از آن می ده که در خلوتگه رندان بی حرمت
بهم کوبد سجودم را بهم ریزد قیامم را
نبودی در حَریم قدس گلرویان میخانه
که از هَر روزنی آیم گلی گیرد لجامم را
روم دَر جرگه پیران از خود بی خبر شاید
بُرون سازند از جانم بمی افکار خامم را