شیرزنی بیهمتا در اندیشه و عمل
خانم اعظم طالقانی، فرزند مبارز نستوه آیتالله سید محمود طالقانی، خود از مبارزان و انقلابیون پیش از انقلاب بود که سالها زندان دید و شکنجه شد. او به عنوان یکی از مشهورترین فعالان زن در ایران معاصر شناخته میشود. بانویی که نه تنها شاهد مبارزات پدرش بود، بلکه خودش نیز بارها طعم تلخ زندان رژیم پهلوی را چشید.
اعظم طالقانی در اوج جوانی به واسطه مبارزات خود و پدرش، زندگی پرفراز و نشیبی را پشت سر نهاد. در جریان همین مبارزات پدرش بود که با امام خمینی(ره) آشنا و بعد از آن خود نیز وارد مبارزه شد. در دهه ۴۰ خورشیدی تعدادی از مبارزان دستگیر و اعدام شدند که اعظم طالقانی پیگیر وضع این افراد بود تا اینکه در ۱۳۵۲ به دانشگاه رفت و دو سال بعد، یعنی ۱۳۵۴ برای نخستینبار به وسیله رژیم پهلوی دستگیر شد. تا سال ۱۳۵۶ در زندانهای اوین و قصر زندانی بود؛ یعنی درست در همان زمانی که پدرش نیز در زندان به سر میبرد.
روایت اعظم طالقانی از آشنایی و دیدارهایش با امام خمینی
چگونی همراهی آیتالله سید محمود طالقانی با امام که او را ابوذر زمان نامید، یک شاهد عینی میخواهد و چه کسی بهتر از اعظم طالقانی که از جمله نزدیکترین فرزندان آیتالله طالقانی به پدر است.
- خانم طالقانی شما قبل و بعد از انقلاب فعالیتهایی داشتنید که فعالیتهای قبل از انقلاب شما منجربه زندانی شدنتان شد، اهداف و آرمانهای شما چه بود که برا ی آنها مبارزه کردید؟ نقش و تاثیر پدرتان و همچنین امام خمینی درشگلگیری این اهداف تا چه حد بود؟
من قبل از اینکه به زندان بروم، امام را دیده بودم و با ایشان آشنایی داشتم و با افرادی که به نجف میرفتند و با کسانی که از امام مطالبی را جمعآوری و منتشر میکردند، در ارتباط بودم. همینطور در جریان وقایع 15 خرداد و یا زندانی و تبعید شدن امام بودم و همینطور پیگیر وضعیت کسانی که دادگاهی و محکوم و اعدام میشدند. من در خانوادهای بزرگ شدم که پدر و پدربزرگمان روش و دیدگاهشان همیشه این بود که با کسانی که به ضرر توده مردم و به نفع مسائل دین کار نمیکنند مبارزه بکنند، و در این محیط بلاخره تحت تأثیر صحبتها و سخنها بودیم.
پس ازسخنرانی آقای خمینی در مدرسه فیضیه به دنبال آن درگیریهایی از طرف رژیم شاه در قم رخ داد و اوضاع به گونهای شد که فضای قم را امنیتی کرد تاآنجاکه اگر 3 نفر در یکجا با هم صحبت میکردند، قطعاً یک نفر آنها مأمور بود. من در دوران 17 یا 18 سالگی از این مسائل آگاه بودم. چون تقریباً از سن 16 و 17 سالگی معلمی را شروع کردم. سال 54 که زندانی شدم دیدم که در اتاقهای بازجویی بعضیها را میزنند و شکنجه میکنند تا به امام بد و بیراه بگوید و توهین کنند؛ اما اینها به جای اهانتها صلوات میفرستادند و شکنجه را تحمل میکردند. این نشان دهنده آن بود که توده مردم و در واقع توده مذهبی و معتقد جامعۀ ما به امام(ره) علاقهمند هستند و هر اعلامیه و سخنرانی که میکردند و در آن زمان از BBC پخش میشد، گوش میکردند.
- شما اولین بار چه زمانی نام امام را شنیدید؟
من اولین بار در جریانات 15 خرداد و جریان کاپیتولاسیون نام وصحبتهای ایشان را شنیدم.
- یعنی 15 خرداد اولین بار بود که نام امام را میشنیدید؟
بله. قبل از آن من آشنایی نداشتم اما پدرم چرا، پدرم آشنایی کاملی داشتند و شاید در دوران تبعید با هم آشنا شده بودند، البته آیتالله طالقانی بعد از 15 خرداد دستگیر شد.
