امروز با امام: سیام مهر
ـ نامه به آقای سید احمد خمینی؛ خانوادگی (1349)
«بسمه تعالی
20 شعبان 90
احمد عزیز
مرقوم شما واصل، سلامت و سعادت شما و دیگران را خواستار است. امید است ان شاء اللَّه امر خیر با سلامت و سعادت مقرون باشد. از سلامت خودتان و خانم و بچهها مطلعم نمایید. عجالتاً کار دارم و نمیتوانم بیش از این زحمت دهم. همه ماها سلامت هستیم. و السلام علیکم.
به خانم و دخترها و دیگران سلام برسانید.
پدرت
پاکت جوف را به آقای آقا سید صادق روحانی قمی برسانید.» (صحیفه امام، ج2، ص: 305)
ـ سخنرانی در جمع ایرانیان مقیم خارج؛ مبارزه اسلام علیه شاهان و سرمایه داران (1357)
«بسم اللَّه الرحمن الرحیم
بعضی آقایان میگویند که اگر تو امری داشته باشی، ما در اطاعتش حاضریم. آقایان بدانند که من امری ندارم. امر امر من نیست؛ امری که الآن همه ما مبتلای به آن هستیم و همه ما باید اطاعت کنیم، امر خداست- که بندگان او هستیم و نعمتهای او را از آن استفاده میکنیم.
ملت ایران ملت مستضعف است؛ ملتی است که مُسْلم است؛ ملتی است که مورد عنایت خداست؛ و ما بندگان خدا در هر جا باشیم، باید هر قدر که میتوانیم به آنها کمک کنیم و مسأله، مسئله امر و نهی و رهبری و غیر رهبری نیست؛ اصلًا اینها ... مطرح نیست که یکی رهبر باشد و یکی فرمانبردار یا راهیاب. الآن همه اقشار ملت ما، از آن جوانها، بلکه آن بچههای دبستانی تا جوانهای دانشگاهی و قشرهای اهل علوم اسلامی و بازاری و زارع و همه، مطالب را میدانند؛ این احتیاج به اینکه کسی آنها را حالا دیگر راهنمایی کند، نیست.
الآن همه کس میداند که ابتلای مسلمین، ابتلای ملت ایران، ابتلای ملت مسلمان، ابتلای مکتب اسلام چیست و گرفتاریهای ما [از] کی هست، و راه اینکه این گرفتاریها رفع بشود تا حدودی پیش همه روشن است ان شاء اللَّه. همه ما میدانیم که پنجاه سال بیشتر این ملت ایران در تحت سیطره این خاندان پهلوی بودهاند و اینها هر چه خواستهاند با این ملت کردهاند و هر چه ظلم داشتهاند کردهاند و آنها هم نوکر اجانب بودهاند. ابتداءً رضا خان نوکر انگلیسها بود و او را آوردند روی کار و اخیراً هم این پسر خلف، نوکر امریکاست. خودش گفت: متفقین من را صلاح دانستند که سر کار باشم! اعترافی بود که خودش کرد و بعد مثل اینکه از کتابهای او این را، این جمله را دیدند خیلی مفتضح است الغا کردند؛ ولی ایشان گفتند این را.
ابتلای ما اساسش اجانبند، و این ابتلایی نیست که تازه ما پیدا کرده باشیم؛ این خیلی تاریخ قدیمی دارد که از آن وقتی که اینها راه پیدا کردند به ایران، به شرق، و مطالعات کردند در حال شرق، از آن وقت اینها فهمیدند که یک لقمه چربی است شرق، و دارای مخازن و معادن است و باید این را به هر طوری که هست، این طعمه را به هر طوری که هست، باید اینها ببرند و نگذارند که مردمِ خود آن دیار استفاده از آن بکنند. و کارشناسانشان معادن ما را همه را میدانند در کجا چه معدنی هست. من در همدان بودم که نقشهای را یکی از اهل علم آنجا- که بعد وارد در مسائل دیگر شده بود- آورد به من نشان داد که یک نقشه بزرگی بود که در آن، آن طور که او میگفت اسم تمام دهات همدان در آن بود. و نقطههای زیادی در آن بود که آن نقطهها را من پرسیدم که اینها چه هست؟ گفت که اینها این جاهایی است که یک چیزی در آن هست؛ زیر زمینش یک چیزی پیدا میشود، حالا نفت یا سایر چیزها، فلزات مثلًا. ایشان این طور گفت که این کارشناسان اینها آمدند و نقشهبرداری کردند و مواردی که یک چیزی داشته است، اینها ثبت کردهاند. این انحصار به آنجا نداشت، تمام بیابانهای ایران را اینها با شتر رفتهاند. آن وقتی که وسیله شتر بوده است، با شتر رفتهاند و گردیدهاند و همه اینها را پیدا کردهاند که ما چه داریم که میتوانند استفاده از آن بکنند و همه دارایی ما را آنها ثبت کردهاند.
موانع را هم موفق شدهاند که در این تقریباً دویست- سیصد سال، موانع را هم از سر راه خودشان بردارند که آن موانع، یکی ... اسلام است که مانع میدانند. دامنزدند در این سالهای متمادی که این سد را بشکنند. آنکه سد بزرگ است از برای منافع آنها، تشخیص دادند که اسلام است که نمیگذارد اجانب استفادههای خودشان را بکنند. و جدیت کردند مبلغین آنها و کارشناسهای آنها ...، مبلغین آنها تبلیغ کردند بر ضد اسلام. اسلام را آن طوری که اسلام هست، معرفی نکردند. اسلام را گفتند مثل همه ادیان ... یک مخدری است. اصلًا دیانت را مخدر حساب کردهاند که این یک افیونی است برای جامعه که این اسلام یا سایر ادیان، مردم را تخدیر کند که هر چه آنها ازشان میبرند، صدایشان درنیاید. این طور اسلام را معرفی کردهاند؛ یعنی مبلغین همین منفعت طلبها و این نفتخوارها، مبلغین اینها، در این زمانهای طولانی دائماً خواندند این مطلب را [به گوش مردم ما]؛ جوانهای بیاطلاع ما را از اسلام [دور کردند]؛ جوانهایی که اصلًا نمیدانند بسیاری شان که قرآن اصلًا چیست، محتوای قرآن چه هست، قرآن به چه دعوت میکند، قرآن برنامهاش در باب مسائل روز چه هست؛ هیچ اطلاعی ندارند. فقط آنهایی که وادار شدند به اینکه اسلام را یک جور دیگر نمایش بدهند؛ اینها به گوششان خورده، بدون اینکه بفهمند چه هست مطلب و اساس مطلب چه هست؛ ریشه مطلب چه هست. اینها باورشان آمده است و گول خوردهاند.
الآن انسان میبیند که در خارج از ایران و گاهی هم در داخل بعضِ افراد پیدا میشوند که اینها همان انحرافاتی که آنها دستی[1] درست کردهاند، نه اینکه یک مکتبی باشد، این مکاتبی که عرضه داشتهاند به جوانهای ما، نه اینکه یک مکتبی باشد، مکتبی علمی یا یک مکتب سیاسی باشد به آن معنایی که مکتب حقیقی سیاسی، بلکه یک مکتبهای درست کردنی، یک مکتبهایی که درست کردند و دامن به آن زدند؛ برای اینکه مردم را منحرف کنند از اسلام، و دیدند که اسلام اگر به آن طوری که هست، مردم آن را بشناسند؛ راهی برای این استفاده جوها و نفتخوارها، راهی برای آنها نیست. اسلام برای آنها هیچ راهی باقی نگذاشته است. اگر اینها قرآن را درست مطالعه کنند، قرآن یک کتاب مخدر نیست؛ قرآن یک کتاب محرک است؛ یک کتابی است که این اعرابی که در آن وقت هیچ نمیدانستند، آنها را راه انداخت و امپراتوریهای بزرگ را که ظالم بودند، به زمین زدند اینها. اگر قرآن و تعلیمات اسلام یک چیزی بود که مخدر بود، عالمگیر نبود که امپراتوریها را به هم بزند. جنگهایی که همیشه بین اسلام یا مؤسسین اسلام یا مؤسسین سایر مکتبهای الهی و توحیدی بوده، جنگ ما بین پیغمبرها و توده مردم با سلاطین بوده است. موسی- علیه السلام- عصای شبانیاش را بر میدارد و راه میافتد دنبال قصر فرعون. قصر فرعون را میخواهد سرنگون بکند؛ نه [اینکه] فرعون موسی را واداشته به اینکه مردم را تخدیر کند که فرعون ظلمش را بکند. او عصایش را برداشته و بساط ظلم او را به هم زده است. پیغمبر اسلام- صلی اللَّه علیه و آله- که مبعوث شدند، ایشان هم [همین طور]. خوب آدم باید حساب بکند، تاریخ را باید ببینید، حساب باید بکنید که آیا پیغمبر به نفع این سرمایهدارهای حجاز و طائف و آنجاها، مکه و آنجاها وارد عمل شده است و مردم را تخدیر کرده که اینها بخورند آنها را، یا نه، این مردم ضعیف مستضعف را، این سر و پابرهنهها را تحریک کرده بر ضد این سرمایه دارها و جنگها کردهاند با اینها تا اینها را شکست دادند و بعضی شان [را] هم آدم کردند.
... این جوانهای ما، همین طوری یک مطلبی وقتی که میشنوند، بدون اینکه تفکر کنند، بدون اینکه ملاحظه کنند که اینها چه میگویند، مقصد اینکه اینها از مکتبِ مثلًا کمونیست دارند تعریف میکنند، مقصد چه هست؟!
مقصدْ اینهاست که مسلمانها و اسلام را یک جوری به این مسلمانها نمایش بدهند که از اسلام برگردند اینها. نمایش بدهند که اسلام برای این بوده است که این اشراف و اعیان را سوار مردم کند و مردم هم حرف نزنند. خوب، نخواندهاند قرآن را ببینند اسلام برای چه آمده. این همه آیات قتال که وارد شده، اسلام قتال [و] اعلان جنگ کرده است با این سرمایه دارها، با این بزرگها، با این شاهها، با این سلاطین؛ نه این است که با آنها همراهی کرده تا مردم را بخورند آنها.
علمای اسلام، پیغمبر اسلام، ائمه اسلام، همیشه مخالفت با این سلاطین عصرشان کردهاند. زمان آنها دیگر سلاطین بوده [اند]؛ اینهایی که به اسم خلفا سلطنت میکردند. حضرت موسی بن جعفر را پانزده سال یا ده سال در حبس نگه میدارد آیا برای اینکه نماز میخواند؟ ... هارون و مأمون خودشان نماز میخواندند. امام جماعت هم بودند، امام جمعه هم بودند، برای اینکه نماز میخواند ... گرفتند ایشان را؟! برای اینکه یک سید، اولاد پیغمبری است یا امامی است؟! برای اینهاست؟ نه، برای این است که حضرت موسی بن جعفر مخالف با رژیم بوده است، با آن رژیم طاغوتی مخالف بوده. مخالفتش با رژیم، اسباب گرفتاریاش بوده، نه اینکه یک آدمی بوده است چون نماز میخوانده، گرفتند او را؛ چون آدم خوبی [بوده]، چون که پسر پیغمبر بوده. آنها پیغمبر را فریاد میکردند در اذانشان و پیغمبر را ثنا میکردند، لکن وقتی مخالف رژیم میبینند این آدم هست، باید بگیرند حبسش بکنند.
