مدرسه فیضیه

کد : 3145 | تاریخ : 23 اردیبهشت 1398

مدرسه فیضیه

 

این مدرسه از بناهای عهد صفویه است که به عنوان پایگاه نمادین روحانیت شیعه محسوب می‌شود. در ابتدا تحت عنوان مدرسه آستانه معروف بود. به دستور شاه طهماسب اول در عهد صفویان بنا نهاده شده و مکان تربیت، تحصیل و تدریس فقهای بزرگ و نامداری بوده و هست که در طول حیات خود، خدمات شایانی به اسلام و تشیع و فقاهت کرده‌اند. مدرسه فیضیه در دو برهه مورد حملات وحشیانه دژخیمان رژیم استبدادی پهلوی قرار گرفت: یک نوبت در دوم فروردین 1342 ش، مصادف با سال­روز شهادت امام صادق(ع) که ایادی ساواک با هجوم ناجوانمردانه خود زدند و کشتند و رفتند. امام پس از این واقعه در موضع‌گیری شدیداللحن خود نسبت به رژیم پهلوی سخنرانی کرده و چنین فرمودند: «شاه‌دوستی یعنی غارتگری...»؛ نوبت دوم در هفدهم خرداد 1354 ش که در آن زمان نیز طلاب بسیاری ضرب و شتم شدند و پس از آن مدرسه فیضیه تا پیروزی انقلاب تعطیل شد.

به حق می‌توان مدرسه فیضیه را یکی از کانون‌های اصلی شکل‌گیری انقلاب اسلامی ایران دانست و ارتباطی وثیق با امام و فعالیت‌های علمی و سیاسی ایشان دارد. ایشان در مدرسه فیضیه حجره (حجره شماره 23) داشته و تا سال 1325 ش، در آنجا اقامت داشتند،‌ و نیز به تدریس اخلاق از سال 1315 ش، به مدت هشت سال پرداختند. حضرت امام سخنرانی پرشور خود در عصر عاشورای 1342 ش، را در این مدرسه ایراد فرمودند.

بعدها حضرت امام در سخنرانی خود اشاره کردند: پانزده خرداد از همین مدرسه شروع شد.

همچنین ملاقات‌های عمومی ایشان پس از پیروزی انقلاب و بازگشت به قم، تا مدتی در مدرسه فیضیه صورت می‌گرفت.

ناگفته نماند که نام فیضیه پس از پیروزی انقلاب، شهرت جهانی یافت. این مکان پس از توسعه و نوسازی‌های متعدد، هم اکنون 3530 متر مربع مساحت دارد و از یک طرف به دارالشفا و از طرفی به آستانه و از سویی دیگر به صحن حرم مطهر راه دارد و دارای یک­صد حجره می‌باشد.

شاگردان و دوستان حضرت امام از آن دوران خاطرات جالبی دارند. آیت‌الله جبل عاملی در خاطرات خود چنین می‌گویند:

«زمانی عده‌ای از دراویش آمده بودند و بعضی از حجره‌های مدرسه فیضیه را به قصد اقامت تصرف کرده بودند. بیرون راندن آنها با اشکالاتی روبرو شده بود. امام در این قضایا حریف بودند. ایشان بعد از مشاجره با دراویش، سیلی محکمی به گوش یکی از آنها زدند و همین مقدمه بیرون راندن آنها شد و آنها را از مدرسه بیرون کردند.»

امام به این مدرسه و حضور در آن عشق می‌ورزید به طوری که در یکی از سخنرانی‌های خود به کتیبه‌ای که قبلا بر سر در فیضیه نصب شده بوده است اشاره کرده و می‌فرمایند:

