امروز با امام: هفدهم تیر
ـ حکم به آقای سید کرامت اللَّه ملک حسینی؛ رسیدگی به وضع زندانیان در یاسوج (1358)
«خدمت جناب مستطاب حجت الاسلام آقای حاج سید کرامت اللَّه ملک حسینی- دامت افاضاته
امید است وجود محترم از بلیات محفوظ و به انجام وظایف اسلامی موفق باشید. ضمناً با توجه به وضع زندانیان و متهمین، لازم است زودتر در مورد تشکیل دادگاه و رسیدگی به پروندههای آنان اقدام نمایید، و کسانی که گناه صغیره دارند مورد عفو قرار داده و آزاد کنید؛ و دیگران را طبق مقررات شرع محاکمه نموده و حکم شرع را در مورد ایشان اجرا نمایید.
و نسبت به وضع منطقه هم به هر نحو صلاح میدانید در آرامش و امنیت منطقه اقدام و سعی کافی مبذول دارید، و اهالی محترم را به وحدت و پرهیز نمودن از اختلاف و تفرقه دعوت و ارشاد نمایید، و توطئههای دشمنان اسلام و مملکت را با حُسن تدبیر خنثی نمایید، و وظیفه خطیری را که مردم در این موقع حساس به عهده دارند گوشزد فرمایید. از خدای تعالی موفقیت همگان را در راه خدمت به اسلام و مسلمین و قطع ایادی اجانب و دشمنان خواستارم. و السلام علیکم و رحمة اللَّه. روح اللَّه الموسوی الخمینی.» (صحیفه امام، ج8، ص: 518)
ـ سخنرانی در جمع وعّاظ تهران؛ تکالیف روحانیون (1358)
«من چند جمله راجع به تکالیف کلی روحانیون و اهل محراب و منبر باید عرض بکنم و بعد مشکلاتی که هست.
آقایان روحانیون، و خصوص اهل منبر، خطبا، اینها سخنگوی اسلام هستند. اگر حکومتی سخنگو میخواهد، سخنگوی اسلام، آقایان خطبا هستند. وقتی میتوانند آقایان خطبا سخنگوی یک اسلامی باشند، آن اسلامی که همه چیز در آن هست، اگر خودشان را اسلامی کنند و مطالبی که گفته میشود اسلامی باشد و از قلب پاکیزه اسلامی بیرون بیاید، این صلاحیت سخنگویی برای اسلام را دارد. سخنگوی دولتهای دیگر هیچ کاری به این ندارند که این حرفی که تو میزنی باورداری؛ از روی قلب است. به قلب هیچ کاری ندارند آنها، فقط کار دارند که این خوب صحبت بکند و مطالب دولت را خوب ادا بکند، حالا به حسب قلبش معتقد باشد یا نباشد کاری به آنها ندارد، و از سخنگویی او هم چیزی کسر نمیشود.
اما اسلام این طور نیست، اسلام آن قدری که به قلب اعتنا دارد، به زبان اعتنا ندارد، مرکز، قلب است، مرکز، لُبّ انسانی است. اگر خدای نخواسته شما حرفهایی که میزنید همهاش اسلامی باشد لکن از یک قلب اسلامی بیرون نیاید، این شایستگی برای سخنگویی در اسلام ندارد، و لو خیلی هم خوب صحبت کند. و اگر از قلب اسلامی بیرون بیاید، یعنی قلبی که اعتقاد دارد به مبانی اسلام، ایمان آورده است به اینکه اسلام همه چیز است و مکتب اسلام، مکتبی است که تنها این مکتب و مکتبهای الهی- که آنها هم همه اسلاماند- این مکتب است که میتواند انسان را به همه ابعادی که دارد تربیت کند و نظام را به همه ابعاد برقرار کند و انسانها را برساند به آنجایی که مقام انسانیت است. با همچو اعتقادی، با همچو ایمانی، اگر چنانچه خطیب خطبه بخواند و ملا موعظه بکند و روحانی عمل بکند، اگر از روی یک همچو قلبی بیرون بیاید، روحانی، روحانی است، خطیب هم خطیب اسلامی است و اهل منبر هم سخنگوی اسلام هستند، روحانیون هم باز سخنگوی اسلام.
ابتدا از قلب شروع میشود، همه چیزها از قلب انسان شروع میشود، نه این قلبی که حیوانی است، قلب انسانی، همه مسائل از قلب انسانی شروع میشود. و اگر چنانچه قلب، یک سرچشمه نور و هدایتی در آن باشد، زبان هم به نورانیت قلب منوّر میشود؛ چشم هم به نورانیت قلب منور میشود، همه اعضای انسان، که تابع قلب است، وقتی قلب الهی شد، همه چیز انسان الهی میشود، یعنی حرف که میزند، حرفش هم الهی است، استماع هم که میکند، استماعش هم الهی است. راه هم که میرود، راه رفتنش هم الهی است. این همان است که انبیا آمدهاند برای تربیت انسانها. این انسانی که یک حیوان است، با سایر حیوانات فرق ندارد، یا بدتر از سایر حیوانات است، میخواهند که این انسان را از این لجنزار بیرون بیاورند، و یک انسان الهی، یک انسانی که سر تا پایش معرفت اللَّه باشد، توحید باشد، حرکتی نکند الا به حرکت الهی: وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمی[1]. نه این است که معنایش این است که خدا تیر را انداخته است. این دست، دست خداست. نفسانیت در تو نبوده است تا اینکه رمیی که میکنی، رمی تو باشد. تو الهی بودی، تو یک موجود الهی بودی، موجود الهی همه چیزش الهی است، رَمْیَش رمی اللَّه است، عَیْنَش، عین اللَّه است. همه چیزش خداست.
باید کوشش بکنیم ما معمَّمین، ما که خودمان اسممان را روحانی گذاشتیم، چه طبقه اهل منبر باشند، چه اهل محراب باشند، چه از قشرهای دیگر، همین بنگاه، این بنگاه را بنگاه اسلامیاش کنیم. ما که امروز همچو قدرتی خدا بهمان داد و اعطای خدا بود- لیس الّا[2]- برای این نیم توجهی بود که به اسلام شد و همه گفتند اسلام را میخواهیم. یک همچو قدرتهایی را از بین بردیم، بردید. و همه قشرها هم در این شرکت داشتند؛ زنها، مردها، بچهها، بزرگها، همه. روحانی، دانشگاهی، همه، ما که الآن این قدرتها را از بین بردیم، و الآن هم مدّعی هستیم که رژیم ما رژیم اسلامی است و جمهوری ما جمهوری اسلامی است، باید اکتفا به این نکنیم که یک لفظی را برداشتیم، یک لفظ دیگر جایش گذاشتیم؛ یا یک رژیمی را منقرض کردیم؛ یک رژیم دیگری جایش گذاشتیم. باید ما همه متوجه این معنا باشیم که لا اقل این محیط بنگاه روحانی این محیطی که سرو کار دارند با قلوب مردم، دعوت میکنند مردم را و سر و کارشان با دلهای مردم است، شمایی که سر و کارتان با جان مردم است باید کوشش کنید که جان خودتان را، قلب خودتان را اصلاح کنید، الهی کنید؛ که وقتی که منبر میروید مثل منبرهای- البته نمیشود- شیعه آن صاحب منبر حقیقی، که حضرت امیر- سلام اللَّه علیه- هست، باشد که هر چه میگفت از قلب الهی سرچشمه میگرفت: ضَرْبَةُ عَلِیٍّ یَوْمَ الخَنْدَقِ أفْضَلُ مِن کذا[3]. این نه اینکه مسأله این بود که تمام کفر با تمام اسلام مقابله کردند، از این جهت شده است. ما اگر فرض میکردیم که غیر حضرت امیر، همین ضربه را زده بود و همان شکست هم داده بود، باز اصلًا معلوم نبود که یک فضیلتی داشته باشد، تا فضیلتش از نماز انبیا هم بالاتر باشد. این ضربه ضربتی بود که از روح امیر المؤمنین سرچشمه گرفته بود. همه ایامی که ضربت میزد فضیلتش بالاتر از همه بود؛ برای اینکه قلب، قلب الهی بود؛ قلبی بود که غیر «ضَرْبَةُ عَلِیٍّ یَوْمَ الْخندَقِ افْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثقلین»
یک ضربت علی (ع) در روز خندق، برتر و بالاتر از عبادت جنّ و انس است. بحار الانوار، ج 39، ص 2. مستدرک حاکم نیشابوری، ج 3، ص 32.
از خدا در او راه نداشت. ضربتی که از آن قلب سرچشمه بگیرد، تصمیمی که از آن قلب سرچشمه بگیرد، این ارزشش همان است که فرموده است که افضل از همه چیزهایی که در عالم واقع شده است. البته برای ماها و بالاتر از ماها این مقام میسور نیست؛ لکن تا آن حدودی که میسور است ما باید کوشش کنیم. حالا که نشد، هیچ نباشد! حالا که ما نمیتوانیم حضرت امیر- سلام اللَّه علیه- باشیم، شیعهاش هم نباید باشیم؟! نه، خود ایشان هم فرمودند که شماها نمیتوانید این طور باشید؛ لکن اعانت کنید مرا به تقوا، و به امثال ذلک.
باید شما سخنگوی اسلام باشید، این شغل شماست و این شغل اگر واقعیتی داشته باشد، از همه شغلها بالاتر است؛ برای اینکه مقاصد اسلام با زبان شما ادا میشود، همه مقاصد اسلام؛ و مسئولیتش از همه چیز زیادتر است. اگر خدای نخواسته یک نفر از کسانی که ادعای اهل منبری میکنند یا محرابی، یا در منبر میروند و یا در محراب، اگر چنانچه آن کسی که منبر میرود زبانش یک وقتی یک زبانی باشد که بر خلاف مسیر اسلام باشد، این غیر از یک آدم عادی است که توی دکانش یک خلافی میکند؛ یک کمفروشی میکند؛ این خطر، خطر به مکتب است. شماها سخنگوی اسلام هستید، اگر سخنگوی اسلام یک چیزی بگوید که با برنامه اسلام مخالف باشد، با مقاصد اسلام مخالف باشد، این مسئولیتش غیر از آن مسئولیتی است که یک نفر آدم عادی یک چیزی میگوید. یا باید این ادعا را نکنید و این شغل را قبول نکنید، یا اگر قبول کردید و این ادعا را کردید؛ باید سرش بایستید، همهمان، همه ما. الآن این لباسی- که الآن شعار است، لباس اسلام است، شعار است، لباس روحانیت است- که ما این لباس را پوشیدیم، به لوازم این لباس باید التزام پیدا بکنیم. دنبال این باشیم که شئون این لباس- که ما میگوییم لباس اسلام است- شئون این را باید حفظ بکنیم. اگر خدای نخواسته ما شئون این را حفظ نکنیم، لباس، یک لباس غصبی است. ما قاچاق هستیم آن وقت! برای اینکه لباسی که باید یک فردی بپوشد که اسلامی باشد، ما این لباس را از او غصباً پوشیدهایم. باید ما فکر این مطلب باشیم. اول شرط روحانی بودن، چه آن قشر از روحانی که اهل منبر و خطبا هستند که سر و کار با روحانیت دارند، سر و کار با روح دارند، و چه آن قشری که اهل محراب و اهل تحصیل و اهل فتوی و همین چیزها هستند، این یک مسئلهای است که برای همه سنگینی دارد و مشکلات دارد. و برای همه هم مسئولیت دارد؛ منتها مسئولیتها کم و زیاد دارد. یک کسی است فرض کنید که اگر چنانچه یک خلافی بکند، یک مملکت به واسطه خلاف او یک وقت خدای نخواسته به اعوجاج کشیده میشود. یک وقت یک کسی است که یک شهر، یک وقت یک کسی است که یک ده، یک وقت یک کسی است که یک مسجد، البته فرق میکنند اینها لکن همه مشترکاند در اینکه مسئول هستند؛ و همه مشترکاند در اینکه باید از این مسئولیت درست از کار درآیند. الآن یک رژیم اسلامی به حسب رأی همه مردم.