علمای ما از آن صدر اول تا حالا، در هر عصری قیام کردند و در تاریخ نشان میدهد که اینها [پیوسته] قیامهایی کردند و زمین خوردند. در زمان ائمه، اولاد ائمه قیام میکردند و به تحریک خود ائمه بوده؛ نه این است که ائمه اطلاع نداشتند. گاهی هم امام- علیه السلام- یک چیزی میفرمودهاند برای حفظ او یا برای جهات دیگر؛ اما به حَسَب واقع اینها همانها بودند و برای خاطر ائمه، آنها قیام میکردند. زید برای آن قیام آن قدر ثنا از او کردند. اگر زید یک آدمی بود بر خلاف کرده بود، دیگر ائمه- علیهم السلام- چرا تعریف از او میکردند؟ چرا تأسف میخوردند این قدر؟ ما در عصر خودمان چند تا قیام علما را سراغ داریم؛ این علمایی که اینها میگویند که درباری هستند و علمایی که، عرض میکنم که چپیها و این منحرفین میگویند اینها جزء درباریها هستند. خوب، اینها مطالعه نکردهاند، سنشان هم این قدر اقتضا نکرده، گوششان [و چشمشان] هم این قدر باز نیست که ببینند که چند دفعه در زمان رضا شاه تا زمان محمد رضا شاه، این علمای اسلام قیام کردهاند بر ضد پهلوی- که نفسها را در سینهها حبس کرده بود- [کسانی] که بلند شد [ند] و قیام کرد [ند]، یک دفعه علمای اصفهان بودند، یک دفعه علمایِ عرض میکنم، آذربایجان بودند، یک دفعه علمای مشهد بودند، [علمای] قم بودند؛ که اجتماع میکردند و مخالفتشان را اعلام میکردند.
کی اینها درباری بودند؟ البته توی همه اقشار عالم چهار تا آدمی هم پیدا میشود که معوَج و درباری باشد؛ توی ما هم همچو چیزی هست؛ اما این نیست که این مکتب یک مکتبی باشد برای اینکه تخدیر بکند؛ یا آن کسانی که این مکتب دستشان هست، اینها جزء اعوان ظَلَمه بودند و نور السلطان بودند؟ خیر، این حرفها نبوده. اینها تبلیغات است. شما را تبلیغ کردهاند؛ یعنی به دست خودِ ... این نفتخوارها این تبلیغات شده است که فلان آقا انگلیسی است؛ میخواهد بشکند این را. خود انگلیسی وامیدارد به اینکه [چنین] بگویند. چون میداند خودش این قدر پست است که اگر یک کسی به او منتسب بشود، این هم پست خواهد شد. این، نخیر این انگلیسی است، این با امریکا روابط دارد، این با چه در روابط است! این طوری، هی یکی یکی، یکی یکی را این طور معرفی کردهاند. جوانهای ما هم- آنهایی که حسن نیت دارند- بازی خوردهاند اینها. اینها از این مکتبها بازی خوردهاند. کلاه سرتان رفته آقا. خیال نکنید اینها یک مکتبی است؛ مکتب توحید، مکتب است.
شما به رؤسای این مکاتب یک نظری بکنید: ما وقتی نگاه میکنیم به خود پیغمبر که این مکتب را آورده، زندگیاش چه جوری است؛ به امیر المؤمنین که خلیفه صحیح پیغمبر است، شما ببینید چه جور زندگی این داشته؛ سلطان بوده، سلطنتش تقریباً یک دامنه بسیار وسیع، چندین مقابل ایران، از حجاز گرفته تا برود آفریقا و کذا، همه جاها را این سلطنت داشته است؛ آن وقت زندگیاش را ببینیم چه است، که روزش چه جوری میگذشته، شبش چه جوری میگذشته، چه جوری زندگی میکرده، چه وضعی داشته است، عبادتش چه جور بوده، توجهش به مردم چه جوری بوده، با ضعفا چه جور بوده. غصه میخورد که مبادا من نان جو میخورم، میترسم که یک نفری در سر حد کذا، در یمامه، در کجا، یک وقتی کم داشته باشد، کم خوراک داشته باشد. اینها از بس که میخورند، این رؤسایی که شما بازی شان را میخورید، از بس که میخورند تُخَمِه[2] دارند! آن رئیس، رهبر چین، وقتی که وارد ایران میشود، از روی کشتههای ما رد میشود؛ این آدم دوست، این رهبر خلق! از روی این آدمها و کشتههای ما رد میشود. همین چند روز که وارد ایران شد، میداند چه است قضیه. شاه نتوانست او را از خیابانها ببرد برای اینکه فریاد مردم- که مرده باد کذا- نمیگذاشت که این را ببرد. او هم میدانست قصه چیست. با هلیکوپتر این را برداشتند بردند رساندند او را به محل خودش. یک همچو آدمی که ادعایش این است که ما کمونیستِ کذا هستیم و با مردم کذا هستیم و با توده کذا هستیم، این مردم را میبیند فوج فوج این آدم کشته، مع ذلک میآید با او دست میدهد و خواهرش هم دعوت میکند به ... آنجا که قبلًا بود و این حرفها.
اینها بازی میدهند شما را آقا! آن رئیس کمونیست را آن وقتی که جنگ عمومی بود[3] خوب من یادم است- شما شاید یادتان نباشد- من یادم است که متفقین وقتی رؤسایشان آمدند به ایران، چرچیل با همان اتومبیل خودش آمد رفت آنجا، روزولت هم با یک ترتیب معمولی آمد؛ ولی استالین از آنجا که بارش کردند، گاوش را هم آوردند که مبادا یکوقتی یک شیری بخورد که اشکالی داشته باشد! حتی گاوش را همراهش آوردند! در صورتی که من خودم این را دیگر دیدم؛ این مسموعاتی بود که آن وقت معروف شد که اینها گاوش را هم آوردند. من خودم این را دیدم که لشکر او؛ یعنی [نیرو] هایی که آنها فرستاده بودند، لشکرهای آنها- از تقریباً بین راه خراسان تا خراسان و آن طرفها مال شوروی بود- من خودم در راه خراسان دیدم که اینها برای یک سیگار میآمدند گدایی میکردند. آن وقت «قارداش» میگفتند به آنها! برادر! برادر! چه برادری؟ برادری که با این مکتب میخواهد این بیچارهها را خواب کند و از آنها بخورد.
کمونیستی مخدر است، نه قرآن. قرآن که همه رؤسایش با آنهایی جنگ کردند که ظالم بودند؛ و خود [پیشوای اسلام] وقتی که زندگی میکند، یک زندگی عادلانه که کمتر از مردم، نه عادلانه، دونِ مردم زندگی میکند. این مکتب مکتب است، نه آن مکتبی که خودش گاوش را همراهش میآورد و شیر گاوش را میخواهد بخورد و مردم را میخواهد ببلعد و ظلمش از همه [بیشتر است]. چرتکه میاندازد! آقای لنین ... گفتهاند که چرتکه میانداخته است که ... یکی یکی افراد، هر که به اندازه خرجش در میآورد حق زندگی دارد؛ هر که کسر دارد این را بکشید! بیندازیدش توی دریا! این تز اوست؛ این آدم دوست و این خلقپرور، این است! این چه کار دارد به آن مکتبی که به ضعفا بیشتر از اغنیا، به بیچارهها- آنهایی که نمیتوانند کار انجام بدهند- بیشتر از [توانمندان] نظر دارد، بیشتر از بزرگان نظر دارد. اداره میخواهد بکند اینها را، از خرج [بیت المال] به آنها بدهد و اداره شان بکند.
آقا، بازیتان میدهند؛[4] خدا میداند بازیتان میدهند. بازی شان دادند اینها بچههای ما را که در خارج آمدند. آنهایی که در ایران هستند کمونیست نیستند؛ آنها هم شما را بازی میدهند. آنهایی که در ایران هستند سازمان امنیتی [هستند]، خیلیهایشان هم اینجا همین طوریاند، اینها سازمان امنیتیاند. و لهذا در بهشت زهرا رفتند شعار کمونیست دادند، مردم مچ آنها را گرفتند و بیرونشان کردند که شما از سازمان[5] آمدید اینجا. توی دانشگاه میخواهند بفرستند یک دسته از همین سازمانیها [را که] شعار کمونیستی بدهند. اینها کمونیست نیستند؛ اینها [را] سازمان امنیت درست کرده؛ برای اینکه مردم را بترساند و بگوید اگر آریامهر برود، دیگر دنیا به هم میخورد، کمونیست میشود. نخیر، ایشان بروند، ایران خیلی هم خوب میشود؛ یعنی مزاحمش رفته است و خودش میتواند کار خودش را انجام بدهد.
حرف ملت ایران این نیست که حالا ما یک رهبر داریم و یک راهنما؛ همه رهبرند؛ همه، همه میدانند [این] مطلب را. حرف مردم ایران این است که ما یک همچو رژیمی که از اولش به ما آن قدر ظلم کرده و همه چیز ما را به یغما داده و نفت ما را به مجان- کاش مجان بود- نفت ما را میدهد پایگاه برای [امریکا] درست میکند؛ یعنی عوض اینکه به ما یک چیزی بدهند، اسلحه میدهند که پایگاه درست کنند در ایران. هم نفت را میخورند، هم پایگاه درست میکنند برای خودشان! این مردم ایران صدایشان از بچه تا بزرگ بلند است که آقا، مرگ بر این جور حکومتی که پدر ما را درآورد. اینها فریاد دارند میزنند که ما آقا آزادی میخواهیم. پنجاه سال هیچ چیز ما آزاد نبود: نه مطبوعاتمان آزاد بود، نه خطبای ما آزاد بودند، نه علمای ما آزاد بودند، نه دانشگاه ما دانشگاه بود، هیچ چیز نبود. ما آزادی میخواهیم؛ استقلال ما میخواهیم. ما همه چیزمان نباید بند دیگران و انگل باشد. ما باید مستقل، خودمان اداره کنیم مملکت خودمان را. اینها دادشان برای این است که آزادی به دست بیاورند.
آقای کارتر- دیروز در روزنامه من خواندم، پیشتر هم بود این- آقای کارتر میگویند که یک «دموکراسی تند» شاه داده است به مردم! دموکراسی تند داده است که مردم این قدر داد میزنند؛ یعنی یک آزادی تندی داده که مردم نمیتوانند تحمل این آزادی را بکنند! اینکه میگوید ... در روزنامه دیروز، یا اطلاعات، یا کیهان بود همین منشأ است از برای اینکه مردم دارند با او مخالفت میکنند. مخالفت چپ و راست با او برای همین معناست که او یک آزادی تندی به مردم داده! این همه مردم میگویند: آزادی به ما بده؛ منطقشان این است که بابا آزادی به ما نده! این قدر آزادی که بده! این آزادی که آقا داده ما همه میگوییم که نده! آزادی این است که همه آقایان الآن میدانید که علمای ما، سیاسیون ما، بازاری ما، الآن یک دسته دختر، پسر، زن، مرد، همه در حبسهای اینها دارند به سر میبرند. چه گفتند که این طور شده؟ یک کلمه گفتهاند که آقا مثلًا بالای چشمش ابرو [است]. آزادی ما عبارت از این [است]! آن آزادی که آقای کارتر میفرمایند که آزادی تندی داده و مملکت را مترقی [کرده]؛ ترقی اجتماعی، یک اجتماع مترقی شاه درست کرده و منشأ مخالفت مردم با او این است که مردم میگویند ما ترقی نمیخواهیم! ما میخواهیم الاغ سوار بشویم! ... آقای کارتر، عقیدهاش این است [البته] عقیدهاش نیست، حیله این است. او خیال میکند این حیلهها را دیگر مردم میپذیرند. آقای کارتر باید بداند که دیگر این حیلهها، بازیها را دیگر کسی نمیپسندد از او؛ دیگر مردم فهمیدهاند قضیه را.
