امروز با امام: بیستوششم تیر
ـ نامه به آقای حسین ساعتپور؛ اعلام وصول نامه (1343)
«بسمه تعالی
جناب آقای حسین ساعتپور- دام توفیقاته
مرقومه جنابعالی واصل و از مضمون آن اطلاع حاصل گردید.[1] راجع به مطلبی که مرقوم داشتهاید، حقیر دخالتی ندارم. از خدای متعال موفقیت آن جناب را در انجام فرایض مذهبی مسألت دارم. و السلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته.» (صحیفه امام، ج1، ص: 352)
ـ نامه به آقای ولی اللَّه رهنما؛ اجازه صرف سهم سادات (1346)
«بسمه تعالی
جناب عمدة الاخیار آقای حاج ولی اللَّه رهنما- ایّده اللَّه تعالی
از قراری که جناب سید الاعلام آقای آقا سید اسد اللَّه فیروزآبادی- دامت افاضاته- مرقوم داشتهاند، جنابعالی وعده نمودهاید در صورت اجازه این جانب مبلغ دو هزار (2000) تومان بابت سهم سادات عظام به ایشان بپردازید. در این صورت مجازید بپردازید و مورد قبول است. ان شاء اللَّه تعالی موفق باشید. روح اللَّه الموسوی الخمینی.» (صحیفه امام، ج2، ص: 145)
ـ سخنرانی در جمع فرمانداران درباره ویژگیهای سران حکومت اسلامی (1358)
«بسم اللَّه الرحمن الرحیم
از جمله تحولاتی که باید بشود و شما آقایان باید کوشش کنید، این است که به این کلمه «فرماندار» مغرور نشوید که شما فرماندارید. این کلمه فرماندار، مال وقتی است که فرمان باشد و فرمانبر باشد، و برادری نباشد و طبقهای طاغوتی باشد، مردم دیگر فرمانبردار آنها، در صورتی که در اسلام مطرح نیست. آنهایی که سرتاسر کشور اسلامی را اداره میکردند، آن هم آن کشوری که از حجاز تا مصر، آفریقا، عراق، ایران و همه این ممالک اسلامی که میبینید، اروپا هم یک مقداریاش تحت فرمان بود، مع ذلک این طور نبود که معاملاتشان با رعیت، معامله فرمانفرما و فرمانبر باشد. خود رسول اکرم- صلی اللَّه علیه و آله و سلم- وضعشان با مردم مثل یکی از سایرین بود، یکی از اشخاص بود. نه یک منزل فرمانفرمایی داشتند و نه در محافل که بودند یک امتیازی بود که مردم ببینند که این بالا نشستن است و پایین نشستن، این مسائل مطرح نبود. بعضی از این عربها که از خارج میآمدند و وارد مسجد میشدند، پیغمبر را با سایرین نشسته بودند، وضع جوری بود که نمیشناختند که خوب، کدام یکی پیغمبر است و کدام یکی اصحاب، میپرسیدند که کدام یکیتان هستی؟ برای اینکه وضع نشستن دَور بود و حتی حالا شما اینجا میبینید که یک پتو اینجا انداختهاند و یک اشخاصی هم این طوری نشستهاند، که اگر یکی از خارج بیاید یک امتیازی قائل میشود، نبود. حضرت امیر- سلام اللَّه علیه- همان روزی که بیعت با وی کردند- بیعت به خلافت رسول اللَّه- همان روز بیل و کلنگش را برداشت و رفت سراغ یک جایی که کار میکرد، خودش کار میکرد، دستش پینه داشت. وضع سردارها با این سردارهایی که حکومتهای بلاد بودند با مردم وضع، وضع فرمانفرمایی و فرمانبرداری نبوده است. وضع خدمت بوده است که فرمانفرماها خدمتگزار مردم بودند. این انفصالی که شما دیدید در زمان رژیم سابق و طاغوت که بین حکومتهای بلاد، استاندارهای بلاد با مردم یک جدایی بود که هر کدام دشمن دیگری بودند، مردم اینها را به صورت یک دشمن حساب میکردند و لو اینکه خدمتگزار هم بودند، لکن مردم نمیپذیرفتند، این برای این بود که وضع رژیم این طور بود.
رژیمهای سلطنتی و طاغوتی هر جا که هستند، وضع رژیم این طور اقتضا میکرد که با یک تشریفاتی و با یک هیاهویی مردم را از خودشان رم بدهند، بترسانند و لهذا مردم پشتیبان نبودند. در وقتی که من بچه بودم، در خمین یک حکومتی بود که این یکی از خوانین آن اطراف را گرفته بود و حبس کرده بود، بعد از همان خوانین چند نفری با تفنگ آمدند و حکومت را گرفتند و بردند و مردم هیچ عکس العملی نشان ندادند، بلکه خوشحالی هم میکردند! این مال حکومت، مال رضا شاه را حساب بکنید، و مال محمد رضا. شما اکثراً یادتان نیست، وقتی که متفقین- وقتی که امریکا و عرض کنم که انگلستان و روسیه و اینها- آمدند به ایران و ایران را گرفتند، همه چیز مردم در معرض خطر بود، در عین حال وقتی رضا شاه را از اینجا بردند بیرون، مردم شادی میکردند، کأنّه همه آن ناراحتیها به رفتن رضا شاه ترمیم شد. محمد رضا هم شما شاهدش بودید که وقتی که از اینجا رفت- من نبودم در ایران، لکن گفتند- ایران غرق شادی بود. این را دیگر شماها دیدید، چرا؟ برای اینکه جدا بودند اینها از ملت، فرماندار- به قول شما- از ملت جدا بود. وقتی که یک حکومتی، آن وقت هم این متعارف بود که وقتی حکومت معزول میشد، فرار میکرد فرماندار یک جایی. این کراراً این دیگر مسئلهای بود که آن وقتها کراراً اتفاق میافتاد، شاید در زمان اینها نشد، اما قبلًا این مسأله بود که فرماندار یک جایی، حکومت یک جایی، وقتی حکم عَزْلش میآمد، نمیتوانست آنجا دیگر باشد فرار میکرد، شب فرار میکرد که مبادا مردم غارتش کنند؛ بریزند و چه بکنند، برای اینکه از مردم جدا بودند. آن وقتی که قدرت دستش بود، با مردم بدرفتاری میکرد، مردم از او جدا؛ او از مردم جدا. آن وقتی که معزول میشد باید فرار کند برود. اگر چنانچه این محمد رضا گوش کرده بود آن چیزی که به او تزریق میشد، گفته میشد که با مردم ملت باید آن کسی که خیال میکند که رأس است با ملت باید بسازد تا اینها پشتیبان او باشند؛ اگر ملت پشتیبانش بود، خوب، این قضایا پیش نمیآمد، کاری کرده بودند. و طاغوتها این کار را میکنند، و طاغوتها هم برای این، این کار را میکنند که خودشان از مردم میترسند، خائن هستند، به مردم خیانت کردهاند، ظلم کردهاند، از مردم میترسند. وقتی که بنا شد از مردم ترسیدند، باید یک قوایی تهیه کنند برای حفظ خودشان و با این قوا مردم را بترسانند. اینکه قوای انتظامی در زمان طاغوت و هر طاغوتی، قوای سرکوبی ملت است- الآن هم در جاهای دیگر همین جور است- حالا الحمد للَّه ایران دیگر این نیست و امیدوارم که نشود دیگر. اما الآن هم شما ملاحظه کنید، پایتان را از ایران بگذارید، هر جا بروید، قوای انتظامی برای سرکوبی مردم است- این برای این است که حکومت از مردم نیست، جداست. نه فقط جداست، حکومت را مردم مخالف مصالح خودشان میبینند؛ دشمن خودشان میبینند پشتیبانی که ندارند، دشمنی دارند. اگر یک دشمنی رو بیاورد، اینها هم با او همراهی میکنند.
این جدایی دولتها از ملتها منشأ همه گرفتاریهایی است که در یک کشوری تحقق پیدا میکند. اگر آن طوری که اسلام طرح دارد راجع به حکومت و راجع به ملت، حقوق ملت بر حکومت، حقوق حکومت بر ملت، اگر آن ملاحظه بشود و مردم به آن عمل بکنند، همه در رفاه هستند؛ نه مردم از حکومت میترسند، برای اینکه حکومت ظالم نیست که از آن بترسند، همه پشتیبانش هستند؛ و نه حکومتْ فرمانفرمایی میخواهد بکند؛ حکومت هم خدمت میخواهد بکند. مسأله، مسئله خدمتگزاری دولت به ملت است؛ نه فرمانفرمایی دولت به ملت. همین فرمانفرمایی جدا میکند شما را از ملت، و ملت را از شما و منشأ مفاسد زیاد میشود. اگر جوری باشد که وقتی رئیس دولتی نخست وزیرش، رئیس جمهورش بیاید توی مردم، با مردم باشد؛ فواصل نباشد، آن طور فواصلی که در طاغوت هست. فرماندارها با مردم فواصل نداشته باشند که مردم پشت اتاقش بیایند بایستند و راهشان ندهند و چه. البته با عدالت راه باید بدهند، نه اینکه؛ هرج و مرج نباشد که هر کس آمد، بخواهد جلو بیفتد. یک موازینی که خود شما میدانید. اما مردم از کارهای شما احساس کنند که شما از خودشان هستید و میخواهید خدمت کنید بهشان، نمیخواهید فرمانفرمایی کنید و نمیخواهید مردم را تحت فشار قرار بدهید، و نمیخواهید ظلم بکنید، این حرفها نباشد، مثل سابق نباشد که اجاره میدادند یک استانی را، اجاره رسمی بود. چقدر بدهد تا اینکه این در این استان برود، و آن وقت [که] رفت باید چقدر بدهد و چقدر درآورد تا آن را ادا کند، و برای خودشان چقدر باشد؛ قضیه «تیول» بود! یک جایی را به یک نفری میدادند به اجاره، تیول میدادند، این باید برود مردم را آن قدر بدوشد که این مقداری را که باید به مثلًا آن نخست وزیر آن وقت، یا آن فرض کنید که- فرمانفرما و آن کسی که در رأس بود باید ادا کند، ادا کند. خوب، قهراً خودش هم که رفته برای این کار برای خودش هم ببندد بار خودش را! وقتی وضع این طور شد که از اول آن کسی که صدر اعظم بوده است- آن وقت، صدر اعظم آن وقت منشأ امور بود- صدر اعظم این حکومت، استانهایی را که میخواست بفرستد اجاره میداد به تیول او، این استان، استان کرمان است، کمدرآمدتر است، کمتر! استان خراسان زیادتر درآمد دارد؛ استان آذربایجان زیادتر، روی درآمد آنجا و اینکه ثروتمندهای آنجا چقدر هستند؛ چقدر میشود از آنها این استفاده بکند! وقتی بنا شد سند اجارهبندی یک استانی دست یک حاکمی باشد و یک چیزی داده باشد برای این کار، خوب، بالاخره باید برود مردم را داغ کند و میکردند، مردم را داغ میکردند و از آنها چیزی میگرفتند، البته سابق همین بود؛ نه اینکه در زمان اینها؛ زمان اینها به فرم دیگری بود، این طور بود، ما یادمان است رژیم اینها را. در رژیمهای سابق غیر از این رژیم، آنها هم این طور بودهاند.
