امروز با امام: هفدهم شهریور
ـ بیانات در جمع روحانیون نجف؛ توطئه رژیم برای نابودی اسلام (1346)
[بسم اللَّه الرحمن الرحیم]
نقشه حکام تهران عمیق تر از آن است که ما تصور میکنیم؛ نقشه آنان از بستن مدرسه فیضیه و به زندان کشیدن علما و طلاب، بر هم زدن حوزه علمیه قم و از بین بردن اسلام و روحانیت است. آنها نه اسلام را میخواهند و نه روحانیت را؛ چون میبینند با بودن روحانیت و اسلام، نمیتوانند دستورات اربابان خود را در مملکت اجرا کنند و ایران را بکلی به خارج وابسته کنند. آنها با جشنهایی که هر روز راه میاندازند، و سلاحهایی که مرتب از این و آن میخرند، ولخرجیها و گشادبازیهایی که هر روز میکنند، میخواهند ملت ایران را به فلاکت و ورشکستگی بکشانند و- نعوذ باللَّه- گدای در خانه امریکا و اسرائیل سازند. لیکن مطمئن باشید که موفق نخواهند شد.
الحمدللَّه ملت بیدار است و روحانیت ایران هم به وظایف خود آشناست. روحانیت ایران را استعمار نتوانسته است خواب کند و فریب دهد. و با این بیداری ان شاء اللَّه دستهای خائنین به اسلام و مملکت را قطع خواهند کرد. شما وظیفه دارید که از هر راه ممکن، برادران خود را در ایران یاری کنید، و در برابر مشکلاتی که دارید صابر باشید و استقامت کنید. همین اظهار همدردی و پشتیبانی شما از ملت مظلوم ایران اثر دارد. خداوند ان شاء اللَّه همه را از خواب غفلت بیدار کند....» (صحیفه امام، ج2، ص: 151)
ـ پیام به ملت ایران درباره کشتار وحشیانه 17 شهریور (1357)
«بسم اللَّه الرحمن الرحیم
بار دیگر شاه با دستور حکومت نظامی در تهران و سایر شهرستانهای بزرگ ایران، ثابت کرد که پایگاهی در میان ملت ندارد. اعلام حکومت نظامی در محیطی آرام- به اقرار رادیو و مطبوعات ایران که راهپیمایی با کمال آرامش در آن انجام میگرفت- نه تنها قانونی نیست بلکه جرم است و دستور دهنده آن مجرم. شاه برای به رگبار بستن مردم بیدفاع و مظلوم هیچ بهانهای را بهتر از حکومت نظامی ندید. روزهای اخیر، تهران و سایر شهرستانهای مهم ایران برای اظهار مظلومیت و مخالفت با مجرمی که 35 سال بر مقدرات آنان سلطه دارد و جنایات و خیانتهای او در کشور و مخالفتهای او با قانون اساسی واضح است، شاهد راهپیماییهای آرام بود. اظهار مخالفت با مجرمی که تمام هستی ملت را به باد داده است، از طرف کسانی بود که در حد عالی شعور سیاسی و دینی بودند؛ به طوری که حاضر شدند ارتش را گلباران کنند ولی «دولت آشتی ملی»، آنان را به عنوان شعار بر خلاف قانون اساسی، محکوم نمود؛ و حال آنکه شعار آنان بر ضد قانون اساسی شکن- یعنی شاه- بود. شعار بر ضد رژیم تحمیلی غیر قانونی بود، اظهار مظلومیت بود ولی واقعیت این است که شاه میخواهد انتقام خود را از ملت بیدفاع بگیرد، و با صحنهسازیهای مبتذل، ملت بیدفاع را به مسلسل ببندد و نفسها را به خیال باطل خودش در سینه خفه گرداند ولی دیگر دیر شده است و ملت مظلوم و بیدار ایران آگاه گردیدهاند. من هنوز اطلاع دقیقی از کشتگان و مجروحان در سراسر ایران ندارم؛ ولی خبرگزاریها تعداد کشتگان را به صدها نفر گزارش دادهاند و خبرهایی از ایران، این تعداد را بیش از هزار نفر میگویند. اکنون بر ملت شجاع ایران است که به هر ترتیبی که ممکن است به مجروحین بیشمار خود، خون، دوا و غذا برساند و از هر گونه کمک مالی دریغ ننماید.
چهره ایران امروز گلگون است و دلاوری و نشاط در تمام اماکن به چشم میخورد. آری این چنین است راه امیر مؤمنان علی و سرور شهیدان امام حسین. ای کاش «خمینی» در میان شما بود و در کنار شما در جبهه دفاع برای خدای تعالی کشته میشد.
ملت ایران! مطمئن باشید که دیر و یا زود پیروزی از آن شماست. شاه با حکومت آشتی ملی میخواهد روحانیت شریف ایران و سیاسیون محترم را در کشتار خود سهیم گرداند ولی فریب او خیلی زود برملا گردید. إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانِ کانَ ضَعِیفاً.[1]
جهان باید بداند که این است فضای باز سیاسی ایران! و این است رژیم دموکراسی شاه! و این است عمل به دین مبین اسلام در منطق شاه و دولت او! اکنون به بهانههای پوچ دست به حبس و تبعید تازه زدهاند و میزنند. باید علما و روشنفکران ملت در زیر چکمه دژخیمان خُرد شوند تا کسی خیال آزادی به خود راه ندهد. شما ای ملت محترم ایران، که تصمیم گرفتهاید خود را از شرّ رژیم شاه خلاص گردانید و در رفراندمی که در سه و چهارم شوال[2] در برابر ناظران سراسر جهان انجام دادید به دنیا نشان دادید که رژیم شاه جایی برای خود در ایران ندارد- چنانچه در روزنامههای خارجی هم منعکس گردید. مطمئن باشید که هیچ قدرتی نمیتواند با شما که بیدارید و بپاخاستهاید روبه شود.
ارتش وطنخواه ایران! شما دیدید که ملت با شما دوست و شما را گلباران میکند. و میدانید که این چپاولگران برای ادامه ستمگری، شما را آلت قتل برادران خود قرار دادهاند، به دیگر برادران ارتشی خود که شاه را رها کردهاند و در پشتیبانی مردم، به دشمن حمله نمودهاند بپیوندید، و بپاخیزید و نگذارید ملت شما نابود و برادران و خواهران شما به خاک و خون کشیده شوند. نام خود را در تاریخ که به سود ملت ایران به راه خود ادامه میدهد، هر چه زودتر ثبت کنید و ریشه خیانت و ظلم را بکنید.
شما ای علمای بزرگ اسلام و سیاسیون بزرگ، که از فشار شاه هراسی به دل راه نمیدهید! نشانه اعتماد و قوّت روحیه ملت هستید، و در این موقع حساس نه تنها باید استقامت کنید بلکه روحیه عالی مقاومت جامعه را هر چه بیشتر باید تقویت کنید، و هر چه بیشتر صفوف خود را برای مقابله با دشمن مردم ایران متشکلتر کنید. از خداوند متعال نصرت اسلام و مسلمین را خواهانم. و السلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته.
روح اللَّه الموسوی الخمینی.» (صحیفه امام، ج3، ص: 459 ـ 461)
ـ سخنرانی در جمع کارکنان پخش رادیو؛ نقش رادیو و تلویزیون در جامعه (1358)
«بسم اللَّه الرحمن الرحیم
من میل دارم که همه قشرهای ملت، خصوصاً قشرهایی که در خدمت دولت هستند، همه ادارات مختلفه و از همه بالاتر رادیو، و از آن بالاتر رادیو و تلویزیون، میل دارم که باورشان آمده باشد که جمهوری اسلامی است. یک وقت انسان رأی میدهد به جمهوری اسلامی- که همه رأی دادید- یک وقت هم هست که محتوای جمهوری اسلامی را مطّلع نیست. این باید مطّلع بشود که جمهوری اسلامی معنایش این است که رأی عموم یا اکثر، برای نظام و محتوای نظام اسلام و احکام اسلام، برنامه اسلام، است. یک وقت این را هم میداند، لکن باز باورش نیامده است که باید همه چیز اسلامی بشود.
من میل دارم که همه باورشان آمده باشد که این نهضتی که از اول تا آخرش- قریب پانزده شانزده سال، طول کشید و زحمتها کشیده شد، خونها داده شد و جوانها از دست رفت، خانهها از دست رفت، خانمانها خراب شد، و خصوصاً در این یکی دو سال آخر که همه شاهد بودید که چه شد، باورمان آمده باشد که این همه برای اسلام بود. هیچ من نمیتوانم تصور کنم و هیچ عاقلی نمیتواند تصور کند که بگویند ما خونهایمان را دادیم که خربزه ارزان بشود! ما جوانهایمان را دادیم که خانه ارزان بشود. هیچ عاقلی جوانش را نمیدهد که خانه ارزان گیرش بیاید. مردم همه چیزشان را برای جوانهاشان میخواهند؛ برای خانمانشان میخواهند. این منطق، یک منطق باطلی است، که شاید کسانی انداخته باشند، مغرضها انداخته باشند توی دهن مردم که بگویند ما خون دادیم که مثلًا کشاورزیمان چه بشود. آدم خودش را به کشتن نمیدهد که کشاورزیش چه بشود. چرا همان منطقی که خود مردم در تمام طول مدت، و خصوصاً در این آخر، منطقشان بود آن را ذکر نمیکنند؟ همه دیدید که تمام قشرها، خانمها، ریختند توی خیابانها، جوانها ریختند توی خیابانها، در پشت بامها، در کوچه و بَرزَن و همه جا، فریادشان این بود که ما اسلام را میخواهیم و جمهوری اسلامی میخواهیم. برای اسلام است که انسان میتواند جانش را بدهد. اولیای ما هم برای اسلام جان دادند، نه برای اقتصاد، اقتصاد قابل این نیست. آدم، اقتصاد را برای خودش میخواهد؛ خودش را به کشتن بدهد که اقتصادش درست بشود! این معقول نیست. یا جوانهایشان را به کشتن بدهند که نان ارزان گیرش بیاید! این یک چیز معقولی نیست. آن که معقول است و عمل شد و همه دیدیم و همه دیدید، این است که همان طوری که در صدر اسلام، پیغمبر اسلام- صلی اللَّه علیه و آله- و اولیای اسلام همه چیزشان را فدای اسلام میکردند، برای اینکه در این فداکاری باخت نیست.
آنهایی که دم از اقتصاد میزنند و زیربنای همه چیز را اقتصاد میدانند از باب اینکه انسان را نمیدانند یعنی چه، خیال میکنند که انسان هم یک حیوانی است که همان خورد و خوراک است! منتها خورد و خوراک این حیوان با حیوانات دیگر یک فرقی دارد. این چلوکباب میخورد؛ او کاه میخورد؛ اما هر دو حیوانند. اینهایی که زیربنای همه چیز را اقتصاد میدانند اینها انسان را حیوان میدانند. حیوان هم همه چیزش فدای اقتصادش است. زیربنای همه چیزش [است] الاغ هم زیربنای همه چیزش اقتصادش است. اینها انسان را نشناختند اصلًا که چه هست. ما باید باورمان بیاید به اینکه مملکت ما همه چیزش را فدا میخواست بکند برای اسلام. الآن هم میآیند به من میگویند، مکرر- دستجمعی، تنهایی- که شما دعا کنید ما شهید بشویم. معقول است که بگوید من شهید بشوم برای اینکه شکمم سیر بشود؟ برای شکمش میخواهد شهید بشود؟! کسی معقول است که تقاضای شهادت بکند برای شکمش؟ همچو معقول نیست این معنا، تقاضای شهادت برای اینکه ادراک کرده است که در شهادت موت نیست؛ یک حیات جاوید است، برای حیات جاوید است که این تقاضای شهادت میکند. زیربنا توحید است، زیربنا عقاید حقّه الهی است؛ نه زیربنا شکم باشد. اینهایی که اقتصاد را زیربنا میدانند، اینها منحط کردند انسان را از حدّ انسانیت به حد یک حیوانی، مثل سایر حیوانات؛ این هم مثل سایر حیوانات.
من میخواهم که همه ما باورمان آمده باشد که جمهوری اسلامی است و باید همه چیز ما اسلامی بشود. ما از آن وضع سابق، که اخیراً پنجاه سالش را، پنجاه و چند سالش را، من شاهدش بودم و شماها چندین سال- البته هیچ کدام پنجاه سال یادتان نیست. شماها چندین سالش را که در زمان این حکومت جائر بود در نظر دارید که همه وابستگی به غرب بود و به امریکا بود؛ و تلخیهایش را هم همه دیدید. ذایقههای شما باز از آن چیزها تلخ هست، حبسها را حالا خودتان هم حبس نرفتید، خوب، دوستانتان رفتند؛ اهل ملتتان رفتند- حبسها، زجرها، حتی گاهی برای من نقل کردهاند- که اینها نقلش هم مشکل است- بعضیها را در تاوه سرخ کردند! میگذاشتند روی تاوه آهنی، برق را متصل میکردند، سُرخشان میکردند! این تلخیها در ذایقه ما هست و شما.