در هر صورت این را من به همه آقایانی که ملاقات کردم عرض کردم که ماها همه مکلف هستیم؛ یعنی منِ طلبه که اینجا نشستهام، آن آقا که آنجا نشسته است، شماها در هرجا هستید و در هر صورتی که هستید، تکلیف الآن دارید؛ یعنی تکلیف دارید که با این قیامی که ملت ایران الآن کرده است، با این اشتراک داشته باشید. شما در اروپا هستید نمیتوانید که دیگر [اینجا] میدانی نیست که در جنگ بروید، [ایران] میدان است و [مردم] مبارزه میروند و کتک میخورند و- عرض میکنم که- کشته میدهند و خون میدهند؛ اینجا این جور نیست؛ شما میتوانید با تبلیغاتتان، شما هر یکیتان با ده نفر، بیست نفر از همین اروپاییها آشنایی دارید، رفاقت دارید، به آنها بگویید مطلب را. اینها تبلیغ کردهاند بر ضد ایران، بر ضد اسلام. شما مطلب را بگویید که آقا دعوای ما بر سر این حرفها نیست که به ما آزادی دادهاند [و ما آن را] نمیخواهیم؛ که همه حرف مردم ایران این است که ما آزادی میخواهیم و نداریم. به ما خیانت کردهاند. اموال ما را دارند میدهند به امریکا؛ نفت ما را دارند میدهند به امریکا. چنان هم نفت را میدهند که بعد از سی سال دیگر، به گفته شاه ما نفت نداریم؛ نداریم آقا! کی این «نداری» را برای ما آورده؟ ایشان. ما نفتمان از بین میرود؛ کی از بین برده؟!
برای اینکه بیاندازه دارد میفرستد؛ از اندازه احتیاجات مملکت زیادتر دارد میفرستد، نه هیچ چیز به دست مملکت میآید، [نه نفتی باقی میماند]؛ مردم این خیانتها را [میبینند و] میگویند: ما نمیخواهیم این خائنها را. میگویند: اینها خیانتکارند، این خائنها را نمیخواهیم. داد مردم این است.
شما مردم که اینجا هستید، منِ طلبهای که اینجا نشستهام، شما آقایی که آنجا نشستهای، آن دانشگاهی و دانشکدهای، آن دبیرستانی، آن همه زن و مرد، این کار از شما بر میآید که هر کدام در هرجا که هستید، با آن عدهای که تماس دارید، مسائل ایران را طرح کنید. اگر چند هزار جمعیت اینجا که ایرانی هستند هر کدام به بیست نفر، به ده نفر که بتواند؛ به مردم بگویند مطلبشان را، یک موجی در اینجا پیدا میشود که خدمت است. لازم نیست که ما راه بیفتیم برویم ایران. از من هی میپرسند بعضیها که ما برویم آنجا؟ نخیر، این کاری [که] شما میتوانید اینجا بکنید، این هم خودش یک نقشی است که شما در این مملکت که هستید، در فرانسه هستید، در آلمان هستید، در هر جا، امریکا، هر جا، هر کدامتان در آن مدرسهای که میروید، در آن مؤسسهای که میروید، وقتی ده نفر را میبینید بایستید حرفتان را بزنید به ایشان؛ بایستید، زبان آنها را که میدانید، صحبت که میتوانید بکنید، بایستید صحبت کنید با ایشان؛ بگویید که ایران الآن وضعش چه جور است؛ گرفتاری مردم چیست؛ گرفتاری مردم زیر سر آقای کارتر و امثال اینهاست؛ زیر سر شوروی [و امثال اینهاست]؛ او گاز ما را دارد میبرد، و او نفت را میبرد؛ غارت دارند میکنند. اینها را به مردم بگویید. اگر چنانچه تبلیغات تأثیر دارد، شما بعد از این مدت، شاید یک مدت کوتاهی بتوانید که مطلبتان را به این تودههای مردم که تبلیغات آنها ممکن است آنها را مُعْوَج و منحرف کرده باشد، به این تودههای مردم مطلبتان را حالی کنید. یک جمعیت زیادی میتوانند [مطلبتان را بشنوند و پشتیبان شما شوند]؛ اینها یک جمعیت زیادی [هستند] که [وقتی] پشتیبان شما شدند، [کمکتان میکنند]؛ آنها هم انسانند.
وقتی که یک ملت مظلوم [را عمال شاه غارت کرد]، ایشان که زراعت ما را به هم زد، نفتمان هم که دارد میرود، ما بعد از چند سال دیگر [که] نه زراعت داریم، نه نفت داریم، این ملت چطور زندگی بکند؟ فریاد ملت ما این است که این خائن باید برود و مرگ بر این سلطنت! و ان شاء اللَّه میرود. وقتی ملت یک چیزی را خواست، ان شاء اللَّه انجام میگیرد. شما میتوانید تبلیغ بکنید، و یک ارزشی دارد این کار شما و مسئولید پیش خدا. خیال نکنید که ما حالا اینجا هستیم و الحمد للَّه راحت! نخیر، شما مسئولید پیش خدا. هر کدامتان مسئولید که در هر جا که هستید، با آن کسانی که ملاقات میکنید حرفهایتان را بزنید، حالا او از شما میپذیرد یا نپذیرد کاری نداشته باشید. شما این تبلیغتان را بکنید و تبلیغات تأثیر دارد؛ کم کم یک موجی در اروپا پیدا میشود [برای] کمک [به] ایرانیها، و رؤسایشان ممکن است یکوقتی مجبور بشوند که آنها هم دست بردارند از ما.
ان شاء اللَّه خداوند شما، همه را توفیق بدهد، مؤید باشید. و همهتان برای ایران، برای اسلام، یک افراد شایسته بشوید جدیت کنید که خدمتگزار بشوید به این جمعیتی که در راه شما، در راه مصالح کشور شما، دارند الآن خون میدهند، توی حبسها هستند از همه طبقات؛ شما کمک کنید به آنها و دعا هم به آنها بکنید. و خودتان را هم ارزشدار بکنید که مثل این هیأت حاکمه و اینها، فردا نیایید آنجا، شما هم همین جور، وقتی پستی دستتان بیاید همان طور بشوید. غالباً ماها وقتی که چیزی دستمان نیست؛ بله، خوب و چیز است! وقتی دستمان آمد دیگر این طورها نیست! نه، جدیت باید بکنید؛ خودتان مهذب کنید و تمسک به اسلام بکنید و اعمالتان را تطبیق بکنید با احکام اسلام؛ افراد شایستهای بشوید که بعدها ان شاء اللَّه امید است زود باشد آن وقت که مقدرات مملکت دست خود اهل مملکت بیفتد و شماها هم وارد بشوید در مملکتتان و اداره کنید مملکت خودتان را؛ و من از اینکه منزل ما محقر است و آقایان [زیادند] و جا نمیشود، معذرت میخواهم ولی خوب، همین است باید بسازید دیگر.» 0صحیفه امام، ج4، ص: 96 ـ 107)
ـ سخنرانی در جمع ایرانیان مقیم خارج درباره کارنامه سیاه رژیم و نقش قیام للَّه (1357)
«اعوذ باللَّه من الشیطان الرجیم
بسم اللَّه الرحمن الرحیم
قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنی وَ فُرادی؛[6] خداوند تعالی تکلیف ما را معین فرمودهاند: به رسول اکرم میفرمایند که بگو به مردم که فقط من یک موعظه دارم- واعظ، خدای تبارک و تعالی، واسطه تبلیغ پیغمبر اکرم- موعظه، یک موعظه فقط انَّما، فقط یک موعظه من به شما بگویم، گوشها باز است که یک موعظه به این اهمیت [را بشنود] که خداوند میخواهد بفرماید و مأمور کرده است پیغمبر اکرم را و موعظه هم یکی هست: أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ موعظه این است که برای خدا قیام کنید، آن هم «مَثنی وَ فُرادی»؛ آن یک موعظه این است که به امت امر میفرماید به وسیله رسول اکرم، که أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ: برای خدا قیام کنید؛ نهضت کنید؛ دو تا دو تا؛ اقل اجتماع؛ اقل جمعْ؛ دو تا دو تا؛ تنهایی هم وسیله است؛ اجتماعی حتی تا دو نفر دو نفر، و «فُرادی» تنهایی.
حضرت موسی- سلام اللَّه علیه- مأمور شده بود که خودش برود و فرعون را دعوت کند. آن فرعون، آن هم با آن بساط. فرعون بیشتر از فرعونِ ما بساط داشت. از اهرام مصر معلوم است، میگویند [از] اهرام مصر معلوم است که دستگاه [فرعون] دستگاه بزرگی بوده؛ دعوایش[7] هم دعوای الوهیت بوده است؛ [حضرت موسی به] تنهایی مأمور شد که برود دعوت کند فرعون را. حضرت موسی خواهش کردند که برادرم هم همراهم باشد ... پشت من باشد. بعد امر شد که بروید شما دو نفر؛ بروید سراغ فرعون و دعوت کنید فرعون را، شاید آدم بشود، شاید بترسد.
این مَثْنی وَ فُرادی در اینجا [به این صورت است که] حضرت موسی- سلام اللَّه علیه- اول فُرادی بود و مأمور شده بود که برود؛ بعد، از خدای تبارک و تعالی خواست که برادرم هم باشد. بعد هم امر شد که بروید شما دو نفر؛ بروید سراغ فرعون و دعوتش کنید به حق. همچه نیست که حالا باید ما منتظر بشویم برای قیام برای خدا که وسایل و پول زیاد جمع بشود و نمیدانم، توپ و تانک پیدا کنیم. وقتی قیام برای خدا شد، للَّه شد، [تکلیف روشن است] مهم این است که قیام برای خدا باشد.
نهضت شما، نهضت برای حق تعالی باشد، برای مصلحت مسلمین. این چیزی است که خدای تبارک و تعالی میخواهد که اهتمام انسان داشته باشد به امر مسلمین:
من اصبح و لم یهتم بامور المسلمین فلیس بمسلم[8]؛
کسی که صبح کند و مُهْتَم نباشد، اهتمام به امر مسلمین نداشته باشد، مُسْلم نیست. مسلمان این است که برای مصالح مسلمین اهمیت قائل بشود. مصلحت یک امت الآن در میان است. مسأله شخصی نیست، که یک کسی برای شخص خودش بخواهد یک کاری بکند، کاری انجام بدهد، تا کسی عذر داشته باشد که خودش برود انجام بدهد؛ مصلحت اسلام است که از همه چیز عزیزتر است. مصلحت یک امت است؛ یک امت سی و چند میلیونی الآن در تحت فشار است هر روز. هر روز کشتهها میدهند، هر روز حبسیها دارند. الآن که ما اینجا نشستیم، در ایران نمیدانیم که الآن چه خبر است. به ما هر روز [خبر] میرسد به اینکه فلان شهر، فلان شهر، فلان شهر، فلان مدرسه، فلان دانشگاه، مردم قیام کردهاند، مردم نهضت کردهاند، تظاهرات کردهاند. تظاهرات این طور که نیست؛ [بدون قربانی باشد] ... این فشارهایی که پنجاه سال عقده شده است در دل مردم، حالا که یک راه نفسی برای خاطر همان اجتماعی که کردهاند، همان وحدت کلمهای که پیدا کردهاند، حالا یک راه نفسی پیدا شده است و مردم عقدههای پنجاه ساله را دارند حلش میکنند؛ و قیام برای خداست، برای مصلحت مسلمین است، برای اسلام است.
