امروز با امام: ششم مهر

ـ نامه به خانم خدیجه ثقفی؛ خانوادگی (1351)‏
ـ نامه به سید احمد خمینی؛ خانوادگی (1351)
ـ سخنرانی؛ هشدار به روحانیون حوزه نجف نسبت به برداشتهای غلط از احکام اسلام (1356)
ـ حکم انتصاب آقای محمد حسینی کاشانی به سمت قاضی دادگاه انقلاب کازرون (1358)
ـ سخنرانی در جمع پرسنل سازمان اتکا؛ تحقق صحیح اسلام- توجه به خداوند (1358)
ـ سخنرانی در جمع نمایندگان کارکنان صنعت نفت؛ لزوم محاکمه خائنین (1358)
ـ نامه تشکر به فرماندهان ارتش و سپاه؛ تبریک شکستن حصر آبادان (1360)
ـ نامه به آقای سید حسین خادمی اصفهانی در مورد «مؤسسه خیریه همدانیان» (1362)

کد : 4019 | تاریخ : 06 مهر 1400

امروز با امام: ششم مهر

 

ـ نامه به خانم خدیجه ثقفی؛ خانوادگی (1351)[1]

«بسمه تعالی‏

19 شعبان 92

خانم محترمه!

مرقوم شریف از مشهد مقدس واصل شد. از سلامت شما و خانمهای دیگر مسرور شدم.[2] لابد تا کنون به قم آمده‏اید. مرقوم شده بود از من کاغذ ندارید. تمام مرقومات شما را جواب داده‏ام به وسیله آقای اعرابی،[3] و به پست داده‏ام. ان شاءاللَّه تعالی تا رسیدن این کاغذ کارهای برگشتن تمام شده است. از سلامت خودتان مطلعم کنید. به همه دخترها سلام برسانید. برای همه شماها در زیارت کربلا و نجف زیارت می‏کنم و به همه دعا می‏کنم. ماها بحمداللَّه تعالی سلامت هستیم. مصطفی شبها و حسین‏[4] ناهارها اینجاست، و گاهی مریم‏[5]؛ جمعه هم، همگی. والسلام علیکم.» (صحیفه امام، ج‏2، ص: 454)

ـ نامه به سید احمد خمینی؛ خانوادگی (1351)

«بسمه تعالی‏

19 شعبان 92

احمد عزیزم‏

مرقوم شریف بی‏تاریخ واصل، نمی‏دانم چرا تاریخ نمی‏گذاری؟[6] امید است ان شاءاللَّه سلامت باشید و خود و متعلقانْ سعید و خوش باشید. ماها بحمداللَّه سلامت هستیم. کسالت قلب چیزی مهم نبود و الآن اثری از آن نیست. از سلامت خودتان بی‏خبرم نگذارید. خدمت حضرت عمّ بزرگوار[7] سلام برسانید و نگذارید به ایشان بد بگذرد. خانم‏[8] را زودتر روانه کنید. به همه قوم و خویشان سلام برسانید. والسلام علیکم. پدرت.» (صحیفه امام، ج‏2، ص: 455)

ـ سخنرانی؛ هشدار به روحانیون حوزه نجف نسبت به برداشتهای غلط از احکام اسلام (1356)

«اعوذ باللَّه من الشیطان الرجیم‏

بسم اللَّه الرحمن الرحیم‏

دیروز ما مسئله «غَصْب» را عنوان کردیم و صحبت کردیم. بعد از مباحثه، یکی از آقایان تذکر دادند که این مسأله را قبلًا هم گفته بودی و این مطالب یک دفعه دیگر صحبت شده است. و این از مثلِ من بعید نیست؛ برای اینکه انسان وقتی که سنش زیاد شد و کهولت بر او غلبه کرد همه قوای انسان ضعیف می‏شود. همان طوری که قوای جسمانیه انسان وقتی که پیرمرد شد ضعیف می‏شود، قوای فکری، قوای روحی، قدرت بر عبادات، حال عبادت هم ... همه اینها در جوانی قوّت دارد؛ و لهذا من کراراً عرض کردم به آقایان که شما حالا که این نعمت را دارید، نعمت جوانی را دارید، این را قدرش بدانید و هدر ندهید این نعمت را ... انسان جوان من نمی‏گویم که تفریح نداشته باشد، من عرض نمی‏کنم که همه‏اش مشغول باشد؛ من عرض می‏کنم که اوقاتش تقسیم باشد و قسم مهمش برای تحصیل. شما آقایان که مهیا شدید از برای تحصیل، حالا که نعمت جوانی را دارید، اوقاتتان تقسیم بشود و قسمت مهمش صرف مباحثه و مطالعه و مذاکره و درس و تدریس باشد. و اگر چنانچه ایام جوانی از دست برود دیگر خیال نکنید که می‏توانید عبادت را بگذارید آخر ایام عمر و تحصیل را بگذارید برای آخر عمر. در آخر عمر، انسان نه عبادت می‏تواند بکند، نه تحصیل می‏تواند بکند، نه افکارش یک افکار قوی مستقیمی است که بتواند مطالب علمی را درک بکند. باید شما از حالا که جوان هستید تحکیم کنید مبانی علمی را، مبانی فقهی را؛ و آن وقت- در آخر ایام- این چیزهایی که تحکیم شده است، آن وقت شاخ و برگهایش ثمره بدهد؛ آن وقت از آن استفاده بکنید. ولی اگر بگذارید حالا و هدر بدهید این نعمت را، بعدها موفق نخواهید شد. بنا بر این، این مطلب باید در نظر آقایان باشد که ایام پیری، ایام نسیان و ایام فراموشی [است‏]؛ و لهذا دیدید که من مباحثه‏ای که قبلًا کرده بودم دوباره شروع کردم همان مباحثه را، همان مطلب را دوباره شروع کردم به گفتن. این برای همین ضعفی است که در ایام پیری بر انسان رخ می‏دهد.

و یک مطلب دیگری که به نظر من بسیار اهمیت دارد، این است که انسان ملتفت باشد این مطلب را که اولًا خود انسان- این موجود که عصاره همه خلقت است- جنبه‏های مختلف، ابعاد مختلف، شئون مختلف دارد. [از] جنبه‏ای با نباتات شریک است:.

همان طور که نموّ آنها به آب است و یک غذایی از زمین، نموّ انسان هم مثل نباتات دیگر از زمین است و از برکات [ی‏] که خدای تبارک و تعالی داده است. و جنبه حیوانی هم مثل سایر حیوانات دارد: چشم و گوش و کذا و کذا و ادراکات جزئی، و اینها هم مشترک است با سایر حیوانات. و بالاتر از این هم- البته در حیوانات هم ضعیفش هست- یک مرتبه مثالی‏[9] انسان دارد که در آنجا زایدِ بر این مطالب حیوانی چیزهایی هست. و یختصّ الانسان به تعقل و به یک معنویت و یک «تجرد باطنی» که سایر حیوانات این مرتبه تعقل و مرتبه «تجرد نفسانی» را ندارند.

و قرآن کریم- که در رأس تمام مکاتب و تمام کتب است حتی سایر کتب الهیه، آمده است که انسان را بسازد؛ انسان بالقوه را انسان بالفعل و موجود بالفعل کند. تمام دعوت انبیا هم، حسب اختلاف مراتِبِه، تمام دعوتها هم برای همین معناست که انسان را انسان کنند؛ انسان بالقوه را انسان بالفعل کنند. و تمام علوم و تمام عبادات و تمام معارف الهیه و تمام احکام عبادی و همه چیزهایی که هست، همه اینها برای این معناست که انسان ناقص را «انسان کامل» کند. قرآن کتاب انسان‏سازی است؛ کتابی است که با این کتاب- اگر کسی توجه به آن بکند- تمام مراتبی که از برای انسان هست، این کفالت دارد و همه مراتب را، به آن نظر دارد.