وضع رژیم سلطنتی اصلًا این است و از اول یک رژیم غلطی بوده. از اول یک رژیمی بوده است که بیمنطق بوده است. حالا من یک کلمهاش را برای شما میگویم: ما فرض میکنیم که تمام ملت- فرض است، و الّا واقعیت که ندارد- تمام ملت جمع شدهاند و یک کسی را برای خودشان مثلًا سلطان قرار دادهاند. بسیار خوب، اختیار دارند مردم یک کسی را انتخاب کنند، انتخاب کردند. خوب، این ملتی که حالا هستند حق دارند، در حومه زندگی خودشان اختیار دارند که یک کسی را قرار بدهند. خوب، برای صد سال بعدی که این آقایان هیچ نیستند چه حقی دارند؟ شما چه حقی دارید که برای اولادتان و اولاد اولادتان که الآن نیستند سلطان انتخاب کنید؟ سلطنت، سلطنت میراثی بود. ما فرض میکنیم با انتخاب، دولت یک سلطنتی را امضا کردند؛ به چه حقی ملت میتواند برای نسلهای آتیهاش سرپرست قرار بدهد؟ خودشان اختیار دارند، باید خودش انتخاب کند، و لهذا سلطنت از اول غلط بوده.
جمهوری یک مطلب صحیحی است؛ برای اینکه هر مملکتی وقتی قرار دادند، خود این تا چهار سال، پنج سال است، بعد از چهار سال و پنج سال، باز ثانیاً باید قرار بدهند. دیگر برای نسلهای آتیه ارثی نیست، که یک کسی چنانچه پسرش هم هر چه باشد باید بشود! حالا که رضا خان شد، بعدش محمد رضا باشد، و بعد هم باز «رضا»،[2] و بعد هم باز محمد رضا، و بعد هم رضا و همین طور ادامه پیدا کند! و لهذا اصلًا منطقی نیست سلطنت به این معنایش؛ به این معنا که یک سلطنت میراثی. اگر جمهوری میراثی باشد.
منطقی نیست، منطقی آن است که کار دست خود ملت باشد. ملت یک کسی را میآید انتخاب میکند، آن هم انتخاب آزاد میکند، و یک کسی را رئیس جمهور قرار میدهد، ملت اختیار دارد که یک کسی را برای خودش رئیس جمهور قرار بدهد، بعد که چهار سال گذشت، باز همین ملت است و همین بساط، باز یکی دیگر را قرار میدهند، یا اگر این آدم خوبی بود، همین را قرار میدهند. تکلیف صد سال بعد را من و تو نمیتوانیم تعیین کنیم. ما حق داریم برای خودمان؛ مثل این است که ما یک نفر را فرض بفرمایید که وکیل کنیم از جانب آن آدمی که مرده! نیامده است، یا آن آدمهایی که رفتهاند! به من چه ربط دارد؟ این اصلًا یک رژیم غیر منطقی بوده است. حالا هم هر جا باشد غیر منطقی است، و لو انگلستان باشد، انگلستان هم حالا سلطنتی است. البته آن سلطنتی که آنها میکنند سلطنت این طوری نیست که ماها میکنیم؛ لکن مع ذلک یک مسئله غیر منطقی است.
حالا شما که میخواهید در این انتخابات البته نظارت کنید، شما باید توجه کنید که این رژیم، رژیم انسانی- اسلامی است؛ رژیم طاغوتی نیست. یک کلمه نباید شماها مطلبی بگویید که تحمیل اسمش باشد؛ فضلًا اینکه یک عمل بکنید. مردم آزاد، همان طوری که در رفراندم بود، آزاد بودند مردم. مردم را باید آزاد بگذارید. بله، وسایلش را شماها فراهم میکنید، نظارت بر اینها که مبادا یکوقت خیانت بشود در این طور چیزها. مثل سابق نباشد که میبردند و هر چه میخواستند میریختند تویش و میآوردند و عرضه میداشتند! نظارت باشد بر صندوقها به طوری که هیچ کس نتواند خیانت کند. صندوقها، دست امینها باشند، امین از ملت باشد که بعد صحبت نشود برای شما که فلان فرماندار مثلًا دخالت کرد در این امر.
در حکومت اسلامی وضع این است که شماها الآن در انتخابات بیش از حق نظارت و فراهم کردن وسائل به آن قدری که باید حکومتها فراهم کنند، بیشتر از این حق ندارید؛ که خدای ناخواسته یکوقتی نسبت بدهند به اینکه اینها برای خاطر طرفداری از یک نفر آدم- فرض کن یک کاری کردند- صندوق عوض شده، این را باید خیلی توجه به آن داشته باشید. هم آزادی ملت را- راه دادن ملت را در آنجایی که میخواهند رأی بدهند- و هم امانت در حفظ [آرا و صندوقها] که تحت مراقبت یک عده اشخاص امین از دولت و از ملت، اشخاص امین تحت نظرشان باشد که بعد صحبت نشود که خوب، این هم این رژیم و این هم این انتخابات و انتخابات اینجا هم مثل آنجا. این باید خیلی مورد توجه آقایان باشد که اصلًا یک تحولی در ایران ان شاء اللَّه بشود یک تحول روحی. تحول روحی یعنی فرماندار خودش را «فرماندار» حساب نکند. من دلم نمیخواهد اصلًا این اسم را ببرم؛ چنانچه «سلطان» هم دلم نمیخواهد اسم ببرم. این اسم را هم اگر آقایان خودشان بنشینند با هم یک اسم بهتری، قشنگی، انتخاب کنند. من دیگر به این کار ندارم، من دوست ندارم این را، چنانچه سلطنت مثلًا سلطان. من گاهی خیلی ناراحت میشوم از اینکه مثلًا امام عصر- سلام اللَّه علیه- را میگویند «سلطان السلاطین». خلیفة اللَّه است. در هر صورت، عمده عمل است، حالا اسمائش خیلی مهم نیست، و لو اینکه بهتر این است که تغییر بکند، عمده عمل است که به عمل نشان بدهید که در این انتخابات که یک انتخابات ملی آزاد [است]. هر کس هر جا هر کس را دلش بخواهد رأی بدهد. وقتی اکثریت آوردند، البته مردم صالح اسلامی را مردم قرار میدهند. اما هیچ تصرفی از جانب آقایان نباشد که الآن چشمهایی دوخته شده است به اینکه مناقشه کنند؛ اشکال کنند. اگر یک فرمانداری یک جایی یک کاری بکند که بر خلاف موازین جمهوری اسلامی باشد، این یکی را به همه سرایت میدهند؛ بعد میگویند فرمانداران هم این طوری هستند؛ استانداران هم این طوری هستند؛ حکومت هم اصلًا این طوری [است].
من امیدوارم که همهتان سلامت و با سعادت باشید و همهمان و همهتان خدمتگزار به این مردم، خصوصاً به مستمندان، به ضعفا؛ عمده توجهتان به این طبقه باشد که این طبقه احتیاج دارند. این طور نباشد که مثل رژیم سابق که یک دسته بالاها را برایشان همه چیز فراهم کردند، به علاوه که جیبهایشان را هم پُر کردند و فرستادند و یک دسته هم زاغهنشین اطراف تهران که الآن هم باز به همین طور هستند، اینها باید تبدّل پیدا کنند. باید فرق باشد ما بین دولتی که میگوید من اسلام هستم و دولت اسلامی هستم، با دولتهایی که طاغوتی هستند. یک فرقش هم این است که عنایت شما فرماندارها یا خدمتگزاران به خلق، به این طبقه ضعیف بیشتر باشد تا آن طبقه بالا. مبادا یکوقتی یک نفر آدمی که مثلًا متمکن است و چیزدار است با یک نفر آدم ضعیف، او را با آنکه آن یکی باید جلو باشد او را جلو بیندازید. من نمیگویم آن یکی را جلو بیندازید؛ میگویم عدالت باید باشد. البته در یک فرمانداری که به آن احتیاج دارند نمیتواند همه را یکدفعه بپذیرد؛ لکن روی عدالت باشد که آن آدمی که ضعیف است هم بپذیرید؛ آن یکی هم که غیر ضعیف است او را هم بپذیرید. حضرت امیر- سلام اللَّه علیه- در یک محاکمهای- که آن وقتی بود که خلیفة اللَّه بود و خلیفه مسلمین بود و قضات هم خودش تعیین میکرد- یک محاکمهای بود بین حضرت امیر و یک نفر غیر مُسْلم- یهودی ظاهراً بود- و قاضی خواست حضرت را وقتی که رفت، تشریف بردند، آن طور است که با کنیه اسم حضرت را بُرد، گفت نه، حق نداری،[3] باید مساوی باشیم، در نشستن مساوی، در همه چیز مساوی، وقتی هم که حکم بر خلاف کرد، پذیرفت. آن خلیفه بحقِّ خدا بود و شماها باید به او اقتدا بکنید، همه ما باید اقتدا بکنیم، البته هیچ کدام طاقت نداریم مثل او باشیم؛ لکن این قدر باشد که اگر نامه ما را بردند آنجا، بگویند اینها هم شیعه هستند؛ اینها هم تابعند. وقتی نامههای ما را بردند پیش امام زمان- سلام اللَّه علیه- که در روایات[4] است که هر هفته میبرند، هفتهای دو دفعه. وقتی بردند، اعمال ما جوری باشد که نمایش از این بدهد که ما تابعیم؛ ما آن طور نیست که خود سر بخواهیم یک کاری را انجام بدهیم.