ما حالا باید باورمان بیاید که آن بساط طاغوت باید برچیده بشود. همان رأس و رده بالا برود و باقیش باقی بماند، این باز به مقصد نرسیدیم. همه جا، در همه وزارتخانهها، در همه ادارات، در بازار، در همه جا، باید جوری بشود که وقتی یک کسی وارد شد ببینید که وارد شده در یک مملکت اسلامی؛ همه چیزش اسلامی است؛ نه کم فروشی در اینجا هست؛ نه گرانفروشی و اجحاف هست در آن؛ نه دروغ هست؛ نه تقلّب هست؛ نه این کاغذ بازیهای اداری هست؛ نه آن مجلات با آن عکسها و با آن تبلیغات، که جوانهای ما را به تباهی کشیدند؛ و نه آن بساطی که در رادیو و تلویزیون بود و شماها دیدید.
مقصدِ آنهایی که اینها را پیش آورده بودند، در همه جاها که شما قدم میگذاشتید در آن، یک چیز نمایان بود که اشخاص عمیق آن یک چیز را میفهمیدند و آن اینکه نگذارند جوانهای ما رشد کنند. جوانهای ما را بار بیاورند به طوری که در قید این نباشد که مملکتش چه در آن میگذرد. اگر یک کسی عادت کرد که این مجلات را- که دیدید، دیده بودید، با آن عکسها و با آن مسائل- آن سینماها را که دیدند با آن بساط و امثال ذلک و آن تلویزیون آن وقت، و آن رادیوی آن وقت، و آن مدارس آن وقت، و آن کنار دریا رفتنهای آن وقت، و آن مراکز فحشای آن وقت، همه اینها در یک مطلب شریک بودند و [و آن اینکه] جوانهای ما را بیتفاوت کنند راجع به مسائل خودشان، یک جوانی که عادت کرد که هر روز برود یا هر شب برود در سینما و آن طور مسائل را ببیند، این دیگر فکرش نمیرود دنبال اینکه نفت ما را که میخورند، کجا میرود این نفت، این ثروت ما کجا میرود. اصلًا تو فکرش نمیآید این. این همان مثل آدم هرویینی میماند، یک آدم هرویینی اصلش فکرش دنبال این نیست که چه میگذرد. او همهاش دنبال این است که چه وقت، وقت هرویین بشود، یا وقت استعمال تریاک بشود. آن کسی که عادت کرد که برود در این مراکز فحشا، تمام همّ و غمش همان مراکز فحشاست؛ حالا چه میگذرد در این مملکت، چه به سرش دارد میآید، پیشش مطرح نیست، دنبال این مطلب نیست.
تمام این مسائلی که در این پنجاه سال اخیر اینها پیش آوردند، و خصوصاً در زمان این دومی که از اوّلی بدتر بود، تمام این مسائل دیکتهای بود که شده بود برای اینکه جوانهای ما را بیتفاوت کنند؛ هر چه سرشان میآید به من چه ربط دارد. آن که میرود در دریا با مثلًا چه، با هم آنجا بازی میکنند، اینها دیگر فکر اینکه مسائل روز چه هست، دولتها چه میکنند و این مرد خائن چه به سر ما آورد، اصلًا فکر این در ذهنشان نمیآید. این روشنفکرها و نویسندهها و آزادیخواهها- نه همهشان، بسیارشان- یا توجه به این ندارند که این برنامهها و آزاد گذاشتن این جوانها و این دخترها و این پسرها برای اینکه هر کاری دلشان میخواهد بکنند، این چه به سر این مملکت میآورد؛ یا توجه ندارند؛ یا میدانند و اجیر هستند؛ دنبال همان هستند. فریاد میزنند آی آزادی از بین رفت! آی آزادی! خوب آزادی از بین رفت، چه شد؟ شرابخانهها محدود شده یا گرفته شده؛ مراکز فحشا را جلویش را گرفتند- حالا تمامش هم باز معلوم نیست، من نمیدانم حالا پاکسازی شده یا نه- دیگر نمیگذارند این دختر و پسر تو دریا بروند لخت شوند با هم چه بکنند. اینها آزادی را این میدانند! و همان آزادی میدانند که از غرب دیکته شده برای ما؛ نه پیش خودشان. پیش خودشان اگر این طور بود، این ترقیات مادی را نمیکردند. دیکته شده [است] برای ممالک استعماری این نحو آزادیها. این آزادیها آزادیهای وارداتی است و این بیانصافها، طرفدار به قول خودشان «حقوق بشر»، و این بیانصافهای به قول خودشان نویسنده- همهشان را نمیگویم، بعضیشان را- و این بیانصافها، آزادیخواهها، این نحو آزادی را برای ما تبلیغ میکنند و تأکید میکنند بر آزادیی که مملکت ما را به تباهی میکشد.
مملکت، مملکت است به جوانش؛ به نیروی انسانیش. چیزی که نیروی انسانی را به باد بدهد مملکت را به باد میدهد. اگر یک مملکتی نیروی انسانی نداشته باشد، این مملکت نمیتواند اداره بشود. و این طور آزادیی که این آقایان میخواهند، این آزادیی است که نیروی انسانی را به تباهی میکشد؛ و به آنجا میکشد که هر چه سرش بیاورند حرف نزند؛ یعنی حرف نزند، مطرح نیست پیشش، او تمام همّش به این است که چه وقت تابستان بشود و چه وقت، وقت این بشود که بروند دریا؛ تمام همّش به این است که چه وقت شب بشود و برود سینما؛ چه وقت این مثلًا قضایای رادیو- تلویزیون پیش بیاید و بنشینند تماشا؛ نمیتواند، همان طوری که آدم تریاکی نمیتواند از پای منقل پا شود برود سراغ فرض کنید که جهاد سازندگی، از پای منقل نمیتواند فکر این معنا را بکند که به مملکت ما چه میگذرد؛ فرهنگ ما چه شده است؛ اقتصاد ما چه شده است. نمیتواند فکر کند، اینها هم میخواهند همین جور باشند. آنهایی که میخواهند ما را غارت کنند میخواهند بیمزاحمت غارت کنند، چرا مزاحم برای خودمان درست کنیم؟ راه عیش و عشرت را بر این جوانهای تازهرس باز میکنیم، هر چه میخواهند از این عیش و عشرتها بکنند، ما هم آن مخازنشان را میبریم؛ اینها هم عیش و عشرتشان را بکنند! اینها فریاد بکنند و عیش و عشرت بکنند، آنها هم همه چیزشان را ببرند. این پنجاه سال وضع ما این بود. دامنمیزنند به همه چیزهایی که در این معنا مشترک بود که جوانهای ما را تباه میکرد؛ بیتفاوت میکرد، در همه این معنا مشترک بود و حالا ما میخواهیم که باورمان آمده باشد، چه شماها که در تلویزیون هستید، در رادیو هستید کار میکنید و چه ما که طلبه هستیم و آنجا هستیم، باورمان بیاید که ما یک رژیم فاسدی که همّش [را] به این گماشته بود که جوانهای ما را فاسد کند، تباه کند، بیتفاوت نسبت به مسائل اساسی خودش بکند، باورمان بیاید که آن رفته که یک رژیم اسلامی- انسانی بیاید که در همه امور جدّی باشد.
اسلام شوخی ندارد؛ همهاش جدّی است، هزل ندارد؛ لغویات ندارد؛ لهویات ندارد؛ همهاش جدّی است، جدّیات است. هم در امور مادی، که اسلام هر دو جهت را دارد، هم امور مادی و هم امور معنوی، همهاش جِدّ است. لهو و لعب و لغو و آن چیزهایی که اسلام جلویش را گرفته همانهایی است که اینها دامن به آن میزنند. هر چیز را دیدید که اینها از آن ترویج میکنند بدانید آنی است که اسلام جلویش را گرفته. آن چیزهایی که اسلام جلویش را گرفته است همینهایی است که جوانهای ما را به تباهی میکشد. اسلام رزمنده میخواهد؛ جنگجو میخواهد در مقابل کفّار، در مقابل آنهایی که هجوم میکنند به مملکت ما، اسلام مجاهد میخواهد درست کند، نمیخواهد یک نفر آدم عیّاش درست کند که این آدم عیّاش، عیّاشیش را بکند، و همه چیزش را از بین ببرند. همه شرافتش را از بین ببرند و این باز مشغول عیّاشی و رقصیدن باشد. اسلام جِدّ است. یک مسلک جدّی است، هزل در آن نیست، لغو در آن نیست، لهو در آن نیست، بازی در آن نیست.
آن بازیی که اسلام اجازه؛ داده تیراندازی است و اسب سواری؛ مسابقه در اسب سواری؛ مسابقه در تیراندازی، آنها هم جنگ است و آن را اجازه داده حتی برایش «رِهان»[3] هم قرار دادهاند؛ یعنی شرطبندی هم بکنند، آن را اجازه دادهاند. لکن مسأله جدّی است آنجا، تربیت [است].
و اینها میخواهند که ما را به همان حالی که بودیم اسم، جمهوری اسلامی، و رسم و واقعیت، همان مسائل طاغوتی و همان مسائل باشد. ما باید جدیّت کنیم که همان طور که رأی دادیم به جمهوری اسلامی و اسم جمهوری اسلام الآن در ایران است، محتوایش را اسلامی کنیم؛ یعنی رادیو- تلویزیون که شما هستید اسلامی باشد؛ لغویات و لهویات و نمیدانم صورتهای کذا نباشد. اصلاح باید بشود اینها. البته ما بخواهیم جوانهایمان که چندین سال، از آن وقتی که چشم باز کردند در فساد بودند و در مراکزی بودند که همهاش فساد بوده، و این جور بزرگ شدند، برنامه هم این بوده که اینها را این طوری بزرگشان کنند، بخواهیم این برگردد به حال اوّل، طولانی است، ولی امیدواریم که برگردد. و الحمد للَّه تحولاتی که الآن دارد میشود و شده است، تقریباً راه صد ساله را در یک شب، جوانهای ما دارند میپیمایند، تحولات، تحولات تند و سریعی بوده، و امیدوارکننده است.
الآن راجع به تلویزیون صحبت دارم میکنم، یک چیزی که از همه رسانهها حساستر است؛ تلویزیون از همه مسائل تبلیغی و آلات تبلیغی حساستر است؛ برای اینکه هم گوش است و هم چشم. در چیزهای دیگر، حتی رادیو، فقط گوش استفاده میکند، در نمیدانم- روزنامهها و مطبوعات چشم از آن استفاده میکند. رادیو- تلویزیون گوش است و چشم، آن هم نه به اینکه مثلًا تیراژش مثل روزنامه کذا، ده هزار، بیست هزار، صد هزار، یک میلیون، باشد؛ همه مملکت است. الآن هم وضع جوری شده است که در دهات هم که میروی، آن مرد دهاتی هم که شاید درست خرج عایلهاش را نتواند ادا بکند، یک رادیو خریده است، یا یک تلویزیون دارد. همه جا هست؛ یعنی این چیزی که در تلویزیون نشان داده میشود در همه سطح مملکت، و در بیرون هم هر جا که موجها باید برود، همه جا، منتشر میشود. این حرفی که در رادیو گفته میشود و در رادیو- تلویزیون گفته میشود مال یک طایفه نیست؛ مال یک جمعیت نیست؛ مال یک مملکت نیست؛ همه جاست، همه قشرها هستند.
ما اگر این دستگاه که باید یک دستگاه آموزنده باشد، یک دستگاهی باشد که آن تباهیها، چیزهایی که جوانهای ما را به تباهی کشید و میکشد، حذف بشود و به جای آن آموزندگی باشد؛ امور اخلاقی باشد؛ امور فرهنگی باشد؛ چیزهایی که به درد جوانهای ما میخورد و جوانهای ما را تربیت میکند. این باید یک همچو عضو حساس، و یک همچو آلتی که همه جا و در همه قشرها این پا دارد، همه جا هست، حاضر است همه جا، الآن اینجا هست، اگر فردا هم مثلًا رادیو- تلویزیون این حرفها را بگوید، همه جا میشنوند، یک مطلبی است همه جایی، این اگر آموزنده باشد، برای همه ملت آموزندگی دارد و اگر خدای نخواسته انحراف داشته باشد، همه ملت را به انحراف میکشد. ما میخواهیم که رادیو تلویزیونمان که پیشتر در خدمت طاغوت بود، حالا در خدمت خدا باشد؛ در خدمت اسلام باشد و اسلام میخواهد که همه مسائل جدّی باشد؛ مسائل مملکتی مسائل جدّی باشد؛ مسائل روحی مسائل جدّی باشد. جدّ است در آن حتی در این امور تفریحی هم در اسلام یک جوری است که باز آن جدّ پیدا میشود. عایله هم که وقتی انسان میخواهد تشکیل بدهد، یک نحو جدّی در آن هست، و یک دقتهای زیاد برای تشکیل یک ازدواج، از قبل از اینکه ازدواج بکند دستور هست زن چه مردی را انتخاب کند؛ مرد چه زنی را انتخاب کند، در انتخابش از ابتدا برنامه هست که زنها چه مردی را انتخاب کنند؛ و مردها چه زنی را انتخاب کنند. بعد هم حتی اوقات ازدواج، یک اوقات مثلًا با برکتی باشد. بعد هم کیفیت ازدواج و کیفیت همه چیز یک برنامه خاصی داشته باشد. بعد هم زمان حمل برای مادر چه برنامههایی باشد. بعد هم وقتی که بچه را شیر میدهد، در زمان شیر دادن چه برنامههایی باشد. بعد هم در دامن مادر که میخواهد بچه تربیت بشود، چه جور تربیت بشود. بعد هم در حمایت پدر که بچه میخواهد تربیت بشود، چه بشود. بعد هم در مدرسه که میرود، چه باشد. برای اینکه برنامه همه مکتبهای توحیدی، که اسلام در رأس آنهاست، برنامه آدم درست کردن است. میخواهند انسان درست کنند. قرآن اصلًا آمده است که یک انسان صحیح درست کند؛ انسانساز است. از این جهت همان طوری که یک کشاورز اگر بخواهد یک زراعت سالم خوب تحویل بگیرد، زمین را شرایطی که دارد باید روی آن شرایط عمل کند، آب چه وقت باید داده بشود، چه آبی باید باشد، چه کودی باید ریخته شود روی آن، چه وقت باید شیار بشود، چه رسیدگیهایی باید به آن بشود، همه اینها برای این است که یک ثمرهای، یک گندمی را میخواهد، تمام اینهایی که عرض کردم و بسیاری از چیزهایی که هست و حالا در ذهن من فرض کنید نیست یا طولانی میشود، برای این است که اسلام ماها را یک نباتی که باید آن جور تربیت بشود و بعد هم وقتی که به مرتبه حیوانیت رسید، این جوری باید تربیت بشود، تا برساندش به یک انسانی.
