گذری بر رفتارها و مراودات سیاسی محمدتقی فلسفی
فرید مدرسی
«بنده به عنوان زبان مجتهدین و زبان مسلمین و زبان روحانیت، از مقام قانون اساسی برای مجتهدین استفاده میکنم...» (خاطرات و مبارزات حجتالاسلام فلسفی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ چهارم، ص 279) محمدتقی فلسفی، خطیب مشهور معاصر اینگونه خود را در مجلسی معرفی و نقشش را برای عوامالناس ترسیم میکند. فلسفی در تمامی دوران فعالیتش در همین چارچوب قرار گرفته بود و اگرچه او در تهران میزیست، اما همچون سفیر قم در تهران مطالبات زعمای این شهر را به زبان میآورد و در هر مقطع بنابر شرایط و نگاه غالب حوزویان در منبر یا در اتاقهای سربسته سیاستمداران وقت به نقشآفرینی میپرداخت. هرازگاهی به قم میرفت، تلگراف میزد،نامه مینوشت، فرستادهای از قم به منزل او میآمد تا در تمامی اظهارات فلسفی، هماهنگی با قم نهفته باشد و هیچگاه او از منویات مراجع عظام تقلید فاصله نگیرد.
او آنقدر بر روانشناسی علما مسلط بود که کوچکترین اختلافی در اظهارات او در منبر ـکه گاهی در مقام سخنگوی مراجع سخن میگفت ـ با علما رخ نمیداد. او میدانست که بیان نام یک مرجع تقلید در یک منبر به معنای جانبداری او از این مرجع تلقی میشود و از سوی دیگر دوری از مرجعی دیگری را به دنبال دارد: «اصولا در منبر خود از آقایان مراجع تهران، قم، نجف و مشهد اسم نمیبرم؛ زیرا برای تمام آنها احترام قائلم. همه را آقا و بزرگ میدانم. میترسم که اگر نام یکی از آنها به مناسبتی برده شود؛ مبادا استشمام کوچکترین اسائه ادب به دیگری شود.» (ص 354) بدینسان اسلوب زندگی و محتوای کلام فلسفی در هر مقطع همچون آیینهای نگاه غالب بر حوزه علمیه را نشان میدهد و مطالبات، دغدغهها و افکار آنان را در میدان سیاست، اجتماع، فرهنگ و اندیشه نمایان میسازد.
اگر روزی او با صاحبمنصبان پهلوی درگوشی سخن میگوید و آنان سخن او را میشنوند و جامه عمل میپوشانند یا در روزگاری آتش کلام او دامان آنان را میسوزاند و «استیضاح ملی دولت علم» در دستور کار قرار میگیرد و نیز در روزگاری پس از انقلاب اسلامی، رهبر این انقلاب در منبر او، ستایش میشود، همگی نشان از آن دارد که فلسفی میزانالحراره مراجع تقلید و حوزههای علمیه است و گرما یا سرمای تفکری در میان آنان را به عموم اعلام میکند. تغییر مواضع او در منابرش همگی برآمده از تغییرات سیاسی ـ اجتماعی حوزه بوده است و او فقط در جایگاه «لسان مجتهدین» بازگوکننده است؛ نه آفریننده و خالق آن اظهارات.
محمدتقی فلسفی همچون دیگر خطبا، روحانیون و علما در پیش از دهه 20، مغضوب درگاه نظام وقت بود و پروژه مذهبزدایی از سوی «رضاخان» کلید خورده بود و در پایان عاید او از این دوران «ممنوعالمنبری» بود. اما با تکیه زدن محمدرضای جوان بر کرسی پدر و ظهور «حزب توده» نقش فلسفی به گونهای دیگر پررنگ شد و به چشم آمد؛ چرا که «همراهی مقامات دولتی با مردم متدین و روحانیت، در آن زمان که فعالیت حزب توده خطر جدی برای اسلام و مردم مسلمان ایران محسوب میشد، بسیار حائز اهمیت بود». (ص 114) بدینترتیب حوزه علمیه برای نظام سیاسی وقت اهمیتی تاکتیکی یافته بود و تنها داروی شفابخش حکومت برای مقابله با تودهایها قلمداد میشد و از دیگر سو حوزویان نیز تودهایها را دشمن شماره یک خود میدانستند و ظهور و بروز این تفکر را مایه نابودی اساس اسلام میپنداشتند.