امیدوارم ان شاء اللَّه این انتخابات و انتخابات بعد که راجع به مجلس شوراست، با نظارت شما، جدیت نه اینکه کسی دخالت نکند، دخالت نابجا نکند و کسی نباشد که بخواهد یک تحمیلی بکند به مردم، این طور باشد. و این انتخابات ان شاء اللَّه [طوری] باشد که برای نمونه و در طول تاریخ مشروطیت- الّا بعضی؛ الّا یک کمی- نمونه باشد که یک انتخابات آزاد. این هم که میگویم «الّا» یعنی دخالت دولت نبوده؛ و الّا خانها دخالت میکردند. همان صدر مشروطه، از آن اول یک دسته مردم گرفتار خانها بودند و اربابها؛ و یکوقت هم گرفتار به دست حکومت بودند. انتخابات میشود گفت که در طول مشروطیت آزاد نبوده است. و خانها جمع میکردند رعیتها را، یا ارعاب میکردند رعیتها را؛ رعیتها میآمدند رأی به آنها میدادند که این را من خودم شاهد بودم، قبل از رضا شاه، زمان احمد شاه و آن وقتها این دست خانها بود؛ خانها وکیل درست میکردند. و بعد که رضا شاه آمد و این خانها را یک قدری متمرکز کرد در خودش، نه که از بین برد، همه قدرتها را در خودش متمرکز کرد و همه ظلمهایی که خانها میکردند خودش میکرد! بعد که این طور شد، دیگر دست اینها بود. و هیچ مردم، و ملت مطرح نبودند. ملت کیست! حالا این طور نیست، حالا ملت مطرح است؛ خود مردم. ان شاء اللَّه نمونه باشد کارهای شما برای همه جا که انتخابات آزاد این است. ان شاء اللَّه خدا همهتان را تأیید کند و موفق باشید.» (صحیفه امام، ج9، ص: 116 ـ 124)
ـ سخنرانی در جمع پاسداران مهدیه تهران؛ عنایت الهی در پیروزی نهضت (1358)
«در این آیه شریفهای که آقا خواندند،[5] یک جهت مربوط به ذات مقدس حق تعالی بود که تحقق پیدا کرد؛ یک جهت هم مربوط به ماست. آنکه مربوط به قدرت الهی بود تبدیل کرد خوفهای ما را به ایمنی. قبلًا ما از قوای انتظامی، ملت ما از سازمان امنیت، از شهرداری، از شهربانی، از همه اینها، از دستگاه ظلم، خوف داشتیم. خدای تبارک و تعالی تبدیل کرد این خوف را به ایمنی. و الآن ما با کمال امانت و ایمنی در اینجا نشستهایم. یک جهت هم مربوط به ماست: یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً. ما باید چه کنیم؟ عبادت خدا، و کسی را شریک با او قرار ندادن. نه قدرتها را ما شریک قرار بدهیم؛ و نه نَفْس اماره را؛ و نه شیاطین را. همه چیز را از او بدانیم؛ و همه قدرتها را قدرت او بدانیم. کسی را ما صاحب قدرت ندانیم الّا او؛ این پیروزی را از او بدانیم. ما چیزی نداشتیم، قدرتی نداشتیم، تشکیلاتی نداشتیم، مردم متفرقی بودیم، هر کسی مشغول به کار خود و حال خود، و همه گرفتار دست جبارها. آنکه ما را مجتمع کرد، آنکه همه دلهای ما را یک جهت کرد، آنکه همه مقاصد مختلفه ما را در یک مقصد خلاصه کرد، آن ذات مقدس حق تعالی بود. هیچ بشری نمیتواند یک همچو نهضتی ایجاد کند، نهضتی که اغراض مختلفه، گروههای مختلف، مقصدهای مختلف، مکانهای دور از هم، افراد متشتّت، اینها همه برگشت به یک جامعه واحد. یک روز ما جوامع متعدد بودیم، هر فرد برای خودش علی حده بود؛ فکر هر فرد غیر فکر دیگری بود. آن قدرت خدای تبارک و تعالی بود که تمام افکار را متوجه کرد به یک فکر؛ تمام مقاصد را خلاصه کرد در یک مقصد. یک اشخاصی که باید بگوییم قطرههایی بودند، مثل قطرات باران بودند و از هیچ قطرهای کاری برنمیآمد، اینها را متبدل کرد به یک سیل بنیان کن. سیلی که در مقابل توپها و تانکها، و قدرتهای بزرگ، با عالَم، نه فقط قدرت شیطانی رژیم؛ همه قدرتها دنبال او بودند. بعضیها تصریح میکردند مثل امریکا، انگلستان و بعضیها هم بودند، و لو تصریح نمیکردند، نه فقط قدرتهای خارج از حیطه اسلام؛ قدرتهای اسلامی هم، حکومتهای اسلامی هم همه با هم متفق الکلمه پشتیبانی میکردند. از آن طرف، قدرت داخلی او آن طور بود و از آن طرف، قدرتهای بزرگ و کوچک خارجی پشتیبانی میکردند. ما میتوانستیم در مقابل قدرتی که عالَم مجتمع شده بود با هم، ما میتوانستیم کاری بکنیم؟ ما که نمیتوانیم یک محله را با هم مجتمع کنیم، ما که نمیتوانیم چند نفر افراد را با هم در یک راه ببریم، ما میتوانیم یک ملتی را از مرکز تا حدود، و از بچه تا پیرمرد، و از مُلّا تا غیر ملّا و جاهل، کسی غیر خدا میتوانست اینها را در یک جا مجتمع کند؟ یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً.
هیچ خیال نکنید که کسی بتواند یک همچو معجزهای را ایجاد کند. معجزهای که همه دستگاهها و متفکرین حرفهایی را که میگفتند، طرحهایی را که میدادند، همه خنثی شد؛ همه تصدیق کردند که این غیر آن مسائلی بود که ما طرح میکردیم. آنهایی که طرح مسائل میکردند برای حفظ قدرتشان در اینجا حسابهایشان غلط درآمد. آنها حساب مادیت را میکردند، روی حساب مادی درست میگفتند. روی حساب طبیعیِ کسی که جز طبیعت را نبیند معلوم بود که روی طبیعت، ما باید نتوانیم یک قدم برداریم؛ شکست بخوریم. آنها حساب معنویات را نمیکردند. آنها غافل بودند از آن قدرتی که با اراده خودش یک ملت را متبدل میکند. یک ملتی که از یک پاسبان میترسید متبدل میکند به یک ملتی که از تانک و توپ نترسد، نه بزرگها، بچهها! یکی از دوستان من برای من نقل کرد که من شاهد بودم که یک پسر بچه دوازده، سیزده ساله سوار بر یک موتورسیکلت یا یک دوچرخه بود و با همین حمله کرد به تانک! و لو زیر تانک رفت لکن یک همچو روحیهای پیدا شده بود. این خوفی که بیش از پنجاه سال بر این ملت سایه افکنده بود چطور در ظرف یکی، دو سال- البته از عمر نهضت از اول تا آخرش پانزده سال بیشتر میگذرد؛ لکن آنکه نهضت بود قریب دو سال است. چطور امکان داشت آن کسی که، آن ملتی که پنجاه سال خائف بود، اگر اسم «سازمان امنیت» را میشنید میلرزید، همچو متبدل شد که ریخت در خیابانها و فریاد زد «مرگ بر شاه» از هیچ چیز نترسید. چطور یک ملت متبدل شد به جوانهایش، به یک اشخاصی که آرزوی شهادت میکردند؟ الآن هم باز با اینکه ان شاء اللَّه دیگر مبارزه تمام شده، الآن هم باز بعضیها میآیند در همین اتاق- یک شخصی همین دو روز [پیش] آمد- تعقیب اینکه شما دعا کن من شهید بشوم، حتی تا دم در باز تعقیب کرده بود. من میگفتم که خداوند به تو ثواب شهدا را بدهد و او اصرار میکرد که شما دعا کن من شهید بشوم. این تبدل روحی را کی میتواند ایجاد کند؟ کی میتواند تصرف کند در ارواح مردم؟ کی مُقلِّب القلوب است؟
توجه به خدا داشته باشید و هیچ در مقابل خدا کسی را شریک قرار ندهید. نه در عبادت تنها، در همه چیز؛ نه عبادت تنها. همین فریادهایی که میشنوید فریاد خداست؛ قدرت خداست. این نهضت را خدا پیش برده؛ و الّا به حسب موازین طبیعی ما چهار تا معمّم بودیم و یک عده هم بازاری که شغلشان کسب و کار بود و تمام قوا هم دست آنها بود. این خدا بود که وقتی که این نهضت پیدا شد، هی فوج فوج از آنها را برگرداند به این طرف، منصرفشان کرد از اینکه آن قوای شیطانیشان را استعمال کنند، و الّا اگر صد تا از این طیارهها که از امریکا خریده بودند میآمدند بالای سرِ ما و بالای سرِ شما و بمباران میکردند، ما قدرت نداشتیم، اما خداوند آنها را از این هم منصرف کرد. ایجاد خوفی در آنها کرد که دست و پایشان را بست راجع به این. از باطن خودشان از هم پاشید؛ خود قوایشان رو آورد به مردم، پایینیها دیگر از بالاییها اطاعت نکردند. اینکه فرار کرد عادی نبود، به هم خورده بود، دیگر پایینیها از بالاییها نمیشنوند؛ قدرت فرمانفرمایی از هم پاشیده شده بود. همهاش از خداست، خدا را در این امور ببینید. خدا ظاهرتر از این آفتاب است. از این به بعد هم اگر ما حفظ کنیم این توجهمان را به خدا، اگر حفظ کنیم این برادری و وحدت را، از این به بعد هم پیش میبریم؛ تا آخر هم پیش میبریم.
دعا کنید که ما غفلت نکنیم از خدای تبارک و تعالی، غفلت نکنیم از اسلام، نرویم سراغ آن چیزهایی که خودمان به آن احتیاج داریم؛ اینها میگذرد. نرویم سراغ اینکه کارم چطور و مسجدم چطور و محرابم چطور و خانهام چطور، اینها یک چیزهایی است که عبور میکند و میگذرد؛ آنکه باقی است معنویات انسان است.
خداوند ان شاء اللَّه این امان را هیچ وقت از ما به خوف مبدّل نفرماید. خداوند ان شاء اللَّه ما را اهل عبادت و اهل اینکه کسی را شریک خدا در هیچ چیز ندانیم قرار بدهد. و السلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته.» (صحیفه امام، ج9، ص: 125 ـ 128)
ـ بیانات خطاب به سفیر یمن شمالی؛ مشکلات عمده مسلمانان (1358)
«تشکر میکنم از اینکه به ملاقات من آمدهاید؛ و همین طور از ملت شما. اسلام یک دین آسمانی است که برای ارشاد ملتها و رفع اختلاف بین آنان و هدایت به کمالات انسانی و رفع ظلم و بیدادگری آمده است. لکن مسلمین- مجموعاً و تقریباً- همین طور دولتهای اسلامی از آن سرّی که اسلام برای آن آمده است، یا غافل بودند و یا تغافل کردند. و همه گرفتاریهایی که برای مسلمین در طول تاریخ ایجاد شده است برای همین جهت است که از تعلیمات اسلام دور بودند، و نتوانستند آن هدایتی را که اسلام برای آن آمده است ادراک کنند، و یا به واسطه اغراضی که داشتند نتوانستند انجام بدهند.
مشکل عمده مسلمین همان دوری از اسلام و قرآن است؛ و اگر مسلمین به حسب امری که خدای تبارک و تعالی فرموده است وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا[6] اگر به همین یک امر و نهی عمل میکردند، تمام مشکلاتشان- مشکلات سیاسی، اجتماعی و اقتصادیشان- رفع میشد؛ و هیچ قدرتی نمیتوانست با آن مقابله کند. لکن مع الأسف به واسطه غفلت بعضی و عدم توجه بعضی و تغافل بعضی، از این امر محروم ماندند؛ و تا این امر الهی تحقق پیدا نکند، باید مسلمین انتظار گرفتاریهای بیشتر داشته باشند.