زیربنا اقتصاد نیست، برای اینکه غایت انسان، اقتصاد نیست. انسان زحمتش برای این نیست که فقط شکمش را سیر کند؛ یا جوانهایش را بدهد شکمش سیر بشود، حرف است اینها. از اینجا تا لا نهایت انسان هست. دیگر انسان مردنی نیست، انسان تا آخر هست. و برنامه اسلام این است که این انسان را جوری کند که هم اینجا صحیح باشد و هم آنجا صحیح باشد. راه مستقیم؛ نه طرف شرق؛ نه طرف غرب. صراط مستقیم، یک سرش اینجاست؛ یک سرش هم لا نهایت.
ما میخواهیم، آن قدری که میتوانیم، البته قدرت ما کم است، آن قدری که میتوانیم این مملکت را از آن حال طاغوتی متبدّلش کنیم به یک حال توحیدی- اسلامی. و این باید با کمک همه باشد. یکی نمیتواند این کارها را بکند. یک جمعیت نمیتواند. هر کس در هر کاری که مشغول است باید آن کار را خوب انجام بدهد؛ آن کار را الهیَش کند؛ از طاغوتی بیرونش کند. خداوند ان شاء اللَّه همه شما را موفق کند.» (صحیفه امام، ج9، ص: 449 ـ 458)
ـ سخنرانی در جمع اقشار مختلف مردم؛ رهایی از غربزدگی (1358)
«بسم اللَّه الرحمن الرحیم
در قرآن کریم میفرماید که ما موسی را فرستادیم به سوی قومش: أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ[4] دو تا مأموریت به حضرت موسی میدهد خدای تبارک و تعالی: یکی اینکه مردم را از ظلمات خارج کن به نور. و یک مأموریت دیگر اینکه: ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ اینها را متذکر کن به ایام خدا. همه انبیا مبعوثاند به اینکه مردم را از ظلمتها به نور خارج کنند. خدای تبارک و تعالی هم میفرماید که اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُماتِ[5] طاغوت را در مقابل خودش قرار میدهد. خدای تبارک و تعالی شغل طاغوت را هم بیان میفرماید. همان طوری که خداوند ولیّ مؤمنین است و مؤمنین را از ظلمات، از همه انواع ظلمات و تیرهگیها به سوی نور میبرد؛ در مقابل، ولیّ کفار طاغوت است، و آنها را از نور به ظلمات میکشد. این دو مطلبی است مقابل هم: اخراج از ظلمات به نور؛ ظلمتها و تاریکیها را زدودن و به نور رساندن ملت. در مقابل، نورها را از بین بردن و مردم را به ظلمت کشیدن. این شغل طاغوت است؛ آن هم امر خدا.
تمام نارواییها ظلمات است. تمام عقب افتادگیها ظلمت است. تمام توجههای به عالم طبیعت ظلمت است. همه غربزدگیها ظلمت است. اینهایی که توجهشان به غرب است، توجهشان به اجانب است، قبلهشان غرب است، رو به غرب توجه دارند، اینها در ظلمات فرو رفتهاند؛ اولیایشان هم طاغوت است.
ملتهای شرقی که به واسطه تبلیغات داخل و خارج، به واسطه تعلیمات عمّال داخلی و خارجی، رو به غرب آوردهاند و قبله آمالشان غرب است و خودشان را باختهاند و نمیشناسند خودشان را، مَآثِر و مَفاخِر خودشان را گم کردهاند و خودشان را باختهاند و گم کردهاند و به جای آنها یک مغز غربی نشسته است، اینها اولیایشان طاغوت است؛ و از نور به ظلمات وارد شدهاند. و همه بدبختیهای شرقیها هم، از آن جمله ماها، همه گرفتاریهای ما و بدبختیهای ما هم، همین است که خودمان را گم کردیم، یک کس دیگر به جای ما نشسته است و لهذا میبینید که هر چیزی که در ایران هست تا یک اسم غربی نداشته باشد رواج ندارد. داروخانه هم باید اسم غربی داشته باشد. کارخانههای ما هم که پارچه میبافند باید آن حاشیهاش خط غربی باشد؛ اسم غربی هم رویش بگذارند. خیابانهایمان هم باید یک اسم غربی داشته باشد. همه چیزمان باید رنگ غربی داشته باشد. کتاب هم که مینویسند همین کتابنویسها، همین روشنفکرها، بعضیشان کتاب هم که مینویسند، یا یک اسم غربی روی آن میگذارند؛ یا مطالب را وقتی ذکر میکنند، استشهاد میکنند به قول یک نفر غربی. عیب هم این است که هم آنها غربزده هستند، و هم ماها! اگر کتابها آن اسمها را نداشته باشد، اگر فاستونی آن اسم را نداشته باشد، اگر دواخانه آن اسم را نداشته باشد، کمتر به آن توجه میشود. وقتی به کتاب زیاد توجه میشود که از اول که انسان وارد میشود هی اصطلاح غربی ببیند؛ هی الفاظ غربی ببیند. الفاظ خودشان را فراموش کنند؛ لغت خودشان را فراموش کنند؛ مفاخر خودشان را بکلی فراموش کردهاند؛ دفن کردهاند؛ و به جای آن دیگران را نشاندهاند. اینها همه ظلمتهایی است که طاغوت ما را از نور به این ظلمتها وارد کرده است.
همین طاغوت زمانهای اخیر، زمانهای ما، همینها، دامنزدند به این غربزدگی. هر چیزی را به غرب نسبت دادهاند. هر مطلبی را از غرب گرفتهاند. هر مَفْخَری را از غرب گرفتند و به خورد ما دادند. دانشگاههای ما هم در آن زمان دانشگاههای غربی بود. اقتصادمان هم غربی؛ فرهنگمان هم غربی. اصل خودمان را بکلی از یاد بردیم؛ و به جای خودمان یک موجود غربی نشاندیم. به مجرد اینکه یک کسی مریض میشود، میگویند باید برود انگلستان، باید برود اروپا، با اینکه اطبا اینجا هم هست. در ذهن من این است که یکی از بستگان محمد رضا مخلوع ملعون، لُوزَتَیْن پیدا کرده بود؛ از اروپا برای او یک کسی که عمل لوزه بکند، آوردند! در صورتی که برای اطبای اینجا عمل لوزه یک عمل آسانی است. این چه میفهماند به عالم که یک کسی که در رأس یک مملکت به زور واقع شده و او را شناختند به اینکه شاه مملکت است برای لُوزَتَیْن هم طبیب قائل نباشد که در ایران هست؟ این به طب ایران و به طبیب ایران چه لطمه وارد میکند؟ چه خیانتی است این به ملت ایران که ملت ایران معرّفی بشود به اینکه در سرتاسر کشور ما یک طبیبی که لُوزَتَیْن را بتواند عمل بکند نیست، از این جهت از خارج میآورند که لُوزَتَیْن را عمل کند؟ این چه قدر کمک میکند به استعمار؛ چه قدر کمک میکند به غرب؛ و چه قدر حیثیت ملت ما را از بین میبرد. وقتی که او این کار را کرد، مردم هم تا آن زمان همه آنها چشمشان به این بود که چه میکند این آدم، آنها هم وقتی که مریض پیدا میکردند حتی الامکان باید بروند به خارج، در صورتی که اطبا ما داریم. در آن زمانِ جوانی، من یادم هست که چشم من ضعیف شد، که الآن هم ضعیف هست. و در آن وقت امین الملک- خداوند رحمتش کند- طبیب چشم بود. من رفتم تهران برای اینکه چشمم را معالجه کنم. یک کسی که با ما آشنا و با او آشنا بود گفت برویم پیش امین الملک. و ایشان نقل کرد- آن آقا نقل کرد- که فلان الدوله چشمش [ضعیف] شده بود، رفته بود اروپا پیش اطبای آنجا. آنجا پیش آن طبیبی که رفته بود، پروفسوری که رفته بود، گفته بود که اهل کجا هستی؟ اهل ایران، تهران. گفته بود مگر امین الملک نیست آنجا؟ گفته بود یا هست، یا نمیشناسیم. آن طور که آن آقا نقل میکرد، گفته بود امین الملک از- مثل اینکه همچو چیزی از ما بهتر است. طبیب خوب داریم، لکن مغزهایمان مغزهای غربی شده است، خود طبیبها هم همین طورند. خودشان هم وقتی پیش خودشان بروید میگویند دیگر باید بروی اروپا. برای اینکه خودشان هم مغزشان این طوری شده، خودشان را گم کردهاند. قدرت را از دست دادهاند. حیثیت [و] ملیت خودشان را از دست دادهاند؛ و [از] دست دادهایم همهمان.
تا این ملت از این غربزدگی بیرون نیاید استقلال پیدا نمیکند. تا این نویسندههای ما کتابهایشان به این وضع است که هر مطلبی که مال خود ما هم هست وقتی بخواهند بیان بکنند استشهاد به قول فلان خارجی میکنند، فلان غربی میکنند، تا از این وابستگی شماها در نیایید، استقلال پیدا نمیکنید. تا این خانمها- شما را نمیگویم. شما توده هستید، آن خانمها را میگویم- تا اینها توجهشان به این است که فلان چیز باید، فلان مد [باید] از غرب به اینجا بیاید، فلان زینت باید از آنجا به اینجا سرایت بکند، تا یک چیزی آنجا پیدا میشود اینجا هم تقلید میکنند، تا از این تقلید بیرون نیایید، نه میتوانید آدم باشید؛ و نه میتوانید مستقل باشید. اگر بخواهید مستقل باشید، اگر بخواهید شما را به اینکه یک ملتی هستید بشناسند و بشوید یک ملت، از این تقلید غرب باید دست بردارید. تا در این تقلید هستید، آرزوی استقلال را نکنید. تا این نویسندههای ما، نویسندگان ما، همه حرفهایشان غربی است، این را دست از آن برندارند، امید نداشته باشند که ملتشان مستقل بشود. تا این اسمهایی که در خیابانها و در داروخانهها و در کتابها و در پارچهها و در همه چیزتان، فقط مساجد است که اسماء خارجی را ندارند! آن هم برای اینکه روحانیون تا حالا به حسب نوعشان آن جور نشدهاند؛ و الّا همه چیز باید یک اسم غربی داشته باشد. هم آنهایی که مینویسند اسم غربی میگذارند؛ هم شما که میخواهید بخوانید. اینهایی که میخواهند بخوانند تا یک اسم آن طور نباشد به آن اقبال نمیکنند. وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ آنهایی که کافر هستند، کفران نعمت خدا را میکنند؛ مستور است واقعیات پیش آنها، در سطح و در تیرهگی هستند، که اینها اولیایشان طاغوت است. کار طاغوت چیست؟ یُخْرِجُهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُماتِ از نور، از نور مطلق، از هدایت، از استقلال، از ملیت، از اسلامیت، اینها را بیرون میکند و وارد میکند در ظلمتها. در این ظلمات اینها را وارد میکنند.
