نقاب و نوژه
مهدی حاضری
هیجدهم تیرماه سالگرد افشای کودتا علیه نظام جمهوری اسلامی است، چهل سال پیش در چنین روزی عده ای از نظامیان سلطنت طلب قصد داشتند با اشغال کردن پایگاه سوم شکاری در همدان و بمباران هوایی بیت امام خمینی در جماران و برخی مناطق سیاسی و نظامی حساس کشور اعلام کودتا کرده و کشور را در دست گیرند.
این کودتا توسط گروهی از هواداران شاپور بختیار آخرین نخست وزیر شاه با نام رمزی "نقاب" که نام اختصاری " سازمان قیام ایران بزرگ" طراحی شده بود، (این سازمان یک ستاد در پاریس داشت که در راس آن شاپور بختیار بود و یک ستاد در ایران داشت که تحت هدایت فردی بنام ابوالقاسم خادم از اعضای فعال حزب ایران بود) و پایگاه سوم که قبل از پیروزی انقلاب شاهرخی نامیده می شد به نام خلبان شهید محمد نوژه ( از خلبانان این پایگاه بود و در سال 1358 در کردستان شهید شد) نامگذاری شده است، بنام کودتای نوژه معروف شده است.
برخی این کودتا را ساختگی دانسته و به عوامل حزب توده نسبت داده و می گویند اتحاد جماهیر شوری سابق برای نابودی ارتش ایران، توسط عوامل نفوذی خود این نقشه را طراحی کرده و باعث شدند تعداد زیادی از افسران و خلبانان زبده ارتش اعدام یا تصفیه شوند، صحت این موضوع هرگز اثبات نشد.
این کودتا توسط یکی از خلبانان کودتاچی به آیه الله خامنه ای که در آن زمان نماینده حضرت امام در شورای عالی دفاع بودند اطلاع داده شد و عوامل آن بازداشت شدند. ایشان در این باره می فرمایند:
شبی حدود اذان صبح، دیدم که درب منزل ما میزنند، بشدت هم میزدند، من از خواب بیدار شدم، رفتم دیدم آقای مقدم است، میگوید که یک ارتشی آمده و میگوید با شما یک کار واجب دارد. گفتم کجا است؟ گفتند: در اتاق نشسته، داخل اتاق پاسدارها شدم، دیدم شخصی دم در تکیه داده به دیوار، کِسل و آشفته و خسته و سرش را فرو برده بود. گفتم: شما با من کار دارید؟ بلند گفت: بله. گفتم: چه کار دارید؟ گفت: کار واجبی دارم و فقط به خودتان میگویم. من حساس شدم گفتم: من نمازم را بخوانم، می آیم. پس از نماز او را به داخل حیاط آوردم، گوشة حیاط نشستیم. گفت: کودتایی قرار است انجام شود. گفتم: قضیه چیست و تو از کجا میدانی؟ او شروع کرد به شرح دادن، گفتم: شما چطور شد آمدی سراغ من؟ او ماجرای خود را تعریف کرد که جالب بود ... آثار بیخوابیِ شب، خیابان گردی، خستگی، افسردگی شدید و سراسیمگی در او پیدا بود، حرفش را مرتب و منظم نمیزد و من مجبور بودم مکرر از او سؤال کنم. خلاصة آنچه گفت این بود که در پایگاه همدان اجتماعی تشکیل شده و تصمیم بر یک کودتایی گرفته شده، پولهایی به افراد زیادی داده اند، به خود من[خلبان] هم پول دادند. عده ای از تهران جمع میشوند میروند همدان و شب در همدان این کار انجام میگیرد. بعد می آیند تهران، جماران و چند جا را بمباران میکنند. پرسیدم کی قرار است این کودتا قرار بگیرد؟ گفت: امشب و شاید گفت: فردا شب ـ دقیقاً یادم نیست ـ من دیدم مسأله خیلی جدی است و بایستی آن را پیگیری کنم. با اینکه احتمال میدادم او حال عادی نداشته باشد یا سیاستی باشد که بخواهند ما را سرگرم کنند، اما اصل قضیه این قدر مهم بود که با وجود این احتمالات، دنبال آن باشیم. ( به نقل از خاطرات آقای ری شهری، ج 1، ص143)
نکته جالب برخورد حضرت امام با این کودتاست. مقام معظم رهبری در ادامه خاطرات خود می فرمایند:
من و آقای هاشمی با همدیگر سوار ماشین شدیم، رفتیم جماران، خدمت امام. گفتیم با امام کار واجبی داریم ... گفتیم چنین قضیه ای در شُرف انجام است و شما امشب در جماران نمانید. امام با دقت گوش دادند، ولی با کمال خونسردی گفتند که نه، ما بنا کردیم اصرار کردن، بلکه التماس کردن[که] خواهش میکنیم از این جا برین، خطرناک است و چنین خواهد شد. ایشان مصرّ و قرص گفتند: نه. وقتی دیدند که ما خیلی اصرار میکنیم، گفتند: شما از من نگران نباشید، من امشب برایم چیزی پیش نخواهد آمد. من این حرف در گوشم صدا کرد که امام به طور قاطع گفتند که من طوریم نمیشه. به من گفتند: شما بروید، مواظب اوضاع باشید. از آنجا به من تلفن بزنید. اگر حادثه ای پیش آمد من خودم فردا با مردم صحبت خواهم کرد از رادیو و تلویزیون ... من آمدم بیرون و از دفتر امام به سپاه تلفن زدم و گفتم حفاظت بیت امام را افزایش دهند که دادند. ( همان، ص145)
حضرت امام در سخنرانی خود در جمع روحانیون سراسر کشور بعد از افشای این موضوع می فرمایند:
اینها نمیفهمند که اگر فرضاً هم شما از پایگاه همدان پا شده بودید و آمده بودید و فرض کنید چند تا جا [را] هم کوبیده بودید، شما بالاخره باید زمین هم بیایید یا همان آسمان میمانید؟ ما از این امور نمیترسیم. ما از قشرهای خودمان میترسیم؛ از خودمان چنانچه شما آقایان و سنخ روحانیت همه- ایّدهم اللَّه تعالی- اگر کارهایی خدای نخواسته انجام بدهید که از چشم ملت بیفتید، و لو در دراز مدت، آن روز است که فانتوم لازم نیست دیگر، خود ملت شما را کنار میزند. و ملت هم بیهادی نمیتواند کاری انجام بدهد، و آنها و لو حالا تهیه برای چندین سال دیگر هم باشد کار خودشان را آن وقت میتوانند انجام بدهند. من خوفم این است که ما نتوانیم، روحانیت نتواند آن چیزی که به عهده اوست صحیح انجام بدهد. من خوف این را دارم که به واسطه بعض تبلیغات، حوزههای علمی از آن کار اساسی که حفظ فقاهت است سستی بکنند، و کم کم فقه مَنسی بشود، و در دراز مدت اینها نتیجه بگیرند. شما این را خیال نکنید که آنها خیلی دستپاچهاند که همین دو- سه روز این کارها را انجام بدهند. اگر توانستند، حالا، اگر نتوانستند نقشه میکشند که در پنجاه سال دیگر کار خودشان را انجام بدهند، دست برنمیدارند و یکی از نقشههای مهم همین است که قشرهای ملت را از هم جدا کنند، و مهم این است که روحانیت را از ملت جدا کنند. ( صحیفه امام /ج13/ص 19-18)