شما ببینید چه جنایت بزرگی [است]، در تمام جنایتهایی که این مرد کرده است؛ همه خیانتهایی که این مرد کرده است؛ از دادن نفت ما به خارج، از خراب کردن وضع زراعت ما، از خراب کردن فرهنگ ما، از دست دادن حیثیت نظام ما؛ همه اینها را یک طرف بگذارید، قضیه تغییر تاریخ را یک طرف. تغییر تاریخ اسلام به تاریخ گبرها[9] را شما اگر در یک طرف ترازو بگذارید، خیانتهای این آدم و جنایتهای این آدم و همه چیزهای دیگری که از دست دادهایم ما به واسطه این [شخص]، در یک طرف بگذارید؛ این اهمیتش بیشتر است و گمان نکنید که اگر ملت مهلتش داده بود، همین [یک] قدم بود؛ این همین است که زرتشتیها، به حَسَب آن زمانها، زرتشتیها نوشتند ...، به شاه نوشتند: تا کنون کسی پیدا نشده است که به اندازه شما به مذهب ما خدمت بکند! به مذهب زرتشتیها، آتشپرستها خدمت بکند! این قدم اولش بود که تاریخ را تغییر داد؛ قدمهای دیگری داشت که بحمد اللَّه ملت توی دهنش زد. حتی تاریخ را هم برگردانید به نحو اول! این تودهنی که الآن از این ملت خورده است، دارد یکی یکی این پایههایی که تا حالا بالا برده بود، یکی یکی دارد خراب میشود و شما باید صبر کنید، باید حوصله داشته باشید، و اینها یکی بعد از دیگری خراب خواهد شد. قضیه «حزب رستاخیز» با آن بساطی که ایشان در این چند سال راجع به حزب رستاخیز درست کرد و آن قدر ثناخوانی برای خودش کرد و خلاف قانون هم بود، و لیکن خوب ایشان کرد- اینکه قانون نمیفهمد- و اعلام کرد که هر کس که وارد حزب رستاخیز شد، شد؛ هر که نشد، تذکرهاش را بگیرد و برود از این مملکت، دیگر این، اهل این مملکت نیست، این مطلب به آن بزرگی در نظر او یکدفعه ریخت؛ حالا [چنان] شده [که] حزب رستاخیز را میگویند حزب نیست الآن، قبولش ندارند! این پایهها دارد میریزد. این طوری تغییر کرد تاریخ دوباره به تاریخ اول؛ و حزبش هم از بین رفت.
منتها الآن خطری که [در] پیش است قضیه نقل دادن مال ملت است به خارج. امروز دو تا اطلاع به من دادند: یک اطلاع از ایران؛ یکی هم یکی از آقایانی که اینجا اطلاعاتی داشت، داد. اینکه از ایران اطلاع داده بودند به وسیله بعضی آقایان فرمودند اینکه دیروز ظاهراً طلاها و جواهرات سلطنتی و اینها را حمل کردهاند به امریکا و همه را بردند؛ پدرش هم همین کار را کرد.
وقتی که رضا شاه را متفقین آمدند و از ایران خارج کردند، آن، قصه [ها] دارد، در [میان] همه این قصهها [یکی اینکه] ... سه قوه بزرگ انگلستان، شوروی و امریکا ... ریختند در مملکت ما، در زمان جنگ عمومی[10] از سه جا حمله آوردند به مملکت؛ و این نظامی[11] که رضا خان میگفت- که ما دیگر، [قوی هستیم] همان حرفهای این [شاه] را آن هم میزد، یک خردهای این غلیظتر، حالا میگوید نظام ما کذاست و ما دیگر ممالک کذا، و از این حرفهای نامربوط، حتی به قدر یک ساعت شاید مقاومت نکردند و رفتند ....
خوب، این یک مصیبتی بود که به ملتی وارد شد که اجانب وارد مملکتش شدند. این هم با آن حال جنگ وارد شدند و میخواستند که عبور کنند، و یعنی استقرار پیدا بکنند، و در جنگی که با آلمان داشتند، اینجا «پل پیروزی» به اصطلاح خودشان باشد؛ به جای اینکه این مملکت ما ملت ما عزادار باشد، خدا میداند که خوشحال شد؛ و برای اینکه رضا خان را بیرونش کرد. یک همچو «محبوبیتی» ایشان داشت! مثل محبوبیتی که حالا ایشان دارد! که «شاهدوستْ» مردم ایران! یک همچو شاه دوستی [ای] داشتند که سه تا مملکت، ارتششان وارد شد به مملکت ما و قبضه کرد؛ مملکت ما را قطعه قطعه گرفتند، خطر از همه [جهت] بود، [مردم] نمیدانستند که آنها دیگر کاری به مردم ندارند اینها کار خودشان را دارند؛ اما خطر بود برای مملکت همه جور؛ در عین حالی که خطر بود، مردم خوشحالی میکردند که خوب شد اینها آمدند این مردکه رفت! شرش را کندند بردندش. یک همچو وضعی مردم در زمان آن آدم داشتند؛ و اگر این قیام مردم نبود و این نهضتی که در آخر از مسلمانها و از ایرانیها- خداوند ان شاء اللَّه نصرتشان بدهد- اگر این مطلب نبود، این آقا ... خیلی نقشهها داشتند.
آن وقت که رضا شاه را آمدند و کلکش را کندند، آن وقت برای من یک نفر آدم مطلعی از یکی از صاحب منصبها که همراه او رفته بود تا یک جایی، تا مثلًا یک دریا یا آن طرف به جزیره موریس، او گفته بود که یک کشتیای که ایشان را سوار کردند حامل چمدانهای خیلی زیاد از جواهرهای سلطنت ایران [بود]- این جواهر «سلطنتی» نه اینکه مال سلطان است، جواهرهای سلطنتی پشتوانه مملکت ماست که اینها دارند حمل میکنند میبرند- اینها را پیش خودش آورده بود و انبار [کرده] بود؛ این [رضا خان را] بردند. در بین دریا یک کشتی که مال حمل دواب بود؛ یعنی مال حیوانات، حمل حیوانات بود- این را من نقل میکنم از یک کسی که او از یک صاحب منصب نقل کرده که همراه او بوده- یک کشتیای که مال نقل حیوانات بود، آمدند متصل کردند به این کشتیای که این حیوان تویش بود؛ بعد به او گفتند که پاشو بیا اینجا! خوب مأمور بودند و حرکتش دادند از این کشتی به [آن کشتی]، خیلی خوب، چیزهای ما هم هست؛ چمدانها. گفتند: میآوریم. ایشان را بردند به آنجا، چمدانها را هم بردند برای خودشان. آن وقت یک همچو ضرری به مملکت ما وارد کرد، آخرِ رفتنش؛ و آن وقت گورش را گم کرد، مع ذلک این کار را سرِ ما آورد که جواهرات سلطنت را چندین چمدان حمل کردند و آن هم [از دست رفت]. امروز تلفن کردند [در مورد] اینکه ایشان[12] جواهر سلطنتی و جواهرهای سلطنتی، طلاهای سلطنتی را ...، فرستادند برای امریکا. حالا گیر ایشان بیاید یا گیر مملکت امریکا بیاید، این را ما نمیدانیم. از جیب ملت ما رفت. ملت ما نشد که جلویش را بگیرند. اینها نباید بگذارند خودش برود؛ این آدم قاچاق [را] نمیشود جلویش را گرفت؛ این را باید نگهش دارند و ازش بگیرند این چیزها را ان شاء اللَّه.
و خبر دوم [اینکه] ... یکی از آقایان که مطلع بود اینجا به من گفت؛ گفت که ایشان تمام آن چیزهایی که در آن جزیرهای[13] که برای قماربازی درست کرده بودند و مخارج فوق العاده کرده بودند آنجا، بناهای فوق العاده کرده بودند برای اینکه الواطهای دنیا بیایند آنجا، قماربازی بکنند، ایشان گفت که- که اینها از «بنیاد پهلوی» یعنی از موقوفات مردم و از چیزهای دیگری که همهاش مربوط به مملکت خودمان بوده، از اینها درست کرده بودند آنجا- ایشان گفتند که اینها را به شرکت نفت فروخته و پولش را هم گرفته. اینها الآن دارند میبینند که نزدیک است بروند سراغ کارشان، دارند مالیه این مملکت را [میبرند]، تا حالا هر چی خوردند، خوردند و هر چی بردند، بردند، حالا هم تتمهای که مانده، دارند حمل میکنند برای جای دیگر. مملکت ما یک همچو وضعی الآن دارد؛ و بعضی آقایان میگفتند بگذارید خودش برود، هر کاری میخواهد بکند، اینها را ببرد، میارزد به اینکه خودش برود، و اینها را هم بر فرض اگر ببرد، میارزد.
الآن ملت ما قیام کرده است و قیام بینظیر. من نمیگویم کم نظیر، قیام بینظیر در تاریخ ایران. شما در تاریخ ایران سراغ ندارید یکوقتی همه [جمعیت] مملکتی راجع به یک مقصدی قیام بکند. اگر قیامها بوده، تهران قیام کرده؛ [در] قیام مشروطه، تبریز و رشت قیام کردهاند و کم کم درست شد مطلب، بعضی شهرهای دیگر هم به آنها [پیوستند]؛ اما قیام همگانی که الآن هست که الآن هر دفعهای که به ما اطلاع میدهند از یک شهرهایی که تا کنون ما قیام اینها را هم شنیده بودیم یا نشنیده بودیم، در آن شهرها تظاهرات میشود و آدم کشته میشود و آدم میکشند و همین حرفها هست و از همه، وقتی که بپرسی، همه یک مطلب دارند و آن این است که «مرگ بر این سلطنت پهلوی»؛ یک همچو چیزی شما سراغ ندارید. قیامهایی که در ایران شده است، زیاد است؛ در ایران انقلاباتی شده؛ اما یک همچو انقلابی که سرتاسر مملکت را بگیرد و کشور ما به تمام اقطارش یک مطلب را همه بگویند، این تا کنون نشده است؛ و این با اراده حق تعالی شده. دست بشر قدرت اینکه یک همچو کاری را انجام بدهد، ندارد. بگویند کی این کار را کرده؟ ... این را خدای تبارک و تعالی کرده، با اراده خدا شده.
و یک ملت وقتی که همه با هم یک مطلب را خواستند، نمیشود با حکومت نظامی و با کودتای نظامی و با این ... شعرهایی که میگویند، با اینها نمیشود جلوی این ملت را گرفت. این ملت مثل یک سیل خروشانی الآن حرکت کرده برای اینکه این بنیاد پهلوی را بکَند؛ و این خواهد شد. خیال نکنید بترسند از اینکه امریکا ابرقدرت است و شوروی ابرقدرت است و اینها؛ همچو ترسی نمیکنند؛ همچو چیزی نمیشود، به خلافِ خواست یک ملتی آن هم خواست مشروع، آن هم خواست صحیح. از همه اینها بپرسید خوب شما چه میخواهید؟ چرا برود این آدم؟ میگویند: این آدم خیانت به ما کرده. ما پنجاه سال در گرفتاری و اختناق به سر بردیم، میخواهیم آزاد باشیم. آزادی یکی از اموری است که اول حقی است که بشر دارد؛ حق ابتدایی است که بشر دارد که باید آزاد باشد. در آرای خویش آزاد باشد، در اعمالش آزاد باشد، خودش در مملکتش آزاد باشد.
و [در] پنجاه سال جنایت این پدر و پسر، این مملکت بوی آزادی به خودش ندیده بود، نه مطبوعاتشان آزاد- نه حالا، که شما خیال کنید؛ زمان رضا شاه هم همین بود- و من یادم است؛ نه مطبوعات ما آزاد بود، نه مردم در حرفهایشان آزاد بودند، نه تبلیغات آزادی داشتیم، نه اهل منبر ما میتوانستند یک مطلب حقی بگویند، نه علمای ما میتوانستند یک مطلبی بگویند، نه بازاری و دانشگاهی و جبهههای سیاسی میتوانستند یک حرفی بزنند. یک کلمه میگفتند جایشان توی زندان بود، و آن زجرها و آن بساط و اره کردن پای [زندانی] و این مسائلی که شنیدید؛ سوزاندن، مثلًا یک آدمی را داغ کردن، خواباندنش روی یک جایی زیرش را ظرف گذاشتن و سرخ کردن، این طور چیزها بود در کار. متخصصین، از قراری که میگویند، متخصصین اسرائیلی، میآمد [ند] برای اینکه کیفیت زجر مردم را [یاد بدهند] متخصص میآوردند که چه جوری زجر روحی بکنند، چه جوری زجر جسمی. این طور نقل میکنند.
یک همچو مملکت پر زحمتی که مردم دیگر خسته شدند، مردم دیگر به جان آمدند؛ و لهذا جوانهایشان را دارند میبینند که کشته دارد میشود، مع ذلک پدر میگوید که نه، من مفتخرم که در راه خدا، در راه آزادی مملکتم، یک همچو چیزی شده است. مردم این طور الآن شدهاند؛ و اینکه به جان آمدهاند مادرها؛ بعضی شان پیش من آمدند و اظهار این معنی را کردند که نه، ما راضی هستیم، ما فدایی دادهایم؛ چطور است؛ و خداوند، ان شاء اللَّه، اجر به آنها عنایت کند.