ماها الآن خودمان را گم کردیم، مفاخر خودمان را الآن گم کردیم. مَآثِر خودمان را گم کردیم. تا این گم شده پیدا نشود، شما مستقل نمیشوید، بگردید پیدایش کنید، بگردید شرق را پیدا کنید. تا ما این طور هستیم، تا نویسندههای ما آن طور است، تا روشنفکرهای ما آن طور فکر میکنند، تا آزادیخواهان ما آن طور آزادی غربی را میخواهند، همین است که هست. فریاد میزنند که اختناق است، اختناق است، آزادی نیست! چه شده است که آزادی نیست؟ نمیگذارند این آخوندها، زنها و مردها را با هم توی دریا بروند بغلطند! این آخوندها نمیگذارند که این جوانهای ما آزاد باشند بروند در مشروبخانهها و در قمارخانهها و در فحشا فرو بروند، آزادی نیست! اینها نمیگذارند که رادیو و تلویزیون ما، زنهای لخت را نشان بدهد و آن وجه وقیح را، فضیح را، قبیح را، و بچهها و جوانهای ما را مشغول کند!
این یک آزادی وارداتی است که از غرب آمده است. «آزادی استعماری» است. یعنی ممالک مستعمره را دیکته کردند به آنهایی که خائن به مملکت هستند به اینکه ترویج این آزادیها را بکنید. آزادند که هروئین بکشند، چه بکنند. آزادند که افیون بکشند، آزادند که به قمارخانهها بروند، آزادند که به عشرتخانهها بروند، آزادند که به سینماها بروند. نتیجه چه؟ نتیجه اینکه این جوانهایی که باید برای یک مملکت و برای سرنوشت یک مملکت فعالیت داشته باشند نسبت به سرنوشت مملکت بیتفاوت باشند.
تمام نظرشان به این است که کی شب بشود ما سینما برویم؛ و کی تابستان بشود ما دریا برویم! همه نظر این است. یک آدم افیونی نمیتواند فکر کند برای یک مملکت. یک آدمی که مغزش به موسیقی عادت کرد نمیتواند برای مملکت مفید باشد. و اینهایی که بازی خوردند از خارج، یا بازی نخورده عمّال خارج هستند، و ترویج موسیقی میکنند، ترویج فحشا میکنند، ترویج این کارهایی که جوانهای ما را به تباهی میکشد میکنند، اینها نتیجه کارهایشان این است که یک مملکت را که قدرتش باید از جوان سرچشمه بگیرد، باید جوان، آن قدرت را داشته باشد تا اداره بکند، این قدرت را از جوان میگیرند. این فکرِ اینکه چه میگذرد به این مملکت، حکومتها چه میکنند با این مملکت، محمد رضا چه به سر این مملکت آورد، این فکر از توی کلّهها بیرون میرود. تمام توجه، تمام این مغز، مغز موسیقی میشود. به جای مغز جدّی، مغز لَهْوی مینشیند. باید یک آدمی باشد که به سرنوشت خودش فکر کند، این فکر را از او گرفتهاند. این آزادی است که «آزادی استعماری» باید به آن بگوییم. غیر آزادی است که در ملت باید باشد. آزادی است که از خارج وارد شده است و ماها را این طور کرده است؛ جوانهای ما را این طور کرده است. جوانها آنهایی که عادت بکنند، چند روز عادت بکنند به این کارها، به این عشرتها، به این چیزهایی که در سینماها میکردند و نمایش میدادند، این دیگر در فکر اینکه نفت ما را کی میبرد و آهن ما را کی میبرد و گاز ما را کی میبرد، این به این فکرها دیگر نیست. چه کار دارم، بگذار عیش و عشرتم را بکنم! مگر بیکارم که بروم وقتم را صرف کنم برای این چیزها. این طور ما را بار آوردند. تا جوانها را این نویسندگان بیانصاف ما نجات ندهند و آزادی سالم را ترویج نکنند و آزادی فاسد را جلویش را با قلم و قدم نگیرند، امید اینکه یک مملکت آزاد مستقل داشته باشیم را به گور باید ببریم.
موسی- علیه السلام- مأمور شد: أَنْ أَخْرِجْ؛ قومت را از ظلمات به نور [بِبَر] مأموریت این است. مأموریت همه انبیا این است که اینها را از این ظلمتها، از این چیزهایی که بر خلاف مسیر انسانیت است، بر خلاف مسیر ملیت است، اینها را خارج کند، و متوجه به نور کند، وارد کند در نور وحی و نورانی باشد. قلب نورانی نمیتواند ببیند که مَآثِر و مَفاخِرش را دارند زیر پا میگذارند و حرف نزند. نمیتواند یک قلب نورانی ببیند که ملتش را به این ذلّت کشیدند و افرادش در اطراف تهران هم باز یک سوراخ منزلشان است و این صحبت نکند. و آنها میخواهند که شما را جوری بار بیاورند که در همه امورشان بیتفاوت باشید؛ نپرسید که چرا این مستمندان به حال مستمندی باقی ماندهاند، و نفتهای ما را دیگران میبردند، نپرسید و در ذهنتان اصلًا نیاید. در ذهن وارد نشود که یک همچو گرفتاریهایی هم ما داریم. شما حالا را ملاحظه نکنید که نور وارد شده است در قلبهای شما؛ شما پانزده سال پیش از این، بیست سال پیش از این را ملاحظه کنید ببینید که هیچ مقاومتی بود در مقابل آنهایی که همه چیز ما را میبردند؟ نبود. کاری نداشتند به این حرفها. یک دستهای گاهی وقت یک نِقّی میزدند. نه توی مجلسمان صحبت بود و نه توی مسجدمان صحبت بود؛ و نه توی دانشگاهمان صحبت بود، هیچ جا.
امر دومی که فرموده است خدای تبارک و تعالی به حضرت موسی: وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ اینها را متذکّر کن به «ایّام خدا». همه ایّام مال خداست؛ لکن بعضی از ایّام یک خصوصیتی دارد که برای آن خصوصیت «یوم اللَّه» میشود. روزی که پیغمبر اکرم هجرت کردند به مدینه، این روز «یوم اللَّه» است. روزی که مکه را فتح کردند «یوم اللَّه» است. یومِ قدرتنمایی خداست که یک یتیم را که همه رَفضَش[6] کرده بودند، نمیتوانست زندگی بکند تو وطن خودش، تو خانه خودش، بعد از چندی فتح مکّه به دست او شد؛ و آن قُلْدُرها و آن ثروتمندها و آن قدرتمندها همه در تحت سیطره او واقع شد، و فرمود: أنتُمُ الطُّلَقَاء[7] دیگر آزادتان کردم، بروید؛ این «یوم اللَّه» است. یوم خوارج، روزی که امیر المؤمنین- سلام اللَّه علیه- شمشیر را کشید و این فاسدها را، این غدّههای سرطانی را درو کرد، این هم «یوم اللَّه» بود. این مقدسهایی که پینه بسته بود پیشانیشان، لکن خدا را نمیشناختند، همینها بودند که کشتند امیر المؤمنین را! قیام کردند در مقابل امیر المؤمنین- سلام اللَّه علیه- از لشکر خودش بودند، قیام کردند در مقابل او. برای خاطر آن قضایایی که در صفین واقع شد و امام- علیه السلام- دید که اگر اینها باقی باشند فاسد میکنند ملت را، تمامشان را کشت، الّا بعضی که فرار کردند؛ این «یوم اللَّه» بود. روزهایی که خدای تبارک و تعالی برای تنبیه ملتها یک چیزهایی را وارد میکند، یک زلزلهای وارد میکند، یک سیلی وارد میکند، یک طوفانی وارد میکند، که شلاق بزند به این مردم که آدم بشوید، اینها هم «یوم اللَّه» است. چیزهایی است که به خدا مربوط است.
از آن «یوم اللَّه» ها 15 خرداد بود. 15 خرداد هم از «ایام اللَّه» بود که یک ملت ایستاد در مقابل یک قدرت و کاری کرد که پنج ماه تقریباً حکومت نظامی شد. منتها قدرت نداشت ملت؛ باز اجتماع درست نشده بود، بیدار نشده بودند، شکست خوردند. نه شکست؛ به حسب ظاهر؛ و الّا از همان جا مبدأ پیروزی ملت است. 17 شهریور هم، که امروز ما اینجا مجتمع هستیم، آن 17 شهریور سال گذشته «مِنْ ایّام اللَّه» آن هم از ایام خدایی بود که یک ملت، زن و مردش، جوان و غیر جوانش، بایستند و خون بدهند برای احقاق حق. این روز خداست. 17 شهریور «مِنْ ایام اللَّه» است، باید متذکر باشید. باید یادآوری کنید این «ایّام اللَّه» را. چنانچه کردید، از یاد نباید برود این «ایّام اللَّه» برای اینکه این ایاماند که آدم سازند. این ایّام است که جوانهای ما را از عشرتکدهها بیرون میآورد به میدان جنگ میبرد. این ایّام الهی هست که ملت ما را بیدار میکند، و بیدار کرد. امر میکند: ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ؛ «ایّام اللَّه» را در ذکر مردم وارد کن. یادتان نرود این ایام بزرگی که بر ملت ما گذشت، و «ایّام اللَّه» بود؛ مثل «15 خرداد»؛ مثل «17 شهریور». آن روزی که این خبیث[8] فرار کرد از «ایّام اللَّه» بود؛ که یک ملتی که هیچ نداشت یک قدرت را شکست، به طوری که نتوانست بماند. نه قدرت خودش، قدرت همه؛ دنیا ایستاده بود مقابل شما، من مطّلع بودم، دنیا ایستاده بود پشتیبان، پشتیبان خودش اول؛ پشتیبان وارث آن، که این شخص بختیار باشد، ثانیاً. ایستاده بودند دنبال او که نگهشان دارند. دو دستی امریکا چسبیده بود که شاه را نگه دارد. وقتی او فرار کرد، دودستی چسبیده بودند بختیار را نگه دارند. میفرستادند پیش ما که این از ماست، این مال ماست! نوکر بودند اینها، و این را بعید ندانید که یک نفر را ده سال، پانزده سال، بیست سال، با یک صورتی نگه دارند؛ به یک صورت ملّی، صورت دروغی ملّی، صورت ملّی کاذب، نگه دارند برای یک روز که به دردشان میخورد. ممکن است بیست سال یک کسی تو مسجد نماز بخواند و عرض میکنم که عبادت به جا بیاورد که یک روز برای آنها کار بکند! این ممکن است. و ممکن است یک نفر آدم ده بیست سال ادّعای صداقت بکند و ملیّت بکند و فحش هم بدهد به خارجیها، مقاله هم بنویسد به ضد آنها، تا در دل مردم درست جاگیر بشود، برای یک روز. آن یک روز، آن روزی بود که وقتی او رفت او جایش باشد برای حفظ منافع اجنبیها. هیچ بعید شما ندانید اینها را. چنانچه شد و واقع شد و دیدید و به ما میگفتند که زود است؛ شما حالا نروید زود است، حالا حالا شما به ایران نروید. میخواستند جمع و جور کنند قدرت خودشان را و آشفتگیها را تمام کنند که دیگر امکان رفتن نباشد، آن هم یکی از «ایّام اللَّه» بود.
و یکی از ایام بزرگ خدای تبارک و تعالی آن شبی بود که کودتا کردند اینها. آن شبی که ما تهران بودیم و روز هم اعلام حکومت نظامی شد که روز هم کسی بیرون نیاید و آن شب،- بعدها به ما اطلاع دادند- اینها آن شب بنا داشتند که تمام سران قوم، هر کس گوشش میجُنبید بِکُشند و تصفیه کنند تا تمام بشود کار، خدا نخواست، آن قیام ملت و آن قیام نورانی ملت، ملت متعهد که بعدش که اینها قیام کردند، نیروهای آن طرف هم به این طرف ملحق شدند، هِی ملحق شدند، یک مسئلهای بود که الهی بود و «مِن ایام اللَّه» بود. این را از یاد نبرید که تمام چیزها را جمع کردند و تمام کیْدها را درست کردند برای اینکه در یک شب بریزند کودتا کنند و همه اشخاصی که احتمال میرود یک کاری از آنها بیاید همه را از بین ببرند، ملت را باز برگردانند به آن حال اوّل، خدا نخواست. این یکی از «ایّام اللَّه» بود که شما ملت شریف نورانی با قلبهای پُر از ایمان نترسیدید و آن روز ریختید به خیابانها، با اینکه اعلام حکومت نظامی بود، ریختید به خیابانها، و خنثی شد آن چیزی که آنها میخواستند. میخواستند خیابانها خلوت بشود، تانکها را بیاورند همه جا مستقر بکنند، و شب مشغول آن جنایت بشوند. خدای تبارک و تعالی به دادِ این ملت رسید. و آن روز یکی از ایام اللَّه بزرگ است. همه قدرتها دنبال اینها بودند. همه قدرتها، نه فقط قدرت ابرقدرت؛ دیگران هم بودند. آنهایی که به نرخ روز کارهایشان را میکنند؛ نان به نرخ روز میخورند. همه آن روز پشتیبانی میکردند، مع ذلک خدای تبارک و تعالی به شما مرحمت فرمود، شما را بر این قدرتهای بزرگ پیروز کرد و دست اجانب را از مملکت شما کوتاه کرد. و ان شاء اللَّه تا آخر کوتاه است. این ایام یادتان باشد؛ از یادتان نبرید. این ایام بزرگ الهی که از «ایّام اللَّه» است اینها را یادتان باشد. یادتان نرود که ما یک 15 خرداد داشتیم، 15 خرداد مبدأ نهضت اسلامی ایران است. یادتان نرود که ما یک 17 شهریور داشتیم. 17 شهریور از «ایّام اللَّه» است. و باید یادمان نرود این را. آن قدر شهید دادیم و آن قدر خون دادیم ما آن روز و در مقابل اجانب و در مقابل وابستگان به اجانب. قیام کردند ملت ما و خونشان ریخته شد، لکن پیروز شدیم. مبدأ پیروزی و همه روزهایی که نمیتوانیم ما بشمریم. این روزهایی که آنها با کمال شقاوت حمله میکردند و شما با کمال شجاعت زن و مردتان میایستادید در مقابلشان. یک کسی که برای من نقل کرد گفت من خودم دیدم که یک بچه ده دوازده ساله- یک همچو چیزی- سوار موتورسیکلت بود و رفت طرف تانک! تانک هم او را زیر گرفت از بین برد. اما یک همچو روحیه پیدا شده بود که بچه دوازده ساله هم حمله به تانک میکند، با دست خالی و هیچی. شماها هم با دست خالی یک [شاهنشاهی] 2500 ساله و یک جنایتکاران 2500 ساله را که اگر مطالعه بکند کسی تاریخ را، در اینها شاید یک نفر هم پیدا نشود که جنایتکار نباشد، منتها کم و زیاد داشتند. آنها هم که به آنها «جنّت مکان»[9] میگویند آنها هم جنایتکار بودند! آنها هم. پسر برومند خودش را کور کرد،[10] برای اینکه مبادا یک وقتی قدرتنمایی بکند! آنها هم آن طور بودند. لکن جنایت اصیل، آن کسی که اصیل در جنایت بود، این پسر بود. پدر به این اصالت نبود! برای این [که] هم ارث برده بود، و هم خودش بود! آن که اصیل بود در جنایت، آن که همه چیز ما را به اسم «تمدن بزرگ» عقب نگه داشت، آن که اسلام عزیز ما را با اسم اسلام میخواست محو بکند، آن که مفاخر ما را از بین میخواست ببرد، تاریخ بزرگ ما را میخواست به هم بزند، که از همه اصالتش بیشتر در جنایت بود، این شخصی بود که حالا معلوم نیست کجاها دارد سرگردان میگردد.