مشکل دیگری که هست عدم تفاهم بین دولتها و ملت است. جدایی ملت از دولت بلکه رو در رو قرار گرفتن آنها، موجب ضعف آنها و گرفتاری دولت و ملت شده است؛ و تا این مشکل را خود دولتها رفع نکنند روی سعادت را نخواهند دید، و همیشه گرفتار دست خیانتکاران و اجانب خواهند بود. من از خدا میخواهم که مسلمین را بیدار و آشنا به وظایف اسلامی بکند؛ معتصم به «حبل اللَّه» بشوند، که اساسِ رفع گرفتاریهاست.» (صحیفه امام، ج9، ص: 129 ـ 130)
ـ سخنرانی در جمع بانوان دانشجوی اصفهان؛ رمز پیروزی، وحدت و اسلامخواهی (1358)
«دستور همان است که آیه شریفه را که این خواهر خواندند، فرمود: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا.[7] در آیه فقط امر به اجتماع نیست، تمام دستورهای مردم عادی و رژیمهای غیر الهی این است که همه با هم باشید فقط دستور به اجتماع است. لکن دستور خدا دستور وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ است. اینکه مهم است این است که تنها این نباشد که همه با هم در یک امری مجتمع باشید و متفرق نباشید؛ امر این است که همه با هم اعتصام به «حبل اللَّه» بکنید. راه، راه حق باشد و توجه به حق باشد و اعتصام به راه حق باشد. انبیا نیامدهاند که مردم را در امور با هم مجتمع کنند، انبیا آمدهاند که همه را در راه حق مجتمع کنند؛ یعنی- این راهی که- راهی است که از طبیعت شروع میشود تا ما وراء الطبیعة، و تا آنجا که ماها نمیتوانیم الآن بفهمیم. اگر همه با هم مجتمع بشوند و این راه را بروند، دسته جمعی این راه را بروند، این اداره امور دنیا را میکند و اداره امور آخرت را، هر دو.
شما دیدید که در این اجتماعاتی که این اخیراً کردید، همه با هم مجتمع شدید، آنکه واقع رمز بوده از برای پیروزی شما همان جهت الهیت مسأله بود. یعنی همه اهالی ایران توجه به این داشتند که ما اسلام را میخواهیم؛ این «اعتصام به حبل اللَّه» بود، اسلام «حبل اللَّه» است. این همه با هم یک راه را بروند و آن هم راه خدا، این پیروزی را به ما هدیه کرد، پس آنکه ما را در مقابل قدرتهای بزرگی که در داخل و خارج بود، یعنی قدرت بزرگی که شاه سابق داشت و دنبالش هم همه قدرتهای ممالک دیگر بیاستثنا تقریباً- تقریباً تمام ممالک عربی با او موافق بودند، ابرقدرتها هم همهشان، خودش ذو قدرت؛ دارای قدرت شیطانی بود، همه قدرتهایی هم که در عالَم بود، یعنی اینهایی که میتوانست مربوط باشد به طرفهای ما- همه اینها هم با او موافق بودند؛ و میخواستند نگهش دارند، در عین حال نتوانستند نگهش دارند. شما هیچ نداشتید، اصلًا اسلحهای دست شما نبود، الآن چهار تا تفنگ یا چند تا تفنگ که میبینید، اینها غنیمتی است که بعد از شکست دادن آنها به دست شما آمده است. قبل از آن، دست شما چیزی نبود ... بودید شما، و آنها مجهز بودند به همه جهازات شیطانی، همه چیز داشتند، در عین حالی که آنها همه چیز داشتند و شما هیچ نداشتید، مغلوب کردید آنها را. همه میخواستند بماند او. و بعد از رفتن او هم میخواستند که باز رژیم باقی باشد و شورای سلطنتی باشد، و نشد، نتوانستند. این یک قدرت الهی بود؛ نه قدرت من و شما. این برای همان بود که همه اجتماع، اعتصام به حق کرده بودند؛ یعنی به این اسلام که بین مردم و خدای تبارک و تعالی مثل یک ریسمانی تصور شده. همه معتصم شده بودند به او؛ همه توجه پیدا کرده بودند به اسلام. این اسباب این شد که ما پیروز شدیم. حالا باید همین را نگهش داریم. اگر بخواهید این مملکت، این کشور، به سعادت برسد، پیروزی شما به آخر برسد، بین راه نمانیم و یا خدای نخواسته ما را در بین راه از مقصد برگردانند، اگر بخواهید- و میخواهید البته- که این کشور ما تا آخر دیگر مستقل باشد، شما تا آخر آزاد باشید و منافع کشور ما دست دیگران نباشد و راه ما راه سعادت باشد، همین معنایی که اعتصام به اسلام، که حبل اللَّه است؛ و متفرق نشدن از هم؛ همه با هم در اسلام مجتمع؛ در این راه مجتمع؛ و تفرقه بینمان نباشد.
الآن این اشخاصی که در بین ملت افتادند و تخم تفرقه دارند میپاشند، با قلمهایشان، با نطقهایشان، با اجتماعاتشان، اینها جنود شیطان هستند. و شما، که ان شاء اللَّه «جنود اللَّه» هستید، حسب این امری که خدای تبارک و تعالی فرموده است که وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ، به حسب آن نهیی که فرموده است. که لا تَفَرَّقُوا، همین یک امر و نهی الهی را اگر عمل بکنید، تمام سعادتتان تأمین میشود. و تا حالا هم برای همین بوده است که همه شما توجه به خدا داشتید، همه با ذکر «اللَّه اکبر» جلو رفتید و همه چیزها را خنثی کردید. یعنی یکی از اموری که [باعث]- شد- انصراف پیدا کردند از اینکه شما را بکوبند، نه اینکه نمیتوانستند- همه وسایل بمباران [را] داشتند که طیارهها را راه بیندازند همه شهرهای ایران را بمباران کنند- یک رعبی در دلشان خدا القا کرد که از این کار منصرف شدند؛ منحرف شدند؛ نکردند. و این هم یکی از چیزهایی بود که خدا این رعب را در دل آنها انداخت و این رعب را در دلشان انداخت که وقتی شما جمعیت «اللَّه اکبر» گفتید، همه قشرهایی که مربوط به او بود مربوط به شما شد، هی از آنها منفصل شدند به شما متصل شدند. از ارتش، از اداری، و از همه اینهایی که مربوط به آنها به خیالشان بود، همه اینها برای خاطر اینکه این راه، راه خدا بود و اعتصام به «حبل اللَّه» بود، همه اینها متصل شدند به شما و این راه را تا اینجا طی کردید و از اینجا به بعد هم باید طی بکنید با همین جهت. این حربه، حربه بزرگ را- که اعتصام به «حبل اللَّه» و متفرق نشدن است- حفظ کنید این وحدت را. حفظ کنید این اعتصام به «حبل اللَّه» و اعتصام به اسلام را، اسلام برای شما همه چیز هست. سعادت دنیا، سعادت آخرت، اسلام همه چیز است برای شما.
و کوشش کنید که ان شاء اللَّه این قانون اساسی درست تدوین بشود، و کوشش کنید که اشخاص مؤمن، صحیح، از علمای بزرگ انتخاب کنید تا قانون اساسی را آن طوری که اسلام میخواهد تدوین کنند؛ و تصویب کنند بعد هم خودتان ان شاء اللَّه تصویب کنید و یک مملکت اسلامی آن طوری که همه میخواهیم؛ مملکتی که هر جایش بروید بوی اسلام بدهد. خداوند همهتان را تأیید کند و موفق بدارد.» (صحیفه امام، ج9، ص: 131 ـ 133)
ـ سخنرانی در جمع اعضای انجمن اسلامی بهداری و بهزیستی؛ رسالت مادران (1358)
«این آیهای که این آقا خواندند و آن آیهای که آن بانو خواندند از آیاتی است که در بیان آن طولانی میشود صحبت کرد. لکن من یک نکتهای را عرض میکنم و چون وقت نیست و من هم خیلی حال ندارم، میگذرم. فرموده است: لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ[8] خداوند به مؤمنین منّت گذاشته است که از خودشان یک کسی را فرستاده است که آیات الهی را به آنها تلاوت کند، و تلاوت آیات برای تزکیه و تعلیم کتاب و حکمت است. «تزکیه» را مقدم ذکر فرموده است، معلوم میشود که تزکیه نفس بالاتر از علم و حکمت است و همین طور هم هست یک ملت چنانچه افرادش تزکیه شده باشند، تربیت شده باشند، این ملت پیشرو است.
تمام گرفتاریهایی که برای ملتها هست برای این است که تزکیه در کار نبوده است. چنانچه سران قوم، آنهایی که کشور را اداره میکنند، تزکیه شده بودند، نفسشان تزکیه شده بود، تربیت شده بود، این گرفتاریها برای ملت ما پیش نمیآمد. نه آن گرفتاریها برای ملت پیش میآمد و نه آن گرفتاریها برای خودشان. منشأ تمام این گرفتاریها، در همه جا، این است که آنهایی که متکفّل امور ملت هستند تزکیه نشدهاند. یک نفر آدمی که تزکیه نشده، سلطه بر یک ملت پیدا بکند، این همه گرفتاریهایی که در طول پنجاه و چند سال برای ملت ما پیش آمد، این همه گرفتاریها را ایجاد میکند. آن کسی که به یک ملتی سلطه دارد، به یک ملتی حکومت دارد، این چنانچه عدالتپرور باشد، دستگاه او عدالتپرور خواهد شد؛ قشرهایی که به او مرتبط هستند قهراً به عدالت گرایش پیدا میکنند؛ تمام اداراتی که تابع آن مملکت است، تابع آن حکومت است، خواه ناخواه به عدالت گرایش پیدا میکند. عدالت گسترده میشود. در صورتی که یک نفر که به مردم حکومت میکند مزکّی باشد و تزکیه شده باشد. اگر همه ملت تزکیه بشوند، همین دنیا بهشت آنهاست؛ تمام گرفتاریها از بین میرود. از آن طرف، از باب اینکه حکومتهایی که در رژیم طاغوتی بر مردم حکومت کردند حکومتهایی بودند که تزکیه نشده بودند وقتی حکومت تزکیه نشد، شخص اول یک مملکتی به حسب حکومت تزکیه نشد، اخلاقش مزکّی نباشد، عقاید تزکیه شده نباشد، اعمال، اعمال مزکّی نباشد، همین یک نفر یک مملکت را به هلاکت میکشاند. چنانچه شما دیدید سرچشمه میگرفت از رضا خان تمام مفاسد و تمام قشرهایی که دور و بَر او جمع شده بودند از خودش بودند. در پاریس که بودیم، یک نفر- که حالا یادم نیست کی بود- آمد پیش من نقل کرد از یکی دیگر که او گفت که اگر پنج نفر آدم فاسد در ایران پیدا بشود؛ این محمد رضا هر پنج تا را انگشت رویش میگذارد و جلبش میکند! آن اشخاصی که مزکّی نیستند با تزکیهشدهها سرو کار ندارند؛ نمیروند سراغ اشخاص امین. آدمی که خودش امین نیست جنس خودش را طالب است؛ میرود سراغ اشخاصی که نظیر خودش باشند، چنانچه اشخاص امین باشند، آنها میروند سراغ پیدا کردن اشخاصی که همجنس خودش باشند. و لهذا از حکومتها سرچشمه میگیرد مفاسد و سرچشمه میگیرد مصالح. حکومتِ عدل، تمام مصالح کشور را تأمین میکند به اندازه قدرت. و حکومت ظلم، تمام بدبختیها را برای یک ملتی ایجاد میکند. لهذا در آیه شریفه تزکیه را مقدّم ذکر کردهاند بر «تعلیم» کتاب و حکمت، بلکه تعلیم کتاب و حکمت مقدمه تزکیه است.