اسلام و سایر ادیان الهی مثل سایر حکومتها نیست. حکومت اسلام مثل سایر حکومتها نیست. سایر حکومتهای مادی- به هر رژیمی که هستند- اینها فقط کار به این دارند که نظم مملکت خودشان محفوظ باشد و کسی در خارج- اگر خیلی هم عدالت پناه باشند کسی ظلم [و] تعدی به دیگری نکند؛ و اگر خودش هم یک حاکم عادلی باشد، خودش هم تعدی بر دیگران نکند؛ فقط متکفل نظم مملکت خودشان هستند اما حالا یک کسی در جوف خانه خودش هر کاری می‏خواهد بکند؛ مضرِّ به حکومت نباشد و به وضع حکومت و به نظام، هر کاری در باطن منزل خودش می‏خواهد بکند. می‏خواهد شُرب خمر بکند، می‏خواهد- عرض می‏کنم که- قماربازی بکند، می‏خواهد سایر کثافتکاریها را بکند، حکومت به او کاری ندارد. حالا اگر چنانچه بیاید بیرون عربده بکشد، چون این خلاف نظم است، به او تعرض می‏کنند اما اگر از چهار دیواری خانه‏اش بیرون نیاید و همان جا هر فسادی داشته باشد، کاری به او ندارند- حکومتی عادل باشد یا غیر عادل، جائر باشد- کاری به او ندارند که در خانه‏ات تو چه می‏کنی و در جوف خانه چی می‏گذرد؛ مگر تعدی در جوف خانه بشود که عرضِ حال به حاکم ببرد و آن وقت البته آنها هم چه می‏کنند. اما اسلام و حکومتهای الهی این جور نیستند. آنها در هر جا و هر کس در هر جا هست و در هر حالی که هست، آنها برایش احکام دارند. یعنی کسی در جوف خانه خودش بخواهد یک کار خلاف و کثافتکاری بکند، حکومتهای اسلامی به او کار دارند و لو اینکه نمی‏آیند تفتیش کنند لکن محرّم است؛ حکم داده‏اند که نباید این کار بکند؛ معاقب است اگر این کار را بکند. و اگر چنانچه اطلاع بر آن بکنند، خوب سیاستهایی دارد، حدهایی دارد، چیزهایی دارد، روی موازینی که هست.

اسلام، و همین طور سایر حکومتهای الهی و دعوتهای الهی، به تمام شئون انسان از آن مرتبه پایین، مرتبه درجه پایین، تا هر درجه‏ای که بالا برود، همه اینها را سر و کار با آن دارد. مثل این حکومتها نیست که فقط به باب سیاست مُلکی کار داشته باشند؛ همان طوری که سیاست مملکتی دارد اسلام، و بسیاری از احکامش احکام سیاسی است، یک احکام معنوی دارد؛ یک حقایق هست، یک معنویات هست. چیزهایی که در رشد معنوی انسان دخالت دارد، احکام بر آن هست؛ چیزهایی که در تربیت معنوی انسان هست، بر آن احکام هست؛ و در مرتبه پایین ترش هم که مرتبه اخلاق باشد، احکام اخلاقی دارد.- عرض می‏کنم که- تربیتهای اخلاقی می‏کند اسلام. در مرتبه معاشرتش هم که هست، با هر کس معاشر باشد، حکم دارد اسلام. خودش- فی نفسه- احکام دارد، خودش با عیالش احکام دارد، خودش با اولادش احکام دارد، خودش با همسایه‏اش احکام دارد، خودش با هم محله‏اش و جارش‏[10] احکام دارد. با هم مملکتش احکام دارد، با همدینش احکام دارد، با مخالفینِ از دینش احکام دارد، تا بعد از موت. از قبل از اینکه اصلًا تولدی در کار باشد و قبل از زِواجْ احکام دارد تا زواج، و تا حمل و تا تولد و تا تربیت در بچگی و تربیت بزرگتر و تا حد بلوغ و تا حد جوانی و تا حد پیری و تا مردن و در قبر و ما بَعْدَ القبر. قطع نمی‏شود به همانی که توی قبر گذاشتند، مسأله تمام شد؟ اینها اول کار است. همه اینها، همه این زندگی بشر در اینجا و تربیتهایی که در اینجا عقلانی و اخلاقی و اینها می‏شود، اینها آن وقتی که از این عالم منفصل شد و مرتبه کمال پیدا شد و مرتبه- عرض می‏کنم- تجرد پیدا شد، مرتبه هر چه که پیدا شد، بعد از اینکه در قبر رفت، آن وقت عالم قبر- خودش- اولِ حیاتی است، حیات روحانی قبری؛ حیات روحانی و معنوی- عرض می‏کنم که- برزخی؛ [حتی‏] حیات روحانی بالاتر از برزخ. و اسلام و احکام اسلامی که خدای تبارک و تعالی این احکام را فرستاده است، مقصور[11] به این عالم نیست و مقصور به آن عالم هم نیست‏.

بسیاری از زمانها بر ما گذشت که یک طایفه‏ای فیلسوف و همان- عرض می‏کنم که- عارف و صوفی و متکلم و امثال ذلک که دنبال همان جهات معنوی بودند، اینها گرفتند آن معنویات را، هر کسی به اندازه ادراک خودش، و تخطئه کردند قشریون [را]. تمام ما عدای خودشان را قشری حساب کردند و تخطئه کردند بلکه وقتی دنبال تفسیر قرآن رفتند ملاحظه می‏کنیم که، تمام آیات را، اکثر آیات را برگرداندند به آن جهات عرفانی و جهات فلسفی و جهات معنوی، و بکلی غفلت کردند از حیات دنیاوی و جهاتی که در اینجا به آن احتیاج هست و تربیتهایی که در اینجا باید بشود؛ از این غفلت کردند. به حَسَب اختلاف مشربشان رفتند دنبال همان معانی بالاتر از ادراکِ- مثلًا- عامه مردم. و علاوه بر اینکه آن معانی را- مثلًا- تحصیل کردند، ما عدای خودشان را تخطئه کردند. و در همین اوان و همان عصر، یک دسته دیگری که اشتغال داشتند به امور فقهی و به امور تعبدی، اینها هم تخطئه کردند آنها را: یا حکم الحاد کردند، یا حکم تکفیر کردند، یا هر چه کردند، آنها را تخطئه کردند. و این هر دواش خلاف واقع بوده. اینها محصور کردند اسلام را به احکام فرعیه؛ و آنها هم محصور کرده بودند اسلام را به احکام معنویه، به امور معنویه و به ما فوق الطبیعه. آنها- به خیال خودشان- ما فوق الطبیعه همه جهات هست؛ اینها هم- به خیال خودشان- احکام طبیعت و فقه اسلامی و اینهاست و دیگران همه‏اش بی‏جهت است.

و اخیراً باز یک وضع دیگری پیدا شده است و آن اینکه اشخاصی پیدا شده‏اند، نویسنده‏هایی پیدا شده‏اند که متدینند، خوبند، خدمتگزارند، چنانچه آنها هم خوبند، فقها هم خدمتگزار، متکلمین و فلاسفه هم خدمتگزار، اینها هم- همه هم- می‏خواستند به اسلام خدمت بکنند، می‏خواستند احکام اسلام را- او به حَسَب فهم خودش، او به حَسَب فهم خودش- برای مردم تشریح کنند و بیان کنند. حالا هم یک جمعی پیدا شده‏اند که اینها نویسنده‏اند و خوب هم چیز می‏نویسند لکن آیات قرآن را عکس آن چیزی که فلاسفه و عرفا آن وقت [مطرح‏] کرده بودند و همه مادیات را برمی‏گرداندند به آنها می‏گفتند که اصلًا اسلام آمده است برای اینکه توحید و سایرِ- مثلًا- مسائل عقلی الهی را تعلیم بکند و سایر چیزها، همه مقدمه آن است و اینها را باید رها کرد و خُذِ الْغایات‏[12] باید شد. از این جهت اعتنا به فقه- البته نه همه، بعضی شان- به فقه و فقها و اعتنا به اخبار و اعتنا به ظواهر قرآن [و] کثیری از احکامی که در قرآن هست، اینها را کار نداشتند؛ رد نمی‏کردند لکن مثل رد کردن بود؛ همان کار نداشتن و بی‏طرف بودن و چی کردن و از آن طرف هم اصحاب اینها را تخطئه کردن و قشری خواندن اینها. این معنایش این بود که ما نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ‏[13] و بعضی‏اش را نه، ما کار نداریم یا قبول نداریم.

جنبه مادیت، حالا که در دنیا غلبه پیدا کرده است به این سختی و دنیا با زرق و برق زیاد شده است و- عرض می‏کنم که- اصحاب دنیا خیلی زیاد شده‏اند، حالا هم یک دسته‏ای پیدا شده‏اند که اصل تمام احکام اسلام را می‏گویند برای این است که یک عدالت اجتماعی پیدا بشود؛ طبقات از بین برود. اصلًا اسلام دیگر چیزی ندارد؛ توحیدش هم عبارت از توحید در این است که ملتها در زندگی توحید داشته، واحد باشند. عدالتش هم عبارت از این است که ملتها همه به طور عدالت و به طور تساوی با هم زندگی بکنند؛ یعنی، زندگی حیوانی علی السواء! یک علفی همه بخورند و علی السواء با هم زندگی بکنند و- عرض می‏کنم- به هم کار نداشته باشند، همه از یک آخوری بخورند. این همه آیاتی که وارد شده است راجع به معاد و راجع به- عرض می‏کنم- توحید، و آن همه براهینی که وارد شده است راجع به اثبات یک نشئه دیگری‏[14]، اینها [را] آنی که متدین است غَمْضِ عین می‏کند، چشمهایش را از این آیات می‏پوشد و می‏رود سراغ آیات دیگر؛ آنی که خیلی تدینش قوی نیست تأویل می‏کند و همین.