شما این مفخرهای خودتان را از یاد نبرید. روشنفکرهای ما و نویسندگان ما، نویسندگان ما و تمام طبقه عالم و روشنفکر توجه به مفاخر خودشان داشته باشند. این قدر طرف غرب سجده نکنند کتاب بنویسند. شما خودت مطلب داری؛ چه کار داری کی چه گفته؟ جهنّم، که گفته! چرا استشهاد به یک قول اجنبی میکنی تا روح جوانهای ما را افسرده کنی و اینها را از قالب خودشان بیرون بکنی.
شما ملت هم بنا بر این بگذارید که اگر یک داروخانهای اسم خارجی داشت از او چیزی نخرید تا اسمش را عوض کند. اگر [در] یک کتابی، این دانشگاهیهای عزیز ما، اینها هم توجه به این معنا بکنند که اگر یک نویسندهای در هر کتابی شروع میکند از دیگران در کتابش استشهاد کردن، این کتاب را نخوانند، نخوانند این کتاب را. اگر این طور بکنید و مشتریها کنار بروند- اینها میخواهند مشتری پیدا کنند- اگر مشتریها کنار بروند، اینها هم دست برمیدارند از این. کارها. وقتی متاعی مشتری نداشت، دیگر عرضه نمیشود. شما بنا بر این بگذارید که این چیزهایی که دارد شما را میکِشد به طرف غرب و مفاخر شما را زیر پا میگذارد و به جای او مطالب غربی را مینشاند، شما هم اعراض کنید از او؛ پشت کنید به اینها. به نویسنده این طوری پشت بکنید؛ به کتاب این طوری پشت بکنید. این کتابهایی که هر چه صحبت میشود از لنین و استالین و زهر مار صحبت میشود نخرید. الزامی نیست که شما باید کتاب بخرید. نخرید این کتابها را. نخوانید این کتابها را. وقت گذشته است که تفصیل این قضیه را که فردا ما مبتلا هستیم به دانشگاه و مبتلا هستیم به توطئهگریهایی که در دانشگاه بنا دارند بکنند، من حالا وقت ندارم که راجع به آن یک صحبتی بکنم، گذشته وقت. لکن باید خود جوانهای ما که اکثراً متعهد هستند، اکثراً این ملت ملی هستند، اکثراً به اسلام اعتقاد دارند، اینها نگذارند یک عدهای بیایند آنجا و شلوغ کنند و توطئه کنند. پشت کنند به اینها. کتابهایشان را نخوانند. من نمیگویم آتش بزن. نه، آتشسوزی غلط است. هیچ آتشسوزی بدتر از اعراض نیست. وقتی آتشسوزی بشود، مردم خیال میکنند یک چیزی توی این بوده حالا آتشش زدهاند. وقتی پشت بکنید به آنها تمام میشود قضیه، نخرید کتابهایشان را، نگذارید این متاعی که میآورند شما مشتریش باشید. نه، مشتری نباشید. بیایند بریزند آنجا، صد خروار هم کتاب را بریزند اینجا. نه، نریزید و آتش نزنید و پاره هم نکنید، لکن نخوانید و نخرید. اگر نخوانید و نخرید، بعد از چند روز میبینید که خبری نیست دیگر. این کتابها را میآورند که شما بخوانید. میخواهند شما را از شرقیت به غربیت، آن هم به آن بدترین اقسام دیکتاتوری، بدترین اقسام دیکتاتوری را به شما میخواهند تحمیل کنند، نخرید این کتابها را.
ان شاء اللَّه اگر فرصتی باشد در یک وقتی بیشتر راجع به این مطلب، این مطلب را من نمیتوانم حالا حقش را ادا کنم.
حالا من دعا میکنم به شما که خداوند تبارک و تعالی همان طور که عنایت کرد بر این ملت، رحمت کرد بر این ملت و این ملت را از شرّ اجانب و از شرّ نوکرهای اجانب نجات داد، این نظر رحمت را بر این ملت حفظ بکند که دیگر این اجانب رخنه نکنند در این مملکت.
خداوند به شما سعادت، سلامت، عزت، قدرت و جدیّت بدهد و شما را از این آزادیهایی که استعماری هست و از خارج وارد شده است به این مملکت نجات بدهد.» (صحیفه امام، ج9، ص: 459 ـ 471)
ـ بیانات خطاب به آقای نوری؛ بیان حقایق انقلاب در کنگره اسلامی در هندوستان (1359)
[بسم اللَّه الرحمن الرحیم]
شما وکیل هستید تا آنچه را مصلحت است در زمینه انقلاب اسلامی و حقایقی دیگر به گوش امتهای اسلامی در این کنگرهها و نیز به مردم جهان برسانید و بیان دارید، و تحریفاتی را که بخصوص کشورهای نفتی از انقلاب اسلامی ما در زبانها میپراکنند روشن سازید. این مسائل توضیح داده شده تا دنیا ندای اسلام و پیام انقلاب را که ممکن است، بشناسد و بپذیرد.» (صحیفه امام، ج13، ص: 189)
ـ پیام به ملت ایران؛ حماسه هفده شهریور- مقاومت ملت در برابر توطئه ها (1360)[11]
«بسم اللَّه الرحمن الرحیم
سالروز هفدهم شهریور که گزارشگر جنایات شاهنشاهی ضد انسانی و اسلامی است و از ایام اللَّه و نشانگر مقاومت و شجاعت و ایستادگی ملت در مقابل ستمگران و جنایتکاران است، در خاطره ملت مبارز ایران زنده است و زنده خواهد بود.
ملت شجاع و رزمنده ایران در آن روز و روزهای اختناق و جنایت به دست دژخیمان شاه مطرود، نشان داد که تا رسیدن به هدفهای انسانی- اسلامی خود چون سدی آهنین ایستاده و از قتل عامها و کشتارهای وحشیانه دسته جمعی هراس به خود راه نداده و راه خود را شجاعانه ادامه میدهد. از هفدهم شهریور تا امروز سالروز افتخارآمیز آن، هر گز سستی و فتوری در اراده آهنین ملت انقلابی ایران حاصل نشده، بلکه هر واقعه و فاجعهای او را مصممتر و منسجمتر میکند.
هفده شهریور باید درسی باشد برای کوردلانی که گمان کردهاند با به شهادت رساندن چند نفر از سران متعهد کشور، میتوانند سد عظیم مسلمانان نیرومند و شجاع را بشکنند.
ملتی را که پانزدهم خرداد و هفدهم شهریور و ایام دیگر را پشت سر نهاده است و چون سیلی خروشان موانع را هر چه بزرگ باشد از سر راه خود برداشته و درهم پیچیده است، نمیشود با کارهای بزدلانه که جز از شکستخوردهها و مأیوسها و مطرودها صادر نمیشود، ارعاب کرد و این دریای متلاطم را از خروشیدن و به پیش رفتن بازداشت.
بگذار کوردلان جنایت پیشه و ورشکستگان، پشت به اسلام و ملت نموده، با لاف و گزاف از خشم و اندوه خود بکاهند و حکومت ایران را متزلزل بخوانند. بگذار بوقهای تبلیغاتی که دستشان از مخازن ما قطع و امیدشان به یأس مبدل گردیده، خود را با تهمتها و دغلکاریها راضی نگه دارند و به ما تهمت ناروای رابطه با اسرائیل- دشمن بشریت- را بزنند. بگذار هر چه میخواهند ایران را بیثبات و متزلزل و ورشکسته توصیف کنند.
ایران اکنون با انسجام بیشتر و وحدت نظر بالاتر و قدرت زیادتر قوای مسلح به سوی هدفهای اسلامی- انسانی خود میرود و ملت هوشمند ایران با بیداری و هوشیاری برتر، بر پشتیبانی خود از دولت و مجلس و سایر ارگانها افزوده است و این تفالههای امریکایی را از سوراخهای خود بیرون کشیده و به مقامات مربوطه معرفی مینمایند. ارتش و سپاه پاسدار و سایر قوای مسلح اکنون در جبههها با پیروزی به نبرد خود شجاعانه ادامه میدهند و بزودی به خواست خداوند متعال، متجاوزان باطل را بیرون میرانند و دولت و مجلس و شورای قضایی و سایر دولتمردان با وحدت نظر و با کمال قدرت به کارهای خویش ادامه میدهند. و ملت عزیز و عظیم و سازش ناپذیر در صحنه حاضر و به هیچ دولت و قدرتی اجازه دخالت در امر کشور را نمیدهد. و ما بحمد اللَّه و توفیق الهی از 15 خرداد تا 17 شهریور و تا امروز که سالروز آن است، با رسیدن به هدفهای عالی اسلامی به راه خود ادامه میدهیم و از خداوند بزرگ عظمت اسلام و مسلمین و عزت مؤمنین و علوّ درجات شهدای 17 شهریور را خواستاریم. و السلام علیکم و رحمة اللَّه. روح اللَّه الموسوی الخمینی.» (صحیفه امام، ج15، ص: 194 ـ 195)
ـ پیام تشکر به رئیس جمهور کوبا؛ تسلیت شهادت آقایان رجایی و باهنر (1360)
«بسم اللَّه الرحمن الرحیم
جناب آقای فیدل کاسترو، رئیس جمهور کشور کوبا
پیام تسلیت آن جناب در مورد شهادت رئیس جمهور محبوب و نخست وزیر عزیز کشورمان واصل گردید. از اظهار همدردی و محبت شما متشکرم. و به خوبی روشن است که شما با مبارزات طولانی خود با این دیو خونخوار و امریکای جنایتکار وضع ما را که این جنایتها به دست مزدوران او صورت میگیرد، بهتر درک میکنید و واهی بودن تبلیغات وسیعی را که علیه ما در سراسر دنیا میکنند، میدانید. از خدای تعالی رسوایی این توطئه گران و پیروزی ملل تحت ستم را بر این مستکبران جهانخوار مسألت دارم.
17 شهریور ماه 1360 // روح اللَّه الموسوی الخمینی.» (صحیفه امام، ج15، ص: 196)
ـ سخنرانی در جمع اعضای شورای مرکزی حزب جمهوری؛ دستاورد شهادتها (1360)
«بسم اللَّه الرحمن الرحیم
من گاهی فکر میکنم که از اولی که این نهضت شروع شد، که باید گفت مبدأش 15 خرداد بود؛ تا حالا هر قصهای که واقع شده است و هر چیزی که ما از دست دادیم، آیا ما در ازایش دریافتی کردهایم یا نه؟ مثلًا، آن وقتی که قبل از 15 خرداد که خوب، یک اجتماع کوچکی برای مخالفت با آن چیزهایی که آن وقت واقع شده بود [تشکیل] شد، آن وقت، چنانچه شاه مخلوع به ما یک روی خوشی نشان میداد، این انقلاب حاصل نمیشد. اگر قبول میکرد، ما مسائل خیلی بزرگی آن وقت نداشتیم.