در این مدرسه فیضیه اگر یک وقت ملاحظه کنید آن دری که از مدرسه فیضیه می‌خواهد وارد بشود به صحن مطهر حضرت معصومه، یک کتیبه داشت، من حالا سی سال است ندیدم آن را، یک کتیبه آنجا دارد آن کتیبه را آن وقت که ما در مدرسه بودیم گفتند که یک عده‌ای ازکارشناس‌های خارج آمدند و اینها را بررسی کردند و گفتند این را در هیچ جای دیگر نمی‌توانند درست کنند برای این که این مرکب از چند جور رنگ‌هایی هست که هر کدامشان یک پخت خاص دارد که اگر کم و زیاد بشود فرق می‌کند. یکیش چند درجه حرارت می‌خواهد، یکیش چند درجه حرارت و این جوری این‌ها درست کردند. آن وقت کارشناس‌های ما و صنّاع ما طوری درست کردند که این چند جور حرارت را طوری درست کردند که روی اینجا خراب نشده، آنها نقل کردند که گفتند که این اصلاً قابل قیمت کردن نیست برای این که دنیا دیگر نمی‌تواند این را درست کند.

بنابراین فیضیه را باید جدای از دیگر مراکز قم مورد بررسی و معرفی قرار داد و هر گوشه آن به نوعی مرتبط با امام است. مدرس فیضیه، صحن فیضیه، حجرات فیضیه، مدخل ورودی صحن حضرت معصومه به فیضیه و...

الف ـ مدرسِ مدرسه فیضیه

 

یکی از اماکنی که حضرت امام در آن به تدریس اشتغال داشتند، مدرسی است که امام در آن درس اخلاق می‌گفتند. مرحوم آیت‌الله محمد رضا توسلی در خاطرات خود در خصوص درس اخلاق امام می‌گویند:

«هنگامی که رضاخان دستور داد حجاب از بین برداشته شود، مجالس وعظ و روضه و تعزیه از بین بروند و همه معممان عمامه از سر بردارند، هیچ‌کس جرأت نکرد که پاسخی به عمل او بدهد. در آن زمان تنها کسانی حق عمامه بر سر گذاشتن داشتند که جواز تدریس در حوزه علمیه قم را گرفته بودند. در آن شرایط حضرت امام در مدرسه فیضیه قم، درس اخلاقی گذاشتند که در جلسه‌های آن، مردم را موعظه و نصیحت می‌کردند. کم‌کم عده حاضران در این جلسه‌ها فزونی گرفت و علما و بازاری‌ها و حتی مردم عادی از شهرهای مختلف برای شرکت در این درس خود را به قم می‌رساندند. کار به جایی رسید که مأموران رضاخان، طبق نقشه‌ای حساب شده، به مدرسه ریختند و تقاضای تعطیل درس را کردند. امام فرمودند:

من تعطیل نمی‌کنم. اگر شما بیایید و جلوگیری کنید، من دیگر تکلیف ندارم. اما تا وقتی که من قدرت داشته باشم، تکلیف ایجاب می‌کند که این درس را ادامه بدهم.

سرانجام درس به مدرسه مرحوم حاج ملاصادق، یکی از مدارس دور افتاده قم، منتقل شد. در ابتدای ورود من به قم، این درس در روزهای پنجشنبه و جمعه در مدرسه فیضیه ادامه داشت. حدود هشت سال این درس ادامه پیدا کرد. بعد افرادی که نظیر آنها در هر صنفی پیدا می‌شود، کسانی که نمی‌توانستند ببینند که انسانی چنین در قلب‌های مردم نفوذ پیدا کرده است، به بهانه‌های مختلف کار می‌کردند که درس اخلاق تعطیل شود. به این صورت که اعلام می‌کردند: «امروز در این مجلس، روضه‌خوانی داریم.» و در سر کلاس درس، مرتب فاتحه می‌خواندند. به این ترتیب، کاری کردند که امام درس را تعطیل کردند. در هنگام تشکیل شدن کلاس‌ها، قبل از ایام حوزه، طلبه‌ها را نصیحت می‌کردند:

«خودتان را مهذب کنید. تهذیب اخلاق قبل از علم تهذیب است و اگر انسان بخواهد از علمش استفاده کند، اول باید مهذب شود.»

در درس اخلاق امام علاوه بر طلبه‌ها و اهل علم، دیگر طبقات مردم هم شرکت می‌کردند. گاهی اوقات سخنان حضرت امام چنان اثر می‌گذاشت که اشک‌ها بر روی گونه‌ها جاری می‌شد و صداها به گریه بلند می‌شد.