در آن ایام جوانی، یک روز ما دیدیم دو- سه تا از این طلبه‏ها آمدند (که البته آن وقت هم اعوجاج داشتند اما این حرفها خیلی پیدا نشده بود) یک چیز تازه‏ای آورده بودند، گفتند: ما یک چیز تازه‏ای فهمیدیم؛ گویا آن عبارت از این است که قیامت همین جا [ست‏]؛ هر چه هست همین است؛ اینکه قیامت است همین است. همین جا جزاست و همین جا، هر که هر چه هست؛ ختم می‏شود به همین. حیاتْ یک حیات حیوانی است و وقتی مُرد تمام است، مابقی‏اش همین جاست دیگر. نمی‏گفت قیامت را قبول ندارم، می‏گفت قیامت اینجاست. نه اینکه اصل آیات قیامت را من قبول ندارم، می‏گفت آیات قیامت هم مقصود همین جاست.

این طایفه‏ای که حالا پیدا شده‏اند و متدینند و انسان به آنها علاقه دارد لکن اشتباه کارند، مشتبه‏اند، انسان وقتی نگاه می‏کند همه کتابهایشان را و همه نوشته‏هایشان را، چیزهایی که در مجلات و در غیر مجلات نوشته‏اند و اینها، می‏بیند که اصلًا مطلبی نیست؛ اسلام آمده است که آدم بسازد یعنی یک آدمی که طبقه نداشته باشد دیگر، همین را بسازد؛ یعنی حیوان بسازد. اسلام آمده است که انسان بسازد اما انسان بی‏طبقه؛ یعنی همین. یعنی در این زندگی یکجور زندگی بکنند و در این عالم یک نحو زندگی بکنند؛ و یک دولت باشد و به اینها جیره بدهند، همه علی السّواء جیره بدهند، و همه هم خدمت دولت را بکنند و اینها.

اینها کانّه آیات و ضروراتی که در همه ادیان است، آنها را ندیده می‏گیرند. آیات را، آن قدری را که دلشان خواست و می‏توانند، تأویل کنند به همین مطالب و آنهایی‏اش که دیگر نمی‏توانند تأویل کنند، اصلًا ذکری از آن نکنند، مَنْسی‏[15] باشند. چنانچه آنها هم وقتی که هر چه از آیات را که می‏شد برگردانی به آن معنای عرفانی که آقا فهمیده است، ذکرش می‏کرد و برمی‏گرداند به همان معنای عرفانی. ملاحظه می‏فرمایید که در قضیه‏ «موسی» و آن «خضر»، آنهایی که اهل این مطالب بودند چه مطالبی در اینجا گفته‏اند؛[16] از کجا گفتند، خوب خدا می‏داند!

خوب دیگر به این حد که انسان رسید، یعنی بعد از آنکه تمام توجه نفس به آن معانی غیبیه شد و بکلی از این تربیت زمینی غفلت کرد، اینهایی هم که ظاهر در یک مطلبی نیست به نظر او ظاهر می‏آید. به نظر او ظاهرش همین معناست و غیر از این معنا نیست. قضیه خضر و موسی ظاهرش همین معناست که مثلًا کذا. اصلًا وقتی که انسان اشتغال به یک علمی پیدا کرد و منحصر شد به آن و تمام توجهش انحصار به آن پیدا کرد، اصلًا قلب همچو می‏شود که همه‏اش عرفان می‏شود؛ دیگر کار به این ندارد که دنیا هم یک چیزی است و تربیتهای دنیایی یک چیزی است، و عبادات هم یک مطلبی است و عرض می‏کنم که ادعیه هم یک مطلبی است، و اینها هم یک مطلبی. اینها برگشتش به همان معناست و در دلش غیر از این معنا نیست؛ و لهذا آن چیزهایی که بر خلاف اوست اصلًا ادراک نمی‏کند، همه اینها را برمی‏گرداند به آن مطلبی که در پیش خودش مسلّم است.

از این طرف هم- وقتی که افتاد از این طرف و دیگر غیر از این عالم ماده چیزی سرش نشد، ادراکش ناقص بود، نمی‏فهمید. اینها نمی‏فهمند چی هست؛ ادراکشان ناقص است. اینها اصحاب «برهان» نیستند که با برهان اثبات بشود فلان. اینها اصحاب «بیان» اند که دلشان می‏خواهد یک بیان قشنگی بکنند یا بیان چه‏ای بکنند. اینها ادراک نمی‏کنند ما عدای اینجا را؛ و لهذا یا آیات را تأویل می‏کنند به فکر خودشان به همین زندگی حیوانی دنیایی؛ منتها این زندگی بی‏طبقه و مرفه و اینکه همه شان یکجور باشند و اینها- اگر امکان داشته باشد- و ما عدای این را یا قبول ندارند، و جرأت اینکه بگویند قبول نداریم ندارند، یا اگر قبول داشتند ضعیف است قبولشان. آنها نمی‏توانند درست ادراک بکنند آن مطلب را، یک چیز ضعیفی [می‏فهمند]، اینجا یک چیز قوی‏ای است در قلبش، آنجا یک چیز ضعیفی و یک چیز ناقصی در قلبش هست و باید گفت که اسلام‏ بَدَأَ غریباً و...[17] شده، حالا هم غریب است. از اول تا حالا اسلام غریب بوده است و کسی اسلام را نشناخته. آن عارفْ اسلام‏شناسی را به آن معانی عرفانیه و آن معانی غیبیه می‏داند، و این آدمی هم که حالا پیدا شده است و این اشخاصی هم که حالا در مجلات و اینها چیز می‏نویسند، اینها هم اسلام‏شناسی را عبارت از این می‏دانند که حکومتش چه جوری باشد و تربیتش و چیز ظاهریش چه جوری باشد و بخش عدالت باشد و- عرض می‏کنم که- همین که یک زندگی مادی طبیعی، وقتی به این رسید غایت اسلام حاصل است. اسلام غایتش این است که همین یک زندگی مرفه حیوانی باشد مثل سایر حیواناتی که در کوهستانها می‏چرند، به هم کار ندارند، هر کدام علف علی السواء می‏خورند؛ و مثل آن انسانهایی که- مثلًا- می‏گویند در اولها بوده است و همه از ماهیها علی السواء می‏گرفته‏اند و از دریاها ماهی می‏گرفته‏اند و از بیابانها آهو می‏گرفته‏اند، و یا حیوانات دیگر را می‏خوردند و به هم کار نداشته‏اند. آن مرتبه اعلایی بوده است که داشته؛ اسلام دنبال این است که آن پیدا بشود. اسلام آمده است و سایر مکاتب الهی آمده است که مردم را برگردانند به آن جور که زندگی یک زندگی مرفه حیوانی باشد. آنجا با ماهی دریا زندگی می‏کنند، اینجا با مرغ و ماهی! اما زندگی مرفهی باشد و- عرض می‏کنم که- عبا و کلاه انسان و علف انسان درست باشد. ما عدای این معارف الهیه، ما عدای این عالَم، ما فوق این طبیعت، ادراک این را نمی‏توانند بکنند که ما فوق این طبیعت چی است. یک عالمی است، چه جور عالمی است، نمی‏توانند ادراک بکنند. وقتی نتوانستند ادراک کنند، چه کنند؟!

بنا بر این شما آقایان که مشغول به تحصیل علوم هستید، نه آنها حق دارند به شما بگویند که به حَسَب واقع آن کسی که اسلام را می‏شناسد و می‏داند اسلام چی است، نه حق می‏دهد به آنها که بگویند این ریش و عمامه‏ها به درد نمی‏خورد و این درسها دیگر به درد نمی‏خورد. این برای این است که اسلام را نشناخته‏اند. نه شما حق دارید که بگویید که این معانی معرفت و این- عرض می‏کنم- که معارف الهیه، اینها دیگر چی است. این هم برای این است که اگر یک همچنین چیزی بگویید شما هم مثل آنها هستید؛ نه هم حق دارند اینها- هر دو دسته- بگویند که آن حرفهایی که اینها می‏زنند که باید- عرض می‏کنم که- رفع ظلم بشود و عدالت بسط پیدا کند، شما می‏توانید تخطئه کنید. آن هم باید باشد. همه هست. محصور نیست اسلام به اینها. اسلام انسانی می‏سازد عدالت‏خواه و عدالت‏پرور، صاحب اخلاق کریمه، صاحب معارف الهیه؛ که وقتی که از اینجا رخت بربست و وارد شد در یک عالم دیگری، به صورت انسان باشد، آدم باشد.