رژیم ما دیگر رژیم سلطنتی نیست، جمهوری اسلامی است، اما آن قدری که تا حالا واقع شده است همین است که ما رأی دادیم به یک مسئلهای، و دنیا هم ایران را شناخت به اینکه جمهوری اسلامی است. اما محتوای این جمهوری اسلامی، که یک مقداریش مربوط به دولت است و دستگاههای دولتی که آن الآن محل صحبت ما نیست، یک قسمت مهمش هم مربوط به این بنگاه است: به این بنگاه روحانیت است. ما باید این بنگاه روحانیت را یک کاری بکنیم که اسلامی بشود؛ و ما بتوانیم بگوییم که ما در جمهوری اسلامی واقع شدیم. ما حالا دیگر آزاد هستیم، اختناق نداریم، و مسائل اسلامی را آن طور که باید میگوییم، آن طور که باید عمل میکنیم، پیشتر نمیتوانستیم و آزاد نبودیم، منبر آزاد نبود، محراب آزاد نبود، حالا آزاد شدیم، اما نه آزاد به اینکه حالا بخواهیم هر چه دلمان میخواهد بگوییم و هر چه بخواهیم بکنیم. نه، آزادیم که پیشتر نمیتوانستیم عمل به اسلام [بکنیم] و مقاصد اسلامی را بگوییم، حال آزادیم که مقاصد اسلامی را بگوییم.
الآن همه چشمها دوخته شده است به این مملکت. و شاید بیشتر به این بنگاه که این بنگاهی که در اسلام در طبقه بالا واقع شدهاند، مربّی هستند، تربیت میخواهند بکنند، سخنگوی اسلام هستند، اینها چه میکنند، وضع همان وضع است، و لفظ تغییر کرده است یا خیر؟ حالا وضع را دارند تغییر میدهند، محتوا را دارند تغییر میدهند و متبدل شدهاند، این همین طوری که حکومتشان، رژیمشان، متبدل شد از طاغوتی به رژیم اسلامی، این قشر هم که قشر روحانی باشند، اعم از مراجع اسلام، و از علمای اسلام و از خطبای اسلام، از همه اینها مسأله گوی اسلام، همه اینها که در این بنگاه واقع شدهاند، نظرها الآن دوخته شده است به اینکه اینها چه میکنند، الآن در چه حالی هستند، تغییری در روحیه اینها پیدا شده، در اعمال اینها پیدا شده است؟ یا اعمال همان اعمال و روحیه همان روحیه و یک لفظی را برداشتند و یک لفظ دیگر جایش گذاشتند. در دولت هم همین طور، در وزارتخانهها هم همین طور، در ادارات دولتی هم همین طور، در ارتش هم همین طور، همه جا همین است مطلب.
منتها یکی چشمهای دشمن است که به ما دوخته شده است، و یک چشمها هم از غیر دشمن. آن چشم دشمن که به ما دوخته شده است، هم در داخل کم نیستند و هم در خارج زیادند، اینها چشمهایشان را دوختهاند به ما که از ماها اشکال بگیرند، به ما اشکال بکنند و اشکال را به آن [دامن] بزنند تا زیاد بشود، یکی را چندین هزار کنند و در مجلات اینجا و روزنامههای اینجا به طور همچو کنایه و رمز، و در خارج به طور صریح، حمله کنند، نه حمله به بنده و شما، حمله به مکتب، مسأله این است که از اعمال ماها یک بهانهای دست دشمن داده بشود که مکتب ما را بگویند این طوری است. این مکتبدارها شما هستید، اگر مکتبدارها خدشه در آنها پیدا شد، آنها میگویند مکتب خدشه دارد. برای اینکه سایر قشرها سر و کار با موارد طبیعت دارند، با اسلام هم اگر سر و کار دارند، به این رژیم طبیعی اسلام آنها سر و کار دارند، اما شماها و ماها همه ادعایمان این است که ما سر و کار با ارواح مردم داریم، ما میخواهیم روح مردم را تربیت کنیم، چنانچه ما که سر و کارمان با معنویات اسلام است، با واقعیات اسلام است، از ما یک مسائلی ببینند، در محراب ببینند، در مسند ببینند، در منبر ببینند، اگر ببینند، نمیگویند که این آقا که منبر [ی] است یک آدم کذایی است، میگویند که روحانیون این طورند، اهل منبر، خطبای اسلام، این طورند، بعد منجرش میکنند به اسلام که اصلًا این همین است دیگر، این رژیم هم همان رژیم است، منتها یک اسمی را تغییر دادند و یک افرادی رفتند، یک ظلمهای رفتند؛ یک ظلمهای دیگر جایشان نشستند. یک منحرفینی رفتند، یک منحرفهای دیگر جایش نشستند. اینها برای ما یک همچو چیزهایی درست میکنند.
ما امروز مسئولیتمان مسئولیت شخصی نیست که من موظفم که حفظ آبروی خودم را بکنم. این وظیفه است برای همه، هر کسی وظیفه دارد حفظ حیثیت و آبروی خودش را بکند؛ اختیار ندارد که آبروی خودش را بریزد. قضیه این نیست که حیثیت شخص من حیثیت شخص شما یک وقتی خدشه دار میشود تا مسئولیت به حدود همان خود آدم برگردد، صحبت در این است که با عمل ما مکتب ما دفن بشود. یعنی حالایی که ما جمهوری اسلامی پیدا کردیم و هیاهو کردیم که ما ظلم نمیخواهیم، ما عدالت میخواهیم، حالا ما که اولی هستیم به اینکه این عدالت را اجرا بکنیم، اولی هستیم به اینکه اعوجاجات را مستقیم کنیم. خدای نخواسته از ما عملی صادر بشود که بر خلاف مجاری عدالت است، انحراف است، اگر این طور شد، جمهوری اسلامی شکست میخورد.
اگر این جمهوری اسلامی شکست خورد، اسلام مدفون میشود؛ دیگر خیال نکنید بعدها شما بتوانید دوباره یک کاری انجام بدهید. مسئولیت یک همچو مسئولیتی است. مسئولیت یک مسئولیتی است که انبیا و اولیا و همه خونشان را دادند برای حفظ این. و همه برای حفظ مکتبشان خونهایشان را دادند- چه انبیای سابق و چه نبی اکرم- که همه تاریخش را میدانید، همه چیزشان را دادند برای اینکه حفظ بشود این مکتب و یک وقت اعوجاجی در آن پیدا نشود. سید الشهدا- سلام اللَّه علیه- که این قیام را کردند، برای اینکه معاویه و پسرش اسلام را وارونهاش کرده بودند. هم امام جماعت بود و هم امام جمعه بود و هم خطیب بود، و هم شارب الخمر، و هم همه چیز؛ مکتب داشت از بین میرفت. یک وقت یک کسی است که میگوید من رضا خان پهلوی هستم، هر غلطی که بکند به مکتب ضرر نمیزند، مردم میگویند مردکه کذائی است. یک وقت یک کسی است که میگوید من خلیفه رسول اللَّه هستم. میآید خطبه میخواند و میآید جماعت میخواند و خلافت رسول اللَّه است، و با اینکه خلافت رسول اللَّه است، آن اعوجاجها را میکند، آن خطاها را میکند؛ این غیر خطای محمد رضا و رضاست.
خطای یزید این نبود که سید الشهدا را کشته، این یکی از خطاهای کوچکش بود، خطای بزرگ این بود که اسلام را وارونهاش کرده بودند، و سید الشهدا به داد اسلام رسید، سید الشهدا اسلام را نجات داد. روضه سید الشهدا برای حفظ مکتب سید الشهدا است. آن کسانی که میگویند روضه سید الشهدا را نخوانید اصلًا نمیفهمند مکتب سید الشهدا چه بوده و نمیدانند یعنی چه؛ نمیدانند این گریهها و این روضهها حفظ کرده این مکتب را. الآن هزار و چهار صد سال است که با این منبرها و با این روضهها و با این مصیبتها و با این سینهزنیها ما را حفظ کردهاند؛ تا حالا آوردهاند اسلام را. این عده از جوانهایی که این طور نیستند که سوء نیت داشته باشند خیال میکنند حالا باید ما حرف روز بزنیم! حرف سید الشهدا حرف روز است، همیشه حرف روز است، همیشه حرف روز را سید الشهدا آورده است دست ماها داده و سید الشهدا را این گریهها حفظ کرده است و مکتبش را، این مصیبتها و داد و قالها حفظ کرده؛ این سینهزنیها و این دستجات، و عرض میکنم اینها حفظ کرده. اگر فقط مقدّسی بود و توی اتاق و توی خانه مینشست برای خودش و هی زیارت عاشورا میخواند و تسبیح میگرداند، نمانده بود چیزی، هیاهو میخواهد.
هر مکتبی هیاهو میخواهد، باید پایش سینه بزنند، هر مکتبی تا پایش سینه زن نباشد، تا پایش گریه کن نباشد، تا پایش توی سر و سینه زدن نباشد، حفظ نمیشود. اینها اشتباه میکنند، بچهاند اینها! نمیدانند که این نقش روحانیت و نقش اهل منبر چی هست در اسلام، خودتان هم شاید خیلی ندانید! این نقش یک نقشی است که اسلام را همیشه زنده نگه داشته، آن گُلی است که هی آب به آن میدهند زنده نگه داشته، این گریهها زنده نگه داشته مکتب سید الشهدا را؛ این ذکر مصیبتها زنده نگه داشته مکتب سید الشهدا را. ما باید برای یک شهیدی که از دستمان میرود عَلَم بپا کنیم، نوحهخوانی کنیم، گریه کنیم؛ فریاد کنیم. دیگران میکنند، دیگران فریاد میزنند وقتی یکی از آنها کشته بشود. فرض کنید که از یک حزبی یکی کشته بشود، میتینگها میدهند؛ فریادها میکنند. این یک میتینگ و فریادی است برای احیای مکتب سید الشهدا. و اینها ملتفت نیستند. توجه ندارند به مسائل.
همین گریهها نگه داشته این مکتب را تا اینجا و همین نوحهسراییها، همینهاست که ما را زنده نگه داشته، همینهاست که این نهضت را پیش برده، اگر سید الشهدا نبود، این نهضت هم پیش نمیبرد، سید الشهدا همه جا هست: کُلُّ أرضٍ کربلا[4]. همه جا محضر سید الشهدا است، همه منبرها محضر سید الشهدا است، همه محرابها از سید الشهدا است.
اگر سید الشهدا نبود، یزید و پدرش و اعقابشان اسلام را مَنْسی کرده بودند. اگر نسیان نشده بود، یک رژیم طاغوتی در خارج منعکس شده بود. معاویه و یزید یک رژیم اسلامی را رژیم طاغوتی داشتند معرفی میکردند. اگر سید الشهدا نبود، این رژیم طاغوتی را اینها تقویت میکردند؛ به جاهلیت برمیگرداندند. اگر حالا من و تو هم مُسلم بودیم، مُسلم طاغوتی بودیم! نه مُسلم امام حسینی. امام حسین نجات داد اسلام را. ما برای یک آدمی که نجات داده اسلام را و رفته کشته شده هی سکوت کنیم؟ ما هر روز باید گریه کنیم، ما هر روز باید منبر برویم برای حفظ این مکتب، برای حفظ این نهضتها؛ این نهضتها مرهون امام حسین- سلام اللَّه علیه- هست. نمیفهمند اینها! بچهاند اینها، سوء نیت ندارند. بله خوب، ممکن است بعضی از آنها هم سوء نیت داشته [باشند] بعضیها هم روی نقشه کار بکنند همان طوری که زمان رضا خان. منتها او یک قدری روی نفهمی کرد، بعدها روی فهمیدگی. جلوی منبرها را همه را گرفت نگذاشت کسی منبر برود. محرابها را هم همه را یک جور دیگر کرد و گرفت. یک مجلس روضهای نداشتیم. در همه قم- آن قدری که آن وقتها بود- میگفتند یک مجلس آقای صدوقی[5] بود که قبل از اذان، شاید، یا قبل از آفتاب، تمام میشد، شب بود، این یک مطلبی بود. نه این است که مِنْ باب اتفاق رضا خان آمد منبرها را نگذاشت و محرابها را جلویش را گرفت و روحانیون را متحد الشکل کرد، نخیر، مسأله نقشه بود، نقشه اینکه این قوه را بکوبند، این قوه محراب و منبر که از آن میآید یکدفعه یک ملت را هول بدهد به یک طرف، و یک همچو سلطنت را از بین ببرد، این را از بین ببرند؛ این قدرت را از دست ما بگیرند.