الآن این مملکت ایران یک مملکت انقلابی [است] و مردم شدهاند یک مردم انقلابی؛ و این مردم انقلابی را به این چیزها نمیشود ساکت کرد. اینها آنچه که میخواهند که عبارت از آن قدم آخر است که دست خیانتکارِ اجانب از مملکتشان کوتاه بشود و همه مقدرات مملکت دست خودشان باشد، خودشان اداره کنند مملکتشان را، خودشان اداره کنند فرهنگشان را، خودشان اداره کنند نظامشان را؛ همه، دست خودشان باشد؛ یک همچو چیزی مقصد عمومی ملت ماست و مثل سیل خروشان دنبال این مطلب دارند میروند و کسی نمیتواند دیگر جلوی اینها را بگیرد؛ و لهذا الآن [بیگانگان] در تفکرات هستند، در مطالعات هستند؛ هم امریکا، هم شوروی. همچو نیست که بشود اینها توپ و تانک بیاورند ... این حرفها نیست که این دو تا قدرت هم هر دو مقابل هم ایستادند؛ اگر او یک کاری بکند او میزند به او. آنها خودشان با هم نمیتوانند بسازند در این امور. این طور نیست که الآن بریزند و مملکت ایران را [اشغال] بکنند و حرفهای نامربوطی که شاه تو دست و دهن میاندازد که تجزیه میشود مملکت ما! [دروغی بیش نیست] تو همهاش را خوردی! تجزیه؟ چرا تجزیه میشود مملکت؟ ما میخواهیم مستقل، [باشیم] میخواهیم همه را بیرون کنیم از مملکتمان. تجزیه میشود؟! چه حرفهایی میزنی! یا خیر، [میگوید] ... اگر ما برویم کمونیستها میآیند! اینها را دیگر خودشان درست میکنند. سازمان امنیت یک صحنههایی ... درست میکند. بنا داشتند که در دانشگاه یک تظاهرات کمونیستی درست بکنند؛ یعنی سازمان امنیت مأمورهایش را بفرستند آنجا شعار کمونیستی بدهد. در بهشت زهرا هم رفتند همین کار را کردند و شعار کمونیستی دادند، مردم مچشان را گرفتند گفتند: شما سازمانی هستید! شما کمونیست نیستید. اصلًا ایران کمونیست ندارد. [مردم] از این حرفها نترسند. این مردِکه[14] میگوید برای حزب خودش. کمونیست کجا بود؟ در ایران همه مسلمانند. اگر چهار تا بچه هم یک دفعه یک کلمهای بگویند، اینهایی که سازمانی هم نیستند، خوب اینها بازی خوردهاند. بعد وقتی مطلع شدند که مسأله [چیست؛ کنار میکشند].
کمونیست کی است؟ سی میلیون جمعیت مُسْلم میگذارد کمونیست در ایران پیدا بشود؟ کمونیست طرحی شکست خورده است در دنیا. اصلًا شکست خورده برای اینکه فهمیدند که اصل قضیه مارکسیست و کمونیست قضیه تخدیر است! ملتها را میخواهند خواب کنند با این حرفها. شوروی میخواسته ملتها را خواب کند با این حرفها، با مسئله کمونیست را پیش آوردن. چین مسئله کمونیست را پیش برده بود! این حرفها نیست در کار. اینها، بزرگها میخواهند کوچکها را بخورند، مملکت دیگران را بخورند، این حرفها را پیش آوردند مردم را بازی بدهند. [عدهای] هم بازی خورد [ند]؛ منتها جوانهای ما قدری شان هم بازی خوردهاند و خیال میکنند که مسئلهای است مسئله کمونیست. اصلًا در دنیا دیگر این مطلب شکست خورده و قابل اعتنا نیست.
در هر صورت آنچه من الآن برای شما خیلی لازم میدانم، و هر وقت که آقایان اینجا آمدهاند، سفارش کرده و عرض کردم به آنها، این است که تکلیف حالای ما که اینجا هستیم، من و شما که در خارج از کشور هستیم، هر جا هستیم، در هر جا، تکلیف ما چیست. این تکلیفی که همه میتوانید به آن عمل بکنید و مؤثر است به نظر من، و اگر دنبالش را بگیرید زیاد هم مؤثر است، آن این است که هر کدام در هر جا هستید تبلیغ کنید مطلب خودتان را؛ یعنی شما مدرسه میروید، در دانشگاه میروید، خوب، هستند آنهایی که رفقای [شمایند، به آنها بگویید] زراعت ما را از بین برده است، فرهنگ ما را عقب دارد میبرد و نمیگذارد جوانهای ما رشد بکنند؛ و مراکز فساد این قدرها درست کردهاند برای اینکه جوانهای ما را فاسد بکنند؛ اینها همه نقشههایی است که کشیدهاند و دیگران کشیدند و اینها پیاده میکنند برای اینکه این اجزای مملکت ما را نسبت به امور اجتماعی لا ابالی کنند؛ یعنی کاری به دین نداشته باشند، یک کابارهای باشد برویم توی آن یک چند ساعتی [عیشی] بکنیم! یک مرکز فسادی باشد برویم آنجا یک عیش مختصری بکنیم! دیگر به ایران چه میگذرد و به مالیه ایران چه میگذرد و به فرهنگ ایران چه میگذرد، ما غافل از آن بشویم. شما باید این مسائل را بگویید به اشخاصی که با شما تماس پیدا میکنند؛ و آن مقداری که اطلاع دارید، روزنامههای خارجی هم دارند، داخلی هم کم کم حالا دارند میگویند، آن قدر از اطلاعات که شماها دارید در دسترس رفقای خارجیتان بگذارید. الی ما شاء اللَّه جمعیت شما در خارج خیلی زیاد است، و اگر هر یکیتان به ده نفر هم مطالبتان را بگویید یک جمعیت زیادی پیدا میشود که روشن میشوند؛ و کم کم این یک موجی میشود طرفدار شما، طرفدار ملت شما، و کار از آن میآید. این یک مطلب با ارزشی است برای ما، و یک تکلیفی است برای ما که ما رفقایمان، برادرهایمان، در ایران دارند جوان میدهند، در دانشگاه کشته میدهند، خون میدهند، در بازار و در بیرون، و در مساجد، شما لا اقل این زحمت را برای آنها بکشید، این کمک را به آنها بکنید که با صحبت کردن بتوانید مطبوعات را توجه به این سیر بدهید؛ مجلات را، مطبوعات را [متوجه بکنید]؛ آنها هم پی حرف تازه میگردند. پیدا بکنید، همه روزه اخبار را [در] دسترس آنها بگذارید بلکه ان شاء اللَّه یک موج زیادی در اینجا پیدا بشود، [موج] بزرگی در اینجا پیدا بشود و خود این مطلب کار شما را آسان کند و این سد را از سر راه این مسلمانها بردارد؛ و بعد ان شاء اللَّه مسائل دیگر پیش بیاید و ما ان شاء اللَّه نقشه یک حکومت عادل شریف [را طرح کنیم که] به درد این مستمندها برسد، نه اینکه حکومت برای بزرگها باشد و برای دولتمند [ها]؛ حکومتی باشد که به درد این مستمندها، اینهایی که نه آب دارند و نه برق دارند [برسد].
آقا، شما شاید بیاطلاعید خیلیتان، من اطلاع دارم که- با من روابط بعضی از این دهاتِ اطراف دارد و اطراف شیراز و آنجاها- که بعض دهاتش هست که آب خوردنی ندارند؛ از یک فرسخی باید بروند از یک آب انباری که آب جمع شده است در آن از زمستان به واسطه بارانها، از آنجا آب بیاورند برای این بچههایشان بخورند. از ما اذن میگرفتند و خودشان هم پول میدادند، رویش میگذاشتند، اذن میگرفتند که یک آب انباری برای اهل ده درست کنند که اینها یک فرسخ لا اقل زن و بچه شان نروند برای آوردن آب. اینها میگویند «مملکت مترقی»! و «ترقی» شان این است که میبینید. آزادیاش هم این است که شما میبینید؛ در حالی که مملکت آزاد، آزادمردان و آزاد زنان در زمان ایشان! آزادمرد و آزادزن! دیدید که نه مردی آزاد است و نه زنی آزاد است و نه بچهای آزاد است، و هم بچه کوچک را میکشند، هم مرد بزرگ را میکشند؛ و این طور است که میبینید.
به اسم «کولی»! حالا دیگر این اسمی است تازه پیدا شده؛ ظاهراً به اسم کولیها میریزند توی یک مدرسه، میریزند توی دانشگاهی، توی یک جایی، میریزند میکشند و میزنند، و بعد پشت سرشان هم مأمورین انتظامی ایستادند که این کولیها هر کاری دلشان میخواهد بکنند. آن وقت [گروه] انتقام درست کرده بودند و منزلهای مردم را منفجر میخواستند بکنند، و حالا به اسم کولیها میریزند. در مدرسه فیضیه هم که ریختند، به اسم دهقانها ریختند[15] دهقانها! که بعضی از آقایان میگفتند: این «دهقانها» چطور همه شان ادکلن زده بودند! [خنده حضار]. [اینکه ظاهرش] فلان جور بود؛ این چه دهقانی بود! این سازمان امنیتیها به اسم دهقان ریختند مدرسه فیضیه را آن طور [ویران] کردند، حالا هم به اسم «کولی» این کار را میکنند. در هر صورت ماها مکلفیم همهمان؛ و ما باید با برادرهای خودمان که در راه ملتشان قیام کردند، همراهی بکنیم. همراهی شما آقایان [این است که] اینجا میتوانید تبلیغات بکنید به هر مقداری که خودتان مطلعید که باید بکنید؛ من اطلاعی ندارم.
و من از خدای تبارک و تعالی توفیق همهتان را میخواهم، سلامت همهتان را میخواهم، دعا به همهتان میکنم. ان شاء اللَّه ایران یک ایران مستقلی بشود، یک ایران آزادی بشود، یک ایرانی بشود که مال خودتان باشد؛ نه ایرانی که الآن مال خودمان نیست و هر کس از هر طرفی یک [سرمایهاش] را دارد میبرد: یکی گازش را میبرد، یکی نفتش را میبرد، یکی مسش را میبرد، یکی جنگلش را میبرد، یکی مرتعش را. اینکه عرض میکنم، سند داریم ما که مراتع خوب ایران را به ملکه انگلستان و چند نفر از ثروتمندان آنجا دادند. جنگلهای خوب ما را ظاهراً به اتریش دادند و [ادعا] کردند که آنها دارند [جنگلهای ملی شده را احیا میکنند]؛ «ملی» کردن! این پولش تو جیب خود آقا میرود و میدهند به خارجیها. این ملی کردن [است] که آقایان [شعارش را میدهند] نه دامداری شما دارید، نه جایی دارید که [دامداران] گوسفندهایشان در آنجا بروند چرا بکنند، که دامهایشان آنجا چرا بکنند. این از دامداری ایران. از بین رفت. حالا گوشت از خارج میآورند؛ گوشتهای یخ کرده را از خارج میآورند. ایران احتیاجی به اینها نداشت. به برکت این شاه ما دامداریمان از بین رفت؛ زراعتمان از بین رفت؛ نفت را دارند همچو میبرند که تا بیست سال دیگر مثلًا سی سال دیگر، به قول ایشان تمام میشود. این طور میبرند! با لولههایی که میگویند آدم صاف میرود توی آن لولههایی که نفت از آن میبرند. یکی و دوتا هم نه، چقدرها! در هر چند دقیقه یک کشتی بزرگ را پر میکند! همین طوری دارند میبرند؛ همین طور. عوضش هم پایگاه برای امریکا دارند درست میکنند؛ اسلحه میخرند. خیال میکنید اسلحه برای ما میخرند، [این] اسلحه را اینهایی که در ایران هستند، بلد نیستند که استعمال کنند، اینها پایگاه میخواستند درست کنند در ایران؛ و نفت ما را میبرند، برای خودشان پایگاه در ایران [درست میکنند]، عوضش پایگاه درست کردن برای امریکاست! این وضع زندگی ماست؛ و این وضع ترقی ما و یک جامعه مترقی! که کارتر میگوید یک جامعه مترقی و یک ملت آزاد! «آزادی تند»، «دموکراسی تند» به مردم داده! این دموکراسی تندی است که ملاحظه میکنید، آن هم وضع جامعه مترقی است که ملاحظه میکنید. ان شاء اللَّه خدا همهتان را حفظ کند. موفق باشید.» (صحیفه امام، ج4، ص: 108 ـ 120)
ـ سخنرانی در جمع گروهی از روشندلان؛ بصیرت قلبی- پاسخ به اتهامات ناروا (1358)
«بسم اللَّه الرحمن الرحیم
من از شما روشندلان تشکر میکنم که تشریف آوردید از نزدیک شما را ببینم. و من روی اسلامیِ نورانیِ شما را میبینم. و به شما مژده میدهم که خدای تبارک و تعالی یار شماست، یار همه است. و از خدای تبارک و تعالی توفیق و سعادت شما را خواستارم. و این معنا را باید بدانید که انسان به روحْ انسان است. انسان به بصیرت، بصیرت قلبی، انسان است. این آلات ظاهری آلاتی است که وسیله است، و اینها از بین رفتنی است، آنکه باقی میماند روح انسان است. و آنچه در انسان سعادت را ایجاد میکند، بصیرت انسان است. و من امیدوارم که شماها بصیرت به طور کامل داشته باشید؛ و خدای تبارک و تعالی به شما توفیق و سعادت عنایت کند.
