه مرحوم شهید سرتیپ فکوری وزیر دفاع و فرمانده نیروی هوایی به من تلفن کرد و گفت که لحظه ورودم به آسمان ایران را اطلاع دهم تا او با جتهای جنگی هواپیمای مرا اسکورت کند و به فرودگاه مهرآباد بیایم. همین کار هم انجام شد.
من به محض ورود به ایران، لباسهایم را عوض کردم و به دیدن امام رفتم و گزارش کارم را دادم نامه کارتر را هم نشان دادم که قرار شد آن را به آقای هاشمی در مجلس برسانم. من این پاکت را به آقای هاشمی رساندم و اگرچه انتظار میرفت که مجلس به سرعت به آن رسیدگی کند اما مدام امروز و فردا میشد و دستور کار مجلس به محض ورود به موضوع گروگانها با عدم نصاب لازم روبرو میشد!
با این روند توافقات انجام شده به نتیجه نرسید و در نهایت با میانجیگری دولت الجزایر، مذاکراتی بین دولت ایران و آمریکا انجام گرفته و معاهدهای بین دو کشور منعقد گردید و گروگانها پس از 444 روز اسارت آزاد شدند.