انبیا آمدهاند که انسان درست کنند، انبیا مأمورند که افراد را- افرادی که بشر هستند و از همین با حیوانات فرق ندارند- آمدهاند که اینها را انسان کنند؛ تزکیه کنند، مزکّی کنند؛ پاکیزه کنند. شغل انبیا همین است و باید شغل مادرها همین باشد نسبت به بچههایی که در دامنشان هست. بچهها را از آن اول که در دامنشان هست تزکیه کنند. آنها با اخلاق خوب، با اعمال خوب در آنجا بچهها بهتر تربیت میشوند. در دامن مادر، بچهها بهتر تربیت میشوند تا در پیش استاد. آن علاقهای که بچه به مادر دارد به هیچ کس ندارد. و آن چیزی که در بچگی از مادر میشنود یا میبیند، آن نقش میبندد در قلبش؛ و تا آخر همراهش هست. مادرها باید توجه به این معنا بکنند که این بچهها را خوب تربیت کنند، مزکّی تربیت کنند؛ یک مدرسه علمی- ایمانی باشد دامنهایشان، و این یک مطلب بسیار بزرگی است که از مادرها میآید. و از کس دیگر نمیآید. آن قدری که بچه از مادر چیز میشنود از پدر نمیشنود. آن قدری که اخلاق مادر تأثیر دارد در بچه کوچولوی نورس و به او منتقل میشود از دیگران نمیشود، مادرها مبدأ خیراتند و اگر خدای نخواسته مادری باشد که بچه را بد تربیت کند، مبدأ شرورند.
یک مادر ممکن است که بچه را تربیت کند و خوب تربیت کند، و آن یک بچه یک امت را نجات بدهد و ممکن است که بد تربیت کند و موجب هلاکت یک امت بشود. مع الأسف در این طول سلطنت، اینها کوشش کردند که مادرها را از بچهها جدا کنند. به مادرها تزریق کردند که بچه داری چیزی نیست، شما توی ادارات بروید. جدا کردند این بچههای معصوم را که باید تربیت بشوند از دامنهای مادر و بردند در پرورشگاهها و جاهای دیگر و اشخاص اجنبی، اشخاص غیر رحیم، آنها را تربیت میکردند، تربیت فاسد. بچهایی که از مادرش جدا شد پیش هر که باشد عقده پیدا میکند، عقده که پیدا کرد، مبدأ بسیاری از مفاسد میشود. بسیاری از این قتلهایی که واقع میشود روی عقدههایی است که پیدا میشود، و عقدهها بسیاریاش از این پیدا میشود که مادر از اولاد جدا باشد. او در یک جای دیگر؛ و او در یک جای دیگر، بچه کوچولو به مادر احتیاج دارد. مادر یک شغلی دارد که همان شغل انبیاست، این شغل بزرگ انبیا را در نظر مادرها کوچک کردند. اینکه اصلًا انبیا آمدهاند، خدای تبارک و تعالی منت گذاشته است بر مردم به اینکه پیغمبر فرستاده است از خود مردم، تا اینکه تزکیه بکند بچههای مردم را. شغل انبیا این است که مردم را تزکیه بکنند، آدم بکنند، این همینی است که مادر باید بکند، همینی است که معلم باید بکند، همینی است که دانشگاهها باید بکنند، از دامن مادر شروع میشود، تا برود به مدارس و به دانشگاهها و به جاهای دیگر. چنانچه از دامن مادر که شروع شد خوب شروع شد، بچه را خوب تربیت کردند، آنکه تحویل داد به دبستان دبستان خوب تربیت کرد. آنکه تحویل داد به دبیرستان آنجا هم همین طور، آنکه به دانشگاه یا به مدارس علمی دیگر آنها هم خوب، یکوقت در یک برهه از زمان میبینید که جوانها همه خوب از کار در میآیند؛ یک مملکت را به خوبی میکشند.
و جدیت کرد این رژیم خائن سابق به اینکه با همه جهات، با همه قدرت، مبارزه با تزکیه بکند نگذارد جوانهای ما صحیح بار بیایند. در تهران میگویند که در آن زمان، در آن وقت- ان شاء اللَّه حالا دیگر نیست- شراب فروشیها بیشتر بوده از کتاب فروشیها! میدانید که چقدر مراکز فساد درست کرده بودند، مراکزی که باید آموزشی باشد به فساد کشیده بودند؛ مثل سینما، مثل رادیو، مثل مطبوعات. با تمام قوا کوشیدند که نگذارند رشد انسانی پیدا کنند جوانهای ما، باید این نسل متحول بشود.
باید این تربیتهای طاغوتی متحول بشود به تربیتهای انسانی- اسلامی. و امید است که از دامن مادرها شروع بشود، و به دانشگاه و بالاتر ختم بشود و مدارس ما هم همین طور. سعادت یک ملت به این است که سران آن ملت، کسانی که مقدرات آن ملت به دستشان است، مزکّی باشند؛ تزکیه شده باشند. خداوند ان شاء اللَّه همه شما را به راه راست خودش هدایت کند، و همه ما را خدمتگزار به اسلام و به مسلمین قرار بدهد. و السلام علیکم و رحمة اللَّه.» (صحیفه امام، ج9، ص: 134 ـ 137)
ـ نامه به آقای سید احمد خمینی؛ اندرزهای اخلاقی- عرفانی (1363)
«بسم اللَّه الرحمن الرحیم
نامهای است از پدری پیر فرسوده، که عمر خود را به مشتی الفاظ و مفاهیم به پایان رسانده، و زندگی خویش را در لاک خویشتن تباه نموده، و اکنون نفسهای آخرین را با تأسف از گذشته خود میکشد، به فرزند جوانی که فرصت دارد تا چون عباد اللَّه صالحین در فکر رهانیدن خود از تعلق به دنیا که دام ابلیس پلید است، باشد.
فرزندم! کرّ و فرّ دنیا[9] و نشیب و فراز آن به سرعت میگذرد و همه زیر چرخهای زمان خرد میشویم و من آنچه ملاحظه کردم و مطالعه در حال قشرهای مختلف، به این نتیجه رسیدهام که قشرهای قدرتمند و ثروتمند، رنجهای درونی و روانی و روحیشان از سایر اقشار، بیشتر و آمال و آرزوهای زیادی که به آن نرسیدهاند، بسیار رنجآورتر و جگر خراشتر است. در این زمان که ما زندگی میکنیم و دنیا گرفتار دو قطب قدرتمند است رنج عذابی که سران آن کشورها بدان مبتلا هستند و نگرانیهای جان فرسایی که هر یک از دو قطب در مقابل قطب دیگر دارند، قابل مقایسه با رنجها و گرفتاریهای قشرهای متوسط حتی فقیر نیست. رقابت آنان یک رقابت عملی نیست بلکه یک رقابت جانکاه است که کمر هر یک زیر آن خُرد میشود، گویی در مقابل هر یک، یک گرگ درنده با دهان باز و دندانهای تیز ایستاده و قصد شکار او را دارد و این رنج رقابت در همه اقشار هست، از ثروتمند و قدرتمند گرفته تا طبقات دیگر، لکن هر چه بالا برود به همان اندازه درد و رنج رقابت بالا میرود و آنچه مایه نجات انسانها و آرامش قلوب است وارستگی و گسستگی از دنیا و تعلقات آن است که با ذکر و یاد دائمی خدای تعالی حاصل شود.
آنان که درصدد برتریها به هر نحو هستند چه برتری در علوم- حتی الهی آن- یا در قدرت و شهرت و ثروت، کوشش در افزایش رنج خود میکنند. وارستگان از قیود مادی که خود را از این دام ابلیس تا حدودی نجات دادهاند، در همین دنیا در سعادت و بهشت رحمتند.
در آن روزهایی که در زمان رضا خان پهلوی و فشار طاقت فرسا برای تغییر لباس بود و روحانیون و حوزهها در تب و تاب به سر میبردند- که خداوند رحمان نیاورد چنین روزهایی برای حوزههای دینی- شیخ نسبتاً وارستهای را نزدیک دکان نانوایی که قطعه نانی را خالی میخورد، دیدم که گفت: «به من گفتند عمّامه را بردار من نیز برداشتم و دادم به دیگری که دو تا پیراهن برای خودش بدوزد الآن هم نانم را خوردم و سیر شدم، تا شب هم خدا بزرگ است».
پسرم! من چنین حالی را اگر بگویم به همه مقامات دنیوی میدهم، باور کن. ولی هیهات، خصوصاً از مثل من گرفتار به دامهای ابلیس و نفس خبیث.
پسرم! از من گذشته
یَشِیبُ ابْنُ آدم وَ یَشُبُّ فِیهِ خَصْلَتان: الحِرْصُ وَ طُولُ الْأَمَلِ.[10]
لکن تو نعمت جوانی داری و قدرت اراده، امید است بتوانی راهیِ طریق صالحان باشی. آنچه گفتم بدان معنی نیست که خود را از خدمت به جامعه کنار کشی و گوشه گیر و کَلِّ بر خلق اللَّه[11] باشی که این از صفات جاهلان مُتنسِّک است یا درویشان دکاندار. سیره انبیای عظام- صلّی اللَّه علی نبیّنا و علیهم اجمعین- و ائمه اطهار- علیهم السلام- که سرآمد عارفان باللَّه و رستگان از هر قید و بند، و وابستگان به ساحت الهی در قیام به همه قُوی علیه حکومتهای طاغوتی و فرعونهای زمان بوده و در اجرای عدالت در جهان رنجها برده و کوششها کردهاند، به ما درسها میدهد و اگر چشم بینا و گوش شنوا داشته باشیم راه گشایمان خواهد بود
مَنْ أَصْبَحَ وَ لَمْ یَهْتَمَّ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِینَ فَلَیْسَ بِمُسْلِمٍ.[12]
پسرم! نه گوشهگیری صوفیانه دلیل پیوستن به حق است، و نه ورود در جامعه و تشکیل حکومت، شاهد گسستن از حق. میزان در اعمال، انگیزههای آنها است. چه بسا عابد و زاهدی که گرفتار دام ابلیس است و آن دامگستر، با آنچه مناسب او است چون خودبینی و خودخواهی و غرور و عُجْب و بزرگبینی و تحقیر خلق اللَّه و شرک خفیّ و امثال آنها، او را از حق دور و به شرک میکشاند. و چه بسا متصدی امور حکومت که با انگیزه الهی به معدن قرب حق نائل میشود، چون داود نبی و سلیمان پیامبر- علیهما السلام- و بالاتر و والاتر چون نبی اکرم- صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم- و خلیفه بر حقّش علی بن ابی طالب- علیه السلام- و چون حضرت مهدی- ارواحنا لِمَقْدَمِه الفداء- در عصر حکومت جهانیاش. پس میزان عرفان و حرمان، انگیزه است. هر قدر انگیزهها به نور فطرت نزدیکتر باشند و از حُجب حتّی حُجب نور وارستهتر، به مبدأ نور وابستهترند تا آنجا که سخن از وابستگی نیز کفر است.