و حتی در آبان 25 به مناسبت درگذشت مرجع عامه شیعیان ـ آقا سیدابوالحسن اصفهانی ـ بساط راهپیمایی بزرگ تودهایها را برچیدند و آن راهپیمایی به اجتماع بزرگی به مناسبت درگذشت این عالم بزرگ آنان مبدل شد. فلسفی خود این مساله را بازگو و اینگونه از انتخاب «خیرالشرین» دفاع میکند: «روحانیون نمیتوانستند نسبت به اوضاع سیاسی کشور بیتفاوت باقی بمانند. در واقع روحانیت بر سر دوراهی قرار داشت: یا باید تصمیم میگرفت که عز اسلام و مسلمین و بقای مذهب جعفری را مورد توجه قرار دهد که در این صورت لازم بود از نظر اجتماعی از قانون اساسی مبتنی بر مذهب جعفری دفاع نماید و این کار خواهناخواه با حمایت از سلطنت مشروطه محقق میشد؛ یا اینکه میبایست سکوت کند و میدان را برای فعالیت حزب توده و به قدرت رسیدن احتمالی آنان باز بگذارد و شاهد نابودی اساس اسلام در مملکت باشد. واضح است در چنین شرایطی روحانیون وظیفه داشتند بیطرف نمانند و از سلطنت مشروطه در مقابل فعالیت تودهایها حمایت کنند.» (ص 118)
این روش و منش سیاسی حوزه به ویژه با حضور آیتالله بروجردی در قم و مرجعیت عام ایشان تشدید شد. آیتالله نیز در میان منبریها و روحانیون آن دوران فلسفی را برگزید تا پیامرسان او به دربار و مقامات دولتی باشد: «اگر گاهی مسائلی مطرح بود، شما [فلسفی] از طرف من [آیتالله بروجردی] به مقامات دولتی از جمله شاه برسانید.» (ص 180) فلسفی در این باره میگوید: «معمولا پیامهای معظمله را از سه طریق دریافت میکردم، در اوقاتی که در قم به حضورشان میرسیدم، موضوع را به طور شفاهی بیان میفرمودند. بعضی مواقع نیز از طریق مرحوم حاج احمد خادمی، پیشکار ایشان پیام را دریافت میکردم یا از طریق نامهای که به امضا یا مهر خودشان ممهور بود، از موضوع مطلع میشدم.»(صص 181-180) در پی این تصمیم آیتالله بروجردی و پذیرش مرحوم فلسفی، او در چند نوبت به دیدار شاه میرود؛ اولی برای الزامی کردن تعلمات دینی در کنار تعلیمات ابتدایی و دیگری مبارزه با «مظاهر آتشپرستی» ـگرداندن مشعل در دست ورزشکاران در اطراف ورزشگاه امجدیه ـ که هر دو، مورد پذیرش شاه قرار میگیرد.
اما آنچه بیش از پیش از نظر آیتالله بروجردی اهمیت داشت و فلسفی مامور به انتقال پیام آیتالله به رزمآرا و محمدرضا شد؛ ماجرای بهاییها بود. فلسفی حتی پیش از بیان اظهارات خود علیه بهاییها در مسجد شاه که در آن دوره از رادیو پخش میشد، بنابر توصیه آیتالله بروجردی: «لازم است قبلا این را به شاه بگویید که بعدا مستمسک به دست او نیاید که کارشکنی بکند و پخش سخنرانی را از رادیو قطع کنند.» با محمدرضا دیدار و تصمیم خود را برای او بازگو میکند که شاه پس از اندکی تامل به او میگوید: «بروید، بگویید.»(ص 200) پس از آن نیز فلسفی در قامت مامور ویژه آیتالله بروجردی با دیگر مقامات هم مستمر دیدار کرد که در نهایت محمدرضا دستور بستهشدن «حظیرهالقدس» ـ مکان مقدس برای بهاییان ـ را صادر میکند و نیروهای فرمانداری نظامی هم آن محل را در اختیار خود میگیرند. فلسفی در این دوره کاملا به عنوان سخنگو و سفیر علما در تهران شناخته میشد؛ به گونهای که او در مصاحبههای خود با روزنامه کیهان در 16، 19 و 20 اردیبهشت 1334 «نظرات و برنامهها و انتظارات آیتالله بروجردی و دیگر علما و روحانیون و مردم مسلمان» را تشریح کرد.