اگر آن وقت قبول میکرد آنها را، خوب، قهراً سست میشدند آنهایی که [مخالف] بودند و نمیرسید به این مسأله. آن سختیهایی که آنها کردند که حالا من بخواهم یکی یکی آنها را بگویم یادم هم نیست، طولانی هم هست، در ازای آن فشارها و آن گاهی فحاشیهایی که میآمدند، بخصوص پیش آقایان، میکردند! البته من راهشان ندادم اما یک وقت آمدند. گمان هم میکنم آن وقتی بود که مرحوم آقای حکیم[12] یک تلگرافی کرده بود و آنها میخواستند جلو بگیرند از جواب- گمانم این بود شاید قبل هم بود- آمدند [گفتند] که میخواهند چند نفری هستند، بیایند از طرف دستگاه شما را ببینند. من گفتم که من با آنها ملاقات نمیکنم، از باب اینکه اینها اشخاصی هستند که اگر بیایند یک چیزی اینجا بگویند، دروغ میروند میگویند و من ملاقات نمیکنم. لکن با بعضی آقایان دیگر ملاقات کرده بودند و آن آقایی[13] که با او ملاقات کرده بودند، عصر همان روز آمد با حال وحشتناک پیش من، گفت که اینها آمدهاند و میگویند که ما میریزیم در منزلهایتان، اگر جواب آقای حکیم را بدهید، میریزیم در منزلهایتان، خودتان را چه میکنیم، زنهایتان را چه میکنیم و از این حرفهای اراذلی. و حالا باید چه بکنیم؟ گفتم: شما هم باور کردید حرفشان را؟ گفت: ما چه بکنیم؟ من همان وقت پا شدم، جواب آقای حکیم را دادم. اگر آن وقت هم به ما اینها یک روی خوشی نشان میدادند و چه میکردند- باز ما یک بهره حسابی نمیتوانستیم برداریم- منتهی نمیشد به اینها و اگر 15 خرداد پیش نیامده بود و آن کشتار ناهنجار و ظلم و ستم بزرگ واقع نشده بود، باز ممکن بود که منتهی به این مسائل نشود. در هر قصهای که واقع میشد، یک بهرهای قهراً برداشته میشد.
اگر 17 شهریور آن مسائل واقع نمیشد و آنها گذاشته بودند مردم صحبتشان را میکردند، چه میکردند، منتهی به این نمیشد که باید برود. یا آنها یک چیزهایی را که آنها میخواستند آن وقت، شاید آن وقت خیلی چیزهای مهمی هم نبود. یا شاه معدوم میگفت که من حاضرم که عمل کنم به قانون اساسی و چه بکنم، خوب این صحبتها پیش نمیآمد. لکن آن شرارتی که آنها کردند، در مقابلش بهرهاش این بود که منتهی شد به سقوط؛ سقوط شاهنشاهی 2500 ساله. در هر قصهای که پیش آمد و به ما صدمهای وارد شد، در ازای او، یک بهره خوبی ما برداشتیم.
شما میبینید که در زمانی که مرحوم آقای بهشتی زنده بودند، چه وضعی پیش آوردند این اراذل و ایشان را یک چهره دیگری نشان داده بودند که آن روز در خیابانها هم بر ضد ایشان تظاهرات میکردند، صحبت میکردند و نمیدانستند قصه را. شهادت ایشان اسباب این شد که یک بهره بزرگی ما برداشتیم و آن اینکه ثابت شد که آن انحراف بوده است، آن کار آنها انحرافی بوده است. و همین طور هر قصهای که اینها خواستند از آن بهرهبرداری کنند، ما بهرهبرداری کردیم.
و البته خیلی خسارت به ما وارد شد، لکن خسارت در مقابل اسلام؛ یعنی، ما مقصد داشتیم، هدف داشتیم و هدف ما یک هدف الهی بود و روحی بود. افرادی را که از دست میدادیم البته مهم بودند، لکن در راه هدف. اگر بهرهبرداری برای هدف بود، ارزش داشت و ما بهرهبرداری کردیم برای هدف. اگر این مسائل واقع نشده بود، شما، حزب شما هم میدانید چه جوری بود وضعش بین مردم؟ بین مردم شماها را یک صورت کریهی، حزب حاکم ...! الآن هم دارند در خارج هی حزب حاکم، حزب حاکم میگویند و شماها را که در رأس حزب هستید، یک صورت مشوهی آن وقت نشان میدادند که شاید مردم غیر آگاه، همه شاید قبول میکردند که مسأله این است و اینها هستند که دارند انحصار طلبی [میکنند]، اینها هستند که دارند همه چیز را برای خودشان چه میکنند، اینها هستند که دارند اسلام را چه میکنند.
از این مسائل هی پیش میآوردند، لکن هر ضرری که به ما وارد شد یک نفعی هم پهلویش بود بزرگتر؛ یعنی، ما عمده نظرمان این بود که برای اسلام نتیجه بگیریم. ما میخواستیم بهرهبرداری برای اسلام بکنیم. پانزده هزار جمعیت در 15 خرداد از دست مسلمانان- آن طوری که میگفتند- رفت و این نیروی بزرگی بود [برای] اسلام، لکن در ازای آن، یک ظلم 2500 ساله و ستم 2500 ساله مبدأ این خرابی و برطرف شدن او داشت. یا 17 شهریور، که امروز است، خوب آن صدمهای وارد شد به ایران و اشخاص شاید خیال میکردند دیگر مسأله تمام شد، لکن بهرهای که اسلام از این برداشت، همان بهرههایی بود که در صدر اسلام از کشتن سید الشهدا- سلام اللَّه علیه- برداشته میشد.
آنهایی که توجه به مسائل معنوی ندارند، در آن وقت اگر- مثلًا- کسانی بودند، میگفتند که سید الشهدا آمد اینجا و همین چرا آمد؟ خوب، «چرا» آن وقت میگفتند، مقدسهایی که آن وقت آنجا بودند، اینها «چرا» را میگفتند که خوب چرا رفت؟ چرا بچههایش را برد؟ اول هم از ایشان سؤال میکردند که چرا اینها را میآورید؟ لکن شهادت سید الشهدا، که در اسلام بسیار ناگوار بود، چون در راه عقیده و مقصد بود و عقیده را پیش برد- یعنی، همان شهادت- بساط بنی امیه را پیچید به هم و از بین برد، تمامش کرد. و در هر موقعی که هر چه واقع شد- خدای تبارک و تعالی حالا در این مواقعی که برای ما پیش آمد- خدای تبارک و تعالی یک چیزِ زیادتری نصیب ما کرد، قهراً بدون اینکه دیگر محتاج باشد به اینکه تبلیغات اطرافش بشود و اینها.
شما دیدید که صبح آن روزی که مرحوم آقای بهشتی و آن هفتاد نفر مظلوم در آنجا، آن طور به وضع فجیع شهید شدند، مردم فرق کردند؛ یکدفعه تمام صحبتها برگشت. آنهایی که فریاد [میزدند،] همانهایی که بهشان تزریق کرده بودند که این آدم چطور و کذا و کذاست و آن طور برای ایشان شعار به ضد ایشان میدادند، یکدفعه شعارها برگشت و به نفع ایشان شد؛ یعنی، به نفع اسلام شد. حزب شما هم معرفیاش آن طوری که در آن وقت میکردند، همین طورها بود که این حزبی است که حزب حاکم و انحصار طلب و کذا و کذا و چنان [است.] خوب، من البته تمام حزب را که من نمیشناختم و نمیشناسم، لکن افرادی که این حزب را ایجاد کردند، خوب، من میشناختم. من آقای خامنهای را بزرگش کردم. من آقای هاشمی را بزرگ کردم، من آقای بهشتی را بزرگش کردم. دیدم اینها را از اول تا آخر. بسیاری از اینها [را،] خوب، من میشناختم که اینها اشخاصی نیستند که نه، انحصار طلب به آن معنایی که آنها میگویند، [نیستند.]
البته انحصار به این معنا که باید اسلام باشد، غیر اسلام نباشد؛ همه ما انحصار طلبیم و اسلام اصلًا این طوری است. پیغمبر اسلام هم [میگفت:] «لا اله الا اللَّه»؛ این انحصار است دیگر؛ یعنی فقط همین، دیگر غیر از این نه. ما هم حرفمان این است که فقط اسلام؛ غیر از این نه. این انحصاری که میگویند، اگر این است، مسلمین همه انحصارطلبند، پیغمبرها هم همه انحصار طلب بودند، و خدای تبارک و تعالی هم انحصار طلب [است.]
«انحصار»، این صحیح است. انحصارطلبی- فی نفسه- یک امر فاسدی نیست که هر انحصارطلبی فاسد است. انحصار که بخواهد همه چیز را به نفع مادیت تمام بکند، برای خود آدم باشد، این انحصارطلبی فاسد است. البته اگر شما و ما و هر کدام اینها بخواهیم بهرهبرداری برای خودمان بکنیم، از این شهدایی که خون خودشان را دادند، ما هم انحصارطلب به آن معنای فاسدش هستیم. اما من که شماها را میشناختم و میدیدم این طوری نیست مسأله و مقصد شما اسلام است، خوب، من گاهی هم به اشخاص میگفتم که صحیح نیست. در هر صورت، شهادت آقای بهشتی و این هفتاد نفر مظلوم یکدفعه متحول کرد مردم را به اینکه کم کم بیدار شدند. الآن بعضی از آن اشخاص که در آن وقت چیزهایی- مثلًا- میگفتند، برگشتهاند و پشیمان شدهاند و اظهار ندامت میکنند، و توبه میکنند و مثل قضیه تائبین شده است الآن، و هر قصهای که واقع میشود این طور است.
آقای قدوسی- خدا رحمتش کند- خوب من میشناختم چه آدمی است و چقدر به این آدم [اتهام وارد] کردند که مردم را دارد چه میکند، میکُشد، چه میکند، فلان ...، و من میدانستم چه آدمی است؛ محتاط. در احتیاط، حتی در این مالیات، آن قدر از او شکایت میکردند که این آقا احتیاط میکند، نمیگذارد یک چیزی را که باید خرج کرد، خرج کند، لکن وقتی که به شهادت رسید، یکدفعه یک دسته بیدار شدند که اینها یک همچو افرادی را دارند شهید میکنند. اینها هر نفری از ماها و شما را شهید بکنند، به نفع اسلام است و ما از این خوفی نداریم و به ضرر آنهاست. اگر اینها از روی عقل عمل کرده بودند و آن طوری که بعضی جبهههای سیاسی عمل میکنند- که آنها هم مثل همینهایند- اگر اینها از روی عقل عمل کرده بودند، حالا هم رئیس جمهور همان بود و هم آن وکلایی که فاسد بودند، همان جا بودند و میتوانستند که به تدریج، کم کم بکشانند این جمهوری اسلامی را به مسائل غربی، همه هم رو به غرب نماز میخواندند.
لکن خدا خواست، اینکه اینها نتوانند خودداری کنند و سیاست را نمیفهمیدند؛ نمیفهمیدند که چه جور باید رفتار کرد. ملت را نشناخته بودند. اسلام را توجه به آن نداشتند. ملت مسلم را نمیدانستند یعنی چه. و این بود که دستپاچه شدند و زود خودشان را لو دادند آن طور. هر صحبتی که کردند. لو دادند و یک قدری پایهشان سست شد تا وقتی که واقعاً قیام کردند. و- عرض میکنم که- معلوم شد که اینها با کیها مربوطند و از کجا آمدند و با کی روابط داشتند و با چه بوده و خودشان، خودشان را از بین بردند.
خدای تبارک و تعالی گاهی این طور میکند که یک کسی خودش، خودش را زمین بزند؛ مِثل مَثَل آن که روی شاخه نشسته بود و پایینش را اره میکرد. این طور شد که خودشان، خودشان را از بین بردند و برای ما همه اینها صلاح بود؛ یعنی، انسان میفهمد که خدای تبارک و تعالی عنایت دارد به این ملت با شهادت. همان طوری که عنایت به اسلام داشت و با شهادت بزرگان ما، اسلام را بزرگ کرد، حالا هم همین طور است که خدای تبارک و تعالی عنایت به این کشور دارد و با دست دشمنها، این اسلام و این کشور را دارد حفظ میکند به دست خود آنها، به دست خود آنها، خودشان را رسوا میکند و آن راهی که آنها پیش گرفته بودند که ما را منحرف کنند و ببرند آن طرف، با دست خودشان، راه خراب شد. این از چیزهایی است که ما تدبیر نمیتوانیم بکنیم. خداست که این طور تدبیرها را میکند و ما دلمان بسته است به یک مبدئی که همه چیزها در دست اوست.
و آن چیزی که میخواهم به شما آقایان بگویم، اینها از اول معلوم شد که بنای شیطنت داشتند؛ همان طوری که دولتهای بزرگ این طور هستند. آنها یکدفعه یک کسی را نمیآورند خلق الساعه در اینجا بگذارند که کار انجام بدهد. آنها از اولی که نقشه استعمار همه جا را کشیدند، در هر جایی مأمورینی دارند بسیار مقدس، بسیار خوب، در لباس ملیت، در لباس روحانیت؛ در همه چیزها دارند آنها. یکوقت آدم میبیند که این آدمی که سی سال میگفت که آی ملت، ملت کذا، یکوقت بختیار از کار درمیآید. باید خیلی توجه به این معنا داشته باشید که اینها، از آنهائی نباشند که در آن آنها باشد.