آنهایی که آن طرف را می‏بینند و این طرف را نمی‏بینند ناقصند- اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ‏، غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ‏، غیرِ ضالین. در یک روایتی هست- من نمی‏دانم وارد است یا نه- هست؛ می‏گویند، نقل می‏کنند که قضیه مغضوب‏ عَلَیْهِمْ‏- به حَسَب قول مفسرین- عبارت از یهود است و ضالین عبارت از نصارا. در یک روایتی نقل می‏کنند- من نمی‏توانم تصدیق کنم، من نقل می‏کنم از آنهایی که نقل کرده‏اند- که رسول اللَّه- مثلًا- فرموده است:

کانَ اخی موسی‏ عَیْنُهُ الیُمْنی‏ عَمْیاء و اخی عیسی عَیْنُهُ الیُسْری‏ عَمْیاء، وَ انا ذُو العَیْنَیْنِ‏[18]

آنهایی که می‏خواهند تأویل کنند، می‏گویند چون تورات بیشتر توجه به مادیات و امور سیاسی و دنیوی داشته است- یهود هم که می‏بینید دو دستی چسبیده‏اند و دارند می‏خورند دنیا را و باز هم بسشان نیست، امریکا هم آنها دارند می‏خورند، ایران هم الآن آنها دارند [می‏خورند] باز هم بسشان نیست، همه جا و همه را می‏خواهند- و در کتاب حضرت عیسی [علیه السلام‏] توجه به معنویات و روحانیت بیشتر بوده است؛ از این جهت «عین یُسرا» یش که عبارت از طرف طبیعتش است عَمْیاء بوده است- البته من نمی‏توانم بگویم این از پیغمبر صادر شده لکن گفته‏اند این را- یعنی توجه به این جهت «یسار» که عبارت از «طبیعت» است نداشته و کم داشته است؛ و او هم به حَسَب شریعتش توجهش به مادیات زیاد بوده.

«و أنا ذو العینین»،

هم جهات معنوی، هم جهات مادی. شما احکامش را که ببینید شهادت بر این مطلب است. احکامش احکامِ- عرض می‏کنم که- سیاسیاتش [را] ملاحظه می‏کنید.

البته در اذهان بسیاری- بلکه اکثری، بیشتری از مردم، بیشتری از اهل علم، بیشتری از مقدسین- این است که اسلام به سیاست چه کار دارد؛ اسلام و سیاست اصلًا جداست از هم. همینی که حکومتها میل دارند، همینی که از اول القا کرده‏اند این اجانب در اذهان ما و حکومتها در اذهان ما که اسلام به سیاست ... آخوند چه کار دارد به سیاست. فلان آخوند را وقتی عیبش را می‏گیرند می‏گویند: آخوند سیاسی است! اسلام را می‏گویند از سیاست کنار است؛ دین علی‏ حده است، سیاست علی‏ حده. اینها اسلام را نشناخته‏اند. اسلامی که حکومتش تشکیل شد در زمان رسول اللَّه و باقی ماند حکومت- به عدل یا به غیر عدل. زمان حضرت امیر بود، باز حکومت عادله اسلامی بود؛ یک حکومتی بود با سیاست، با همه جهاتی که بود. مگر سیاست چی است؟ روابط ما بین حاکم و ملت، روابط ما بین حاکم با سایر حکومتها- عرض می‏کنم که- جلوگیری از مفاسدی که هست، همه اینها سیاساتی است که هست. احکام سیاسی اسلام بیشتر از احکام عبادیش است. کتابهایی که اسلام در سیاست دارد بیشتر از کتابهایی است که در عبادت دارد. این غلط را در ذهن ما جاگیر کردند. حتی حالا باورشان آمده است آقایان به اینکه اسلام با سیاست جداست. این یک احکام عبادی است که بین خودش است و خدا. شما بروید توی مسجدتان و هر چه می‏خواهید دعا کنید، هر چه می‏خواهید قرآن بخوانید، حکومتها هم به شما کار ندارند. اما این اسلام نیست. اسلام در مقابل ظَلَمه ایستاده است؛ حکم به قتال داده، حکم به کشتن داده است. در مقابل کفار و در مقابل متجاسرین و کسانی که [طاغی‏] هستند احکام دارد. این همه احکام در اسلام نسبت به اینها هست، این همه احکام- حکم به قتال، حکم به جهاد، حکم به اینها هست؛ اسلام از سیاست دور است؟! اسلام فقط تو مسجد رفتن و قرآن خواندن و نماز خواندن است؟! این نیست؛ این احکام را دارد و باید این احکام هم اجرا بشود.

از آن طرف هم بخواهند بگویند که خوب چرا می‏روید توی مسجد؟ اصلًا نماز و اینها یعنی چه؟ این هم غلط است. اسلام نماز دارد: بُنِیَ الإسلامُ عَلَی الصّلاة[19]؛ نماز دارد، فقط دنیا نیست و زندگی حیوانی تا تو بگویی که وقتی من زندگیم درست شد دیگر نماز را می‏خواهم چه کنم، دیگر دعا می‏خواهم چه کنم. اگر ما عدای این عالم را کسی انکار بکند حق با او است؛ وقتی ما عدایی نباشد، اصلًا هیچ یک از این مسائل دیگر نباید باشد. اما وقتی که یک ما عدایی هست، وقتی برهان قائم است، ادیان همه قائلند، برهان قائم است بر اینکه یک عالم دیگری ماورای این عالم طبیعت هست، آن وقت همان طوری که عالم طبیعت باید با ابزار خودش درست بشود و عدالت اجتماعی در بین مردم جریان پیدا کند و حکومت عادله بسط عدل بدهد در بین مردم و اینجا را- این عالم را- تنظیمش بکند، این اگر واقف بود تا همین حدود هیچ مانعی نداشت یا حکومت وقتی این کار را کرد تمام است مطلب، اما بعد از اینکه به برهان و به ضرورت همه ادیان: ما عدای این عالم هست، ما عدای اینجا یک زندگی ابدی هست، آنجا هم یک ابزاری دارد، زندگی آنجا هم یک ابزاری دارد، یک چیزهایی دارد برای زندگی آنجا. این را انبیا آورده‏اند. دعا و ذکر و قرآن و نماز و همه اینها ابزار آنجاست. این احکام عبادی- اینها ابزاری است برای زندگی آن طرف؛ معارف الهیه یک شیئی است برای زندگی آن طرف، برای نورانیت آن طرف.

پس اینهایی که این طرف افتاده‏اند حق ندارند تخطئه کنند آن طرفیها را. و اشکال به‏

______________________________
(1)- منقول از امام باقر (ع) که «اسلام بر پنج چیز بنا شده: نماز، زکات، روزه، حج و ولایت، و به هیچ چیز چون ولایت دعوت (و تأکید) نشده است». نگاه کنید به: اصول کافی، ج 2، ص 18.

صحیفه امام، ج‏3، ص: 229

آنها تخطئه است و انحصار است. آنهایی هم که آن طرفی‏اند حق ندارند آنها را که می‏گویند باید عدالت اجتماعی در بین مردم باشد، باید با ظلم و با تعدی و اینها مبارزه کرد، حق ندارند [تخطئه‏] کنند که بگویند نه ما تکلیفمان این است که بنشینیم و درس بخوانیم. نه، همه مسلمانها تکلیفشان این است که هم عمل بکنند هم علم پیدا بکنند؛ هم عمل داشته باشند هم معارضه با ظلم و با اجحاف به اندازه قدرتشان بکنند. و اگر این تکلیف را همه مردم عمل می‏کردند امکان نداشت که یک دولتی بتواند در بین ملت خودش تعدی بکند، یا یک دولت دیگری بتواند به دولت دیگر تعدی بکند.

همه اینها برای این است که پشتوانه این اشخاصی که حکومتها به دستشان هست ملت نیست. ملت راهش علی‏ حده است، اینها راهشان علی‏ حده. اینها یکجوری نکرده‏اند با مردم که ملت همراهشان باشد، اینها یک کاری کرده‏اند که ملتها مخالفشان هست.

شما وقتی که اوضاع مملکت خودمان را ملاحظه می‏کنید، اینها یک جوری درست کرده‏اند که الآن شکاف ما بین دولت و ملت جوری است که اگر یک وقت ان شاء اللَّه ساقط بشود این دولت، همه چراغان خواهند کرد. شما نمی‏دانید این چراغانی چقدر با شکوه است! چرا؟ برای اینکه- اگر حضرت امیر هم ساقط می‏شد این جور بود؟ ملت این طور بود؟- برای اینکه اینها جدا هستند از مردم، اینها کاری به مردم ندارند، کاری ندارند؛ یعنی کار دارند اما کار ظلم و تعدی، کار اشاعه فحشا.