فلسفی درباره ارتباطش با شاه در این مقطع میگوید: «من طی این سالها در چارچوب همان تشخیصی که علما و روحانیون داشتند، عمل میکردم، لذا در مناسبتهایی به عنوان شکر یا تایید کاری، نام شاه را در منبر بردهام که آخرین آن مربوط به مبارزه علیه بهاییها در رمضان 1334 شمسی بود.» (ص 122)شاه نیز گاهی در برخی منابر فلسفی حضور مییافت؛ در مجلس ترحیم شهدای آذربایجان سال 1325 و مجلس عزاداری ماه رمضان در سال 1333. اگرچه فلسفی علیه تودهایها و بهاییها نقشی جدی ایفا کرد، اما در نهضت ملی در نفی و اثبات کاشانی و مصدق سخن نگفت و این حادثه را «شبههناک» قلمداد کرد و بر این حدیث پای فشرد؛ «قف عندالشبهه». او میگوید: «تنها فردی را که در منابر دعا میکردم، فقط و فقط شخص آیتالله بروجردی بود و لاغیر... بعضا طرفداران آیتالله کاشانی و دکتر مصدق مستقیما و غیرمستقیم پیغام میدادند که در منابر موضوع ملی شدن نفت را مطرح کنم و از آن دو نفر نام ببرم، لیکن حاضر به انجام آن نشدم.»
از این رو حتی معاون نخستوزیر وقت پس از سخنرانی ماه رمضان فلسفی، در سال 1330 طی نامهای از او تشکر کرد: «بدینوسیله مراتب تشکر و تقدیر این اداره را به مناسبت سخنرانیهای سودمند و موثری که در ماه رمضان ایراد فرمودهاند ابراز داشته، موفقیت جنابعالی را خواهان است.» (صص 145-144) او حتی پس از کودتای 28 مرداد 32، انگشت اتهام را به سوی «مصدق» نشانه رفت و در مجلس ترحیمی که برای کشتهشدگان آن واقعه در پنجم شهریور همان سال در مسجد سپهسالار برگزار شده بود، بر فراز منبر گفت: «چرا مردمی که در سیام تیر 31 به طرفداری از مصدق به خیابانها ریختند، در 28 مرداد 32 چنین نکردند؟! آیا این مردم بودند که تغییر کردند یا مصدق عوض شده بود؟!» او سپس پاسخ این سوال را اینگونه مطرح کرد: «مردم عوض نشده بودند بلکه مصدق تغییر کرده بود.» (ص146) نگاه فلسفی به نهضت ملیشدن صنعت نفت همچون فضای حاکم بر حوزههای علمیه و روحانیون ارشد آن دوره بود و همسان با آنان فلسفی هم سکوت اختیار کرده بود.
از این رو، طرفداران نهضت ملی نیز منبر او را چهارم خرداد 31 در مسجد شاه برهم زدند و در حیاط مسجد زندهباد مصدق، زندهباد کاشانی و مرگ بر دشمنان نهضت سر دادند که در نهایت فلسفی منبر نرفت و نیروهای نظامی او را با اسکورت سوار بر اتومبیل کردند و به منزل رساندند. (صص 157156) یک سال پیش از آن نیز فداییان اسلام در مقابل فلسفی شمشیر از رو بستند و در جلسهای تصویب کردند که «باید فلسفی را در مسجد شاه ترور کنیم». چرا که آنان از فلسفی خواسته بودند تا او در منبر از نواب صفوی نام ببرد و خواستار آزادی او از زندان شود. اما فلسفی با این جمله: «من از قضایای سیاسی برکنار هستم» پیشنهاد آنان را رد کرد و در مقابل یکی از فداییان به او گفت: «امروز مغزت را متلاشی میکنم» و فلسفی هم این مساله را به اطلاع کلانتری بازار رساند که البته این ترور از سوی فداییان اسلام اتفاق نیفتاد. فلسفی در سالهای بعد نیز پس از محاکمه و اعلام حکم اعدام فداییان اسلام به آزموده، دادستان ارتش تماس گرفت و گفت: «اگر بتوانید کاری بکنید که حکم اعدام او [نواب صفوی] به حبس تبدیل شود، اولی است.»