ممکن است یک وقت یک جمعیتی را منحرف کنند با تبلیغات و با [این] چیزها، یواش یواش منحرف کنند و ممکن است وقتی که از انحراف عاجز شدند، انفجار درست کنند. یا انحراف یا انفجار. الآن اینها همه مأیوسند از اینکه ملت ایران را اینها بتوانند منحرف کنند. اینها هر کاری کردند ملت ایران فهمید اینها منحرف هستند. هر صحبتی کردند، انحرافشان معلوم شد. هر عملی کردند، انحرافشان معلوم شد و الآن مأیوسند از اینکه بتوانند به طور سیاسی عمل بکنند؛ به طور سیاسی که از آن بهرهبرداری سیاسی بکنند. از ایران، اینها همهشان دیگر مأیوسند. امریکا هم مأیوس است. البته امریکا برای دراز مدت تا دویست سال بعد هم ممکن است نقشههایی داشته باشد. اما اینهایی که به طور بچهگانه دارند عمل میکنند، اینها دیگر کارشان، همه چیز تمام شد. اما وقتی کارشان تمام شده و مأیوس از همه جا شدهاند، مثل همان گربهای که به شیر میپرد، وقتی مأیوس شد [ند]، همان کار را میکنند.
الآن اینها دارند کارهای مأیوسانه میکنند و میبینند که خودشان چیزی نیستند.
میگویند: خوب حالا که ما نیستیم، اینها هم نباشند. چنانچه من به آقای رفسنجانی این را مکرر گفتهام که شما باید- این یکی از مسائل مهم است، مجلس الآن یکی از مسائل مهم است و حتماً بدانید هدف است مجلس، از اول هم بوده. مجلس هدف است- و شما باید آنجا را، یک اشخاصی که میخواهند حفاظت آنجا را بکنند، یک اشخاصی باشند که صد در صد بشناسید اینها را؛ بدانید که اینها که میخواهند حفاظت کنند، چه اشخاصی هستند. یکوقت همان که آدم را میخواهد حفاظت کند، همان است که فاجعه به بار میآورد. در هر صورت، در عین حالی که هر قضیهای انجام گرفت و انجام بگیرد به نفع اسلام و به نفع ملت مسلمان ماست، لکن ما هر یک از شما را لازم داریم. [وجود] هر یک از شما لازم است برای این مملکت. رفتن هر یک از شما فاجعه است. آنها که رفتند فاجعه بود، بهرهبرداری هم شد. ماها هم برویم، همین است، لکن باید ما نگذاریم این طور بشود.
من از خدای تبارک و تعالی سلامت و سعادت همه آقایان را میخواهم. و من امیدوارم که روزنامه شما[14]، که حالا دیگر آن مسائلی که قبل بود دیگر ندارد، یک روزنامهای باشد که هدایت کند مردم را؛ هادی باشد برای همه روزنامهها. باید این طور باشند. و شما موفق باشید که روزنامهتان یک روزنامه اسلامی آبرومند، مفید برای جامعه اسلامی و برای کشور اسلامیِ ما ان شاء اللَّه تعالی، باشد.
و السلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته.» (صحیفه امام، ج15، ص: 197 ـ 204)
ـ پیام به ملت ایران در سالگرد یوم اللَّه 17 شهریور؛ ضرورت یادآوری ایام اللَّه (1361)
«بسم اللَّه الرحمن الرحیم
وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ[15] (قرآن کریم)
تذکر به «ایام اللَّه» که خداوند متعال به آن امر فرموده است، انسانساز است. قضایایی که در ایام اللَّه رخ داده است، برای تاریخ و انسانها در طول تاریخ آموزنده و بیدارکننده است. حوادث بزرگ تاریخ که قرآن مجید هم از بعض از آنها یاد کرده است، سرمشقی پر برکت برای ساختن جامعهها و اشخاص و جامعه عصر ما که عصر انقلاب است، و در کشور ایران که کشور انقلاب و شاهد بسیاری از حوادث بزرگ است که باید آنها را ایام اللَّه محسوب کنیم و به ذکر آنها و تذکر آن ایام بپردازیم؛ که برای ملت قهرمان و مجاهدان سلحشور، درس انقلاب است.
17 شهریور که اکنون در آستانه سالگرد آن هستیم از ایام الهی است که باید ذکر آن را زنده نگه داریم و به نسلهای آینده تسلیم کنیم. فداکاریهای ملت سلحشور در راه اسلام و دیوسیرتی دژخیمان رژیم شاهنشاهی در این روز، و ایامی نظیر آن، درس بسیار ارزندهای از فداکاری است که ملت مظلوم سلحشور را و رژیم جنایتکار پهلوی را در طول تاریخ معرفی نموده است تا نسلهای آینده ببینند این جمهوری اسلامی با چه جاننثاریها و از خودگذشتگیها به دست آمده است تا ان شاء اللَّه آنان نیز با شهامت و شجاعت و ایثار و فدای عزیزان خویش، این هدیه بزرگ الهی را حفظ نمایند.
17 شهریور 57 و نظایر آن که قبل از پیروزی انقلاب و پس از آن بسیار بوده است و ملت مجاهد ایران بحمد اللَّه تعالی در همه آنها پیروزمندانه و شرافتمندانه و سرافرازانه در سرکوبی ستمکاران، قیام و اقدام نمودند، جلوه الهی و قدرت پایان ناپذیر ایمان به غیب را در جهان پرتوافکن ساخت، و آفتاب فروزنده اسلام را که از گریبان مجاهدان در راه حق سر برآورد، به عالمیان بویژه مظلومان و مستضعفان معرفی نمود، و به آنان درس پر برکت جانبازی در راه هدف الهی را آموخت. بگذار کوردلان در داخل و خارج هر چه میخواهند بکنند و بگویند و به هر جنایتی که روی تاریخ را سیاه میکند و روی منافقان و هم قطاران جنایتکارشان را سیاهتر، دست بزنند، و با انفجارها که کار جنایتکاران ورشکسته است و هر فرد سادهای میتواند این نحو جنایات را انجام دهد، به اسم قیام مسلحانه برای نجات خلق و جنگ خیابانی برای سرنگونی اسلام و جمهوری اسلامی، برای خود و سبعانی امثال خود، دلخوشی، و برای رسانههای گروهی در خدمت ابرجنایتکاران، سوژه تبلیغاتی بر ضد اسلام و جمهوری اسلامی فراهم کنند.
ملت شریف ایران باید اذعان کند که منافقان سیه بخت و هم قطاران آنان، گوی سبقت را از جنایتکاران تاریخ، و گوی رذالت و خباثت را از سفلگان جهان ربودهاند.
و گمان ندارم شما بتوانید گروه و یا دستهای را بیابید که جنایات و سفلگیشان به ابعاد این گروهک منافقین باشد که مدعی اسلام راستین باشند و قرآن کریم و آیات حدود آن را محکوم کنند، آن هم با تعبیری جسارت بار و کفر، شعار مدعی طرفداری از خلق باشند، و این گونه با بندگان مستمند و کارگر و طبقه ضعیف رفتار کنند. بمبگذاری کنند و آن را جنگ خیابانی مسلحانه بنامند و ادعای قدرتمندی کنند، و چون دزدان و روبهان فرار کرده و در بیغولهها بخزند. ادعای سیاستمداری کنند و این گونه با اعمال احمقانه، خود را از ملت جدا و رسوا و منزوی کنند. ادعای علم و جهانبینی کنند و این گونه در مسائل واضح، جاهل باشند که با جهل و نادانی خود تار و پود خود را بگسلانند. ادعای خدمت به میهن و کشور کنند و این گونه به دشمنان سرسخت کشور و میهن خدمت کنند. و از استقلال و آزادمنشی دم زنند و این گونه وابسته به قدرتهای شیطانی باشند.
این جانب صدای انفجاری را که به دست این جنایتکاران در پارک شهر در شب گذشته اتفاق افتاد، در جماران شنیدم. این انفجار عظیم در محلی اتفاق افتاد که مرکز طبقه مستمند و کاسب جزء و کارگر و محل اجتماع زن و مرد و طفل و طبقه ضعیف و محتاج است. و آنچه گزارش شده است، دهها نفر شهید و مجروح به جای گذاشته است که در بین آنان زنان باردار و طفل کوچک شیرخوار بوده است. و شما بدانید که اگر این گروهکها بتوانند، تهران را بویژه محلههای جنوب شهر- که بیشتر در تحقق اهداف اسلامی فداکاری کردهاند- یکسره منفجر میکنند. این است قیام مسلحانه و جنگ خیابانی با سپاه پاسداران؛ و این است منطق آنان که برای ریاست دنیا به دام شیاطین افتادهاند. و باید ملت شریف ما بدانند اینان همیشه کارهایی را که انجام میدهند ارزیابی میکنند تا اگر صلاح خود را در انکار دیدند، انکار کنند، و اگر صلاح را در عهده داری دیدند، به عهده بگیرند و آن را از شاهکارهای چریکهای رزمنده خود و به عنوان یک پیروزی، و اگر بشود، جنگ خیابانی مسلحانه، تحویل رسانههای گروهی دهند. و ما بیش از این منتظریم تا رادیوهای بیگانه این عمل احمقانه را به عنوان شکست جمهوری اسلامی و بیثباتی حکومت، به خورد ساده دلان دهند. از خداوند تعالی عاجزانه تقاضا میکنم که ما را از شرّ نفس اماره و شیطان درونی و بیرونی حفظ فرماید. سلام و درود بر شهیدان و آسیب دیدگان هفدهم شهریور و نظایر آن. سلام و درود بر بازماندگان شهدا از پانزدهم خرداد تا هفدهم شهریور 57 و تا پانزدهم و هفدهم شهریور 61.
و سلام بر ملت شریف و مجاهد ایران که با همت والای خود هر مشکلی را تحمل و با روی گشاده در جبهه و پشت جبهه برای اهداف مقدس اسلام فداکاری میکنند. و سلام و صلوات خداوند متعال و ملائکة اللَّه و انبیای معظم و اولیای خدا بر حضرت بقیة اللَّه- ارواحنا لتراب مقدمه الفداء- و السلام علی عباد اللَّه الصالحین.[16] روح اللَّه الموسوی الخمینی.» (صحیفه امام، ج16، ص: 485 ـ 487)
ـ سخنرانی در جمع رهبران مسلمان بنگلادش؛ اتحاد مسلمین- جنایات صدام (1361)
«بسم اللَّه الرحمن الرحیم
از اینکه شما به اینجا تشریف آوردهاید، متشکرم و امیدوارم در مدتی که در تهران هستید، کسانی که همراه شما هستند و میتوانند با مردم رفت و آمد کنند را مأمور سازید تا بروند با مردم گفتگو کنند و ببینند وضع ایران چگونه است؛ آیا مورد رضایت مردم هست یا خیر؟ و ببینند مردم چگونه با آغوش باز به دولت کمک میکنند و ببینند که ایران، آرام و حکومت اسلام برقرار و مردم آزادند. شما در نماز جمعهها و ادارات و سایر مجامع اگر بروید، میبینید که مردم جز اسلام هدفی ندارند و در این جنگ هم مردم پشتیبان دولت هستند.
اما راجع به اصل و اساس مسائل مسلمین، ما معترفیم که این دو برادر شیعه و سنی به واسطه دستهایی که در کار بوده است، چه از روی تقصیر یا قصور، نتوانستهاند اتحادی را که مسلمین باید در مقابل کفار و مشرکین داشته باشند، ایجاد نمایند. الآن هم نمیگذارند؛ زیرا در اطراف پاکستان و هند و بنگلادش و دیگر نقاط مناقشه زیاد است و این امر موجب ضعف مسلمین و قوّت سلطه گران گردیده است. ما از جناب ایشان[17] توقع داریم که در کشور خود و در میان دولتهای همجوار جدیت کنند که اختلافات مرتفع گردد و مسلمین با هم در مقابل کفار و مشرکین متحد شوند. آنها میخواهند اسلام نباشد تا بتوانند فضایل ما را بگیرند. در زمانی که همه مسلمین گرفتار کفار و مشرکین و منافقین هستند، وقت آن نیست که ما با هم جنگ و نزاع کنیم.
اما مسئلهای که بین ما و عراق است- و ممکن است شما از آن بیاطلاع باشید- این است که صدام از زمانی که من در نجف تبعید بودم، در بین مردم، به عنوان مخالف اسلام و به جلّادی و خونخواری معروف بود. البته در آن زمان، هنوز رئیس دولت نبود. اما وقتی که رئیس جمهور شد، به اسم اینکه ایران و ایرانیها فارس و مجوسند، با تحریک امریکا، از زمین و دریا و هوا به ایران حمله کرد، و ملت ما وقتی که متوجه گشت، همراه با قوای مسلح اسلام، آنها را متوقف ساخت. و الآن هم که سال سوم جنگ نزدیک است، صدام مهاجم و ما همیشه در حال دفاع بودهایم. ما بر حسب حکم اسلام و قرآن و عقل نمیتوانیم که دفاع نکنیم. آنها هر روز به شهرهای ایران و بر روی مردم بیدفاع، بمب و یا موشک میاندازند و تا زمانی که آنها این گونه تجاوز میکنند، ما دفاع خواهیم کرد.