پسرم! از زیر بار مسئولیت انسانی که خدمت به حق در صورت خدمت به خلق است شانه خالی مکن که تاخت و تاز شیطان در این میدان، کمتر از میدان تاخت و تاز در بین مسئولین و دستاندرکاران نیست و دست و پا برای به دست آوردن مقام هر چه باشد- چه مقام معنوی و چه مادی- مزن به عذر آنکه میخواهم به معارف الهی نزدیک شوم یا خدمت به عباد اللَّه نمایم؛ که توجه به آن از شیطان است چه رسد که کوشش برای به دست آوردن آن. یکتا موعظه خدا را با دل و جان بشنو، با تمام توان بپذیر و در آن خط سیر نما: قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنی وَ فُرادی.[13] میزان در اول سیر، قیام للَّه است هم در کارهای شخصی و انفرادی و هم در فعالیتهای اجتماعی. سعی کن در این قدم اول موفق شوی که در روزگار جوانی آسانتر و موفقیّتآمیزتر است. مگذار مثل پدرت پیر شوی که یا درجا زنی و یا به عقب برگردی، و این محتاج به مراقبه و محاسبه است. اگر با انگیزه الهی مُلک جنّ و انس کسی را باشد، بلکه اگر به دست آورد، عارف باللَّه و زاهد در دنیا است. و اگر انگیزه نفسانی و شیطانی باشد هر چه به دست آورد اگر چه یک تسبیح باشد، به همان اندازه از خداوند تعالی دور است و فاصله گرفته.
پسرم! سوره مبارکه حشر را مطالعه کن که گنجینههایی از معارف و تربیت در آن است و ارزش دارد که انسان یک عمر در آنها تفکر کند و از آنها به مدد الهی توشهها بردارد، خصوصاً آیات اواخر آن از آنجا که فرماید: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ[14] تا آخر سوره. در همین آیه کوچک لفظاً، و بسیار بزرگ معناً، احتمالاتی است سازنده، هوشیار دهنده که به بعض آنها اشاره میشود:
1- میتواند خطاب به کسانی باشد که اول مرتبه ایمان را دارند مثل ایمان عامّه. در این احتمال، امر به تقوا امر به اولین مراتب آن است که تقوای عامّه است و آن پرهیز از مخالفت احکام ظاهری الهی است و مربوط به اعمال قالبی[15] است. به این احتمال، جمله وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ تحذیر از پیامدهای اعمال ما است و شاهد است بر آنکه آنچه عمل میکنیم خود آنها به صورت مناسب در نشئه دیگر وارد میشوند و به ما خواهند رسید و آیات و اخبار زیادی در این باره آمده است. تفکر در همین امر، دلهای بیدار را کفایت میکند بلکه دلهای مستعد را بیدار مینماید و ممکن است راهگشای مراتب دیگر و مقامات بالاتر شود. و ظاهر آن است که امر به تقوا مکرّراً، تأکید باشد، گرچه احتمال دیگر هم هست. و قوله: إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ باز تحذیر جدید است بر این که اعمال شما از محضر حق تعالی پنهان نمیماند؛ چه همه عالم محضر حق است.
2- ممکن است خطاب به کسانی باشد که ایمان را به قلب خویش رساندهاند. چه بسا که انسان به حسب ظاهر ایمان و اعتقاد به شهادتین داشته باشد لکن قلب او از آن بیخبر باشد، علم و اعتقاد به اصول خمسه داشته باشد، لکن این علم و ایمان به قلبش نرسیده باشد، شاید جز خواص مؤمنین دیگران چنین باشند. معصیتهایی که از بعض مؤمنین صادر میشود منشأش همین است، اگر دل به روز جزا و عِقاب آن چنانی آگاه باشد و ایمان آورده باشد به آن، صدور معصیت و نافرمانی بسیار بعید است و کسی که قلبش ایمان به عدم اله الّا اللَّه دارد، گرایش به غیر حق تعالی و ستایش از دیگران نکند و خوف و هراس از غیر او نخواهد داشت.
پسرم! گاهی میبینم از تهمتهای ناروا و شایعهپراکنیهای دروغین اظهار ناراحتی و نگرانی میکنی. اولًا باید بگویم تا زنده هستی و حرکت میکنی و تو را منشأ تأثیری بدانند انتقاد و تهمت و شایعهسازی علیه تو، اجتناب ناپذیر است، عقدهها زیاد و توقعات روزافزون و حسادتها فراوان است. آن کس که فعالیت دارد گرچه صد در صد برای خدا باشد از گزند بدخواهان نمیتواند به دور باشد. من خود یک عالم بزرگوار متقی را که تا به ریاست جزئی نرسیده بود برای او جز خیر به حسب نوع نمیگفتند و تقریباً مورد تسالم اهل علم و دیگران بود، به مجرد آنکه توجه نفوس به او شد و شاخصیتی دنیاوی- و لو ناچیز- نسبت به مقامش پیدا کرد، مورد تهمت و اذیت شد و حسادتها و عقدهها به جوش آمد و تا در قید حیات بود این مسائل نیز بود.
و ثانیاً باید بدانی که ایمان به وحدت اله و وحدت معبود و وحدت مؤثر، آن چنان که باید و شاید به قلبت نرسیده، کوشش کن کلمه توحید را- که بزرگترین کلمه است و والاترین جمله است- از عقلت به قلبت برسانی؛ که حظّ عقل همان اعتقاد جازم برهانی است و این حاصل برهان اگر با مجاهدت و تلقینْ به قلب نرسد، فایده و اثرش ناچیز است. چه بسا بعض از همین اصحاب برهان عقلی و استدلال فلسفی بیشتر از دیگران در دام ابلیس و نفس خبیث میباشند. پای استدلالیان چوبین بود.[16] و آن گاه این قدم برهانی و عقلی تبدیل به قدم روحانی و ایمانی میشود که از افق عقل به مقام قلب برسد و قل باور کند آنچه را استدلال اثبات عقلی کرده است.
پسرم! مجاهده کن که دل را به خدا بسپاری و موثری را جز او ندانی، مگر نه عامّه مسلمانان متعبّد، شبانه روزی چندین مرتبه نماز میخوانند و نماز سرشار از توحید و معارف الهی است، و شبانه روزی چندین مرتبه إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ[17] میگویند و عبادت و اعانت را خاص خدا در بیان میکنند، ولی جز مؤمنان به حق و خاصّان خدا، دیگران برای هر دانشمند و قدرتمند و ثروتمند کُرنش میکنند و گاهی بالاتر از آنچه برای معبود میکنند، و از هر کس استمداد مینمایند و استعانت میجویند و به هر حشیش[18] برای رسیدن به آمال شیطانی تشبث مینمایند و غفلت از قدرت حق دارند.
بنا بر این احتمال که مورد خطابْ کسانی باشند که ایمان به قلب آنها رسیده باشد، امر به تقوا به اینان با احتمال اول فرقها دارد. این تقوا، تقوای از اعمال ناشایسته نیست، تقوای از توجه به غیر است، تقوای از استمداد و عبودیت غیر حق است، تقوای از راه دادنِ غیر او- جلّ و علا- به قلب است، تقوای از اتکال و اعتماد به غیر خداست. آنچه میبینی همه ما و مثل ما بدان مبتلا است و آنچه باعث خوف من و تو از شایعهها و دروغپراکنیها است و خوف از مرگ و رهایی از طبیعت و افکندن خرقه نیز از این قبیل است که باید از آن اتّقا نمود. و در این صورت مراد از وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ افعال قلبی است که در ملکوت، صورتی و در فوق آن نیز صورتی دارد و خداوند خبیر است به خطرات[19] قلب همه.
و این نیز به آن معنی نیست که دست از فعالیت بردار و خود را مهمل بارآور و از همه کس و همه چیز کنارهگیری کن و عزلت اتخاذ نما که آن بر خلاف سنّت الهی و سیره عملی حضرات انبیای عظام و اولیای کرام است. آنان- علیهم صلوات اللَّه و سلامه- برای مقاصد الهی و انسانی همه کوششهای لازم را میفرمودند، اما نه مثل ما کوردلان که با استقلال، نظر به اسباب داریم بلکه هر چیز را در این مقام که از مقامات معمولی آنان است از او- جلّ و علا- میدانستند و استعانت به هر چیز را استعانت به مبدأ خلقت میدیدند و یک فرقِ بین آنان و دیگران همین است. من و تو و امثال ما با نظر به خلق و استعانت از آنها، از حق تعالی غافل هستیم و آنان استعانت را از او میدانستند به حسب واقع، گرچه در صورت، استعانت به ابزار و اسباب است، و پیشامدها را از او میدانستند گرچه در ظاهر نزد ماها غیر از آن است. و از این جهت پیشامدها، هر چند ناگوار به نظر ما باشد، در ذائقه جان آنان گوارا است.
پسرم! برای ماها که از قافله ابرار عقب هستیم یک نکته دلپذیر است و آن چیزی است که به نظر من شاید در ساختن انسان که درصدد خود ساختن است دخیل است. باید توجه کنیم که منشأ خوش آمد ما از مدح و ثناها و بدآمدنمان از انتقادها و شایعه افکنیها حبّ نفس است که بزرگترین دام ابلیس لعین است. ماها میل داریم که دیگران ثناگوی ما باشند گرچه برای ما افعال شایسته و خوبیهای خیالی را صد چندان جلوه دهند، و درهای انتقاد- گرچه به حق- برای ما بسته باشد یا به صورت ثناگویی درآید. از عیبجوییها، نه برای آن که به ناحق است، افسرده میشویم و از مدحت و ثناها، نه برای آن که به حق است، فرحناک میگردیم. بلکه برای آنکه عیب من است و مدح من نیست، [من] است که در اینجا و آنجا و همه جا بر ما حاکم است. اگر بخواهی صحّت این امر را دریابی، اگر امری که از تو صادر میشود عین آن یا بهتر و والاتر از آن از دیگری، خصوصاً آنها که همپالکی تو هستند صادر شود و مداحان به مدح او برخیزند برای تو ناگوار است، و بالاتر آنکه اگر عیوب او را به صورت مداحی درآورند، در این صورت یقین بدان که دست شیطان و نفس بدتر از او در کار است.