نمیدانند این قشرهای سیاسی که چه خدمتی این منبر، این محراب، به این کشور کرده. اینها چنانچه ملی هستند- ما کار نداریم که آیا به خدا هم کار دارند یا نه- اگر ملی هستند، اگر کشورشان را میگویند میخواهیم، اگر ملت را میگویند که ما میخواهیم، اینها باید دامنبزنند به این روضهخوانیها، برای اینکه این روضهخوانیها این ملت شما را حفظ کرده، این روضهخوانیها و مصیبت و گریه است که کشور شما را حفظ کرده. بله، چنانچه یک مردمی هستند که روی همان نقشهای که طرح شده است، که باید قدرت اسلام گرفته بشود و قدرت روحانی گرفته بشود و قدرت خطیب گرفته بشود تا راه باز بشود برای آنهایی که باید استفاده کنند و استفاده کردند، آنها یک مردم دیگری هستند که با آنها نمیتوانیم حرف بزنیم. اما سایر مردم، اینهایی که مسجد میآیند، منبر را گوش میکنند، مطالب را گوش میکنند، همچو که به روضه میرسند، رد میشوند میروند، این از باب این [است] که ملتفت نیستند چه هست آن. روضه است که این محراب، که این منبر، را حفظ کرده. اگر آن روضه نبود، این منبر هم نبود، این مطالب هم نبود، آن حفظ کرده. ما باید به شهیدمان گریه کنیم؛ فریاد کنیم؛ مردم را بیدار کنیم.
البته یک مطلبی هم که باید بین همه ما باید باشد این است که این نکته را به مردم بفهمانیم همهاش قضیه این نیست که ما میخواهیم ثواب ببریم، قضیه این است که ما میخواهیم پیشرفت کنیم. سید الشهدا هم که کشته شد، نه اینکه رفتند یک ثوابی ببرند، ثواب برای او خیلی مطرح نبود، رفت که این مکتب را نجاتش بدهد، اسلام را پیشرفت بدهد، اسلام را زنده کند. شما هم که دارید نوحهخوانی میکنید، حرف میزنید، خطبه میخوانید، نوحه میخوانید، مردم را به گریه وادار میکنید، مردم هم که گریه میکنند؛ همه روی این مقصد باشد که این اسلام را ما میخواهیم با همین هیاهو حفظش کنیم. با این هیاهو، با این گریه، با این نوحهخوانی، با این شعرخوانی، با این نثرخوانی، ما میخواهیم این مکتب را حفظ کنیم. چنانچه تا حالا هم حفظ شده. باید این نکته هم به مردم گفته بشود، تذکر داده بشود، که آقا قضیه روضهخوانی قضیه این نیست که من یک چیزی بگویم و یکی هم گریه کند، قضیه این است که با گریه حفظ شده است این، با گریه این حفظ شده، حتی «تَباکی»[6] هم ثواب دارد. خوب، تبَاکی چرا ثواب دارد، برای اینکه تباکی کمک میکند به این مکتب؛ کمک به مکتب میکند. اینها اشتباه است که اینها یک طرف قضیه را میبینند، یک طرف قضیه را نمیبینند و مع الأسف ما همیشه- یعنی اسلام همیشه مبتلا بوده به این یک طرف دیدنها؛ همیشه مبتلا بوده.
اینکه در روایت است که اسلام غریب است، از اول غریب بوده و الآن هم غریب است، برای اینکه غریب آن است که نمیشناسند او را. در یک جامعهای هست او، اما نمیشناسند، نمیشناسند اسلام را، هیچ وقت شناخته نشده به آن طوری که باید باشد. مگر پیش خودمان، همیشه یک ورق را گرفتهاند، آن ورق دیگر را حذفش کردهاند؛ یا مخالفت با آن کردهاند.
یک مدت زیادی گرفتار عرفا ما بودیم، اسلام گرفتار عرفا بود. آنها خدمتشان خوب بود؛ اما گرفتاری برای این بود که همه چیز را برمیگردانند به آن ور. هر آیهای دستشان میآمد میرفت آن طرف. مثل تفسیر ملا عبد الرزاق[7]. خوب بسیار مرد دانشمندی، بسیار مرد با فضیلتی [است] اما همه قرآن را برگردانده به آن طرف؛ کأنّه[8] قرآن با این کارها کار ندارد. یک وقت هم گرفتار شدیم به یک دسته دیگری که همه معنویات را برمیگردانند به این، اصلًا به معنویات کار ندارند؛ کأنّه اسلام آمده برای اینکه [دنیا را بگیرد] اسلام هم طریقهاش مثل هیتلر که او آمد که دنیاگیری کند و کشورگشایی کند، اسلام هم آمده کشورگشایی کند! عرض میکنم هر چه مربوط به زندگی است و هر چه مربوط به طبیعت است و هر چه اینها را گرفتهاند؛ هر چه معنویات است برگرداندهاند به این طرف. بعضی از تفسیرها، بعضی از اشخاصی که میخواهند اظهار فضیلت مثلًا بکنند، ملاحظه کنید همه مسائل را برگرداندهاند به این آب و خاک؛ همه چیز را فدای حیوانیت کردهاند. عرفا همه چیز را فدای انسانیت کردهاند، خوب، باز او، باز او اما اینها غفلت از آن کردهاند. اسلام همه چیز [است] آقا. اسلام آمده انسان درست کند و انسان همه چیز است؛ همه عالم است انسان. آن که مربّی انسان است باید همه عالم را آشنا بر آن باشد و انسان را به همه مراتب آن آشنا باشد تا بتواند این انسان را به مدارجی که دارد برساند؛ اسلام را به همه جهاتش بشناسد.
یکی میآید چهار تا از جنگهای اسلام را بررسی میکند، بعد میشود اسلامشناس! خوب، تو جنگشناسی، از اسلام بگو من این ورقش را میشناسم. فقیه حق ندارد بگوید که من سلامشناسم. فقیه باید بگوید من فقهشناسم، من فقه اسلام را میشناسم؛ آنی که از همه بهتر میداند همان است که فقه اسلام را میداند. فیلسوف حق ندارد بگوید من سلامشناسم، این بگوید من یک قسمی از مثلًا معقولات اسلام را ادراک کردم. آن هم که حکومت اسلامی را بررسی کرده و اطلاع پیدا کرده که وضع حکومت چه بوده او حق ندارد بگوید من سلامشناسم، بگو من حکومت سلامشناسم. ادعای اسلامشناسی جز برای آن که همه جهات اسلام را بداند چه جوری است و همه مراتب معنویت اسلام و مادیت اسلام را بداند آن میتواند بگوید من سلامشناسم. علی ابن ابی طالب اسلامشناس بود، در عملش هم آن طور بود که عملش هم اعجاز است، یک موجود [ی]، یک معجزهای بود. و لهذا میبینید که فقها حضرت امیر را از خودشان میدانند، خطبا هم از خودشان میدانند، پهلوانها هم از خودشان میدانند؛ زورخانه کارها هم از خودشان. زورخانه کارها وقتی اینجا میآیند، همه دم از علی است؛ شما هم همین طور. یک موجود اعجوبهای بوده است که همه کس او را از خودش میدانسته، از همه بوده و از هیچ کدام نبوده. از همه بوده، برای اینکه هر کدام یک جهت علی را توجه به آن داشته، آن که خوب توجه دارد، از این جهت، از آن جهتش از شما هم بوده، از این جهتش از یک دسته دیگر هم بوده. نبوده، از باب اینکه یک جهت نبوده، همه چیز بوده، کی هست که همه چیز باشد.
حالا طولانی شد صحبت، و اسباب زحمت آقایان؛ لکن ما حالا باید بگوییم چه بکنیم. الآن ما گرفتار هستیم به یک گرفتاریهای زیادی. یعنی حالا گرفتاری ما بیشتر از آن گرفتاری است که قبل از پیروزی بود. قبل از پیروزی یک گرفتاری بود و آن است که دو تا قدرت، یکی با هیچ، یکی با همه چیز، رو به هم رفته بودند؛ یعنی یک قدرت ایمان و یک قدرتهای شیطانی زیاد، دعوا بود و مبارزه. دیگر طرح چیز دیگری نبود. همه از این راه داشتند میرفتند؛ آن که با برنامه میرفت، میرفت، آنهای دیگری هم که برنامه نداشتند، کشیده میشدند. دیگر وقتی یک جامعهای راه افتاد، آن هم که نخواهد قهراً کشیده میشود. اگر الآن همه شما یک فریادی بزنید، چاره نداریم ما هم فریاد بزنیم وضع جامعه و اجتماع این طوری است. همه اینها کشیده شدند یک طرف. دنبال همه، همه رفتند و همه مقصد این بود که این سد را بشکنند و الحمد لِلّه شکستند و رفتند. آن وقت گرفتاری فقط یک کلمه بود و آن اینکه برویم بشکنیم. همه «اللَّه اکبر» میگفتند، بچه کوچک هم با اینکه نمیدانستند دارند چه میگویند، لکن از پدرها یاد گرفته بودند که «اللَّه اکبر» میگفتند. بچههای کوچولو هم که روی دوش پدر بودند، آنها هم یک چیزی به تبع میگفتند. حالا آن طور نیست. حالا یک مقصد، که مقصد اصلی ماست باقی مانده است؛ و یک جهات مختلفه و گرفتاریهای مختلف پیش آمده. آن وقت هیچ صحبت این نبود که در سرحدات چه میگذرد، هیچ صحبت نبود، صحبت نبود کارخانهها چه میکنند، همه با هم موافق بودند، کارخانهها و کارمندها و علما و شما، همه قشرها با هم دست به هم داده بودند و فریاد میکردند ما اسلام را میخواهیم. همین مقدار که ما فریاد میکردیم اسلام، اگر چه قلبمان هم خیلی با اسلام آشنا نبود، اما همین اظهار ارادت و اظهار اسلامیت و توجه به مقصد، شما را پیروز کرد.
امروز قشرهای مختلفی توطئه دارند میچینند و به عبارت اخری مع الأسف ماها که آن وقت با هم مجتمع بودیم، همه با هم بودیم، الآن داریم از باطن میپوسیم. آنهایی که شکست خوردند از باطن دارند رشد میکنند. آنها دارند همین امروز بود، کی بود که کاغذ نوشته بود- هر روز از این حرفها هست- که در فلان جا فلان اشخاص با هم اتحاد پیدا کردهاند، با هم وحدت پیدا کردهاند، با هم اجتماع دارند پیدا میکنند؛ شاید همین چند روز مثلًا چه بکنند، و لو حرف است، اما خوب، اشتغال دارند، اینها نتوانند، یک مطلبی است؛ اما اشتغال دارند. و اگر چنانچه کوشش نشود، یک وقت هم میتوانند. فرق بین حالا و آن وقت این است که آن وقت همه با هم منسجم میشدیم به هم و کار را انجام میدادید و دادید؛ این انسجام حالا دارد گسسته میشود، از باطن میپوسد؛ آنها آن وقت انسجامشان را از دست دادند و شکست خوردند؛ یعنی ارتش پشت کرد، ژاندارمری پشت کرد؛ عرض میکنم، شهربانی پشت کرد، ادارات پشت کردند، کارگرها پشت کردند، کارمندان، همه پشت کردند به او و آن انسجامی که آن وقت بود، همه قوای آنها با هم منسجم بودند، آن انسجام گسیخته شده، از این طرف انسجام بود؛ از آن طرف گسیختگی، پیش بردید شما؛ الآن عکس است. الآن دستهایی دارد توطئه میکند که این قشرهایی که با هم انسجام پیدا کرده بودند حلّش کنند و همانها هم دارند انسجام برای خودشان درست میکنند. آنها دارند با هم روابط پیدا میکنند؛ ماها داریم با هم قهر میکنیم. عاقبت این امر چه خواهد شد که دشمن ما دارد با هم روابطش را زیاد میکند و ما داریم روابطمان را از دست میدهیم؟ نتیجه شکست است، چاره نیست. همان رمزی که در پیروزی ما بود آنها دارند به دست میآورند و همان چیزی که در شکست آنها بود برای ما الآن دارد حاصل میشود.