شما نمی‏دانید که اخیراً چه فحشایی در ایران شروع شده است. شما اطلاع ندارید؛ گفتنی نیست که چه فحشایی در ایران شروع شده است. در شیراز عمل شد و در تهران می‏گویند بناست عمل بشود و کسی حرف نمی‏زند. آقایان ایران هم حرف نمی‏زنند. من نمی‏دانم چرا حرف نمی‏زنند! این همه فحشا دارد می‏شود- و این دیگر آخرش هست یا نمی‏دانم از این آخرتر هم دارد! در بین تمام مردم- جمعیت- نمایش دادند اعمال جنسی را! خود عمل را! و [آقایان‏] نَفَسشان در نیامد. دیگر برای کجا گذاشته‏اند؟! برای کیْ؟ چه وقت می‏خواهند یک صحبتی بکنند؟ یک حرفی بزنند؟ یک اعتراضی بکنند؟

و خوشمزه این است که خود سازمانها و خود دولت و خود مردکه کذا[20]، همین معنا با رضایت آنهاست، (بی‏اذن آنها مگر امکان دارد یک همچو امری واقع بشود؟ یک همچو فحشایی واقع بشود؟) خود آنها این کار را می‏کنند بعد روزنامه نویس را وادار می‏کنند که انتقاد کند که کار قبیحی بود، کار وقیحی بود. حالا به گوش مردم برود، آنجا به چشم مردم بخورد، اینجا هم به گوش مردم بخورد که یک خرده آرام بشوند [و] آتشها- اگر باشد- خاموش بشود. فردا هم در تهران- خدای نخواسته- این کار خواهد انجام گرفت و نه آخوندی و نه سیاسی‏ای و نه دکتری و نه مهندسی و نه دیگری اعتراض نمی‏کند. اینها باید اعتراض بشود؛ باید گفته بشود. اگر ملتها همه با هم، ملت همه با هم، مطلبی را اعتراض کنند و احکام اسلام را بایستند و بگویند، امکان ندارد که همچو قضایایی واقع بشود. اینها واقع می‏شود از سستی ما و از ضعف ما و استفاده از ضعف ما. [می‏گویند] اینها یک دسته‏ای هستند ضعیف و بیچاره! در صورتی که قوه دارید شما؛ شما پشتوانه‏تان ملت است. ملت باز مسلمان است، این ملت مسلمان علاقه دارد به اسلام، علاقه دارد به روحانی اسلام. روحانی اسلام باید خدمت بکند؛ اگر خدمت نکند، مردم عمل روحانی با او نمی‏کنند.

در هر صورت، اسلام همه این معانی را دارد و جامع تمام جهات مادی و معنوی و غیبی و ظاهری هست، برای اینکه انسان دارای همه مراتب هست. و قرآن کتاب انسان‏سازی است؛ انسان چون بالقوه همه مراتب را دارد، کتاب خدا آمده است که انسان را انسان کند و همان طوری که جامعه‏اش را اصلاح بکند، خودش [را] هم کامل کند تا برسد به مرتبه عالی. و نباید آن طایفه به این طایفه تعرض کنند، و این طایفه به آن طایفه. اینها هر کدام مسئله‏ای است خودش مستقل؛ مسئله‏ای است علی‏ حده. تو عقلت نمی‏رسد که مثلًا فقه چیست، چرا به فقه جسارت می‏کنی؟ تو عقلت نمی‏رسد، تو عقلت نمی‏رسد به فلسفه و ما فوق فلسفه، چرا جسارت به اصحابش می‏کنی؟ عقلت نمی‏رسد به آن. این هم که نمی‏تواند بفهمد که این طایفه چی می‏گویند و اینها دنبال چی هستند، این هم، حق اعتراض ندارد. این هم فکرش شاید کوتاه باشد.

اینها همه باید دست به دست هم بدهند، باید اجتماع کنند؛ فقیهش با مهندسش، با دکترش، با محصلش، دانشگاهی با مدرسه‏ایش، دست به دست هم بدهند تا بتوانند که یک کاری انجام بدهند، و بتوانند از زیر این بارهایی که به آنها تحمیل دارد می‏شود، هر روز زیادتر می‏شود، از زیر این بارها بیرون بروند. و نمی‏کنند! من نمی‏دانم چرا؟!

حالا یک قدری شروع شده است در ایران؛ یک مقداری شروع شده، یک فرصتی پیدا شده است؛ و امید است ان شاء اللَّه فرصتهای خوبی پیش بیاید.

ان شاء اللَّه خداوند تبارک و تعالی به همه شما توفیق بدهد، و اسلام را تأیید کند، و علمای اسلام را تأیید کند، و محصلین را تأیید کند، و مسلمین را تأیید کند.» (صحیفه امام، ج‏3، ص: 217 ـ 231)

ـ حکم انتصاب آقای محمد حسینی کاشانی به سمت قاضی دادگاه انقلاب کازرون (1358)

«جناب مستطاب حجت الاسلام آقای سید محمد حسینی کاشانی- دامت افاضاته‏

بدین وسیله جنابعالی به سمت قاضی شرع در دادگاه انقلاب اسلامی شهر کازرون منصوب می‏شوید که در دادگاهها حضور به هم رسانده و به پرونده‏ها رسیدگی نموده و احکام شرعیه را اجرا نمایید. و چنانچه افرادی مشمول عفو مورخه نیمه شعبان 99 می‏باشند، مورد عفو قرار داده آزاد نمایید. موفقیت جنابعالی را از خدای تعالی خواستارم. به تاریخ 6 ذی قعده 99

روح اللَّه الموسوی الخمینی.» (صحیفه امام، ج‏10، ص: 148)

ـ سخنرانی در جمع پرسنل سازمان اتکا؛ تحقق صحیح اسلام- توجه به خداوند (1358)

«بسم اللَّه الرحمن الرحیم‏

من هر وقت مواجه با امثال آقایان می‏شوم لازم می‏دانم که بعض مسائل لازم گفته بشود، و به گروههای مختلف هم همین طور گفته‏ام. یک فرق ما بین جمهوری اسلامی و نظام فاسد شاهنشاهی این است که در نظام شاهنشاهی آنهایی که در رأس هستند از باب اینکه خیانتکار هستند به حسب نوع- شاید کم پیدا بکنید نباشند- اینها از ملت می‏ترسند. برای خیانتی که کرده‏اند از ملت خودشان می‏ترسند. وقتی از ملت ترسیدند، برای اینکه حفاظت کنند خودشان را و صیانت کنند از آسیب ملت، ارتش را طوری بار می‏آورند که در مقابل ملت بایستد. ملت و ارتش در آن نظامها همیشه مقابل هم بودند. ارتش ایجاد رعب می‏کرده است در مردم. و مردم هم تا آنجا که می‏توانستند، اگر می‏توانستند، کارشکنی می‏کردند. اگر یک نفر از اینها می‏خواست عبور کند از یک خیابان، مثلًا محمد رضا اگر می‏خواست عبور کند از یک خیابانی، قبل از اینکه عبور بکند، آن خیابان و خانه‏های آن خیابان و اطراف آنجا توسط سازمان امنیت کنترل می‏شد، به طوری که خانه‏ها شاید بعضی از آنها خالی می‏شد! و اگر هم در آن یک زنی پیدا می‏شد! مأمور آنجا پاسداری می‏کردند، تا این شخص بیاید از اینجا عبور کند. این برای این است که همیشه این خوف را داشت که مبادا ملت که دشمن اوست او را ترور کند، یا آسیبی به او برساند. ارتش و سازمان امنیت و ژاندارمری، عرض می‏کنم که شهربانی و تمام اینها در

خدمت آن رژیم طاغوتی بودند. و رژیم طاغوتی برای حفاظت خودش، افراد آنها را یک طور خاصی تربیت می‏کرد که با ملت به طور خشونت رفتار کنند، و آسیبی، اگر احتمال می‏رود، نتواند به او بزنند. همیشه این مطلب بوده است. اگر یک نظامی می‏رفت توی بازار، این وقتی که وارد بازار می‏شد، دلش می‏خواست که به طور حکومت با مردم رفتار کند و هیاهو راه بیندازد. مردم هم پشت به او می‏کردند؛ تنفر از او داشتند، از پاسبانها هم همین طور، از سازمان امنیت دیگر بدتر، برای اینکه اخیراً از همه بدتر بود. این وضع رژیم طاغوتی و ارتشی که در خدمت او باشد، و ژاندارمری و سایر قوای انتظامی که در خدمت او باشد. وضع را این طوری درست کرده بودند که همه [برای‏] حفاظت شاه باشند؛ و مردم را بترسانند که مبادا یک وقت به فکر یک کسی بیفتد که مخالفتی بکند.