پسرم! چه خوب است به خود تلقین کنی و به باور خود بیاوری یک واقعیت را که مدح مداحان و ثنای ثناجویان چه بسا که انسان را به هلاکت برساند و از تهذیب دور و دورتر سازد. تأثیر سوء ثنای جمیل در نفس آلوده ما، مایه بدبختیها و دورافتادگیها از پیشگاه مقدس حق- جلّ و علا- برای ما ضعفاء النفوس خواهد بود. و شاید عیبجوییها و شایعهپراکنیها برای علاج معایب نفسانی ما سودمند باشد که هست، همچون عمل جراحی دردناکی که موجب سلامت مریض میشود. آنان که با ثناهای خود ما را از جوار حق دور میکنند دوستانی هستند که با دوستی خود به ما دشمنی میکنند و آنان که پندارند با عیب گویی و فحاشی و شایعهسازی به ما دشمنی میکنند دشمنانی هستند که با عمل خود ما را اگر لایق باشیم اصلاح میکنند و در صورت دشمنی به ما دوستی مینمایند.
من و تو اگر این حقیقت را باور کنیم و حیلههای شیطانی و نفسانی بگذارند واقعیات را آن طور که هستند ببینیم، آن گاه از مدح مداحان و ثنای ثناجویان آن طور پریشان میشویم که امروز از عیبجویی دشمنان و شایعهسازی بدخواهان. و عیبجویی را آن گونه استقبال میکنیم که امروز از مداحیها و یاوه گوییهای ثناخوانان. اگر از آنچه ذکر شد به قلبت برسد، از ناملایمات و دروغپردازیها ناراحت نمیشوی و آرامش قلب پیدا میکنی، که ناراحتیها اکثراً از خودخواهی است. خداوند همه ما را از آن نجات مرحمت فرماید.
3- احتمال دیگر آن است که خطاب به اصحاب ایمان از خواص اهل معرفت و شیفتگان مقام ربوبیّت و عاشقان جمال جمیل باشد که با چشم قلب و معرفت باطن همه موجودات را جلوه حق میبینند و نورِ اللَّه را در همه مرائی مشاهده میکنند و کریمه اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ[20] را به مشاهده معنوی و سیر قلبی دریافتهاند- رَزَقَنا اللَّهُ وَ إیَّاکُم.
به این احتمال، امر به تقوا به این طایفه از عشّاق و خواصّ، فرقها با دیگران دارد و ممکن است تقوا از رؤیت کثرت باشد و شهود مرائی و رائی، تقوا از توجه به غیر باشد هر چند به صورت توجه به حق از خلق، تقوا از
ما رَأَیْتُ شَیْئاً إِلَّا وَ رَأَیْتُ اللَّهَ قَبْلَهُ وَ مَعَهُ وَ بَعْدَهُ.[21]
باشد که خود مقام عادی خُلَّص اولیا است که پای «شیء» در کار است، تقوا از مشاهده اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ باشد، تقوا از مشاهده هُوَ مَعَکُمْ[22] و- وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ،[23] تقوا از جلوه جمال حق در شجره باشد و از این قبیل آنچه مربوط به رؤیت حق در خلق است. و به این منوال، امر به نظر آنچه تقدیم برای فردا کردیم، همان حالات مشاهده حق در خلق و وحدت در کثرت که صورت مناسب به خود را در عوالم دیگر دارد.
4- احتمال آن که خطاب به آنان از خُلّص اولیا باشد که از مرحله رؤیت حق در خلق و جمال حضرت وحدت در کثرتِ فعلی گذشتهاند و از غبار خلق در آینه مشاهداتشان اثری نیست و از شرک خفیّ در این مرحله تخلّص یافتهاند، لکن دل به تجلّیات اسماء حق داده و عشّاق دلباخته حضرت اسماء هستند و تجلّیات اسمائی آنان را از غیرْ فانی، و جز جلوات اسماء چیزی مشاهده نمینمایند. در این احتمال امر به تقوا، اتّقا از رؤیت کثرات اسمائی و جلوات رحمانی و رحیمی و دیگر اسماء اللَّه است، گویی بانگ به آنان میزند که از ازل تا ابد یک جلوه بیش نیست، و سایر فقرات به مناسبت همین امر تعبیر میشوند، و از اینکه گذشتند، شاهد و مشاهده و شهودی در کار نیست و فنا در «هو» مطلق است و لا هُوَ إلَّا هُو[24] است.
5- جامع ترین احتمالات آن است که هر لفظی چون «آمَنُوا» و «اتَّقُوا» و «انْظُروُا» و «ما قَدَّمَتْ» و هکذا، به معنی مطلقشان حمل شود و همه، مراتب آن حقایق هستند که الفاظ، عناوین موضوعند برای معانیِ بیقید و مطلق از حدّ و حدود. و احتمالات دیگری هم اگر باشد در این احتمال مندرج و از مراتب همین است، بنا بر این هر گروه و طایفهای از مؤمنان را به معنی حقیقی شامل میشود و مصادیق عنوان مطلق هستند و این مطلب راهگشای فهم بسیار از اخباری است که تطبیق آیاتی را بر یک گروه یا یک شخص نمودهاند که توهّم میشود اختصاص را، و این گونه نیست بلکه ذکر مصداق یا مصادیق است. بدین منوال که ذکر شد از احتمالات راه برای فهم آیه مبارکه وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ[25] که پس از آیه کریمه متقدّمه است، باز میشود. و حسب احتمالات متقدّمه در این آیه شریفه نیز مناسب آن احتمالات مختلف المراتب و متّحد الحقیقه احتمالاتی است که تفصیل آن را مجال نیست و فقط به ذکر یک نکته بسنده میکنم و آن، آنست که نسیان حق موجب نسیان انفس میشود، چه «نسیان» به معنی فراموشی باشد یا به معنی ترک، در هر دو معنی هشدار شکنندهای است. لازمه فراموشی حق تعالی آن است که انسان خود را فراموش کند، یا بگو حق تعالی او را به فراموشی از نفس خود کشاند و در همه مراحل سابق، صادق است. در مرحله عمل، آن کس که خدا را و حضور او- جلّ و علا- را فراموش کند به فراموشی از خویشتن خویش مبتلا شود یا کشیده شود، بندگی خود را فراموش کند، از مقام عبودیّت به فراموشی کشیده شود و کسی که نداند چی است و کی است و چه وظیفه دارد و چه عاقبت، شیطان در او حلول نموده و به جای خویشتنِ او نشسته، و شیطانْ عاملِ عصیان و طغیان است و اگر به خود نیاید و به یاد حق برنگردد و به همین حالِ طغیان و عصیان از این جهان منتقل شود، شاید به صورت شیطان مطرود حق تعالی درآید.
و به معنی دیگرش که به معنی ترک باشد، دردناکتر است زیرا اگر ترک اطاعت حق و ترک حق موجب شود که حقْ او را ترک کند و به خود واگذارد و عنایات خود را از او قطع فرماید شک نیست که به خذلان دنیا و آخرت منتهی میشود. در ادعیه شریفه[26] معصومین میبینیم دعای برای عدم ایکالِ ما به نفس خویش تأکید شده است؛ چه آنان- علیهم السلام- میدانستند پیامدهای این مصیبت را، و ما از آن غافل هستیم.
پسرم! گناهان را، هر چند کوچک به نظرت باشند، سبک مشمار انْظُرْ إلی مَنْ عَصَیْتَ[27] و با این نظر، همه گناهان، بزرگ و کبیره است. به هیچ چیز مغرور مشو و خدای تبارک و تعالی را که همه چیز از او است و اگر عنایت رحمانیاش از موجودات سراسر عالم وجود لحظهای منقطع شود، اثری حتی از انبیای مرسلین و ملائکه مقربین باقی نخواهد ماند؛ چون همه عالم جلوه رحمانیت او- جلّ و علا- است و رحمت رحمانی او- جلّ و علا- به طور استمرار- با کوتاهی لفظ و تعبیر- مُبقی نظام وجود است «و لا تکرارَ فی تجلّیه جلَّ و علا»[28] و گاهی تعبیر شود از آن به بسط و قبض فیض علی سبیل الاستمرار، در هر حال حضور او را فراموش مکن و مغرور به رحمت او مباش، چنانچه مأیوس نباید باشی. و مغرور به شفاعت شافعان- علیهم السلام- مباش که همه آنها موازین الهی دارد و ما از آنها بیخبریم. مطالعه در ادعیه معصومین- علیهم السلام- و سوز و گداز آنان از خوف حق و عذاب او سرلوحه افکار و رفتارت باشد. هواهای نفسانی و شیطان نفس امّاره ما را به غرور وامیدارد و از این راه به هلاکت میکشاند.
پسرم! هیچ گاه دنبال تحصیل دنیا، اگر چه حلال او باشد، مباش که حبّ دنیا، گرچه حلالش باشد، رأس همه خطایا است؛[29] چه خود حجاب بزرگ است و انسان را ناچار به دنیای حرام میکشد. تو جوانی و با قدرت جوانی که حق داده است میتوانی اولین قدم انحراف را قطع کنی و نگذاری به قدمهای دیگر کشیده شوی که هر قدمی، قدمهایی در پی دارد و هر گناهی- گرچه کوچک- به گناهان بزرگ و بزرگتر انسان را میکشد، به طوری که گناهان بسیار بزرگ در نظر انسان ناچیز آید بلکه گاهی اشخاص به ارتکاب بعض کبائر به یکدیگر فخر میکنند و گاهی به واسطه شدت ظلمات و حجابهای دنیوی، مُنْکَرْ به نظر معروف، و معروفْ مُنْکَر میگردد.
من از خداوند متعال- جلّ اسمه- مسألت میکنم که چشم دل تو را به جمال جمیل خود روشن فرماید و حجابها را از پیش چشمت بردارد و از قیود شیطانی و انسانی نجاتت دهد تا همچون پدرت پس از گذشت ایام جوانی و فرا رسیدن کهولت بر گذشته خویش تأسف نخوری، و دل را به حق پیوند دهی که از هیچ پیشامد وحشتناک نشوی و از دیگران دلْ وارسته کنی تا از شرک خفیّ و اخفی خود را برهانی.
دنباله این آیات تا آخر سوره، مسائل بس شیوا است که این جانب را حال و مجال نیست که به آنها بپردازم.