از سابق این طور بود که قبل از ماه رمضان و قبل از ماه محرّم- که وقتِ یک نتایج اسلامی بود- در همان رژیم سابق شما اگر توجه کنید به این قضایایی که پیش آمده، ببینید اینها چه وقت پیش آمده. یک قصه یک وقت میبینید درست شد: «شهید[9]) 971 (» آقا، این منبری، آن منبری، آن منبری، آن محراب، آن محراب، آن محراب، در سطح کشور، همه حرفها شهید جاوید بود! «شهید جاوید» چی بود که این قدر داد بکنید؟ برای چی؟ نزدیک محرّم میشد، میدیدند که اگر این قوهها با هم باشد و یک وقت نکند که توجه بکنند به گرفتاریهای خودشان، توجه بکنند به آنکه گرفتارشان کرده، «شهید جاوید» را پیش میآوردند ما هم غفلت از مسائل روز و از مسائل سیاسی، همه به جان هم میافتادیم. همین قم تمام وقتش را صرف کرد سر «شهید جاوید» تا تمام شد بعد که تمام شد، حالا یک وقت دیگر نزدیک دارد میشود، آقای شمسآبادی[10] را پیش کشیدند! شاید هم خودشان کشتند تا پیش بیاورند. بعد این هم یک خردهای کم شد، شریعتی[11] را پیش کشیدند، هِی دامنبزن! از این ور تکفیر؛ از آن ور تمجید. هر دو طایفه غافل از اینکه کی دارد کلاه سرشان میگذارد! هر دو طایفه غافل. هر دو برای خدا، یعنی محرابی و منبری، و عرض میکنم، چیزی که اشکال میکرد میگفت که برای خدا دارد دین خدا از دست میرود! آن جوان چه و چه میگفت: نه باز هم او برای خدا، این ما را آشنا کرد به اسلام. هر دو کلاه سرتان رفته و آنها نتیجه بردند و الآن فکر این هستند. همین که این صدا را بلند کنند، تکلیف منبری و محرابی این است که یک کلمه راجع به این مسائل حالا صحبت نکنند. الآن روز این مطلب نیست. الآن روز این است که شما همه قوایتان را روی هم بگذارید و آن که باید برای مجلس خبرگان تعیین بشود، انتخاب کنید و مردم را وادار کنید که اینها را منتخب کنند.
اگر امروز چهار نفر از این مُعْوَجها[12] بروند در این مجلس خبرگان، ممکن است این چهار نفر آدم توطئه چی مطّلع از مسائل خارج، این دیگران را هم، بسیاریشان را تحت تأثیر قرار بدهند. باید شماها، همه ما، شماها کوشش کنید به اینکه اشخاصی که انتخاب میشوند اشخاصی باشند مطّلع بر اسلام، اشخاصی باشند دلسوز برای اسلام، اشخاصی که معتقدند که اسلام میتواند استقلال ما را حفظ کند و اسلام میتواند آزادی ما را حفظ کند، اسلام میتواند ما را ترقی بدهد، اسلام میتواند که اقتصاد ما را حفظ کند. یک اشخاصی معتقد به اسلام که قبول کرده باشند اسلام یک مکتب مترقی است و مملکت ما باید اسلامی بشود. یک همچو اشخاصی اگر رفتند و قانون اساسی ما را- عرض میکنم- مطالعه کردند و بررسی کردند و تنظیم کردند، ما اگر چنانچه از الآن غفلت بکنیم، هی بنشینیم و طرح بدهیم آن هم طرح پیش من! من حالا دخالتی در این امر ندارم. طرحی که میدهند باید بدهند مجلس سنا که آنجا اجتماع هست برای این کار. هر کس هر طرحی دارد آنجا باید بدهد.
الآن باید همه شما، همه ما، قوایمان را روی هم بگذاریم که نبادا دیگران ببرند این مطلب را و ما را وقتمان را صرف این بکنند که آیا اسب حسین خان بهتر است یا اسب حسن خان! دعوا را یک جای دیگر. ما را منحرف کنند از مقصد خودمان، ما جای دیگر برویم آنها هم کار خودشان را انجام بدهند. الآن نقشه این است که ماها از صحنه خارج بشویم. خودمان با رضا و رغبت. این منبر، این منبر، آن منبر، خوب مردم هم توی همین منبرها و توی همین مساجد هستند، وقتی منبری رفت و شروع کرد به مثلًا یک مسئلهای که انحرافی بود و لو حق بود، لکن در این زمان انحراف است، اگر یک مسأله را طرح کردید، آن اشخاصی هم که آنجا نشستند آنها هم کم کم ذهنشان این طرف میآید. از آن مسأله اساسی که ما الآن پیشمان مطرح است که باید اساس و شالوده یک حکومت اسلامیِ حق انجام بگیرد، از این ما را منحرف میکنند شیاطین به یک طرف دیگری و خودشان میروند سراغ آن کارها، به ما میخندند، به ریش ما میخندند، خودشان میروند کارها را انجام میدهند. الآن باید فکر این مطلب باشید، این ماه مبارک شعبان، این ماه مبارک رمضان که خدای تبارک و تعالی یک حربهای دست شما داده، الآن این حربه دست شماست و دیگران ندارند این را و این هم از برکت امام حسین- سلام اللَّه علیه- است. این حربه الآن دست شماست، این حربه را به کار ببرید، مثل شمشیر ابی عُبَیْده[13] است که خودش باید به کار ببرد؛ هر کسی نمیتواند این شمشیری که دست شماست بتواند به کار ببرد، غفلت نکنید، اغفالتان نکنند! ممکن است الآن اشخاصی بیایند هی بیخ گوش شما بخوانند که دیدی اسلام از بین رفت، چه طور شد. این نظر سوء دارد، نظر حسن ندارد، شما بگویید ما الآن میخواهیم اسلام را درستش کنیم! بعد که اسلام درست شد، آن وقت میرویم سراغ اشخاص که کی مُسْلِم است یا غیر مسلم. ما الآن راهمان این راه است. شما هم باید در مساجدتان، در منابرتان- عرض میکنم- مردم را دعوت به اجتماع بکنید. این اجتماعات است که اسلام را حفظ کرده، این اجتماعات، این فریادها، این زنده بادها، این مرده بادها، اینهاست که ما را پیش برد.
این اجتماعات مساجد را زیاد کنید، مردم را دعوت کنید به مساجد، بفهمانید به آنها که نکته گریه چیست. گریه فقط برای این نیست که ما عزادار هستیم. مردم برای پدرشان هم و فرزندشان هم دو، سه روز گریه میکنند و تمام شد، چرا این تمام نشد؟ برای اینکه مکتب تمامی ندارد، و این مکتب ماست، این سند مکتب ماست؛ ما میخواهیم مکتبمان را با این حفظش کنیم.
مسائل دیگری که ایشان فرمودند که راجع به همین قضیه انتخابات و قضیه اینها باشد، اینها از مسائلی است که من الآن نباید دخالت در آن بکنم به یک جهاتی، اینها هر کدام هر کس مسئلهای دارد بدهد به همان مجلسی که برای این قضیه هست که بررسی بکنند. و مهم مطلب این است که اشخاصی را انتخاب بکنند آقایان آنجا، آقایان هر بلدی، علمای هر بلدی، اشخاصی را انتخاب کنند و به اهل منبر بگویند و آنها هم معرفی کنند. و شاید این مسأله بشود که اشخاصی در صدد بررسی الآن هستند اشخاصی که پیدا بکنند و باید هم اکثراً از علما باشند، بدانند چه میکنند.
ان شاء اللَّه خداوند همه شما را تأیید کند و موفق باشید. ادامه بدهید به این شغل شریف و محترم و بگریانید مردم را، گریه بکنید خودتان بر شهیدی که اسلام را زنده کرده.» (صحیفه امام، ج8، ص: 519 ـ 536)
ـ سخنرانی در جمع دانشجویان اهواز؛ تهذیب نفس در تعلیم و تربیت (1358)
«من امیدوارم که حالا که مملکتمان یک مملکت اسلامی است و جمهوری اسلامی الآن حکومت ماست، و رژیم طاغوتی از بین رفته است و دست خیانتکارها و ظَلَمه کوتاه شده است، ما همه و شما دانشجوهای محترم و این دانشجویان، خواهران ما، همه کوشا باشیم به اینکه آن طوری که باید و آن طوری که لازم است در جمهوری اسلامی ما عمل کنیم. همچو نباشد که فقط لفظ باشد که ما جمهوری اسلامی هستیم، لکن نه دانشگاههایمان و نه دانشسراهایمان و نه دادگاههایمان و نه پاسدارهایمان و نه کمیتههایمان، هیچ کدام آن معنایی که باید در اسلام باشد در آنها نباشد. اگر خدای نخواسته این طور باشد که فقط یک رأی به جمهوری اسلامی دادیم و دیگر فکر این نباشیم که این جمهوری اسلامی باید همه چیزش اسلامی باشد، نه اینکه لفظ جمهوری اسلامی و محتوا غیر اسلامی و این بسته به عمل همه است، خصوصاً قشر دانشجو و قشر اساتید دانشگاه، استادهای دانشسراها و آنهایی که جواناند و درصدد تعلّم و دانش هستند و دانشجو هستند و میخواهند بعدها برای کشور خودشان مفید واقع بشوند. بسیار اشخاص هستند که دانشمندند، خیلی هم دانشمندند، لکن چون تربیت اسلامی ندارند وجودشان گاهی ضرر میزند به کشور و ضرر میزند به اسلام. این فرقی نیست ما بین اینکه دانش، دانش علوم قدیمه باشد یا دانش علوم جدیده؛ چه در جانب علمای اسلام و روحانیون، و چه در جانب شما دانشجوها و دانشگاهها و سایر طبقاتی که درصدد تعلیم و تعلّم هستند.
اگر چنانچه فقط دنبال یاد گرفتن باشید، حالا این یاد گرفتن همراه با یک تربیت صحیح و تزکیه نفس و درست راه رفتن نباشد، یک انباری از معلومات یا به قول سعدی، که تعبیر دیگری از همان تعبیر قرآن [است]: مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً[14] کسی که یاد میگیرد، لکن یاد گرفتنش همان یاد گرفتن است و به کار نمیبندد آن یاد گرفتنها را، تربیت، تربیت انسانی نیست، در تعبیر قرآن کریم این است که مثْل یک حیوانی، الاغی، میماند که به پشتش کتاب بار باشد. این کتاب فرق نمیکند که پشت یک کسی باشد؛ یا خیر، در مغز و در فکرش باشد، بلکه آن که در مغز و فکرش کتاب هست، تعلیمات هست، لکن مُربّی به تربیت انسانی نیست، این ضرر دارد برای جامعه، چه در جانب ما باشد و چه در جانب شما باشد هیچ فرق نیست، چه علوم اسلامی و فلسفه اعلا باشد؛ و چه علوم طبیعی و امور مربوط به طبیعت باشد. اگر همراه با تعلیمْ تربیت نباشد، همراه با تعلّم تربیت نباشد، تربیت انسانی نباشد، یک حیوانی هست انسان که انباری از معلومات هم دارد. اما به حسب واقع حیوان پر معلومات است، نه انسان پر معلومات.
و گاهی ضرر از این قشر به اسلام و به کشور از قشرهای دیگر بیشتر میخورد. اکثر این دینهایی که باطل بوده و درست شده است به وسیله اهل علم درست شده است. غیر اهل علم دینسازی نکرده. اهل علم دینسازی کرده و بسیار از این خیانتهایی که به کشور ما شده است، از همین درس خواندههاست. این درس خواندهها هستند که کمک کردند.