اما رژیم اسلامی آن است که پیغمبر اسلام- صلی اللَّه علیه و آله و سلم- که در زمان خودشان در رأس بودند، به حسب اصطلاح ما در رأس بودند، در مسجد می‏آمدند و می‏نشستند با مردم؛ با اشخاصی که وارد می‏شدند دور هم می‏نشستند، و همچو می‏نشستند [که‏] معلوم نبود که کدام یک اینها پیغمبر است، همین طور حلقه‏ای می‏نشستند. این طور هم نبود یک صدر و ذیلی باشد؛ یک پتویی مثلًا افتاده باشد و تشکی باشد، صندلی‏ای باشد و تخت و تاجی باشد. شاید مسجدشان حصیر هم نداشت به این معنایی که مسجدهای شما دارد- و حتماً این طور نبوده- اگر هم یک چیزی بوده، یک چیز مختصری بوده. مسجدشان هم دیوارش به اندازه قامت یک آدم، شاید یک خورده‏ای هم کمتر بوده، به اندازه یک قامت. در بین مردم آنجا آن طور می‏نشست که وقتی از خارج یک کسی [می‏آمد] نمی‏شناخت. به حسب روایات این است که وقتی وارد می‏شد، می‏گفت کدام یک شما پیغمبر [است؟]. این طور نبود که در نشستن و آداب جوری باشد که وقتی هر کس وارد می‏شود بفهمد که این «آریامهر» [است‏]، این حرفها نبود در کار. و امیر المؤمنین- سلام اللَّه علیه- آن روزی که با او بیعت کردند، بیعت بر یک مملکتی که چندین مقابل ایران بود، خود ایران هم جزئش بود- در آن وقت ایران هم جزء ممالک اسلامی بود، حجاز و مصر و بسیاری از جاهای دیگر در حیطه او بود- همان روز که بیعت کردند، بعد از بیعت بیل و کلنگش را برداشت رفت سراغ یک کاری که انجام می‏داد! در بین مردم هم هیچ باکی نداشت؛ برای اینکه مردم با او بد نبودند، خیانتی نکرده بود که از مردم بترسد. او هر چه کرده بود به نفع ملت خودش، به نفع مسلمین، انجام داده بود. یک کسی که به نفع مسلمین، به نفع ملت، کارها را انجام می‏دهد دیگر از ملت نمی‏ترسد، ملت پشتیبان هست.

شما ملاحظه بکنید همین دو دوره‏ای که همه‏مان دیده‏ایم، منتها من زیادترش را دیده‏ام و شما کمترش را، در دوره سابق و این دوره اگر یک مشکلی پیدا می‏شد برای دولت سابق و شاه و وزیر و دبیر و رؤسا همه فریاد می‏زدند که مشکل حاصل شده، مردم چه می‏کردند؟ آن که می‏توانست، می‏گفت خدا کند زیادتر بشود! کمک هم شاید به آنها می‏کرد برای زیاد شدن مشکل. آن هم که نمی‏توانست، بی‏تفاوت بود، کار نداشت به این کارها. خوب، جهنم که برای تو مشکل است! بهتر. شماها یادتان نیست وقتی که این سه مملکت هجوم کردند و ایران را گرفتند در جنگ عمومی، من یادم هست و قم بودم، همه چیز مردم در خطر بود، همه چیز، سه تا لشکر دشمن وارد شده بودند، همه چیزشان در خطر بود، لکن آن روزی که صدا درآمد که رضا شاه را بیرونش کردند، مردم راحت شدند؛ مردم دعا کردند و به هم تبریک شاید می‏گفتند! و من به این دومی [نصیحت‏] کردم که کاری نکن که وقتی رفتی مردم شادی کنند، چنانچه برای پدرت کردند. این را دیگر خود شما دیدید، من نبودم اینجا، که وقتی ایشان رفته است مردم چه کردند، خیابانها چه بساطی بود. علاوه بر اینکه کمک نمی‏کردند، این طور بودند خودشان، برای اینکه جبهه را یک جبهه مقابل قرار داده بود. مسئله ملت اصلًا طرح نبود پیش اینها، هیچ کاری به ملت اینها نداشتند. اینها هر چه می‏توانستند قواشان را صرف سرکوبی خود ملت می‏کردند. وقتی سرکوبی ملت در رأس مقاصدشان بود، خوب، دیگر نباید توقع داشته باشند که ملت با آنها چه کار می‏کند.

در این حکومت دوم، که باز تمام اسلامی نیست، باز یک نسیمی از اسلام است، یک نسیم جزئی از اسلام در ایران آمده است، شما دیدید که وقتی قضیه کردستان پیش آمد چه کردند مردم از همه اطراف. نه نظامی تنها و نه پاسدارهای تنها؛ اقشار مردم، مردم کوچه و بازار، زنها اینجا آمده‏اند که شما اجازه بدهید ما برویم کردستان. گفتم نه آقا جان، لازم نیست شما بروید. و چنانچه آن وقت جلو گرفته نشده بود، برای اینکه خوب، خیلی آنجا شلوغ نشود، شاید آنجا بسیار می‏رفتند برای کمک کردن، منتها احتیاجی پیدا نشد بحمد اللَّه- خود ارتش با پاسدارها حل کردند، این برای چه بود؟ برای اینکه حالا مردم می‏بینند که این حکومتشان نمی‏خواهد آزارشان بدهد؛ نمی‏خواهد اذیّت کند؛ بیخودی کسی را نمی‏گیرد؛ خودش هم می‏آید توی [مردم‏]؛ نخست وزیرتان هم می‏آید توی مردم و راه می‏رود و توی همین شلوغیها می‏آید و مردم هم به او تنه می‏زنند؛ از باب اینکه یک نفر از افراد است دیگر، ولی مردم پشتیبانش هستند. و آن روزی که برایش و برای مملکت یک مشکلی پیدا بشود، مردم مملکت را از خودشان می‏دانند؛ نمی‏گویند که منافع ما را آنها می‏برند، خوب، خودشان هم جلو بگیرند. این منافع مال خودمان است، خودمان هم باید حفاظت کنیم. برای ارتش و تمام قوای انتظامیه این باید یک عبرت باشد. این دو قطب را مطالعه کنند و عبرت بگیرند که آن طور وقتی عمل می‏شد، مردم با آنها آن طور بودند؛ کارشکنی می‏کردند، هر چه می‏توانستند از زیر بار بیرون می‏رفتند، اگر می‏توانستند هم کارشکنی می‏کردند. در این قطب، مردم موافق‏اند؛ همراهی می‏کنند. این جهاد سازندگی شما خیال می‏کنید در آن وقت اگر بود این جهاد سازندگی می‏شد. هر چه فریاد می‏کردند، می‏گفت غلط کردند! این جهاد سازندگی که با یک ندا جهاد سازندگی این طور شد که از امریکا می‏آیند اینجا جوانها- که یک دسته‏ای پیش از این چند روز، چند وقت پیش از این آمدند- و می‏روند سراغ دهات اینجاها برای سازندگی. در تلویزیون دیده‏اید لا بد که زن، مرد، زنهای محترم، مردهای محترم، اینها خودشان را الآن از ملت می‏دانند، و می‏روند با ملت [و] با برادرهای خودشان، مثل خانه خودشان، می‏روند با آنها کار می‏کنند.

اینها یک مسائلی است که ما باید از آن عبرت بگیریم که وقتی مسائل اسلامی شد، ملی شد، کار برای خود مردم شد، این طور نبود که بخواهند آقایی بفروشند، بخواهند قدرت بفروشند و قدرت‏نمایی کنند ارتش باید بفهمد این را که با قدرت‏نمایی نمی‏شود تا آخر یک مملکتی را اداره کرد، با تفاهم می‏شود. وقتی مردم فهمیدند که ارتش مال خودشان است و در منافع خودشان دارد قدم برمی‏دارد، آن وقت گل می‏ریزند سرشان. چنانچه دیدید ریختند، و می‏ریزند هم حالا برایشان؛ تظاهر می‏کنند، شعار می‏دهند. اما وقتی ببینند که هر جا پا بگذارند اینها می‏کوبند اینها را، بخواهد برود فرض کنید یک کلانتری عرض حال بدهد، این هم که می‏خواهد برود، دلش می‏لرزد که حالا برویم اینجا چه جور گرفتاری برای ما پیدا بشود. این طور بود دیگر. اینهایی که «پاسدار» اسم خودشان را گذاشته بودند، مردم را می‏کوبیدند، اذیت می‏کردند، جرم می‏کردند. و همین طور کسانی که باید پشتیبان ملت باشند بر خلاف مسیر ملت بودند. حالا که همه‏شان بحمد اللَّه- خداوند ان شاء اللَّه همه را حفظ کند- در مسیر ملت وارد شده‏اند و همراه با ملت هستند و خدمتگزار ملت هستند، ملت هم با آنها خدمت می‏کند، متقابل است خدمت، خدمت متقابل است. شما به آنها خدمت می‏کنید؛ آنها هم به شما خدمت می‏کند. این یک عبرتی است برای همه ماها که بفهمیم که برنامه باید چی باشد.