یکی از روزها، هنگام ورود امام، زیلویی به عرض یک متر سر راهشان انداخته بودند. امام کفش‌های خود را درآوردند که از روی زیلو عبور نکنند. در همان هنگام یکی از طلبه‌ها که ازعلاقه‌مندان درس امام بود وارد شد و از روی زیلو عبور کرد. امام به ایشان فرمودند:

«با کفش وارد نشوید، این مخصوص نماز است.»

ب ـ حجره مشترک استاد مطهری و آیت‌الله منتظری

یکی از اماکنی که در فیضیه واقع است و با یاد و نام امام عجین شده است، این حجره است. امام مدت‌های مدیدی درس اختصاصی برای این دو نفر شخصیت ارائه می‌کردند و دیگر طلاب ساکن در فیضیه شاهد رفت و آمد دائم امام و رابطه خاص این دو طلبه با امام بودند. امام درتربیت این دو نفر سعی و تلاش وافری داشتند و علاوه بر رابطه استادی و شاگردی رابطه عاطفی و قلبی هم داشتند حضرت آیت‌الله محمد فاضل لنکرانی در خاطرات خود در این خصوص می‌فرمایند:

«در همان اوایل طلبگی می‌دانستم که ایشان درس خارج اصولی را برای اولین بار درمدرسه فیضیه شروع کرده‌اند. کسانی که در این درس شرکت می‌کردند، از چند نفر تجاوز نمی‌کرد از جمله مرحوم استاد شهید مطهری، آیت‌الله منتظری و یکی دو نفر دیگر که الان درست آنها را به خاطر ندارم.»

ج ـ مدخل ورودی مدرسه فیضیه؛ سکوی محل سخنرانی عصر عاشورای 42

 

مدرسه فیضیه چهار درِ ورودی دارد. که یک درِ آن به صحن حرم حضرت معصومه باز می‌شود و خروج امام از مدرسه فیضیه در روزی که سخنرانی مهیج و پرشور عصر روز عاشورای سال 1342 بود از این در، صورت گرفت که آن سخنرانی در خاطر کلیه افرادی که در آن مجلس حضور داشتند باقی مانده است.

آیت‌الله سید حسن طاهری خرم‌آبادی در این باره نقل می‌کنند:

برای انصراف امام از سخنرانی عصر عاشورای (15 خرداد) سال 42، همه تلاش کردند، ولی قبول نکردند. اصرار علما هم فایده‌ای نداشت. در نهایت امام به طرف مدرسه فیضیه حرکت کردند. اول از درب منزل با تاکسی تا چهار راه شهدا آمدند، ولی فشار و ازدحام جمعیت مانع ادامه حرکت شد و هر آن احتمال خطر می‌رفت، لذا ادامه راه تا فیضیه را به اجبار از ماشین فولکس واگن روباز استفاده کردند. جمعیت موج می‌زد و دستجات عزاداری عاشورا از تمام نقاط کشور و خود قم اطراف ماشین را گرفته بودند.

امام وارد مدرسه فیضیه شدند و در قسمت جنوبی آن در سکوی درب به طرف حرم مستقر شدند و نشستند و پس از سخنرانی آقای شیخ علی اصغر مروارید، آن سخنرانی آتشین و تاریخی را ایراد نمودند.

مرحوم آیت‌الله عبدالمجید ایروانی نیز در خاطرات خود می‌گوید:

روز پانزده خرداد که امام درمدرسه فیضیه آن سخنرانی را ایراد فرمودند با آن سیل جمعیتی که از تمام شهرهای دور و نزدیک به قم آمده بودند شاید یک ساعت طول کشید که به واسطه ازدحام جمعیت، امام از در فیضیه تا آن سکو که محل سخنرانی ایشان بود رسیدند، آن هم به این صورت که مردم به نوعی امام را روی دست می‌آوردند.