و چیزی که میخواهم به شما آقایان عرض بکنم این است که ما امروز مبتلا هستیم به یک شایعههایی که روی آن شایعهها میخواهند این نهضت را نگذارند تحقق پیدا کند. یکی از شایعهها، که شایعهسازان نشرش میدهند و گاهی برای ما مینویسند، گاهی در نطقهای اشخاص دیده میشود- حتی شنیدم که دیشب هم در مسجد امام[16] یک آقایی همین معنا را گفته است- این است که فلانی اصلًا دست به او نمیرسد؛ هیچ کس نمیتواند با او ملاقات کند؛ فقط چند تا اهل علم، چند تا معمَّم. همین یک کانال است، و آن کانال معمّمین، مردم دیگر اصلًا ملاقات با ایشان نمیکنند. شما الآن آقایانی هستید که روشندل هستید و آمدید اینجا و از نزدیک دارید مرا میبینید. و هر روز قریب چند صد نفر در اینجا میآیند. و بسیاریشان میآیند در این منزل، در این اتاق، به اندازهای که گنجایش دارد اینجا، از اشخاص مختلف. این طور نیست که اینها میگویند، مغرضین میگویند، که یک کانال فقط فلانی دارد. من هیچ کانال خاصی ندارم. من هیچ اصحابی ندارم. من با همه مردم، با همه قشرها ملاقات میکنم. مطالب همه را میشنوم. کاغذها به من میرسد. و همه اخبار که در ایران واقع میشود آنهایی که مهم است و باید به ما برسد میرسد. من هم گوش میکنم رادیو را در وقتی که اخبار را پخش میکند؛ و هم نگاه میکنم تلویزیون را؛ هم تمام، یعنی اکثر مطبوعات اینجا- آنهایی که مورد اهمیت است- میآیند؛ و هم خلاصه اینها برای من نوشته میشود میآید؛ و هم اخبار همه جا به وسیله وزیر ارشاد برای من میآید؛ و هم اخبار مملکت به وسیله ژاندارمری کل و رئیس ارتش، و عرض میکنم که جاهای دیگر، شهربانی، برای من میآید. من بیخبر نیستم از اوضاع مملکت. اینها یک دسته مُغْرِض هستند که خیال میکنند مرا توی چیزی- جعبهای گذاشتهاند، درِ آن را قفل کردهاند، درِ آن را هم یکی دو تا معمَّم باز میکنند و مرا میبینند، و دیگر مردم دیگر نمیبینند! شما الآن میبینید و میشنوید که بیرون این خانه چه اشخاص و چه جمعیتی هستند ... چه اشخاصی هستند؛ چه جمعیتهائی هستند؛ که من باید گاهی در این اتاق، گاهی در بیرون [باشم] بله، اگر توقع این است که من با یکی یکی افرادی که روزی چند هزار نفر در اینجا مجتمع میشوند، من به یکی یکی وقتِ خاصی بدهم، خلوت بدهم، من وقت خلوت ندارم که بدهم. همیشه از صبح که من پا میشوم تا ظهر، جمعیتهای متعدد میآیند، عده کثیری هم در این اتاق میآیند، با من ملاقات میکنند. حتی منتشر کردند که این کسی که گفتند دیشب در مسجد امام صحبت کرده است که آقای نجفی[17] هم حتی آمدند منزل، ایشان راهشان ندادند. آقای نجفی دیشب پیش من بودند. کی راهشان نداده است؟ مگر آقای نجفی را میشود کسی راه ندهد؟ دیشب آقای نجفی قریب سه رُبْع ساعت، یک ساعت، اینجا من خدمتشان بودم.
من نصیحت میکنم به این آقایان، من عرض میکنم به این آقایان که یا تحت تأثیر اشخاص و گفتههای اشخاص واقع نشوند؛ یا اعمال غرض نکنند. بعضی از اشخاص غرضمندند؛ لکن بعضیها این طور نیست؛ فقط کنار نشستهاند، هر کس هر چه میگوید باورشان میآید، و آن وقت هم منتشر میکنند. خوب، این خلاف انسانیت است، خلاف اسلامیت است که انسان هر چه شنید فوراً پخشش کند در همه جا که با فلانی هیچ کس ملاقات نمیکند. آقای نجفی هم رفتند آنجا راهش ندادهاند! خوب، این اهانت به یک مسلمانی است مثل آقای نجفی؛ به یک عالمی است که شما بگویید که راهش ندادهاند آنجا. این چه حرف نامربوطی است که گفته شده است.
من از کسانی که با من ملاقات دارند، میبینند من را، و هر روز دارند میآیند میبینند، خواهش میکنم که اینها را بگویند به مردم که ما درِ خانهمان باز است. من از بس که ملاقات میکنند خسته میشوم. خوب، من یک پیرمرد هشتاد ساله هستم، ضعف دارم؛ مع ذلک خوب، وقت دارم برای مردم، و مردم با من ملاقات میکنند، اخبار مردم به من میرسد. احتیاجات مردم به من میرسد. لکن البته مشکلاتشان زیاد است. مشکلات همه زیاد است. و برای رفع اشکالات یک اشخاصی هستند که آنها مشغولاند و قشرهایی هستند که مشغول رفع اشکالات هستند، و دولت هم مشغول است، لکن کار زیاد است، اشکالات زیاد است. و خوب است که آقایانی که یک قدری توجه دارند، گویندگان و آنهایی که حرفشان در رادیوها پخش میشود، یک قدری ملاحظه کنند؛ خلاف واقع نگویند؛ یا باور نکنند خلاف واقعها را که فلانی یک کانال دارد. «ای امام، حرفهای مردم را گوش بکن»! آقا، حرفهای مردم پیش من است. شما هر حرفی را که میخواهید بپرسید که من از مملکت اطلاع دارم، همه جهات را. گزارشهای کردستان هر روز برای من میآید. شما چه حرفهای نامربوطی است که میزنید و چه تبلیغات سوئی که میکنید و غرضمندانه فریاد میزنید.
خداوند همهتان را ان شاء اللَّه اصلاح کند. و خداوند ان شاء اللَّه این نهضت را به پیروزی برساند[18]؛ و اشخاصی که غرضمند هستند هدایتشان کند. خدای تبارک و تعالی و مسلمین را نصرت و اسلام را قوّت بدهد.» (صحیفه امام، ج10، ص: 302 ـ 305)
ـ سخنرانی در جمع مردم و عشایر؛ پاسخ به اتهامات- فلسفه قیام عاشورا (1358)
«بسم اللَّه الرحمن الرحیم
من باید از آقایان تشکر کنم که تشریف آوردهاند و از نزدیک با هم ملاقات میکنیم، و مسائلی که داریم طرح میکنیم. شما فرمودید، و من هم بعض عرایض را عرض میکنم.
من میدانم که شما آقایان و سایر اهل علم همیشه از اول- از اول نهضت- تا حالا در این نهضت شرکت داشتید؛ و مردم را شماها واداشتید به عمل، و از این به بعد هم امید به شماست. و امیدوارم که از این به بعد هم موفق باشید برای خدمت به اسلام. چیزی که الآن هست، تشکلی که اهل باطل دارند با هم پیدا میکنند. کسانی که سابق با هم متفرق بودند و در این مدتها کنار بودند، دخالت نداشتند در این نهضت، نشسته بودند کنار، منتظر فرصت بودند، و حالا فرصت به دستشان آمده است؛ قلمهایشان آزاد شده است و گفتارشان آزاد شده است؛ مجالسشان آزاد شده است. متفرقات اهل باطل با هم دارند مجتمع میشوند؛ و مجتمعات اهل حق دارند خدای نخواسته از هم متفرق میشوند.
ما باید آن اشخاصی که، گروههایی که در مسیر اسلام نیستند، در مسیر نهضت اسلامی نیستند، در مسیر ملت نیستند، آنها را از مقالاتشان، از گفتارشان، از کردارشان، بشناسیم. و شما که بحمد اللَّه زمام امت اسلامی در دستتان هست، روحانیون که زمامدار امور اسلامی هستند، وفادار به نهضت هستند، متعهد هستند آنها را به مردم ... مردم را توجه بدهند به این تشکلها؛ تشکلهایی که مشغولاند شیاطین در آنها و مجالس درست میکنند و حرفها میزنند. اینها از یک مطلب میترسند، و آن اسلام است. مخالفین ما از اسلام میترسند. هر چه وابسته به اسلام است، اینها اگر از آنها انتقاد میکنند، آن نقطه اصلی که آنها میخواهند حمله کنند خود اسلام است.
همان طوری که در زمان این پدر و پسر خبیث[19]، از اسلام چون خارجیها میترسیدند، اینها را وادار کردند که با اسلام مخالفت کنند، لکن در پوشش اینکه با روحانیت مخالفت کنند؛ با منبر مخالفت کنند؛ با محراب مخالفت کنند؛ مجالس را قَدَغَن کنند. در این پوششها، اسلام نقطه نظر بود. برای اینکه آنها از شما اگر بترسند، برای اینکه شما کارمند اسلام هستید؛ شما طرفدار اسلام هستید. از این جهت، مخالفتشان با شما مخالفت با اسلام است.
تشکلات آنها الآن همان نحوی که در سابق بوده است، و آنها با قُلدری عمل میکردند، حالا اینها با تشکُّل و با قلمهای زهرآگین و صحبتهای انحرافی مشغول شدهاند. آنها سابق با سرنیزه اهل علم را، اهل تقوا را، مؤمنین را میکوبیدند؛ با سرنیزه مجالسِ وعظ و خطابه را، مجالس عزاداری بر شهدا را، میکوبیدند؛ اینها با قلم. قلم اینها همان سرنیزه سابق است، آن سرنیزه به صورت قلم درآمده. ساواک به منزله، به صورت یک گروههای دیگر درآمده؛ و مقصد همان مقصد است، باید بیدار بشود ملت ما.