به دستگاه و دکترها و نمیدانم کذا، و اینها کمک کردند به دستگاه و پنجاه سال مملکت ما را به باد فنا دادند. اگر دانشگاهها درست نشود و مدرسههای ما هم درست نشود، امید اینکه یک جمهوری اسلامی ما پیدا بکنیم نداریم. اگر این دو قشر تربیت شدند به طوری که اسلام میخواهد، تربیت انسانی شدند، هم مملکت ما مصون میشود از تصرف شیاطین و روی چرخ خودش گردش میکند بدون وابستگی به خارج و بدون خیانتهای داخلی؛ و هم ترقّیات حاصل میشود برای شما. مهم در دانشجویی و در دانشیاری و در استادی و در شاگردی و در تربیت [و] در علم این است که یک تربیت صحیح همراه علم باشد. عالِم تربیت شده به تربیت انسانی، که همان تربیت اسلامی است. کوشش کنید که هر قدمی که برای علم برمیدارید، برای عمل ظاهری و برای اعمال باطنی، ایجاد تقوا در خودتان، ایجاد استقامت، امانت در خودتان بکنید که وقتی از دانشگاه ان شاء اللَّه بیرون میآیید یک انسانی باشید که هم معلومات داشته باشید و هم امانتدار باشید. برای معلوماتتان، هم امانتدار باشید و هم تزکیه نفس کرده باشید؛ نفس خودتان را مهار کرده باشید. نفس انسان سرکش است. و سرکشی آن انسان را به زمین میزند. همان طوری که اگر انسان سوار یک اسب سرکش باشد و مهار نداشته باشد این اسب سرکش انسان را به هلاکت میرساند، نفس انسان بدتر از هر سرکشی است. سرکشی نفس، انسان را به هلاکت میرساند. هر قدمی که برای تعلیم و تعلم برمیدارید، همراه آن قدم، قدمی باشد برای مهار کردن نفستان که از این سرکشی که دارد و آزادی که برای خودش فرض میکند که هیچ مهاری در کار نباشد؛ خودتان مهار کنید نفس خودتان را. اگر یک همچو تعلیم و تربیتی در یک کشوری باشد، این کشور میتواند مستقل باشد، میتواند آزاد باشد، اقتصادش را میتواند تأمین کند، میتواند فرهنگش را درست کند و میتواند همه چیزش را اصلاح کند، یک همچو کشوری دیگر حکومتش نمیتواند معوج باشد؛ ارتشش نمیتواند زورگو باشد، ژاندارمریش نمیتواند تعدی بکند؛ شهربانیش نمیتواند خلاف بکند. عمده این است که از دانشگاهها، چه دانشگاههای علوم جدید باشد و چه دانشگاههای علوم قدیمه باشد، که مقدرات یک مملکت دست این دو قشر است، از اینها انسان بیرون بیاید؛ نه چهارپایی و بر دوشش کتابی چند، این طور نباشد که تعلم باشد، شما در طرف علوم طبیعی و این طایفه هم در طرف علوم فقهی و الهی، دقایق علوم را بررسی کنید، لکن از آن جهالاتی که در نفس است و از آن سرکشیهایی که در نفس است غفلت بکنید. اگر غفلت بکنید، هر قدمی که در علم بردارید از انسانیت دور شدهاید؛ هی دورتر. انسانیت یک راه مستقیمی است، یک راه مستقیم که اگر از این ور کسی برود مُعْوَج است و بر خلاف انسانیت است؛ اگر از آن ور هم برود بر خلاف است و آن کسی که اعوجاج پیدا کرد و راه مستقیم نرفت، هر چه پیش برود دور میشود از راه انسانیت. مثل این میماند که یک خط مستقیم بکشید، دو خط این طور، هر چه این خط جلوتر برود، از خط مستقیم دور میشود.
هر چه درس بخوانید و بخوانیم، اگر چنانچه به راه مستقیم نباشیم و مهار نکنیم معلومات خودمان را و مهار نکنیم نفس خودمان را و در این راه مستقیم نکُشیم نفس را، هر چه معلومات زیادتر بشود، از انسانیت، انسان دورتر میشود و مشکلتر میشود انسان خودش را برگرداند.
شما که الآن جوان هستید قوای جوانی را الحمد للَّه دارید و مبتلای به سستیهای پیری نشدید، زود میتوانید خودتان را اصلاح کنید. خیال نکنید که بگذاریم آخر عمر، آن وقت توبه بکنیم. آخر عمر توبه ممکن نیست برای آدم، اگر از اول عمر دنبال قضیه نباشد، خودش، خودش را نسازد، آخر عمر دیگر نمیتواند؛ قوای شیطانی در انسان ریشه کرده و قوی شده و قوّه خود آدم، ضعیف شده و ارادهاش ضعیف شده و کاری از او نمیآید.
جوانها قدر جوانیشان را بدانند که صرف کنند در علم و در تقوا و در سازندگی خودشان که اشخاص امین صالح بشوند که مملکت با اشخاص امین صالح میتواند مستقل باشد. همه این پیوستگیهایی که ما به خارج پیدا کردیم دنبال این بود که ما رجال صالح نداشتیم. آن وقت اگر رجال صالحی بودند، کنار بودند؛ کنار گذاشته بودند. آنهایی که در میدان بودند رجال صالح نبودند، دانشمند هم بودند، اما رجال صالح نبودند، به درد مملکت نمیخوردند! و آنها بودند که ما را پیوسته به خارج کردند و سالهای طولانی مملکت ما در حلقوم خارجیها منافعش فرو رفت؛ و به ما آن کردند که الآن میبینید که هیچ نداریم. شماها ذخایر این مملکت هستید، جوانید، دانشجو هستید، ذخیره این مملکت هستید، طوری بکنید که این ذخیرهها برای مملکتتان مفید واقع بشود و خودتان را اصلاح بکنید تا ان شاء اللَّه یک انسانهای متعهد صحیح العمل امین؛ کشورتان دست خودتان و خودتان ادارهاش بکنید. آدم امین را هیچ کس نمیتواند مُعْوَجش کند. اشخاصی که اعوجاج دارند اینها امانت ندارند؛ اینها صلاحیت ندارند.
خداوند ان شاء اللَّه همه شما را، هم خواهرها را و هم برادرها را- که همه ارجمند هستید و ذخیره هستید برای این مملکت- همهتان را حفظ کند و همهمان را به راه راست هدایت فرماید.» (صحیفه امام، ج9، ص: 1 ـ 5)
ـ سخنرانی در جمع دانشجویان شیراز و پزشکان؛ تدوین قانون اساسی (1358)
«یک مسائل اساسی داریم که باید فکر آن مسائل اساسی باشیم. در یک همچو موقعی که این مسائل اساسی مطرح هست، طرح مسائل دیگر اشتباه است. من کراراً گفتهام که اگر چنانچه یک زلزلهای بیاید و یک خانههایی را خراب کند و یک مردمی زیر آوار باشند، هیچ شما به خودتان اجازه میدهید که بنشینید راجع به مسائل طب صحبت کنید، یا مسائل ریاضی، یا مسائل دیگر مطالعه کنید؟ یا همه باید هجوم بیاورید و این زلزله زدهها را بیرون بیاورید؟ ما الآن یک مملکتی داریم که یک خرابیهایی دارد اساسی، و یک مسائلی ما الآن داریم که این مسائل، اساس مملکت ماست. مسائل اساسی را ما الآن باید طرح کنیم و همه با هم دنبال این مسائل اساسی باشیم، بعد که این مسائل اساسی را درست کردیم و اساس مملکتمان را مستقر کردیم، آن وقت شما بروید سراغ طب سنتی؛ آنها هم بروند سراغ طب وارداتی. امروز روزی نیست که شما صرف کنید همه قوایتان را در اینکه آیا طب اسلامی، به اصطلاح شما، یا طب سنّتی ابو علی[15] و رازی[16] باید عمل بشود، یا طبهای دیگر، این الآن نباید مطرح بشود. الآن شما در یک وضعی واقع هستید که بین وجود و عدم کشورتان، بین وجود و عدم مذهب و اسلامتان واقع شدهاید، سر دو راهی الآن واقع شدهاید. گمان نکنید که حالا که رژیم سابق را عقب زدید دیگر مسائل تمام است. الآن شما ملاحظه میکنید که در این مملکت ریشههایی از همان رژیم سابق هست که مشغول فعالیتاند. یک اشخاصی از خارج آمدهاند، با اسمهای مختلف، آنها هم مشغول فعالیتاند. میخواهند نگذارند که این مملکت رژیمش مستقر بشود. سابق با رفراندم مخالفت میکردند، بعد با طرح قانون اساسی مخالفت میکنند، بعد هم هر قضیهای را که پیش بیاورید. یک قشری هستند که از عمّال خارجیها هستند و مخالفت میکنند، در یک روزی که راجع به اساس مذهب، راجع به اساس کشور، ما مواجه با مخالفین هستیم، همه ما باید توجه به همین معنا بکنیم. چه طور آن روز که میخواستید این رژیم را خارج کنید هیچ طرح نمیکردید مسائل خودتان را، گرفتاریهای خودتان را با اینکه آن وقت هم گرفتاری داشتید، لکن میدیدید که الآن وقت طرح این نیست، الآن هم همان طور است. الآن وقت طرح اینکه دانشگاه وضعش چه طور است، طب سنتی یا طب جدید وضعش چه جور است؟ یا سایر چیزهایی که ما احتیاج داریم و همه خرابیهایی که الآن گذاشتند و رفتند، الآن وقت طرح اینها نیست، اینها یک وقتی دارد. الآن ما یک دولت متزلزل انتقالی داریم، استقرار پیدا نکرده است الآن رژیم ما، استقرار پیدا نکرده حکومت ما. ما قانون اساسی میخواهیم که اساس یک مملکتی بر قانونش هست، بعد از آن، رئیس جمهور میخواهیم که الآن نیست، بعد از آن، مجلس شورای ملی میخواهیم که با رأی مردم تحقق پیدا کند. بعد که مجلس تحقق پیدا کرد و رئیس جمهوری تحقق پیدا کرد و دولتی تحقق پیدا کرد، یک دولت مستقری، و دست اینها و طمع اینها از این مملکت برید، آن وقت، وقت این است که من مشکلاتی که دارم بگویم، شما مشکلاتی که دارید، آقایان هم مشکلاتی که دارند. نه اینکه ما نمیدانیم که مشکلات زیاد است.
و نه اینکه ما نمیدانیم که علومی که در شرق بود، دسیسهها اسباب این شد که عقب بزنند آنها را، و به جای او علوم غرب را بیاورند- دانشهایی که در شرق بود و اروپا از آن تقلید میکرد، دستهایی آمد و آنها را عقب زد و محتوا را از ما گرفت، الآن وضع ما وضعی شده است که خیال میکنیم که هر چه هست، در غرب است و ما هیچ چیز نداریم. محتوای خودمان را گرفتند. یعنی مغزهای ما را شستشو کردند؛ جایش یک مغز دیگری گذاشتند که از همان غرب ارتزاق میکند. و این یک مطلب مهمی است که باید بتدریج این مملکت از زیر آن بار بیرون برود. یکی هم از مسائل، همان مسئله طب قدیم است. آنها همه این دردهایی که الآن هست با همین دواهای علفی معالجه میکردند و معالجهشان یک معالجات اساسی بود و اروپا از طب بو علی تا همین آخر استفاده میکردند. کتاب[17] بو علی تا همین آخر، شاید حالا هم مورد نظر آنها باشد، بروزش نمیدهند. من نه این است که ندانم اینها را، میدانم اشکالات زیاد است، لکن همه چیز این طور است، همه مسائل این طور است که به ما این طور فهماندند که خودتان هیچ چیز نیستید، و همه چیز آنها هستند و اینها میخواستند همچو ما را از صحنه انسانیت بیرون بکنند، بگویند ما اصلًا هیچ چیز نداریم. الآن هم شما میبینید که ما طبیب داریم، معالج داریم، لکن تا یک کسی یک مرضی پیدا میکند، میرود به انگلستان، میرود به امریکا، همین جا میتواند معالجه کنند؛ لکن اینها میروند به آنجا، بعد از مدتی که دیدند آنجا هم معالجهشان نکردهاند، گاهی هم معالجه کردند. این از باب این است که ما را جوری الآن بار آوردند که خیال میکنیم که غیر از آنجا چیزی نیست در کار، و حال آنکه نه، هست. اینجا هم هست در کار در هر صورت، ما همه اشکالات را میدانیم؛ لکن وقت دارد اینها. الآن شما باید تمام همّتان را صرف این معنا بکنید که این مراحلی که ما داریم، و دارند با آن مخالفت میکنند، این مراحل را ما طی بکنیم.