بارالها! احمد را نزد خود محمود، و فاطی را مفطوم،[30] و حسن را احسن فرما، و یاسر را به یُسر[31] برسان، و این خانواده منتسب به اهل بیت عصمت (ع) را با عنایات خاصّه خود تربیت کن و از شرّ شیاطین درونی و برونی حفظ فرما و سعادت دارَیْن را به آنان عطا فرما. و آخر وصیت من آن است که در خدمت به ارحام،[32] خصوصاً مادرت که به ما حقها دارد کوشش کن و رضای آنان را به دستآور. و الحمد للَّه اوّلًا و آخراً، و الصلاة علی رسول اللَّه و آله الأطهار و اللعنُ علی أعدائهم. به تاریخ 17 شوال 1404/ 26 تیر 63
روح اللَّه الموسوی الخمینی.» (صحیفه امام، ج18، ص: 510 ـ 521)
ـ نامه به وزیر آموزش و پرورش؛ استفاده از وجوه شرعی در مدرسه سازی (1365)
[بسمه تعالی ... حضرت مستطاب عالی استحضار دارید که چندی پیش از محضر محترمتان در مورد کسانی که میخواهند ثلث سهم مبارک امام- علیه السلام- را صرف مدرسهسازی نمایند استفتائی به عمل آمد و اجازه آن حضرت چنین رقم صدور یافت که «بسمه تعالی. مؤمنین محترم مجازند از ثلث سهم مبارک امام- علیه السلام- در امر مدرسهسازی، صرف نمایند.» و این بنده چنین فهمیدم که هر کس میتواند این ثلث سهم را در این مورد مصرف نماید، اکنون استدعا دارم بیان فرمایید.
1- آیا همه مؤمنین محترم میتوانند از این طریق آموزش و پرورش را یاری دهند؟
2- و یا این اجازه مخصوص کسانی است که از حضرت مستطاب عالی مجاز در مصرف ثلث سهم مبارک امام- علیه السلام- هستند؟
ضمناً به اطلاع میرساند که از موقع صدور این اجازه کمکهای نسبتاً خوبی در امر مدرسهسازی به عمل آمده است و از استانها درخواست دارند که اجازه داده شود مردم هر شهری مجاز باشند ثلث سهم مبارک امام- علیه السلام- را در مدرسهسازی در شهر خود مصرف نمایند و در صورت امکان ما زاد را به مناطق محروم ارسال نمایند. منوط به امر حضرت عالی است.
ملتمس دعا- 2/ 4/ 1365
- سید کاظم اکرمی- وزیر آموزش و پرورش].
بسمه تعالی
چنانچه قبلًا هم تذکر دادهام مقصود این جانب این است که کسانی که مجازند مقداری از سهم مبارک امام- علیه السلام- را شخصاً در موارد مقرره شرعیه صرف کنند، از این مقدار مجاز میتوانند به وزارت آموزش و پرورش کمک کنند تا وسایل آموزش و پرورش فرزندانشان بهتر فراهم شود. امید است جناب آقای وزیر محترم آموزش و پرورش و سایر دستاندرکاران در این خدمت ارزنده موفق باشند. روح اللَّه الموسوی الخمینی.» (صحیفه امام، ج20، ص: 74 ـ 75)
ـ پیام تشکر به رئیس دولت امارات؛ تبریک عید سعید قربان (1367)
«حضرت آقای شیخ زاید بن سلطان آل نهیان، رئیس دولت امارات عربی متحده
تلگراف تبریک آن جناب به مناسبت حلول عید سعید قربان واصل و موجب تشکر گردید. متقابلًا این عید بزرگ اسلامی را به جنابعالی و ملت برادر و مسلمان کشورتان تبریک میگویم. اگر چه با این مصیبتهای بزرگی که برای مسلمانان جهان و بخصوص ملت مظلوم ایران، پیش آمده جای تبریک و عیدی نمانده. در جایی که سردمداران امریکای جهانخوار دزدانه به خلیج فارس وارد شده و هواپیمای مسافربری را با بیش از 290 نفر انسان بیدفاع و زن و کودک بیگناه هدف موشک قرار داده و میکشند و نوکر بیاراده و مزدورشان صدام جنایتکار در حلبچه و جبهههای جنگ هر روزه صدها و هزاران انسان را با بمبهای کشنده شیمیایی همچون برگ درختان روی زمین میریزد و با کمال تأسف بیشتر حاکمان منطقه و کشورهای اسلامی نیز حتی از یک محکومیت لفظی هم دریغ میورزند چه جای عید و تبریکی است. و السلام علیکم. روح اللَّه الموسوی الخمینی.» (صحیفه امام، ج21، ص: 72)
ـ پیام تشکر به نایب رئیس دولت امارات؛ تبریک عید سعید قربان (1367)
«جناب آقای رشید بن سعید آل مکتوم، نایب رئیس و نخست وزیر دولت امارات عربی متحده
تلگراف تبریک جنابعالی به مناسبت حلول عید سعید قربان واصل و موجب تشکر گردید. متقابلًا این عید بزرگ اسلامی را به آن جناب و ملت برادر و مسلمان کشورتان تبریک گفته، سعادت و سلامت ملل اسلامی و پیروزی آنها را بر دشمنان از خدای تعالی مسألت دارم. و السلام علیکم. روح اللَّه الموسوی الخمینی.» (صحیفه امام، ج21، ص: 73)
[1] - نامه امام خمینی در پاسخ نامه آقای ساعتپور است که از معظم له درخواست کرده بود:« رأی شریف خودتان را درباره مدرسه دار التبلیغ اسلامی که در قم تأسیس میشود بیان فرمایید تا تکلیف مقلدین معلوم شود. و اینکه بعض از آقایان زعمای مذهبی تبریز میفرمایند که هیچ گونه اختلافی در این باب نیست و بدین جهت از محضر شریف خواستیم بدانیم آیا میتوانیم در این امر کمک کنیم یا نه؟».
[2] - رضا پهلوی، فرزند محمد رضا پهلوی.
[3] - این ماجرا در زمان خلافت عمر اتفاق افتاده است و عمر، حضرت علی را به کُنیه خطاب نمود. المناقب، خوارزمی، ص 98. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 17، ص 65.
[4] - وسایل الشیعه، کتاب جهاد، ج 16، ص 113، ح 19. جمال الاسبوع، ص 172.
[5] - آیهای که( قبل از سخنان امام) خوانده شد، آیه 55 از سوره نور بود:
«\i وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضی لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً وَ مَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ\E» و خدا به کسانی از شما مؤمنان در زمین خلافت دهد چنانکه امتهای صالح پیامبران سلف، جانشین پیشینیان خود شدند و علاوه بر خلافت، دین پسندیده آنان را بر همه ادیان تمکن و تسلط عطا کند، و بر همه مؤمنان پس از خوف و اندیشه از دشمنان، ایمنی کامل دهد، که مرا به یگانگی بیهیچ شائبه شرک و ریا پرستش کنید و بعد از آن، هر که کافر شود بحقیقت همان فاسقان تبهکارند.
[6] - بخشی از آیه 103 سوره آل عمران:« همگی به ریسمان خدا چنگ بزنید و پراکنده نشوید».
[7] - بخشی از آیه 103 سوره آل عمران:« به ریسمان خدا چنگ بزنید و پراکنده نشوید».
[8] - بخشی از آیه 164 سوره آل عمران:« خداوند بر اهل ایمان منت گذارد که رسولی از خودشان در میان آنان برانگیخت که بر آنها آیات خدا را تلاوت کند و نفوسشان را از آلایش و نقص پاک گرداند، و احکام شریعت و حقایق حکمت را به آنان بیاموزد».
[9] - یعنی: روکردن و پشت کردن دنیا.
[10] - فرزند آدم پیر میشود و( همزمان) دو خصلت در او جوان میشود: حرص و آرزوپروری. بحار الأنوار 70: 22/ ذیل الحدیث 11
[12] - کسی که صبح کند و به امور مسلمانان اهتمام نورزد مسلمان نیست. الکافی 2: 163/ 1
[13] - سوره سبأ، آیه 46:« بگو به یک سخن پندتان دهم( و آن) اینکه دو تن دو تن و تک تک برای خدا قیام کنید».
[14] - سوره حشر، آیه 18:« ای آنان که ایمان آوردید، از خدا پروا کنید، و هر کس بنگرد برای فردای قیامت چه پیش فرستاده و تقوای خدا پیشه سازید، خدا بدانچه انجام میدهید آگاه است»
[15] - یعنی کارهای اعضا و جوارح انسان.
[16] -
پای استدلالیان چوبین بود
|
|
پای چوبین سخت بیتمکین بود
|
|
|
|
مثنوی معنوی، دفتر اول: 105/ 2128.
[17] - سوره فاتحه، آیه 5:«( خدایا) فقط تو را میپرستیم و از تو یاری میخواهیم»
[19] - آن چیزهایی که وارد بر قلب میشود، افکار و پندارها.
[20] - سورة نور، آیة 35:« خدا نور آسمانها و زمین است»
[21] - چیزی رای ندیدم جز آنکه پیش از آن، و با آن، و پس از آن خدا رای دیدم. علم الیقین 1: 49
[22] - بخشی از آیة 4 سورة حدید:« او( خدا) با شماست هر کجا باشید».
[23] - سورة انعام، آیة 79:« رو به سوی کسی کردم که آسمانها و زمین رای آفرید»
[25] - سوره حشر، آیه 19:« همانند آنهایی نباشید که خدا را فراموش کردند پس خدا خودشان را از یادشان برد، اینان فاسقانند»
[26] - از جمله در دعاهای زیادی از معصومین- علیهم السلام- آمده است که:«
لا تَکِلْنی إلی نفسی»
مرا بخودم وامگذار.«
لا تَکِلْنی إلی نفسی طَرفة عینٍ».
( خدایا) چشم به هم زدنی مرا به خودم وامگذار. الکافی 2: 524/ 10، کنز العمال 2: 139/ 3498، و نیز امام چهارم( علیه السلام) عرض میکند:«
و انظر لی فی جمیع أُموری فإنّک إن وکَّلتنی إلی نفسی عجزتُ عنها و لم أَقُم ما فیه مصلحتها».
( خدایا) در تمام کارهایم مرا یاری ده که اگر مرا به خودم واگذاری بدانها قادر نخواهم بود و آنچه را که مصلحت است نتوانم کرد. صحیفه سجادیه: 120، دعاؤه( ع) عند الشدّة و الجهد و تعسّر الامور، و در دعای دیگری عرض میکند:«
و لا تکلنی إلی حولی و قوّتی ...»
( خدایا) مرا به قدرت و نیروی خودم وامگذار. صحیفه سجادیه: 328، دعاؤه( ع) فی یوم عرفة.
[27] - بنگر چه کسی را نافرمانی کردهای. بحار الأنوار 74: 77/ 3
[28] - تکرار در تجلّیِ خداوند نیست، یعنی او را دو تجلّی مثل هم نمیباشد
[29] - مضمون روایتی است از امام سجاد( علیه السلام):«
حبُّ الدنیا رأس کلّ خطیئةٍ»
و روایتی است از امام صادق( علیه السلام):«
رأس کلّ خطیئةٍ حبُّ الدنیا».
الکافی 2: 315/ 1.