بدینترتیب، پس از 28 مرداد 32 و پافشاری آیتالله بروجردی و به تبع فلسفی بر مبارزه مستمر شاه با بهاییها، اگرچه محمدرضا دستور بستهشدن حظیرهالقدس بهاییها را صادر کرد، اما حضور برخی بهاییها و هواداری شاه از آنان اندکاندک روابط فیمابین حکومت و بروجردی ـ فلسفی را تیره و تار کرد: «نتیجه مقاومت در ادامه سخنرانی تا پایان ماه رمضان 34 درباره بهاییها، این شد که شاه از من خشمگین شود و لذا نه تنها از آن زمان به بعد ملاقاتم با شاه جهت ابلاغ پیامهای آیتالله بروجردی برای همیشه قطع گردید، بلکه امام جمعه تهران نیز جرات نکرد، طبق روال سابق در ماه رمضان و دهه اول ماه محرم از من برای سخنرانی در مسجد شاه دعوت کند.» (ص 209)
اندکاندک فلسفی و حوزه علمیه قم دیگر ارتباطی با حکومت نداشتند و فضای حاکم بر حوزه به سمت سیاسیشدن پیش میرفت. فلسفی نیز انتقادهایش دیگر با تلفن و ملاقات حضوری با مسوولان دولتی و شخص شاه مطرح نمیشد، فقط منابر و مساجد جولانگاه گلایهها بود که با درگذشت آیتالله بروجردی، دوران دیگری از حیات اجتماعی فلسفی آغاز شد.
مرجعیت عام شیعیان به دست چندین مرجع تقلید در قم و نجف افتاد و از فضای حوزه علمیه قم نیز بوی مبارزات سیاسی استشمام میشد. فلسفی نیز در پی حوادث دهه 40 عبایی دیگر بر تن و هیزم آتش منابر خود را افزون کرد. همچنین ارتباط او همچون گذشته فقط به یک مرجع اختصاص نمییافت. البته امام خمینی و آیتالله شریعتمداری بیش از دیگران نامههایی به فلسفی مینوشتند و او در سفرش به قم به محضر آنان میرسید. بدینسان فلسفی در زمان مطرح شدن «لایحه انجمن ایالتی و ولایتی» و «رفراندم ششگانه» رژیم پهلوی اعتراض علما به ویژه امام خمینی را در پی داشت و وقایع سال 41 و 42 در قم رخ داد، این رخدادها را همچون نهضت ملی شدن صنعت نفت، شبههناک ندید و در منابر خود بخشی از این انتقادات را به رژیم مطرح کرد. در پی بیان این انتقاد هرازگاهی ممنوعالمنبر میشد و دو بار نیز بازداشت شد؛ اولین بار دو روز و بار دیگر 45 روز ـ در آستانه 15 خرداد 42. البته اگرچه آیتالله خمینی در نامههایی از وضعیت اهل منبر ناخرسندی خود را اعلام میکرد: «بعضی از اهل منبر مرعوب هستند و کمتر فعالیت میکنند.» (ص 271)
اما به هر حال فلسفی کجدارومریز در مسیر روحانیون انقلابی قرار گرفته بود و سخن میگفت. به گونهای که در سالهای پیش از انقلاب «فضلالله محلاتی» از منبریهای مبارز تهران در گزارشی درباره وضعیت روحانیون منبری و سخنرانی آنان برای امام مینویسد: «آقای فلسفی خوب به میدان آمده است.» (یاران امام به روایت اسناد ساواک (27) قامت استوار، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، جلد یک، ص 262) فلسفی حتی در شب عاشورای سال 42 در مسجد شیخ عبدالحسین ـ مسجد ترکها ـ استیضاح ملی دولت علم را در 10 ماده مطرح کرد و اسلام را از سیاست جدا ندانست.