- شما قبل از انقلاب ملاقاتی با حضرت امام داشتید؟
نه ، چون من اصلاً سنم اقتضا نمیکرد. چون وقتی امام(ره) را تبعید کردند 18 ساله بودم. پدرم با ایشان مباحثی داشتند.
- اولین ملاقاتی که با امام داشتید کی بود؟
اولین ملاقاتی که با امام داشتیم سال 57 در قم بود. من 2 بار امام را در قم دیدم. بعد از فوت پدر بیشتر دیدم و مجلس هم رفتم. خدمت امام که میرفتیم صحبتها و مسائل مفصلی مطرح میشد که بحث شوراهای اسلامی هم در یکی از این دیدارها مطرح شد.
امام سؤال کردند از مرحوم پدر که به نظر شما چکار کنیم این مشکلات حل شود. ایشان گفتند که مردم را در سرنوشت خودشان مشارکت دهید و دخالت دهید. وقتی مردم احساس مسئولیت کنند دیگر با بیتفاوتی و بیمسئولیت با مسائل برخورد نمیکنند. چون مال خودشان تلقی میکنند و امام گفتند برو پیاده کن و پدر گفت من مریض هستم و نمیتوانم به هرحال آن موقع که آیتالله طالقانی میخواستند از خدمت امام مرخص شوند و به سمت منزل خودشان بروند. امام گفتند برو و حتما این طرح را پیاده کنید که ایشان سکوت کرد و تا موقعی که زنده بود پیگیری میکرد.
وقتی پدرم به رحمت خدا رفت و خانواده امام تشریف آوردند؛ من و یکی از اقوام خدمت امام در قم رفتیم و آنجا ایشان برای ما صحبتی داشتند و مطالبی را مطرح کردند و راجع به پدر صحبتهایی کردند. حاج احمدآقا نقل میکرد آن شبی که طالقانی از دنیا رفت و من مطلع شدم رفتم به امام بگویم که طالقانی فوت کرده، نمیتوانستم و جرات نمیکردم به اتاق بروم، آنقدر پشت درب اتاق ایستادم تا امام برای نماز از خواب بلند شدند. وقتی بلند شدند من در را باز کردم رفتم تو و به ایشان گفتم.
من چند باری هم برای دیدن امام منزلشان رفتم و دیدمشان آنجا منزل یکی از اقوام مادر من بود که به امام داده بودند. ولی بعد از اینکه رفتند جماران چند بار ما خدمتشان رسیدیم هم دستجمعی و هم تنها. دستهجمعی با نمایندگان مجلس رفتیم و هر وقت یا سفر خارج میرفتیم و گزارش میدادیم که در اجلاسها چه خبر بود.
- شما فرمودید که بعد از فوت آیتالله طالقانی بیشتر امام را دیدید و ملاقاتهایی در ارتباط با مسائل زنان داشتید آن موقع فعالیتهای شروع شده بود در مورد مسائل زنان میخواستم ببینم آیا خاطرهای در این زمینه دارید؟ نظر امام در این موارد چه بوده؟
یک موردی که من با ایشان صحبت کردم، در مورد طلاق بود. بحث طلاق و افزایش آمار آن مشکلساز شده بود و باید قوانین و دستوراتی داده میشد. برای اینکه اینطور راحت طلاق داده نشود و زندگی زنها دچار خطر و مشکلات و مسائل اقتصادی نشود. ایشان بعد از ابراز نگرانی من لبخند زد و به من گفت: اتفاقاً من در مسائل سفارشهایی را کردم.
- آخرین باری که امام را دیدید کی بود؟
آخرین ملاقات ما فکر میکنم سال 59 بود. من از یک اجلاسی بر میگشتم و برا ی گزارش دادن خدمت امام رسیده بودم.
تنهایی نرفتم. آخرینبار که رفتم امام حال مساعدی نداشت.
- سالگرد طالقانی که میشد نماینده ای از ایشان پیش شما میآمد؟
سالگرد پدر نه، نمایندگانی که میآمدند، دستجمعی شرکت میکردند؛ ولی خب همان سالی که پدرم فوت کردند خانواده امام آمدند منزل من! البته فوت مادرم هم آمدند.