الآن ما احتیاج داریم که قانون اساسیمان را بررسی بکنند و تصویب بکنند یک عدّه آدم مطّلع، خبیر، مجلس خُبرگان پیدا بشود. باید همه افکار را متوجه این بکنید که یک اشخاص صحیحی، یک اشخاص مسلمانی، یک اشخاص متعهد به اسلام، یک اشخاص معتقد به اینکه این مکتب است که میتواند ما را مستقل قرار بدهد، یک همچو اشخاصی را تعیین بکنید. تا بروند به مجلس و ان شاء اللَّه قانون اساسی را آنها چه بکنند و بعد هم رفراندم گذاشته بشود و این مرحله را ما طی بکنیم. در همین مرحلهای که ما هستیم الآن ما مخالف داریم. الآن همین حرفهایی که شما میزنید من احتمال میدهم که یک کسی بیخ گوشتان [گفته] خودتان هم متوجه نیستید. گفتید که ببین طب ما از بین رفته؛ بیایید برویم آنجا طرحش بکنیم، وقت طرح نیست الآن، الآن وقت این نیست که ما بنشینیم بگوییم طب ما چه جور است؛ دانشگاه ما چه جور است. همه اینها اشکال دارد. دادگستری ما چه جور است. همه اینها باید متحول بشود، اما موقعش وقتی است که ما یک حکومت صحیح پیدا بکنیم؛ ما بتوانیم در دنیا بگوییم که این مملکت ما، این رژیم ما، این قانون ما، این رئیس جمهور ما، این مجلس ما، که مردم، که دنیا ما را بپذیرد به اینکه ما یک رژیم تام العیاری هستیم. بعد از اینکه این طور شد، آن وقت بیاییم سراغ این خردهریزهایی که چه شده است. چه عقب افتادگیهایی داریم، چه گرفتاریهایی برای ما این رژیم منحوس سابق درست کرده است؛ همه چیزها را به هم ریختند و رفتند.
ان شاء اللَّه خداوند همهتان را تأیید بکند و به وظیفه فعلیتان توجه پیدا کنید. و شمای دانشگاهی و آن طب سنتی و دیگران، همه این خواهرهای محترم، و شما برادرها و همه ایران، همه با هم الآن باید توجه به همین مسیری داشته باشیم که نهضتمان در راه هست. این نهضت را باید همه زنده نگه دارید تا این مسائل بگذرد. اگر یک سستی بکنید و بروید سراغ کارهای دیگر، آن بگوید من خانه ندارم و آن بگوید طب من چه طور است و آن بگوید دانشگاه من چه طور، در بین راه، ما میترسیم که یک وقتی یک حایلی پیدا بشود، یک مانعی پیدا بشود، و همه این حرفهای شما بشود دیگر هیچ! و تمام بشود و تا آخر دیگر باز ما زیر بار همان مسائل باشیم. خدا همهتان را ان شاء اللَّه حفظ کند.» (صحیفه امام، ج9، ص: 6 ـ 9)
ـ سخنرانی در جمع دانشجویان و اهالی شیراز؛ مقصد انبیا (1358)
«کوششهایی که انبیا میکردند و جنگهایی که با مخالفین راه حق میکردند، و خصوصاً جنگهایی که در صدر اسلام واقع شد، مقصد جنگ نبوده است، و مقصد کشورگشایی هم نبود. مقصد این بوده است که یک نظامی عادلانه که در آن نظام عادلانه، احکام خدا جاری بشود [باشد].
انبیا آن همه زحمت کشیدند نه فقط برای اینکه طرف را از صحنه خارج کنند و خودشان صحنه را دست بگیرند، بلکه مقصد اصلی این بوده است که این انسانهایی که انسانیت ندارند، این اشخاصی که در راه خلاف دارند سیر میکنند و آنها میدیدند که این راه خلاف، راه شقاوت است، راه ضلالت است، راهی است که مردم را در این دنیا به شقاوت و در آن دنیا هم به مهلکه میکشاند؛ انبیا از طرف خدای تبارک و تعالی مأمور شدند برای نجات مردم، مردم را اگر به حال خودشان میگذاشتند جز یک حیوانی که خوردن و خوابیدن را و شهوات را ادراک بکند و در راه آن، عمل بکند چیز دیگری را نمیتوانستند بفهمند، از باب اینکه ماورای طبیعت بر مردم پوشیده است. آنی که مردم میدانند همین عالم را عالم طبیعت را و آنهایی که علمشان دیگر زیاد هست، خصوصیات طبیعت را زیادتر میفهمند. لکن همه آنها همین است که از طبیعت بهرهور میشوند و به طبیعت توجه دارند و انسان را هم به همین جنبه طبیعی میشناسند، و برای همین جنبه طبیعی انسان هم زحمت میکشند.
تمام زحمات مادّیین که مربوط به مکتب الهی نباشد، صرف ادراک طبیعت و خصوصیاتی که در طبیعت است میشود و استفاده از طبیعت، آن هم طبیعت انسان از طبایعِ عالَم. هر چه نگاه بکنید از این تمدنهای بزرگ، جدید و از این پیشرفتهای عظیم انسانی، میبینید که همه آن مربوط به همین طبیعت است و مربوط به استفاده انسان از طبیعت است، آن هم استفاده انسان طبیعی از عالم طبیعت. از عالم طبیعت به آن طرف، این موجودات طبیعی نمیتوانند بفهمند، و لهذا اینها راهی به آن عالم ندارند مگر از راه وحی که همه عالم در تحت سیطرهاش هست و چون این انسان مثل سایر حیوانات نیست که همان حیات طبیعی و دنیایی باشد- بلکه انسان یک طور خلق شده است که علاوه بر حیات طبیعی، حیات ما بعد الطبیعه هم دارد، و آن حیات ما بعد الطبیعه حیات صحیح انسان است، اینجا همان حیات حیوانی است، از این جهت مردم محتاج شدهاند به اینکه در پیدا کردن راه صحیح از طریق وحی به اینها گزارش داده بشود و خدای تبارک و تعالی هم منّت بر مردم گذاشت و انبیا را مبعوث فرمود تا اینکه راه را به اینها نشان بدهند.
تمام تعلیمات انبیا برای مقصد نشان دادن راهی است که انسان ناچار از این راه باید عبور کند. ناچار انسان از این عالم طبیعت به یک عالم دیگری عبور میکند؛ اگر سرخود باشد یک حیوانی است که از این عالم به عالم دیگر میرود. و اگر چنانچه به راه انبیا برود انسانیتش کامل میشود و هر چه بیشتر اطاعت کند، بیشتر انسانیتش رشد میکند. تمام کوشش انبیا برای این بوده است که انسان را بسازند؛ تعدیل کنند؛ انسان طبیعی را مبدل کنند به یک انسان الهی؛ در همین عالم که هست هم باز این جور باشد. نظر انبیا به این عالم با نظر اشخاص دیگر فرق دارد، آنها میخواهند این عالم را الهی کنند؛ یعنی به هر چه نگاه میکنند آثار الهیّت در آن ملاحظه کنند. سایر قشرها، چه فلاسفه باشند و چه سایر دانشمندان باشند، خصوصاً دانشمندان طبیعی، اینها تمام نظرشان به این است که آثار طبیعت را کشف کنند، و استفاده از طبیعت بکنند. انبیا طبیعت را قبول دارند؛ لکن طبیعت را مهار میکنند به طوری که در تحت الهیّت مهار بشود؛ در تحت عالم بالاتر باشد. همان استفادهای را که ماها که اطلاع از آن واقعیات نداریم- از این عالم طبیعت میکنیم. آن آدمی که از ما عدای طبیعت هم اطلاع دارد همین استفاده را میکند؛ با فرق اینکه، این که استفاده میکند نظرش به همین طبیعت است و او که استفاده میکند طبیعت را، آثار آن عالم میداند و حق تعالی را در طبیعت مشاهده میکند. این همه جنگهایی که در اسلام شده است و زحماتی که اولیای خدا کشیدهاند و اینها برای اینکه اسلام را پابرجا کنند؛ احکام اسلام را پیاده کنند. آن هم برای اینکه انسانها را هدایت کنند به یک واقعیاتی که اطلاع بر آن ندارند، راه را نمیدانند؛ آنها میدانند راه را این طور باید بروند.
ما تا حالا که این جمهوری اسلامی را، همه شماها زحمت کشیدید و همه قشرهای ملت متحد شدند با هم و خونها را دادند و زحمتها کشیدند و زجرها کشیدند و این سد را شکستند و رأی به جمهوری اسلامی هم دادند، این برای این نبود که فقط حریف را از میدان در بکنند و خودشان به جای او بنشینند، این برای این بود که یک رژیم فاسد را تبدیل کنند به یک رژیم صحیح، رژیم عادل. که وقتی رژیم عادل تحقق پیدا کرد و احکام اسلام آن طوری که باید تحقق پیدا کرد، آن وقت افراد اگر عمل کنند، راه صحیح واقعیت را پیدا میکنند و رژیم هم اگر چنانچه اسلامی باشد و عمل، عمل اسلام باشد و همه نظام، نظام اسلامی باشد، یک نظام عادلانهای که به هیچیک از افراد تعدی نشود، در هر ادارهای بروید آنجا اسلام را ببینید، در هر بنگاهی بروید آنجا هم ببینید اسلام هست، اینکه حکومت میکند اسلام حکومت بکند؛ غیر اسلام در کار نباشد. ما تا حالا نرسیدیم به این، ما رأی دادیم به اینکه جمهوری اسلامی [باشد]. حالا هم رژیم ما جمهوری اسلامی است. اما این طور نیست که تا ما رأی دادیم جمهوری اسلامی، یک جمهوری اسلامی شده باشد. فقط نظام الآن نظام جمهوری اسلامی [است]، و دنیا هم شناخته است ایران را به اینکه اینجا رژیمش جمهوری اسلامی است؛ اما اسلام که این را نمیخواسته که ما یک رأی بدهیم و بگوییم جمهوری اسلامی، اسلام میخواسته که در رژیمش این طور باشد که هر جا پا بگذاری احکام اسلام باشد؛ غیرش نباشد. اگر ما با همه زحمتها، با همه خون دادنها، به اینجا رسیدیم که جمهوری اسلامی و باز رهایش کنیم، تمام کارهایمان هدر رفته؛ یعنی طاغوت فرق نمیکند که محمد رضا باشد، یا من و شما، حیطه شعاع عملیات مختلف است؛ یک کسی طاغوت است در خانواده خودش، یک کسی طاغوت است در خودش و همسایههایش، یک کسی طاغوت است در محلهاش، یک کسی در شهر، یک کسی هم در یک استان؛ یک کسی هم در سطح کشور. در طاغوتی [بودن] فرقی نیست؛ در شعاع عمل فرق است. همین طاغوتی که در خانواده خودش طاغوت است اگر دستش برسد در محله هم طاغوت است. اگر دستش برسد، در همه سطح کشور طاغوت است. برای اینکه خودش وقتی طاغوت هست دیگر شعاع عمل کم و زیادش پیش او فرقی ندارد. دستش نمیرسد، دستش برسد، همان کارهایی که محمد رضا میکرد این آدم هم همان کارها را میکند، تا تربیت اسلامی و انسانی و تحت تربیت انبیا کسی نباشد، دستش نمیرسد، و الّا وقتی دستش برسد همه آن کارها را میکند، حالا هم خیال میکند نمیکند. این آدمی که در منزل خودش ظلم میکند، در منزل خودش تعدّی بر اولادش، بر فرزندش، بر خادمش میکند، این اگر زیادتر بشود خدمهاش، زیادتر بشود اولادش، زیادتر بشود تابعش، همان قدر که آنها زیادتر میشوند این وسعت ظلمش زیاد میشود؛ برای اینکه آدمِ ظالم است. ظالم اگر ده نفر تحت سیطرهاش باشند، ظلمش به اندازه ده نفر است. اگر سی و پنج میلیون جمعیت هم باشند، ظلمش به اندازه سی و پنج میلیون نفر است. آدم، همان آدم است، برای اینکه آدم نشده است؛ یک موجود طاغوتی شیطانی است. این موجود طاغوتی شیطانی اگر تحت سیطره انبیا نرود، تحت تعلیم و تربیت انبیا نرود، هیچ فرقی ما بین این فرد با آن فردی که یک عالم را دارد میچاپد در روحیات نیست، در عمل هست؛ از باب اینکه این دستش نمیرسد، او دستش میرسد. اینهایی که مثلًا فرض کنید در ایران سیطره داشتند، مثل محمد رضا، اگر در عراق هم سیطرهاش میرفت، همین ظلمهایی که اینجا میکرد آنجا هم میکرد. اگر در همه ممالک اسلامی هم سلطه پیدا میکرد، همین کارهایی که اینجا میکرد در همه جا میکرد. اگر در همه عالم هم سلطه پیدا میکرد، همان مطالب بود. میبینید که این ابرقدرتها که دستشان را همه جا دراز میکنند برای چاپیدن، آن آدمی که چاپیدنش یک حدود خاص داشت وقتی که شد رئیس، یک قدری وسعت پیدا میکند و همان کارها را آنجا میکند. گمان نکنید که من و شما اگر دستمان برسد به آنها نکنیم، تا آدم نشویم همان حرفها هست.