عرض کردم اسلام باز در ایران محتوایش تحقق پیدا نکرده. یک اسمی و یک کمی هم، یکی کمی هم صورتش پیدا شده. حالا این طور شده. و اگر ان شاء اللَّه اسلام در ایران آن طوری که خدا و رسول می‏خواهند پیدا بشود، آن وقت معلوم می‏شود که دولت اسلامی یعنی چه، و دولت طاغوتی یعنی چه، آن وقت برادری همه شما درست مستحکمتر می‏شود؛ و مملکت هم آباد می‏شود؛ و خیانتها از بین می‏رود؛ برادریها ظهور می‏کند. و من امیدوارم که بشود این؛ و ما و شما بتوانیم با هم دست به دست هم بدهیم، همه پشتیبان هم، همه خدمتگزار به اسلام و خدمتگزار به خدای تبارک و تعالی، برای درست کردن یک مملکتی، و نجات دادن مملکت از دست دشمنها. آنهایی که الآن هم باز چشمهاشان به اینجا دوخته شده است، و منافع خودشان را دیدند از دست رفته است، چشمها را به اینجا دوخته‏اند که بلکه به خیال خودشان باز یک رژیمی نظیر او یا بدتر از او را ایجاد کنند. و من امیدوارم که دیگر موفق نشوند.

و عمده امید این است که یک ملت الآن بیداری پیدا کرده. ملت ما یک هوشیاری پیدا کرده که حالا در هر جای مملکت شما بروید، هر جا که بروید، می‏بینید مردم روشن هستند؛ مردم تکلیفشان را می‏فهمند چیست. و این خیلی امیدواری برای ما دارد که دیگر قیام به شخص و به این و به آن ندارد، همه‏اش قیام به خداست. همیشه هست این طور، همیشه این طور است که کار کار الهی است؛ دیگران هیچ نیستند. هیچ کس در مقابل آن قدرت چیزی ندارد، و هر چه هست از اوست، همه قدرتها قدرت اوست، و الّا شما از کجا قدرت دارید؟ بشر چی هست که قدرت داشته باشد. بشر که هیچ، هیچ کس، نه ملائکه مقرَّبین، نه انبیای مُرسَلین، نه دیگران، هیچ کس از خودش چیزی ندارد، هر چه هست از مبدأ خیر است.

توجه به او داشته باشید؛ و متوجه باشید که پیروزی را از او ما داریم. و من این را گفتم: تمام وسائلی که کوبنده بود و با دو ساعت می‏توانستند این مملکت را بریزند به هم- خود او هم گفت که من اگر بروم خراب می‏کنم و می‏روم- لکن خدا خواست که یک رعبی در دل اینها افتاد که دیگر گوش نکردند به بزرگها که می‏خواستند خرابکاری بکنند. این یک کمکی بود که خدای تبارک و تعالی به ملت ما کرد که اینها به فکر این نیفتادند که توپ و تانک را بریزند و مردم را بکشند و تهران را خراب کنند و به هم بریزند، و هر چه می‏خواهد بشود. اگر هم یک دفعه نقشه‏اش را کشیدند- که در زمان بختیار این نقشه کشیده شد، آن روزی که اعلام حکومت نظامی دادند، بعدها به ما گفتند، بنا بر این بود تانکها و توپها را بیاورند در خیابانها و مستقر کنند، و شبش بریزند و اشخاصی که احتمال می‏دهند که مخالف با آنها باشند همه را از بین ببرند- آن را هم خدا خواست که نشد. اینها یک چیزهایی بود که خدا انجام داد، ماها چیزی نیستیم، هر چه بود او کرد، همه کارها [با] او بود. توجه به او را از یاد نبرید. توجه به او منشأ همه خیرات است، برای دنیای شما، برای آخرت شما. به ذکر خدا مطمئن می‏شود قلبها: أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ‏[21] قلبها اگر بخواهد مطمئن باشد، که بهترین نعمت این است که انسان مطمئن باشد الآن شما اینجا نشسته‏اید، نه شما از من می‏ترسید، نه من از شما، برادریم همه، این «اطمینان» است. خوب، این با آن وقت فرق داشت که اگر یک اجتماعی در یک جایی می‏شد، همه دلشان لرزه داشت که حالا ما اینجا هستیم، بیرون برویم چه می‏شود. و حتماً اگر یک اجتماع این طوری در اینجا بود، بیرون که رفتید سرنوشت شما همه حبس بود، و سرنوشت ما، خوب، همین بود. این الآن یک نعمتی است که خدا به ما داده که همه مطمئنّاً، برادروار پیش هم نشسته‏ایم، حرفهایمان را می‏زنیم، این را حفظش کنید. توجه به خدا را حفظ کنید. توجه به ملت را حفظ کنید. خودتان را خدمتگزار بدانید به بندگان خدا. بزرگی نفروشید به این مردم. این مردم بزرگ‏اند، بنده خدا هستند، به اینها بزرگی نفروشید؛ عُلوّ[22] بر اینها نکنید. خداوند دار آخرت را برای کسانی قرار داده است که به مردم نه عُلوّ نمی‏کنند؛ نه فساد می‏کنند، نه اصلًا اراده عُلوّ نمی‏کنند: لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً[23] نه اراده می‏کنند که یک بزرگی کنند به مردم و بزرگی بفروشند و مستکبر باشند؛ و نه مَفْسَده باشند و یک کشوری را به فساد بکشند- چنانچه دیدید. ان شاء اللَّه خداوند همه‏تان را حفظ کند. همه موفق باشید. و مشکلات همه ان شاء اللَّه رفع بشود. من هم دعاگوی شما هستم؛ و هم خدمتگزار شما.» (صحیفه امام، ج‏10، ص: 149 ـ 155)

ـ سخنرانی در جمع نمایندگان کارکنان صنعت نفت؛ لزوم محاکمه خائنین (1358)

«بسم اللَّه الرحمن الرحیم‏

من اوّل باید از کارکنان صنعت نفت و کارمندان آنجا- که در این نهضت اسلامی خدمت کرده‏اند و کمک کرده‏اند و یک عضو حساس بودند برای پیشبرد نهضت اسلامی- تشکر کنم؛ و سلامت و سعادت همه را از خدای تبارک و تعالی بخواهم. البته من می‏دانم که آن مرکزی که شما هستید، حساسترین مراکز است برای ما و برای دولت. و نابسامانیهای آنجا را هم به من رسانده‏اند. و مدتهاست دنبال او بود [ند] که دیگر من اخیراً دیدم باید آقای اشراقی‏[24] با هیأتی بیایند و رسیدگی بکنند، و آمدند و رسیدگی کردند. و آنها هم بعضی این مطالب را به من گفتند. و شما هم اگر مدارکی دارید جمع بکنید، که آن مدارک را به آقای اشراقی بدهید. کارهایی که این آدم‏[25] می‏گویند کرده است، و من خیلی اطلاع ندارم، و چیزهایی که نباید بکند کرده است، اینها را شما مدارکش را جمع بکنید تا ایشان محاکمه بشود ان شاء اللَّه.

البته ما هیچ نظر سوئی به هیچ کس نداریم. ما می‏خواهیم که مسائل ایران روی جهات اسلامی و روی مصالح کشورمان اداره بشود. مملکت یک مملکت اسلامی [است‏]؛ با حفظ مصالح مسلمین، مملکت اداره بشود. کسی بتواند اداره کند هر جا را، او حرفی نیست که باشد. و چنانچه در اداره کردن، نقصی دارد، یا خدای نخواسته خیانتی کرده است، آن هم چنانچه دلیلی داشت بر آن، محاکمه می‏شود و محکمه حکم می‏کند. و شماها متوجه باشید و خاطر جمع باشید که این طور نیست که ما نادیده بگیریم شرکت نفت را و زحمات شما را. دنبال این تحقیقاتی که آقای اشراقی کرده‏اند- و اینها ان شاء اللَّه به دولت و مقامات آنجاها گزارش داده می‏شود، و باز گزارش تامّش به من نرسیده است- چنانچه دیدیم که یک خیانتی در کار بوده است، یا یک کارهای خلافی، بر خلاف مصلحت مملکت، بر خلاف مصلحت اسلام بوده است، البته دادگاه هست و جدّاً محاکمه می‏شود و به جزای خودش می‏رسد. شما مطمئن باشید راجع به این معنا که هیچ اغماضی برای کسانی که خلاف می‏کنند، هیچ اغماضی نمی‏شود، باید رسیدگی بشود. چنانچه او هم حرفی دارد، برود در محکمه بزند. شماها هم چنانچه مطالبی دارید، یکی را تعیین کنید که بهتر مطالب را می‏تواند بگوید، در محکمه برود و مسائل را طرح بکند.