او در این مجلس خود را «زبان مجتهدین» عنوان کرد، در «مقام قانون اساسی» این اقدام را صورت داد و به این نکات اشاره کرد «عدم مراعات شأن مذهبی، عدم انعکاس نظرات علما در جراید و رادیو، کنترل چاپخانهها، جرم دانستن پخش اعلامیه مراجع تقلید، حمله به مدرسه فیضیه، بردن طلاب به سربازی، ایجاد محیط وحشت و رعب در قم، بستن دکانهای بازاریان، جلوگیری از برگزاری مراسمهای عزاداری و زندانی کردن» و دولت علم را براساس این ادله با تکرار کلمه «صحیح» از سوی پامنبریهای خود استیضاح کرد و دو نامه امام خمینی و آیتالله شریعتمداری را در فراز منبر قرائت کرد تا مستمعین در هزینه بازسازی مدرسه فیضیه که توسط ماموران رژیم پهلوی تخریب شده بود، حوزویان را یاری کنند. (صص 290-272)
پس از این اظهارات بود که فلسفی همچون دیگر منبریها بازداشت شد که 45 روز به طول انجامید. فلسفی پس از آزادی نیز در مسیر انقلابی حاکم بر حوزههای علمیه قرار داشت و هرازگاهی در منابر خود به انتقاداتی از رژیم میپرداخت و نامهنگاری و تلگرافهایی نیز میان او و امام رد و بدل میشد. در نهایت او در بهمن 50 به دلیل اینکه در مجلسی گفته بود: «گاهی دیکتاتور مملکتی میخواهد به مملکت دیگری سفر کند. حکومت آن مملکت هم با آن ظالم دوست است، ولی مردم از آمدن او راضی نیستند. چون کاری نمیتوانند بکنند؛ حداقل تخممرغ گندیده، گوجهفرنگی لهیده یا پوست هندوانه و امثال اینها به طرف او پرتاب میکنند...»(ص 365) تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی ممنوعالمنبر شد.
با پیروزی انقلاب اسلامی، فلسفی در مدرسه علوی حضور یافت و در کنار رهبر انقلاب بر منبر نشست و گفت: «بحمدالله با قیام شما و تحقق آن فتنهای که امام صادق(ع) آن را توصیه فرموده بود [هلاکت جباران و پاک شدن زمین از فاسقان]، آن بدبختی از میان رفت.» امام نیز در پایان گفت: «اعلام کنید که منبر آقای فلسفی فتح شده است.» پس از این فلسفی از یک سو با مواضعی علیه مصدق و دفاع از شیخفضلالله نوری جایگاه سیاسی خود را در فضای سیاسی جدید تعریف کرد و از سوی دیگر اگرچه پیامرسان میان امام و آیتالله شریعتمداری درباره «حزب خلق مسلمان» بود، اما بعد از حوادث پس از آن، حول نظرات امام قرار گرفته بود و در این مسیر گام برداشت؛ چرا که فضای حاکم بر حوزه اینچنین بود. او حتی نقل میکند که «بعد از انقلاب اسلامی، بعضی از آقایان روحانی و غیرروحانی مرا خیلی در فشار میگذاشتند که شما در ایام طاغوت آن همه انتقاد میکردید، چرا حالا انتقاد نمیکنید؟ میگفتم: مصلحت نیست... اتفاقا روزی در اتاق امام (قده) بودم و غیر از ایشان و من کسی نبود.
شرح جریان آمدن جمعی از آقایان را به منزلم در ارتباط با انتقاد از دولت و جوابی را که داده بودم برای معظمله نقل کردم، ولی چون چند روز قبل در روزنامهها خوانده بودم که مدیران جراید خدمت امام بودند و امام به آنها فرموده بود «انتقاد کنید» از ایشان پرسیدم: «آقا مصلحت میدانید که ما هم قدری در منبر انتقاد کنیم؟...» حضرت امام فرمودند: «نه. جواب همان است که خودتان دادید.» بعد گفتم: «آقا چند روز قبل به روزنامهها گفته بودید انتقاد کنید، پس چرا به من میگویید نه؟» امام فرمود: «بعضی از روزنامهها مطالبی خلاف واقع مینوشتند و بد میگفتند و من گفتم بد نگویید، انتقاد کنید. اما حالا به شما میگویم انتقاد نکنید، چون حساب شما از آنها جداست. در حکومت پیغمبر(ص) هم برخی کارهای ناشایست را افرادی مرتکب میشدند که تکتک بود، ولی دولت پیغمبر(ص) براساس اسلام بود، بنابراین شروع انتقاد در منابر مصلحت نیست.» (صص 247-246) فلسفی هم تا پایان حیات خود اینگونه عمل کرد تا اینکه در 27 آذر 77 در سن 91 سالگی پرونده منابر و خطابههای او بسته شد و دیگر زبانی برای مجتهدین یافته نشد.