باید همه فکر این معنا را بکنیم که رژیممان را رژیم اسلامی بکنیم. رژیم اسلامی به این است که این افرادی که در کار هستند، این افرادی که در این رژیم سر کار هستند، فرض کنید که مشغول به خدمتگزاری هستند- کارمندهای دولتی همهشان، هر کدام آنجا که کار میکنند، کارشان کار اسلامی باشد. این فکر نباشد که حالا که این اداره آنجایش خراب است، خوب، بگذار اینجایش هم خراب باشد! حالا که آن آدم آنجا خلاف میکند، خوب، بگذار اینجا هم خلاف بکند، همه مکلّفیم؛ همه ما. اگر همه عالم خلاف بکنند، یک آدمی که تربیتشده تحت مکتب انبیاست او خلاف نمیکند. تمام عالم وقتی که به هم بخورد و ظلم بشود، حضرت موسی خلاف نمیکند. از اینکه حالا همه دارند میچاپند پس باید من هم این کار را بکنم، نه. در تربیت انبیا این جور نیست. علی بن ابی طالب- سلام اللَّه علیه- همه عالم اگر کافر هم میشدند به حال او فرقی نمیکرد؛ جز غصه خوردن به اینکه چرا اینها دارند خلاف میکنند، و الّا مَشْیِ او هیچ تغییری نمیکرد. آن روزی که تو خانه نشسته بود، با آن روزی که یک خلافت دارای آن وسعت- که ایران یک جزئش بود تا مصر و در حجاز و همه اینجا تحت سیطره بود و از اروپا هم یک مقداری- هیچ فرقی در حال روحیش نبود که حالا که من دارای یک همچو چیزی هستم، باید مثلًا چه بشود، هیچ ابداً در روح او هیچ فرقی نمیکرد. برای اینکه روح، روح الهی بود. روح الهی در آن فرقی نمیکند یک جمعیت کمی تحت نظر او باشد، یا یک دنیا باشد، در حال روحی او فرقی نمیکند. او موظّف است عدالت کند. میتواند با این چهار تا که هست عدالت بکند؛ اگر توانست، به همه جا عدالت را گسترش میدهد.
همه ما الآن که اسم جمهوری اسلامی روی خودمان گذاشتیم و رژیم سابق را فرستادیم- بحمد اللَّه- به خارج و دفنش کردیم، و دیگر هم زنده نخواهد شد ان شاء اللَّه، همه ما الآن مکلفیم که این رژیمی که ادعا داریم که تحقق پیدا کرده، واقعیتش تحقق پیدا کند؛ از حدّ لفظ به حدّ معنا بیاید؛ از حدّ رأی به حدّ خارج بیاید. شما که مأمورین یک وزارتخانه هستید یک طور باید عمل بکنید، آنها هم که در وزارتخانه دیگرند یک طور؛ همه باید مأمورین اسلامی باشید. هر فرد باید خودش را موظف بداند به اینکه این کاری که الآن این کار جزئی که پشت میز نشسته به او محوّل است، این کاری که به او محوّل است، روی عدالت عمل بکند؛ منتظر نشود که وزیر، عادل بشود. وزیر، عادل بشود یا عادل نباشد، شما باید عادل باشید. نخست وزیر عادل باشد یا نه، برای خودش ضرر دارد و نفع دارد. آن حسابش علی حدّه هست. شما هم حسابتان علی حدّه است، پیش خدا حسابش علی حدّه است، پیش ملت هم حسابش علی حدّه است. شما که این کار جزئی، این پیشخدمتی که این کار جزئی دستش هست، عدالت در آن کارش باید بکند. آن رئیس اداره هم که در آنجا نشسته آن هم عدالت در همان کار باید بکند؛ منتظر نشود دیگران عادل بشوند تا او عادل بشود، مثل این است که من منتظر بشوم دیگران نماز بخوانند تا من نماز بخوانم، یا منتظر بشوم دیگران ناهار بخورند تا من ناهار بخورم! چه طور وظایف طبیعی را آدم این طوری عمل میکند. وظایف طبیعی را هر کسی شخصی عمل میکند؛ شما هیچ وقت انتظار کشیدید دیگران نفس بکشند تا شما بکشید؟ دیگران نگاه کنند تا شما نگاه [کنید]؟ هیچ همچو نیست. شما به حسب طبیعتتان وظایف طبیعی را شخصاً عمل میکنید. وظایف الهی هم همین طور است. همان طوری که وظایف طبیعی را شخصاً عمل میکنید، وظایف الهی را هم شخصاً شما موظفید عمل کنید، به علاوه، موظفید که دیگران را هم وادار کنید به این کار. در اینجا موظف نیستید که دیگران را وادار کنید که نگاه کن. اما در آنجا موظفید دیگران را تعدیل کنید؛ دیگران را هم تربیت کنید.
هر کدام ما موظفیم خودمان عمل کنیم؛ و موظفیم دیگران را هم وادار کنیم. اگر یک همچو روحیهای در یک ملتی پیدا بشود، که ان شاء اللَّه امیدوارم پیدا بشود، اگر یک همچو روحیه تعاون معنوی، همان طوری که در این برههای که انقلاب بود یک تعاون مادی پیدا شده بود این هم معناً بود، اما معاونت راجع به این بود که اینهایی که میآمدند در خیابانها تظاهر میکردند خانهها به آنها آب میدادند؛ غذا میدادند، عرض کنم، مردم کمک میکردند؛ معاونت میکردند. اگر یک روحیه معاونت معنوی پیدا بشود در انسان، در همه که هر کسی خودش را موظف بداند به اینکه علاوه بر اینکه خودش یک آدمی است که میخواهد عدالت بکند، وظیفهشناس است، پشت میز که نشسته کار خودش را که میکند و کار مردم را که میخواهد انجام بدهد روی وظایف است، نه روی طمع است، نه روی ترس و خوف است، روی وظیفه است آن طوری که وظایف شخصی خود را آدم عمل میکند، برای خودش وظیفه میداند که برای بچههایش لباس بخرد؛ این یک وظیفهای است پیش آدم، نه خوف است و نه طمع. اگر انسان- آن کسی که متصدی یک کاری است- وظیفه بداند این را که من حقوق مثلًا میگیرم وظیفهام این است؛ نخیر، حقوق هم نمیگیرم وظیفه انسانیم این است؛ وظیفه اسلامیم این است که حالا که متکفل یک امری شدم و یک دستهای به من محتاجاند که کارهایشان را راه بیندازم، کارها را تعویق نیندازم، همان قدری که میتوانم، به هر ترتیبی که جریان دارد جریان بدهم، با رفاقت، جلو و عقب انجام ندهم، خلاف عدالت نکنم، اگر جلو و عقب انجام بدهم این همان کارهای طاغوت است، طاغوت در یک چیزِ کم، در یک شعاعِ کم، چنانچه هر کداممان توجه به همین معنا داشته باشیم، هر کسی به خودش متوجه بشود، خودش را درست کند، ادارهای که دارای پانصد نفر مأمور است، هر مأموری آن کاری را که به او محوّل است سرش را زیر بیندازد و کارش را انجام بدهد، یک اداره درست میشود، یک وزارتخانه درست میشود، باقی درست میشود، همه کشور درست میشود. اگر یک همچو چیزی در یک کشوری پیدا شد، این کشور مترقی است. کشور مترقی این نیست که سینماهای کذا داشته باشد و آن کارهایی که در آن میشد. یا مترقی آن است که مراکز فحشا، آن قدر زیاد باشد، مشروبخوری آن قدر زیاد باشد؛ این انحطاط است.
کشور مترقی این است که افرادش مترقی باشند. فرد مترقی آن است که وظیفهشناس باشد، وظایف اداریش، وظایف الهیش. اگر انسان وظیفهشناس شد، یک انسان مترقی است؛ یک انسان عادل است. یک مملکتی اگر ان شاء اللَّه موفق بشویم، موفق بشوید، به اینکه [در] این مملکت همه وظیفهشناس بشوند و جمهوری اسلامی بشود، جمهوری اسلامی این است که اداره مالیهاش هم اسلامی باشد؛ اداره عدلیهاش هم اسلامی باشد. تحول باید پیدا بشود. تحول در نظام و تحول در افراد که این نظام را میخواهند پیش ببرند. به مجرد اینکه تحول در نظام هم باشد و تحول در افراد نباشد، فایده ندارد. برای اینکه وقتی تحول در افراد نباشد، اگر حالا هم یک کسی یک تحولی در نظام درست کند، فردا همین افرادند که این نظام را میخواهند پیش ببرند؛ همین افراد نظام را مُعْوَج میکنند؛ بر خلاف میکنند.
تحول در افراد، در روحیه افراد، میزان است، و این با این است که همه آقایان بنای بر این بگذارند که کارهایشان را روی وظیفهشان عمل بکنند. خودشان را ببینند در یک جمهوری اسلامی؛ ببینند در یک مملکتی هستند که رأس این مملکت امام زمان- سلام اللَّه علیه- مراقبشان هست؛ مأمورهای مخفی دارد؛ ملائکة اللَّه مأمورند، خودش را تحت مراقبت ببیند، بگوید که ما یک مملکتی الآن هستیم که یک مراقبی داریم معصوم، و ما تحت مراقبت هستیم، اعمالمان باید یک اعمالی باشد که یک وقتی به عرض ایشان رسید، راضی از ما باشد. در هر جا که کار میکنید، شما برای مسلمانها میخواهید خدمت بکنید.
دولتها خدمتگزار مردم هستند، نه فرمانفرما. این رژیم طاغوتی است که مثلًا یک نخست وزیرش، یک رئیس جمهورش، فرمانفرمایی بخواهد بکند، طاغوت همین است. بله، آن مقداری که وظیفه هست که امر و نهی بکند، وظیفه است میکند. اما بخواهد زاید بر آن مقدار وظیفه فرمانفرمایی بکند، حالا که رسیده به اینجا سوء استفاده بکند، این همان رژیم طاغوتی است، حالا دستش به زیادتر نمیرسد، یا خوف دارد از اینکه مردم به او اشکال بکنند. اگر دستش باز بشود، همان کارهایی که محمد رضا میکرد شاید من هم بکنم؛ اگر دست برسد. تا تربیت یک تربیت صحیح نباشد فایده ندارد.