به صورتهای مختلف با اسلام مخالفت میکنند. در مجلس خبرگان به مجرد اینکه صحبت ولایت فقیه شد، شروع کردند به مخالفت. حتی در آخر این اخیراً، در همین دو روز- سه روز پیش از این، در یکی از مجالسشان این منحرفین، اینهایی که از اسلام هیچ اطلاع ندارند، اینهایی که مخالف با اسلام هستند، در مجلسشان گفتند که این مجلس خبرگان باید منحل بشود! و دیگران هم دست زدند برای آن یا تظاهر کردند. اینها از مجلس خبرگان میترسند، برای اینکه مجلس خبرگان میخواهند ولایت فقیه را اثبات کنند. مجلس خبرگان میخواهند تصویب کنند آن چیزی را که خدای تبارک و تعالی فرموده است، و اینها از او میترسند. اینها خیال میکنند که اگر چنانچه ولایت فقیه پیش بیاید، قضیه قُلدری پیش میآید و دیکتاتوری پیش میآید. در صورتی که در اسلام این حرفها نیست. خیر، اینها حرف میزنند.
اینکه میگویند که دیکتاتوری پیش میآید، نه این است که ندانند این طور نیست؛ لکن اینها از اسلام متنفرند. اینها باید بفهمند این را که تا این محراب و منبر هست و تا این خطابهخوانها و این اسلام و مسلمین و این بازار اسلام و این جوانان مسلمان هستند، نمیتوانند کاری بکنند. اینها باید بفهمند این را که در خدمت رژیم سابق یا در خدمت اربابهای رژیم سابق دارند کار میکنند. اگر فهمیده هستند، از روی فهم میکنند، خائن هستند. و اگر چنانچه از روی بیاطلاعی و جهالت است، جاهل هستند.
قضیه ولایت فقیه یک چیزی نیست که مجلس خبرگان ایجاد کرده باشد. ولایت فقیه یک چیزی است که خدای تبارک و تعالی درست کرده است. همان ولایت رسول اللَّه هست. و اینها از ولایت رسول اللَّه هم میترسند! شما بدانید که اگر امام زمان- سلام اللَّه علیه- حالا بیاید، باز این قلمها مخالفاند با او. و آنها هم بدانند که قلمهای آنها نمیتواند مسیر ملت ما را منحرف کند. آنها باید بفهمند اینکه ملت ما بیدار شده است، و مسائلی که شما طرح میکنید ملت میفهمد، متوجه میشود، دست و پا نزنید! خودتان را به ملت ملحق کنید. بیایید در آغوش ملت. قلمهای شما از تفنگهای آن دمکراتها به اسلام بیشتر ضرر دارد. نطقهای شما به اسلام ضررش بیشتر از آن توپهایی است که آنها به جوانان ما میبندند و تفنگهایی که آنها میبندند؛ ضررش به اسلام بیشتر است، برای اینکه آنجا دشمن معلوم است، و شما به صورتهای مخفی به میدان میآیید. قلمهای شما از سرنیزههای رضا خان بدتر است برای اسلام! و شما مضرتر هستید از رضا شاه و محمد رضا برای اسلام، برای اینکه آنها معلوم بود مخالف هستند و مردم میشناختند آنها را، مخالفت میکردند با آنها، مقاومت میکردند؛ شما در پوشش اسلام، در پوشش طرفداری از خلق مسلمان، بر خلاف اسلام دارید عمل میکنید.
ملت شما را میشناسد، و شما نمیتوانید این نهضتی را که به دست ملت بپا شده است و این نهضتی را که با خون جوانهای ما و با آن همه زجر و با آن همه زحمت و با آن همه کارهایی که انجام دادند آنها، و مقاومت کردند اینها، این نهضت را به اینجا رساندند، شما نمیتوانید، کوچکتر از آن هستید، که این نهضت را منحرف کنید، بیخود کوشش نکنید! اگر همه ملت مجتمع شدند که ما نمیخواهیم مجلس خبرگان را، خوب آنها گفتهاند خودشان هم میتوانند برگردند، اما شما چکاره هستید؟ شما چند نفر آدم، که یکیتان میگوید و باقیتان هم دست میزند! این همانهایی است که در زمان رضا خان هم، در زمان محمد رضا خان هم، یکی میگفت و باقی دست میزدند. شماها نمیتوانید در مقابل ملت بایستید، شما رأی نداشتید. هیچیک از شما وارد نشده است در این مجلس خبرگان. اگر وارد شده هم، یکی دو تای منحرف وارد شده است که کاری از او نمیآید. از این جهت است که شما وحشتتان برداشته است. مگر شما میتوانید که مجلس خبرگانی که ملت با آن آراء زیاد این مجلس را درست کرده با یک کلمهای که شما بگویید «ما میگوییم که منحل باشد» مگر با این حرفها شما میتوانید، مگر شما قابل آدم هستید! اگر چنانچه ولایت فقیه بشود، دیگر همه قدرتها دست فقیه میآید! پس بنا بر این عزا باید بگیرید! اینها اگر همه قدرتها دست رئیس جمهور مثلًا کذایی بیاید، هیچ حرفی ندارند، همه قدرتها دست رئیس جمهور باشد، اگر همه قدرتها دست یک نخست وزیر مثلًا منحرفی بیاید، آن هم حرفی به آن ندارند. اما اگر قدرت، نه آن قدرتی که قدرت شیطانی است، آنی که نظارت بر امور مملکت است که نبادا معوج بشود [...] باز هم با رأی ملت. باز هم رأی ملت است که آن اشخاص را یا آن هیأتهایی را که مثلًا میخواهند درست بکنند، با رأی ملت درست میشود، با اکثریت. شماها در اقلیت هستید. نشستهاید آنجا با قلم میخواهید حکومت کنید بر اکثریت! شماها قُلدر هستید. او با سرنیزه حکومت میکرد؛ شما با قلم میخواهید حکومت کنید. و سرنیزه او شکست؛ قلم شما هم میشکند. بیدار باشید آقایان و بیدار باشند ملت ما که این منحرفها در کنار نشستهاند و با هم دارند مجتمع میشوند، و میخواهند ملت ما را منحرف کنند، و نهضت ما را اینها خیال دارند سرکوب کنند، و لکن بدانید که نمیتوانند.
و همه آنها، با تمام طوایفشان، یک عده معدودند که در قضیه رفراندم معلوم شد چی هستند. مردم همان مردماند، بیخود اینها زحمت به خودشان ندهند. ملت همان ملت است، بازار همان بازار است، دانشگاه همان دانشگاه است، مدارس علمی همان مدارس علمی است، خطبای ما همان خطبا هستند، علمای بلاد ما همان علمای بلاد هستند؛ هیچ تزلزلی در آنها حاصل نشده است. گمان نکنید که این حرفهای شما تزلزل [ایجاد میکند] بلکه تصمیم را زیادتر میکند؛ قوّت میدهد به اینهایی که برای اسلام میخواهند کار بکنند. هر چه شما قدم بر خلاف اسلام بردارید، این جمعیت مصممتر میشود. بیخود آبروی خودتان را نبرید! بیخود هی مقاله ننویسید. بیخود هِی صحبت نکنید، زحمت به خودتان ندهید. ملت همان ملت است؛ و راه هم همان راه است؛ و دارند میروند.
شما از ولایت فقیه نترسید، فقیه نمیخواهد به مردم زورگویی کند. اگر یک فقیهی بخواهد زورگویی کند، این فقیه دیگر ولایت ندارد. اسلام است، در اسلام قانون حکومت میکند. پیغمبر اکرم هم تابع قانون بود، تابعِ قانون الهی، نمیتوانست تخلف بکند. خدای تبارک و تعالی میفرماید که اگر چنانچه یک چیزی بر خلاف آن چیزی که من میگویم تو بگویی، من ترا اخذ میکنم و وَتینَت[20] را قطع میکنم![21] به پیغمبر میفرماید. اگر پیغمبر یک شخص دیکتاتور بود و یک شخصی بود که از او میترسیدند که مبادا یک وقت همه قدرتها که دست او آمد دیکتاتوری بکند، اگر او یک شخص دیکتاتور بود، آن وقت فقیه هم میتواند باشد. اگر امیر المؤمنین- سلام اللَّه علیه- یک آدم دیکتاتوری بود، آن وقت فقیه هم میتواند دیکتاتور باشد. دیکتاتوری در کار نیست، میخواهیم جلوی دیکتاتور را بگیریم.
ولایت فقیه، ولایت بر امور است که نگذارد این امور از مجاری خودش بیرون برود. نظارت کند بر مجلس، بر رئیس جمهور، که نبادا یک پای خطایی بردارد. نظارت کند بر نخست وزیر که نبادا یک کار خطایی بکند. نظارت کند بر همه دستگاهها، بر ارتش، که نبادا یک کار خلافی بکند. جلو دیکتاتوری را ما میخواهیم بگیریم، نمیخواهیم دیکتاتوری باشد، میخواهیم ضد دیکتاتوری باشد. ولایت فقیه، ضد دیکتاتوری است؛ نه دیکتاتوری. چرا این قدر به دست و پا افتادهاید و همهتان خودتان را پریشان میکنید بیخود؟ هر چه هم پریشان بشوید و هر چه هم بنویسید، کاری از شما نمیآید. من صلاحتان را میبینم که دست بردارید از این حرفها و از این توطئهها و از این غلطکاریها! برگردید به دامن همین ملت. همان طوری که توصیه به دمکراتها کردم، به شما هم میکنم، و شما و آنها [را] مثل هم میدانم، منتها شما ضررتان بیشتر از آنهاست!
من توصیه میکنم به شماها این قدر اجتماع نکنید، و این قدر حرف نزنید. هر روزی یک چیزی درست کنید و هر روز یک کاغذ بنویسید و هر روز یک نشریهای بدهید. اینها غلط است! اینها اسباب این میشود که نهضت ما خدای نخواسته اگر- اگر، و الّا شما کوچکتر از این هستید- اگر این نهضت خدای نخواسته به ثمر نرسد، تمام شماها، آنهایی که البته پیوسته به خارجیها هستند و پیوسته به رژیم هستند، آنها در صف بالا مینشینند و باز پارکها و باز بساط را درست میکنند؛ اما ملت ما چه میشود حالش؟ این ملت ضعیفی که دو هزار و پانصد سال زیر یُوغِ آنها بوده، که شما برایشان مرثیهخوانی میکنید، و پنجاه سال زیر یوغ این پدر و پسر، پنجاه و چند سال زیر یوغ این پدر و پسر بودند، که شما حالا دارید طرفداری از آنها میکنید منتها با صورت، و طرفداری از تِزشان میکنید، طرفداری از مقصدشان میکنید، این ملت ما حالش چه میشود؟ این مملکت ما، حالش چه میشود؟ این اسلام، حالش چه میشود؟ شما دارید کمک میکنید به دشمنهای کشور ما؛ به دشمنهای ملت ما. خودتان یا ملتفت نیستید؛ یا از روی التفات میکنید. بعضیتان از روی التفات است، بعضیتان هم التفات ندارید به مسأله.
این قدر هیاهو درست نکنید! هر چند روزی که یک اجتماعی میشود، یکی میایستد صحبت میکند، و هر چه میگوید همهاش خلاف واقع! میگویند که فلانی را اصلًا هیچ کسی ملاقات نمیکند. این فلانی که از صبح- من را میگویند- که بیدار میشوم تا ظهر، این همه جمعیت که شما بیرونش را میبینید، آن حیاطش را میبینید، اینجایش را میبینید، و حالا هم شما همه مجتمعید، قبلًا هم این طایفهای که علیل بودند[22]، بودند پیش ما، و قبلش هم یک عدهای و بعدش هم یک عدهای، تا ظهر هم همین طور، میگویند ایشان کسی با او ملاقات نمیکند! مقصود اینها این است که نگذارند یک نُضجی[23] پیدا کند این. مأیوس کنند مردم را. خیر، هیچ راهی دیگر [برای ملاقات] فلانی نیست! حتی دیشب، از قراری که گفتند، یکی از گویندگان- که البته سوء نیت ندارد، لکن سوء ادراک دارد- یکی از گویندهها گفت در مسجد امام گفته است که فلانی را هیچ اصلش نمیشود دیگر ملاقات کرد! الآن من ملاقات با شما ندارم؟! و قبل از این هم نداشتم؟ و بعد از این هم ندارم؟، عرض میکنم ملاقات هیچ ما نداریم؟ با مردم هم همین هیچ نیست ملاقات؟ میگویند که فلانی را نمیگذارند با او ملاقات کنند. آن آقا هم که هر روزی که فرصت پیدا کند صحبت میکند، آن هم همین طور دنبال اینکه فقط یک راه، یک کانال، هست برای فلانی؛ یک چند نفری هستند که همانها میتوانند؛ اما سایر مردم اصلش راهی ندارند! این جمعیت مردم نیستند؟! و این اتاق که هر ساعتی پُر میشود از جمعیت- از زن، از مرد، و همه طوایف مختلف- اینها همهاش موهومات است؟! واقعیت ندارد؟ فرمایشات آنها صحیح است که خیر، یک مطلب است! اینها میخواهند که مردم را بترسانند؛ تضعیف کنند. از آن ور، من را تضعیف کنند، و روحانیت را تضعیف کنند. از آن وَر، مردم را تضعیف کنند. مردم را نمیتوانند تضعیف کنند. مردم همان مردماند، من هم تضعیفم اشکالی ندارد. من چهار روز دیگر من چهار روز دیگر میمیرم. و همه شما هستید و همه شما پیش میبرید [ابراز احساسات و ناراحتی حضار- خدای نخواسته باشد-] این حرف نیست.