صدام در طول این مدت مرتب میگفت: «صلح» و صلح او عبارت از این بود که خوزستان به او داده شود. ما الآن هم صلح را میخواهیم، به شرط اینکه آدم متجاوز سر جایش بنشیند. ملت ما ایستاده و در صحنه است تا به خواستههای مشروع خود دست یابد؛ زیرا عراقیها به کشور ما آمدهاند و هر کجا را که گرفتهاند با بمب خراب کردهاند، به طوری که الآن بسیاری از شهرها و دهات غرب و جنوب به تل خاکی تبدیل گردیده است. حرف ما این است که متجاوز باید غرامت ما را بدهد و اشخاص با صلاحیت بیایند و متجاوز را تشخیص داده و مجازات کنند. ما هر گز به مردم عراق تعدی نکردهایم. در حالی که نیروهای ما میتوانند بغداد و یا بصره را بزنند، ولی این کار را نمیکنند. شما تحقیق کنید و ببینید که آنها هر روز آبادان و بعضی از شهرهای دیگر ما را میزنند و مردم بیدفاع ما را کشته و میگویند ما نظامیها را میکشیم. ما با ملت عراق برادر هستیم و خاک آنجا را مقدس میدانیم. آنجا محل اهل بیت و مدفن امیر المؤمنین و امام حسین- علیهم السلام- است. دو سوم مردم آنجا شیعه و برادران اهل سنت هم با ما موافقند، در حالی که صدام با اساس اسلام مخالف است و تابع آن مرد عفلقی[18] میباشد. ما حاضریم صلح کنیم، ولی نمیشود متجاوز را مجازات نکرد و غرامت تجاوز را نگرفت؛ اسلام هم چنین اجازهای را نمیدهد. اینها با کمک رادیوهای بیگانه تبلیغ میکنند که ایران میخواهد کشورهای خلیج فارس را بگیرد. ما همان گونه که مکرر گفتهایم، شارع مقدس به ما اجازه چنین کاری را نمیدهد، اما اینکه مسلمین از جان و مال و نوامیس خود دفاع کنند، این را، هم خدا و هم عقل و هم شرع اجازه میدهد. ما ملت مظلومی هستیم و از شما میخواهیم در مسائل مربوط به ما تحقیق کنید.
شما ملاحظه کردید در لبنان یک دولت پوشالی دو میلیونی- یعنی، اسرائیل- در مقابل یک میلیارد مسلمان ایستاد و حمله کرد و آن قدر جنایت کرد که در تاریخ کم نظیر است. آن وقت میبینیم که دولتهای اسلامی در تلاشند که آن را به رسمیت بشناسند. ما میگوییم اسرائیل باید از صفحه روزگار محو شود و بیت المقدس مال مسلمین و قبله اول مسلمین است. خداوند به همه شما توفیق عنایت کند. و السلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته.» (صحیفه امام، ج16، ص: 488 ـ 490)
ـ بیانات در جمع اعضای شورای مرکزی جهاد سازندگی؛ خدمت به مردم محروم (1361)
«بسم اللَّه الرحمن الرحیم
از حرفهای جنابعالی[19] میفهمیم که شما سرّ موفقیت را به دست آوردهاید. جهاد، خدمتگزار مردم محروم و مستمند بوده است. جمعیت و یا ملتی اگر بخواهند موفق باشند، علاوه بر اینکه برای خدا باید کار کنند و از دیگران چشمداشتی نداشته باشند، باید با مردم باشند. بدون مردم نمیشود کار کرد و موفقیت حاصل نمیشود. سرّ قضیه، همان طور که خودتان فهمیدهاید، این است که مردم را نمیشود به چیزی توجه داد، مگر توسط روحانیون. و در طول تاریخ هر چه بوده از روحانیون و مردم بوده است. و هر وقت این دو را از صحنه کنار گذاشتهاند، همهاش فساد بوده. و در همین پنجاه سال هم که ما شاهد آن بودهایم، آنچه که ما را در دامن غرب انداخت، این بود که روحانیون و مردم را سرکوب کرده بودند. ان شاء اللَّه، دولت و مجلس آنچه که مصلحت جامعه است در نظر بگیرند و کاری کنند این مستمندانی که در طول تاریخ محروم بودهاند را نجات دهند. باید گفتگو شود که- خدای ناخواسته- کاری نشود که جهاد نتواند کاری بکند. من آنچه از جهاد شنیدهام، این است که فعالیتهای چشمگیری داشته و بخصوص آنچه در جبههها انجام میدهند، بسیار ارزشمند است. به این امر ادامه دهید. خداوند به شما توفیق میدهد. و السلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته.» (صحیفه امام، ج16، ص: 491)
ـ حکم به آقای سید احمد خمینی؛ تنظیم و تدوین آثار امام خمینی (1367)
[بسم اللَّه الرحمن الرحیم. پدر عزیز و مراد بزرگوارم، پس از عرض سلام:
1- یکی از مسائل بسیار مهم که بعد از جنابعالی- خدا آن روز را نیاورد- موجب موضعگیریهای مختلف فرزندان انقلاب و افراد گوناگون و محققین و احیاناً اختلاف آنها میگردد، برداشتهای گوناگون سیاسی و غیر سیاسی آنان از یک متن است، و از این بسیار گستردهتر، از اختلاف بین متون منتشرشده حضرت عالی با آنچه به عنوان اسناد سیاسی و غیره از صدا و فیلم و متنهای دستنویس جنابعالی که منتشر نشده و در اختیار ماست سرچشمه میگیرد. شما بهتر از هر کس میدانید که به علل گوناگون گاهی خود شخصاً و گاهی این جانب و یا مسئولین و حتی بعض افراد معمولی پیشنهاد حذف یک قسمت و یا قسمتهایی از سخنرانیها، یا حذف و تغییر و اضافه جمله و یا جملاتی بسیار در اعلامیهها خدمتتان عرضه شده است که حضرت عالی گاهی قبول نمیفرمایید و گاهی هم پس از دقت، دستور حذف و یا تغییر و اضافه را بدان صورت که مایل باشید صادر میفرمایید که انجام میگیرد، حال اگر روزی تصمیم بر این گردد- که حتماً میگردد- متن سخنرانیها و یا اعلامیهها و چیزهایی از این قبیل که با صدا و خط حضرت عالی است منتشر گردد مسلماً متن دستخط و یا متن اصلی صدا و فیلم به عنوان سند خدشه ناپذیر اصل قرار میگیرد و آنچه از زیاد و کم بدان صورتی که گذشت و لو بسیار هم مهم باشد یا کنار گذاشته میشود و یا تحت الشعاع خط و یا متن اصلی سخنرانی قرار میگیرد و این از مسائلی است که باید جدی برای آن فکری کرد.
2- یکی دیگر از مسائلی که خوب است حضرت عالی برای آن فکری کنید این است که آنچه از حضرت عالی منتشر شده است در جراید و صدا و سیما و حتی در بولتنها، به یک صورت نیست، گاهی دیده شده در روزنامهای و یا مجلهای به علل مختلف، چه سیاسی و چه غیر سیاسی و یا سهواً، جمله و یا جملاتی از لابلای اعلامیهها و یا سخنرانیها در روزنامهای آورده شده و در روزنامه دیگر نیامده است، کدام را باید اصل قرارداد، آن متنی که این جمله را دارد و یا متنی که فاقد آن جمله است؟ بدیهی است این تردید در جایی است که دسترسی به صدا و خط حضرت عالی نیست و این هم بسیار است چرا که خیلی وقتها است که صحبتهای جنابعالی را من و یا یکی دیگر از دوستان مینویسیم و بعد از تصویب شما به مطبوعات و غیره میدهیم، چه کسی باید تشخیص دهد آن جمله از حضرت عالی است یا نه؟
روشن است که گاهی تغییر و یا حذف و یا اضافه کلمهای به طور کلی معنای جمله را تغییر میدهد.
3- مسأله دیگر این است که تکلیف نامهها و نوشتهها و پیامها و فیلم و نوارها و اشعارتان که بطور کلی منتشر نشده است و در بایگانی دفتر موجود است را هم روشن بفرمایید.
4- پروندههای حضرت عالی در ساواک است (که الآن در اختیار وزارت اطلاعات میباشد) و یک نسخه از آن را این جانب در اختیار دارد، لازم است به اطلاع حضرت عالی برسانم که تنها پروندههای جنابعالی در سازمان امنیت شاه در تهران 48 جلد است که تقریباً هر جلد حدود پانصد صفحه میباشد که انتشار آن بدون شک پرده از مسائل بسیاری برمیدارد و طبیعی است که یکی از گرانقدرترین اسناد انقلاب اسلامی است.
5- کتابها و نوشتههایی که صرفاً علمی و یا اخلاقی است از ارزشمندترین کتبی است که میتواند زیربنای انقلاب فقهی، اخلاقی، فلسفی، عرفانی و اصولی باشد.
6- بهرهبرداری و تحقیق و تحلیل و نیز انتشار اسناد و نامهها و بولتنهایی که قبل و بعد از انقلاب به عنوان حضرت عالی و یا دفتر ارسال گردیده و هم اکنون نیز در اختیار دفتر میباشد.
دو- سه نمونه از مواردی که باعث نوشتن این نامه شد به عنوان ضمیمه و استشهاد تقدیم میگردد. خدا یار و نگهدارتان باد. فرزند شما: احمد خمینی].
بسم اللَّه الرحمن الرحیم
فرزند عزیزم، احمد- حفظه اللَّه تعالی و ایّده
از آنجا که شما را بحمد اللَّه تعالی در مسائل سیاسی و اجتماعی صاحبنظر میدانم و در تمامی فراز و نشیبها در کنار من بودهای و هستی و با صداقت و کیاست امور سیاسی و اجتماعی این جانب را متصدی هستی، لهذا شما را برای تنظیم و تدوین کلیه مسائل مربوط به خود- که بسا در رسانههای گروهی اختلافات و اشتباهاتی رخ داده است- انتخاب مینمایم. و از خداوند متعال، که حاضر و ناظر است، توفیقات شما را خواستارم. امید است با صرف وقت و دقت نظر این امر را به پایان برسانی. و السلام علیکم.
پنجشنبه 17 شهریور 67/ 26 محرّم الحرام 1409
روح اللَّه الموسوی الخمینی.» (صحیفه امام، ج21، ص: 125 ـ 127)
[1] - بخشی از آیه 76 سوره نساء:« به راستی که مکر شیطان ضعیف است».
[2] - چهارشنبه 15 و پنجشنبه 16 شهریور 1357.
[4] - سوره ابراهیم، آیه 5:« و به او دستور دادیم که قومت را از ظلمات جهل و گمراهی بیرون آور و به عالم نور برسان. و روزهای خدا را به یاد آنها بیاور.
[5] - سوره بقره، آیه 257:« خدا یار اهل ایمان است. آنان را از تاریکیهای جهان بیرون آرد و به عالم روشنایی برد، و آنان که راه کفر گزیدند یار ایشان شیطان و دیو راهزن است. آنها را از جهان روشنایی به تاریکیهای گمراهی افکند»
[6] - طرد کردن و خارج ساختن.
[7] - بحار الأنوار، ج 97، ص 59، ح 6. السنن الکبری، بیهقی، ج 9، ص 118.
[9] - آنکه جایگاهش، بهشت است.
[10] - شاه عباس اول صفوی.
[11] - متن پیام امام خمینی را فرزند ایشان آقای سید احمد خمینی در اجتماع پر شکوه صدها هزار تن از مردم تهران، خانوادههای شهیدان 17 شهریور و جمعی از مسئولین کشور و جانبازان واقعه 17 شهریور که در میدان امام حسین و خیابانهای اطراف آن در گرامیداشت سالروز 17 شهریور اجتماع کرده بودند، قرائت کرد.
[12] - آقای سید محسن حکیم( از مراجع بزرگ تقلید) که طی نامهای به امام خمینی، از ایشان تقاضا کرد همراه با دیگر علمای قم به نجف هجرت کنند، اما امام در پاسخ به ایشان، هجرت علما در آن برهه از زمان را به مصلحت ندانستند.
[13] - آقای سید کاظم شریعتمداری.
[14] - روزنامه جمهوری اسلامی، ارگان حزب جمهوری اسلامی به سردبیری آقای میر حسین موسوی.
[15] - بخشی از آیه 5 سوره ابراهیم:« و روزهای خدا را به یادشان آور».
[16] - این پیام در مراسم بزرگداشت 17 شهریور در مسجد امام خمینی تهران توسط آقای سید احمد خمینی قرائت شد
[17] - آقای ضیاء الرحمن، رئیس جمهور بنگلادش.
[18] - میشل عفلق، ایدئولوگ حزب بعث.
[19] - آقای عبد اللَّه نوری، نماینده امام در جهاد سازندگی