و شما آقایان ان شاء اللَّه من امیدوارم خودتان، رفقایتان، دیگران، سفارش کنید همه که ما الآن در یک نظامی واقع شدهایم که ما میگوییم ما اسلامی هستیم. شما یک گروه اسلامی هستید الآن. یک گروه اسلامی اگر همان ادعا باشد، خوب، همه عالم میتوانند ادعا کنند. مگر محمد رضا نمیگفت من مسلمانم، قرآن هم طبع میکرد، خدمت حضرت رضا هم میرفت و میایستاد و برایش زیارتنامه هم میخواندند و نماز هم میخواند و همه این کارها را میکرد؛ اما نبود این طور. ما اگر بخواهیم رژیممان رژیم اسلامی باشد و این ادعایی که میکنیم که ما مُسْلِم هستیم و ما طرفدار اسلام هستیم و طرفدار رژیم اسلامی هستیم، باید این قدم را هم برداریم که مهمّش این قدم است که محتوای یک مملکتی اسلامی باشد. هر جایش برویم در مملکت اسلامی رفتیم، نه اینکه وقتی رفتیم بازار، ببینیم بازار همان بازار و همان رباخوری و همان اجحاف و همان گرانفروشی بیجا و همانها، و بعد هم فریاد میکند که اسلام! بعد هم چراغانی میکنند! خیال میکنند با این میشود امام زمان را بازی داد! نمیشود. تا یک نوری در قلب ما پیدا نشود فایده ندارد. هر چه هم از این اعمال بکنیم، اعمال است. از این اعمال همه میکنند، باید این اعمال بشود؛ نه اینکه اینها نشود، این اعمال بشود، پیوند با قلب داشته باشد، با قلبمان یک کاری کنیم که این عمل را قلب ما آورده باشد.
در هر صورت ما الآن در یک جمهوری لفظی اسلامی هستیم، نه جمهوری اسلامی. جمهوری طرح جمهوریت است. حالا طرحش هست، طرحش هم حالا به تمامی باز نیست. وقتی مملکت ما جمهوری اسلامی است که همه چیزش اسلامی باشد. هر چه ناقص باشد، جمهوری اسلامی ناقص ما داریم، حالا جمهوری اسلامی لفظی داریم. اگر چهار تا ادارهمان درست بشود، یک جمهوری اسلامی ناقصی. به اندازه این اسلامی شده. اگر ان شاء اللَّه همهاش اسلامی بشود، آن وقت مدّعی هستیم. ادّعای ما این است که جمهوری اسلامی، و این ادّعا صحیح است و از ما میپذیرند این را. و این را هم نباید هر یک فکر کند که بگذار دیگران بشوند تا من بشوم. هر کسی باید آن کاری را که میکند آن کار را خوب انجام بدهد. شما شبیهخوانهای سابق را دیدهاید، این شبیه که میخواندند، «شمرِ» خوب آن بود که خوب شمر باشد! اگر آن شمر بنا بود یک کاری بکند که سید الشهدا باید کند، این خوب «شمر» ی نیست! سید الشهدا، به حسب شبیه هم آن است که آن عمل را خوب انجام بدهد، اگر آن عمل را خوب انجام بدهد، یک شبیه خوان خوبی است. هر یک ما باید آن عملی که دستش میدهند خوب انجام بدهد. نرود سراغ اینکه دیگران چه میکنند، بخواهد دخالت [کند] در کار دیگران. نه، دخالت در کار دیگران نکنید. شما آن کاری که به آن موظف هستی همان کار را خوب انجام بده، برادرت هم که پهلویت نشسته اگر انجام خواست بدهد، دیدی یک خلافی میخواهد بکند، به او بگو که آقا ما جمهوریمان اسلامی است.
جمهوری اسلامی معنایش این است که عدالت باشد، عدالت این است که این آدمی که الآن احتیاج به من دارد، از خارج آمده الآن، از راه دور آمده، به این اداره احتیاج دارد، زود رسیدگی بشود به احتیاج این. این طور نباشد که یک کسی که آشنای ما هست، جلو کارش را انجام بدهیم، یک کسی که خیر، غریبه هست، عقبتر انجام بدهیم و هکذا، چیزهایی که شما میدانید میشد، این چیزهایی که میشد دیگر نگذارید بشود.
خداوند ان شاء اللَّه همه شما را حفظ کند؛ توفیق بدهد و امیدوارم که همه ما با هم بتوانیم که یک جمهوری اسلامی درست کنیم.» (صحیفه امام، ج9، ص: 10 ـ 20)
ـ سخنرانی در جمع اعضای جهاد سازندگی قم؛ توطئه گروههای چپ (1358)
[ان شاء اللَّه نزد] خدای تبارک و تعالی مأجور باشید. و توجه داشته باشید که کارهای اسلامی باید در اطرافش توجه بشود که صد در صد اسلامی باشد.
شما الآن دارید میروید در دهات، ممکن است که آنجاها- در دهات- بعضی عناصر غیر اسلامی باشند، آنها را هدایت کنید. آنها را نگذارید که یک کارهای خلافی بکنند؛ تبلیغات خلافی بکنند. البته در حدود همان که از آنها بپرسند: خوب، شما چه میخواهید؟ شمایی که میگویید ما برای مردم، برای توده، برای خلق میخواهیم یک کاری بکنیم، خوب، زراعت را آتش زدن، این برای خلق یک خدمتی است؟ قبلًا این عدّه میرفتند نمیگذاشتند کِشت بکنند؛ بعدش نمیگذاشتند دِرو بکنند، بعدش درو کردند، خرمن کردند، حالا خرمنها را آتش میزنند! این نفعش توی جیب کی میرود؟ ما حساب بکنیم، ما بخواهیم عمّال یک رژیم را بشناسیم، باید ببینم که این کاری که این میکند نفعش تو جیب کی میرود؛ تو جیب هر کس که رفت این نوکر اوست! و مستقیماً تو جیب امریکا میرود. برای اینکه ما وقتی که زراعت نداشته باشیم، گندم نداشته باشیم، چیز نداشته باشیم، از جایی که صادر میشود امریکاست، مهمّش اوست. شوروی به ما گندمی نمیدهد؛ خودش هم محتاج است؛ از امریکا صادر میشود برایش. نفع این کارها مستقیماً توی جیب امریکا میرود.
پس اینکه ما میگفتیم که اینهایی که به اسم «چپی» و به اسم کذا دارند عمل میکنند، اینها از عمّال امریکایند- ممکن هم هست خودشان ندانند بعضیشان- این برای این است که کار، کارِ امریکایی است! کار کاری است که میخواهد گندم نباشد؛ ما زراعت نداشته باشیم؛ و آنها که زراعتشان زیاد است- و آتش میزنند گاهی وقتها و دریا میریزند- آنها زراعتشان را بدهند به ما و پولش را بگیرند. شمایی که میگویید ما برای مردم دلسوز هستیم، برای خلق میخواهیم کار بکنیم، خوب، بیایید کمک کنید تا گندم زیاد بشود. بیایید شما هم با این آقایان بروید درو کنید؛ بروید گندمها را جمع بکنید؛ بروید زراعتها را تصفیه کنید تا برای مردم باشد. اگر خلاف این شد و راه، راهِ شلوغکاری و به هم زدن شد، این باید دید که آنی که بیشتر در این کار فایده میبرد کیست، آن است که شما را وادار میکند به این کار. و ما میبینیم که امریکا بیشتر نفع میبرد؛ برای اینکه امریکا در این شکست از همه بیشتر شکست خورد. او بیشتر از ایران منفعت میبرد شکست او هم بیشتر، ناراحتی او هم بیشتر است، و دسیسه او هم بیشتر است.
شما توجه داشته باشید به اینکه اینها را هدایت کنید. این جوانها بسیارشان گول خوردهاند؛ نمیدانند چه بکنند. اصلًا آن «حزب توده» را من اولش را میدانم؛ ابتدای حزب توده را. آن کسی که حزب توده را ایجاد کرد همسفر مکه ما بود! میخواهم بگویم که قضیه تودهای نبود؛ تودهای آن وقت همان بود که از شوروی صادر میشد! این همسفر مکه ما بود. سلیمان میرزا؛[18] و یک آدم مقدس مآبی بود و دو- سه نفر هم همراه خودش آورد. خودش اولاد نداشت لکن یک کسی را به اولادی قبول کرده بود و او را هم برداشته بود آورده بود مکه. خودش هم یک آدم نمازخوان! در آن شعرها، آن وقت که تکفیر سلیمان نمازی[19] و کذا برایش گفته بود که این نماز میخواند، چرا تکفیرش میکنی؟! حزب توده به دست سلیمان میرزای نمازی و طاعتی و مکّه برو ایجاد شد! این مستقیماً از انگلیسها بود. حزب توده شوروی نبود؛ حزب توده انگلیسها بود! آن وقت انگلیسها اینجا [نفوذ] داشتند؛ حالا امریکاییها هستند. در دربار همین محمد رضا خان از همین کمونیستها خدمتگزار بودند! از همین سران اینها خدمتگزار بودند. مطلب این نیست که ما خیال کنیم که نه اینها کمونیستاند؛ کمونیست نیستند اینها، کمونیست به آن معنایی که خودشان ادّعا میکنند که ما طرفدار ضعفا و مستضعفین هستیم و میخواهیم اینها زندگی [راحتی داشته باشند] نه اصلًا اینها آن نیستند. اینها طرفدار سرمایه دارها و طرفدار قلدرها هستند، و میخواهند ما محتاج به آنها باشیم، و گندمها را از آنها بیاوریم و پولش را بدهیم. و بعد هم نفت ما را بیایند ببرند.
آنها را هدایت کنید، نگذارید توی ده رخنه بکنند. این دهات که میروید، اگر اینها یکیشان آمدند، یکیتان بایستید صحبت بکنید، مسأله بگویید. اگر این مطلبی که من عرض میکنم به آنها درست بگویید؛ اینها از آن ده میروند؛ از آن دهات میروند، میروند یک جایی دیگر را پیدا میکنند.
ان شاء اللَّه خداوند همه شما را تأیید کند. موفّق باشید، مؤید باشید و به خدمت خودتان ادامه بدهید.» (صحیفه امام، ج9، ص: 21 ـ 23)
ـ پیام تشکر به رئیس جمهور بلغارستان؛ تسلیت فاجعه هفتم تیر (1360)
«جناب آقای تئودور ژیکف، رئیس شورای دولتی جمهوری مردم بلغارستان
پیام تسلیت آن جناب در مورد فاجعه هولناک و عمل ضد انسانی مشتی جنایتکار واصل و موجب تشکر گردید. از اظهار همدردی جنابعالی متشکرم. و از خدای تعالی نابودی توطئه گران و استعمارگران جهان و پیروزی مستضعفان را مسألت دارم. روح اللَّه الموسوی الخمینی.» (صحیفه امام، ج15، ص: 36)
[1] - سوره انفال، آیه 17:«( ای رسول) چون تیرافکندی، نه تو بلکه خدا افکند.»
[3] -«
ضَرْبَةُ عَلِیٍّ یَوْمَ الْخندَقِ افْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثقلین»
یک ضربت علی( ع) در روز خندق، برتر و بالاتر از عبادت جنّ و انس است. بحار الانوار، ج 39، ص 2. مستدرک حاکم نیشابوری، ج 3، ص 32.
[6] - حالت گریه به خود گرفتن.
[7] - عبد الرزاق کاشانی از محققین اهل عرفان در قرن هشتم هجری قمری.
[9] - کتابی درباره زندگی حضرت امام حسین( ع) نوشته نعمت اللَّه صالحی نجفآبادی.
[10] - آقای سید ابو الحسن شمسآبادی.
[12] - منظور، کجروها و کجاندیشها میباشد.
[13] - یکی از سرداران سپاه اسلام.
[14] - سوره جمعه، آیه 5:« مَثَل آنانی که تورات به آنها داده شده و بدان عمل نمیکنند، مَثَل آن خر است که کتابهایی را حمل میکند.»
[15] - شیخ الرئیس حسین بن عبد اللَّه بن سینا، فیلسوف و پزشک معروف ایرانی.
[16] - محمد بن زکریا رازی، طبیب و شیمیدان بزرگ ایرانی، صاحب کتاب معروف« الحاوی» در طب، وی کاشف الکل نیز بوده است.
[17] - کتاب« قانون» در طب، تألیف ابو علی سینا.
[18] - از پایه گذاران اولیه احزاب کمونیستی در ایران.
[19] - به رغم اینکه سلیمان میرزا خود را کمونیست میدانست ولی نماز میخواند، روزه میگرفت و آن گونه که امام خمینی اشاره کرده است به حج هم میرفت! بدین جهت او را به استهزا« سلیمان نمازی» میگفتند.