در هر صورت، بیدار بشوید آقایان! توجه داشته باشید، دشمنها در صدد هستند، و قلمها در صدد هستند؛ قدمها در صدد هستند، زبانها در صدد هستند، اغفال میخواهند بکنند مردم را، ملت را. بیدار باشید و گول اینها را نخورید، و توجه به مسائل بکنید، مسائل را درست حل بکنید.
و اما قضیهای که آقا فرمودند راجع به منبر و راجع به محراب. این را من باز هم گفتهام اگر سانسور نشود! و اگر سانسور بشود، ممکن است من یک کار دیگر بکنم- اسلام را تا حالایی که شما میبینید، اینجا ما نشستهایم، سید الشهدا زنده نگه داشته است سید الشهدا- سلام اللَّه علیه- تمام چیز خودشان را، همه جوانان خودش را، همه مال و مَنال، هر چه بود، هر چه داشت- مال و مَنال که نداشت- هر چه داشت، جوان داشت، اصحاب داشت، در راه خدا داد و برای تقویت اسلام و مخالفت با ظلم قیام کرد. [در] مخالف با امپراتوری آن روز، که از امپراتوریهای اینجا زیادتر بود، قیام کرد در مقابل او با یک عده قلیل. و با این عده قلیل در عین حالی که شهید شد، غلبه کرد. غلبه کرد بر این دستگاه ظلم و شکست داد آنها را. ما که دنباله او هستیم و مجالس عزا از آن وقت، به امر حضرت صادق سلام اللَّه علیه- و به سفارش ائمه هدی- علیهم السلام- ما بپا میکنیم این مجالس عزا را، ما همان مسأله را داریم میگوییم؛ مقابل ظلم است، مقابل ظلم ستمکاران. ما زنده نگه داشتیم، خطبای ما زنده نگه داشتند، قضیه کربلا را؛ و زنده نگه داشتند قضیه مقابله یک دسته کوچک اما با ایمان بزرگ را در مقابل یک رژیم طاغوتی بزرگ. گریه کردن بر شهید؛ نگه داشتن زنده نگه داشتن نهضت است اینکه در روایت هست که کسی که گریه بکند یا بگریاند، یا به صورت گریه دار خودش را بکند، این جزایش بهشت است.[24] این برای این است که حتی آنی که با صورت گریه دار خودش را، صورتش را میکند یک حال حزن به خودش میدهد و صورت گریه دار به خودش میدهد، این نهضت را دارد حفظ میکند؛ این نهضت امام حسین- سلام اللَّه علیه- را حفظ میکند. ملت ما را این مجالس حفظ کرده.
بیخود نبود که رضا خان- مأمورین ساواک رضا خان- تمام مجالس عزا را قَدَغَن کردند. این همین طوری نبود. رضا خان همچو نبود که از اصل مخالف با این مسائل بشود، رضا خان مأمور بود، مأمور بود [برای] آنهایی که کارشناس بودند؛ آنهایی که ملتفت بودند مسائل را. دشمنهای ما، که مطالعه کرده بودند در حال ملتها و مطالعه کرده بودند در حال ملت شیعه، میدیدند آنها که تا این مجالس هست و تا این نوحهسراییهایِ بر مظلوم هست و تا آن افشاگری ظالم هست، نمیتوانند برسند به مقاصد خودشان. زمان رضا خان قدغن کردند، به طوری که تمام مجالس در ایران قدغن شد، کارهای خودشان را انجام دادند. دست اهل منبر را، دست علما را بستند و نگذاشتند که اینها تبلیغات خودشان را بکنند؛ و آنها تبلیغات را از آن طرف شروع کردند، و ما را به عقب راندند و تمام مخازن ما را به چپاول بردند. در زمان محمد رضا هم به همین معنا، منتها با فرم دیگر، به فرم دیگر، نه با آن طور سرنیزه، به یک جور دیگر، این طایفه را میخواستند کنار بگذارند. حالا هم همانها [هستند] منتها جوانهای ما را بازی میدهند. همان مسأله است. همان مسئله زمان رضا خان است که مجالس را او قدغن کرد. حالا یک دستهای آمدهاند میگویند که نه، دیگر روضه نخوانید! نمیفهمند اینها که روضه یعنی چه. اینها ماهیت این عزاداری را نمیدانند چیست. نمیدانند که این نهضت امام حسین آمده تا اینجا، تا این نهضت را درست کرده.
این تابع، این یک شعاعی است از آن نهضت. نمیدانند که گریه کردن بر عزای امام حسین، زنده نگه داشتن نهضت، و زنده نگه داشتن همین معنا [ست] که یک جمعیت کمی در مقابل یک امپراتوری بزرگ ایستاد. دستور است. آن دستور عمل امام حسین، سلام اللَّه علیه. دستور است برای همه: کُلُّ یَوْمٍ عَاشُورَا؛ وَ کُلُّ أَرْضٍ کَرْبَلاء[25] دستور است به اینکه هر روز و در هر جا باید همان نهضت را ادامه بدهید، همان برنامه را.
امام حسین با عده کم همه چیزش را فدای اسلام کرد؛ مقابل یک امپراتوری بزرگ ایستاد و «نه» گفت؛ هر روز باید در هر جا این «نه» محفوظ بماند. و این مجالسی که هست مجالسی است که دنبال همین است که این «نه» را محفوظ بدارد. بچهها و جوانهای ما خیال نکنند که مسأله، مسأله «ملتِ گریه» است! این را دیگران القا کردند به شماها که بگویید «ملتِ گریه»! آنها از همین گریهها میترسند، برای اینکه گریهای است که گریه بر مظلوم است؛ فریاد مقابل ظالم است. دستههایی که بیرون میآیند، مقابل ظالم هستند؛ قیام کردهاند. اینها را باید حفظ کنید. اینها شعائر مذهبی ماست که باید حفظ بشود. اینها یک شعائر سیاسی است که باید حفظ بشود. بازیتان ندهند این قلمفرساها! بازیتان ندهند این اشخاصی که با اسماء مختلفه و با مرامهای انحرافی میخواهند همه چیز را از دستتان بگیرند. و اینها میبینند که این مجالس، مجالس روضه، ذکر مصایب مظلوم و ذکر جنایات ظالم، در هر عصری [مظلومان را] مقابل ظالم قرار میدهد. اینها ملتفت نیستند که اینها خدمت دارند میکنند به این کشور؛ خدمت دارند میکنند به اسلام.
توجه ندارند جوانهای ما! بازی این بزرگها را نخورید. اینها خیانتکاراند! اینهایی که تزریق میکنند به شما «ملت گریه»، «ملت گریه»، اینها خیانت میکنند. بزرگهایشان و اربابهایشان از این گریهها میترسند؛ دلیلش این است که رضا خان آمد همه اینها را برد از بین، و مأمور بود. دلیلش این است که رضا خان آخرش که رفت، انگلستان در رادیوی دهلی اعلام کرد که ما این را آوردیم، حالا هم بردیم! درست هم میگفتند. آورده بودند برای سرکوب کردن اسلام، و یکی از راههایش همین بود که این مجالس را از دست شما بگیرند. جوانهای ما خیال نکنند که دارند یک خدمتی میکنند میروند توی مجلس اگر صحبت عزا بشود، میگویند نه، این را نگو، غلط است این حرف، باید این را بگوید، باید این ظلمها را بگوید، تا مردم بفهمند که چه گذشته آن وقت؛ و باید هر روز این کار بشود. این جنبه سیاسی دارد؛ جنبه اجتماعی دارد.
بازی نخورید از این حرفهای نامربوطی که میزنند و از هر طرف حمله کردهاند به اینکه اسلام را از بین ببرند؛ و از هر طرف حمله کردهاند به اینکه این نهضت را از بین ببرند. گاهی روحانیتش را از بین میبرند؛ گاهی چه. این روحانیون بودند که شما را آزاد کردند، حالا با قلمهایتان به ضد روحانیون قلمفرسایی میکنید؟! شما کجا بودید آن وقتی که روحانیون حبس میرفتند؟ آن وقتی که پای روحانی ما را اره کردند شما کجا بودید؟
آن وقتی که با روغن پای روحانی ما را سوزاندند شما کجا بودید؟ حالا سر درآوردید و حرف میزنید، و نمیدانم، به ولایت فقیه اشکال میکنید، نمیدانم مجلس را میخواهید منحل بکنید؟ مگر شما قدرت این را دارید؟ توی دهنتان میزنم من! دست بردارید از این حرفها، از این مزخرفات. وارد بشوید در جرگه اسلام، وارد بشوید در جرگه مسلمین. بگذارید که این مملکت سر و سامان پیدا بکند. او در کردستان، دمکرات در کردستان، خلاف میکند، آقایان در تهران! بس است دیگر. کفایت کرد!
خداوند همه شما را ان شاء اللَّه مؤیَّد و منصور، و نهضت را به پیش ببرید. از هیچ چیز نترسید، هیچ. هیچ، خوف به خودتان راه ندهید. تا اتکال به خدا دارید، تا اتکال به خدا دارید، تا شما اسلام را سرمشق خودتان قرار میدهید، کسی نمیتواند به شما تعدی کند. خداوند همهتان را ان شاء اللَّه حفظ کند و موفق باشید.» (صحیفه امام، ج10، ص: 306 ـ 317)
[2] - ناراحتی معده، ناشی از پرخوری.
[3] - جنگ جهانی دوم در سال 1320 ه. ش.
[4] - خطاب به گروههای مارکسیستی.
[6] - بخشی از آیه 46 سوره سبأ.
[8] - اصول کافی، ج 2، ص 163.
[9] - اشاره به سلسلههای شاهنشاهی قبل از اسلام که مجوس بودند.
[16] - مسجد امام حسن عسکری( ع) در شهر قم، که از مساجد قدیمی و بسیار معتبر آن شهر است.
[17] - آقای سید شهاب الدین مرعشی نجفی، از مراجع تقلید.
[18] - یکی از روشندلان در پایان سخنان امام عرض کرد که دختر فلج وی از او خواهش کرده که معظمٌ له در حق وی دعا فرمایند. امام دختر وی را دعا کردند.
[19] - رضا خان و پسرش محمد رضا پهلوی.
[21] - اشارت است به آیات 43 تا 46 از سوره« الحاقه»:« وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الْأَقاوِیلِ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمِینِ، ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِینَ».« و اگر محمد( ص) به دروغ به ما سخنانی میبست، با قدرت او را میگرفتیم و رگ دلش را قطع میکردیم».
[22] - گروهی از روشندلان که قبل از دیدار فوق، خدمت امام رسیدند.
[24] - بحار الانوار، ج 44، ص 287، ح 27. و همان جلد، ص 305.
[25] - هر روز عاشورا و هر زمینی کربلاست.