و اگر خدای نخواسته یک خلافی شده است و خلاف دیانتی شده است، یک خلاف مصلحت اسلام و مسلمین شده است، در شرکت نفت یک توطئه‏هایی مثلًا هست چنانچه گفته می‏شود- آنها باید رسیدگی بشود. و پس از رسیدگی، هر کس و هر مقامی باشد- نزیه که یک آدم عادی است، قابل ذکر نیست- هر کس در هر مقامی باشد، اگر خیانت کرده باشد، به محاکمه کشیده می‏شود و به جزای خودش می‏رسد. و اگر بی‏گناهیش هم ثابت شد، رها می‏شود.

ان شاء اللَّه که موفق و مؤید باشید. مطمئن باشید کار الآن مال خودتان است. مملکت مال خودتان است. زحمتی که می‏کشید برای ملت خودتان [است‏]، مثل سابق نیست که دیگران بِبَرند بخورند. و من امیدوارم که به زودی این گرفتاریهایی که هست- البته مشکل است ان شاء اللَّه رفع خواهد شد. ان شاء اللَّه خداوند همه شما را تأیید کند و موفق باشید. من دعاگوی همه‏تان، و خدمتگزار همه ملت و شماها هستم.» (صحیفه امام، ج‏10، ص: 156 ـ 157)

ـ نامه تشکر به فرماندهان ارتش و سپاه؛ تبریک شکستن حصر آبادان (1360)

«بسم اللَّه الرحمن الرحیم‏

مشهد مقدس- حضرت آیت اللَّه آقای شیرازی- دامت برکاته‏

تلگراف شریف در تبریک پیروزیهای مهم نیروهای مسلح موجب تشکر گردید.

امید است با توجهات خاصه ولی عصر، بقیة اللَّه- ارواحنا له الفداء- و دعای خیر جنابعالی و سایر حضرات آقایان معظم در تحت قبه منوره حضرت ثامن الحجج- علیه و علیهم الصلاة و السلام- خداوند تعالی توفیق پیروزی نهایی و سرکوبی دشمنان اسلام در داخل و خارج را به قوای مسلح و ملت رزمنده ایران عنایت فرماید؛ و منحرفین را که آگاهانه و یا ناآگاهانه در خدمت دو قطب شرق یا غرب به اسلام و جمهوری اسلامی ضربه می‏زنند، هدایت یا سرکوب فرماید؛ و جوانان به دام کشیده را که جان خود و هم میهنان خود را در راه اهداف دغلبازان به هدر می‏دهند، از خواب غفلت بیدار و به دامن ملت برگرداند. از جنابعالی امید دعای خیر دارم. و السلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته. 29 ذی قعده 1401/ 6 مهر ماه 60

روح اللَّه الموسوی الخمینی.» (صحیفه امام، ج‏15، ص: 256)

ـ نامه به آقای سید حسین خادمی اصفهانی در مورد «مؤسسه خیریه همدانیان» (1362)

[17 ذی الحجة الحرام 1403 بسمه تعالی شأنه. محضر منوّر حضرت مستطاب آیت اللَّه العظمی آقای خمینی- مدّ ظلّه العالی.

پس از اهدای سلام و تحیات وافره و تبریک عید سعید غدیر، به موجب اختیاراتی که در امر خیریه همدانیان مرحمت فرموده بودید، نظر به مصالح و منافع مؤسسه خیریه مذکور و راهنمایی مدیر محترم دارایی و غیره، تغییرات پیوست نامه بنا به موافقت امنای مؤسسه خیریه که از جمله حجت الاسلام آقای حاج کمال الدّین فقیه ایمانی، آقای تابش و آقای حاج آقا حسن فقیه ایمانی می‏باشند در اساسنامه این مؤسسه خیریه داده شد که مقتضی است تأیید فرمایند. و السلام علیکم و ادام اللَّه ظلّکم العالی.[26] حسین الموسوی الخادمی‏].

بسمه تعالی‏

پس از اهدای سلام و تحیت، آنچه را مرقوم داشته‏اید مورد تأیید است.

20 ذی الحجة الحرام 1403

روح اللَّه الموسوی الخمینی.» (صحیفه امام، ج‏18، ص: 163)



[1] - همسر امام خمینی.

[2] - در این ایام همسر امام خمینی برای دیدار بستگانش به ایران آمده بود و همراه با دختران و بستگان به مشهد رفته بود.

[3] - داماد امام خمینی.

[4] - آقای سید حسین خمینی( نوه امام خمینی).

[5] - دختر آقای سید مصطفی خمینی.

[6] - یادگار امام در این باره نوشته است: احتمالًا تاریخ نگذاشتن اینجانب( احمد خمینی) بدین جهت بوده است که اگرمحتوای نامه فاش می‏شد تاریخ نامه درجرم اثر داشت، یعنی جدید باشد یا قدیم( مرتب از طرف ساواک به ما گوشزد می‏کردند که اگر تکان بخورید دستگیر می‏شوید و من لابد می‏خواستم بگویم این مطلب قبل از تذکر بوده است).

[7] - آقای سید مرتضی پسندیده.

[8] - همسر امام خمینی.

[9] - عالم مثال، عالم تجرد ناقصه.

[10] - همسایه.

[11] - کوتاه شده، محدود.

[12] - خُذِ الغایاتِ وَ اتْرُک المبادی؛ به غایات متوجه شو و مبادی را رها کن.

[13] - اقتباس از آیه 150 سوره نساء.

[14] - عالم دیگری.

[15] - فراموش شده.

[16] - اشاره به آیات 60- 82 سوره کهف.

[17] - اشاره به حدیث نبویِ«

انَّ الاسلامَ بَدَأَ غَریباً و سَیَعُودُ غَریباً کمَا بَدَأَ، فَطوبی‏ لِلْغُرَباء»؛

اسلام در آغاز غریب بود و باز به غربت باز گشت، خوشا به حال غریبان. بحار، ج 8، ص 12.

[18] - برادرم موسی چشم راستش نابینا بود و برادرم عیسی چشم چپش، و من هر دو چشمم بیناست. منسوب به پیامبر( ص) امام خمینی در کتاب سر الصلاة این روایت را نقل فرموده در تفسیر آن نوشته‏اند:« جناب موسی را کثرتْ غلبه بر وحدت داشت، و جناب عیسی را وحدت غالب بر کثرت بود؛ و رسول ختمی را مقام برزخیت کبرا[ بود] که حد وسط و صراط مستقیم است.» سر الصلاة، معراج السالکین و صلاة العارفین. تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1375، ص 92.

[19] - منقول از امام باقر( ع) که« اسلام بر پنج چیز بنا شده: نماز، زکات، روزه، حج و ولایت، و به هیچ چیز چون ولایت دعوت( و تأکید) نشده است». نگاه کنید به: اصول کافی، ج 2، ص 18.

[20] - شاه.

[21] - سوره رعد، آیه 28:« آگاه باشید که تنها یاد خدا آرام‏بخش دلهاست.»

[22] - برتری، بزرگی.

[23] - سوره قصص، آیه 83:« آنان که در زمین اراده علوّ و فساد و سرکشی ندارند».

[24] - آقای شهاب الدین اشراقی، داماد امام خمینی.

[25] - حسن نزیه، اولین مدیر عامل و رئیس هیأت مدیره شرکت ملی نفت ایران، پس از پیروزی انقلاب، منصوب شده از سوی آقای بازرگان نخست وزیر دولت موقت نماینده کارکنان صنعت نفت درباره فعالیتهای وی شکایات مبسوطی را با امام مطرح کرده است.

[26] - درخواست اولیّه برای تغییر اساسنامه مؤسسه خیریه همدانیان در تاریخ 1/ 9/ 1359 از سوی مدیر عامل و عضو هیأت امنای مؤسسه خدمت امام خمینی تقدیم شد و معظم له، انجام این کار را با صلاحدید آقای خادمی بلامانع دانستند. مرقومه امام، ذیل تاریخ فوق، در همین مجموعه درج شده است

انتهای پیام /*