پس از سخنرانی ما خوف این را داشتیم که بر اثر فشار زیاد مردم خدای نکرده عارضه یا کسالتی برای امام پیش بیاید. لذا تصمیم گرفتیم که در مراجعت، امام را از دری که بین مدرسه و حرم بود به بیرون ببریم. به آقا عرض کردیم شما از این در تشریف ببرید. فرمودند: نه خیر از همان طرف که آمدم باید بروم. به آقای اشراقی متوسل شدیم، که به ایشان عرض کرد، باز امام فرمودند: نه خیر از اینجا باید بروم.

ما متوجه نبودیم نظر امام چیست، نظر ایشان شاید این بود که یک وقت عده‌ای خیال نکنند امام این حرف‌های تند را زد و از آن طرف در رفت. بالاخره دوستان توصیه کردند که آقا همه شما را می‌شناسند که کسی نیستید که حرفی را بزنید و بروید، غیر از اینها تمام خیابان‌ها پراز جمعیت است و ماشین اصلاً راه نمی‌تواند برود! بالاخره امام پذیرفتند. از در که خارج شدند عده‌ای برای زیارت امام فشار آوردند که به دنبال ایشان بیایند. چند نفر از افراد بسیار قوی و متدین تهران پشت سر امام زیر بغل ایشان را گرفتند که سریع امام را از مسجد اعظم به پل آهنچی برسانند تا از آنجا سوار ماشین شوند، اما امام با عصبانیت دست‌هایشان را فشار دادند و فرموند: مگر عروس می­برید؟ بروید کنار.

هم اکنون این سکو و جایگاه بدون تغییر و با همان حالت قبلی در مدرسه وجود دارد.

د ـ صحن فیضیه

 

حضرت امام پس از بازگشت از تبعید و حضور پیروزمندانه در شهر قم به جهت کثرت مراجعات و تعداد زیاد دیدارکنندگان، ملاقات‌های عمومی خود را به مدرسه فیضیه انتقال دادند. و هر هفته روزهای پنجشنبه و جمعه افراد کثیری که به شوق دیدار امام به این شهر سفر می‌کردند در این مدرسه امام را زیارت می‌کردند و این برنامه تا زمانی ادامه یافت که چند نفر از ملاقات‌کنندگان بر اثر کثرت جمعیت و ازدحاج بیش از حد مصدوم و برخی فوت شدند. و امام به واسطه اینکه به مردم آسیبی نرسد ملاقات‌های خود در فیضیه را تعطیل کردند. آیت‌الله محمد یزدی در خاطرات خود می‌گوید:

اولین روزی که حضرت امام آمدند فیضیه و در جایگاه قرار گرفتند، صحن فیضیه مملو از جمعیتی بود که از سراسر کشور آمده بودند. با تراکم زایدالوصف صحن‌های مسجد اعظم، کوچک و بزرگ حرم؛ میدان آستانه و خیابان‌های اطراف مملو از جمعیت بود. همه آماده شنیدن سخنان حضرت امام بودند. من در کنار ایشان ایستاده بودم. آن نورانیت و شور و نشاطی را که آن روز در چهره ایشان دیدم، هرگز ندیده بودم و پس از آن هم ندیدم. نگاه عمیق و پرمعنایی به این جمعیت متلاطم و سر و صدا و ابراز محبت‌ها داشتند. یکی ـ دو بار عرض کردم: «حضرت عالی شروع بفرمایید، مردم ساکت می‌شوند.» یک وقت ایشان به من فرمودند: «کمی صحبت کن.» من که هیچ آمادگی نداشتم و خود را در حد صحبت در چنین شرایطی نمی‌دیدم، تعجب کردم و ساکت شدم. مجدداً فرمودند: «کمی صحبت کن.» ناچار مقداری صحبت کردم. یادم است وقتی در راه پله‌های کتابخانه به طرف جایگاه می‌رفتم، مرحوم شهید عراقی ایستاده بودند. به من گفت: «فلانی! این جوری م‌‏خواهید از آقای خمینی حفاظت کنید؟ این چه وضعی است؟ چطور می‌شود از ایشان حفاظت کرد؟»

گفتم: «آقای عراقی! اینجا قم است، با تهران فرق می‌کند و همه ما هر کدام یک محافظیم، مهم نیست، شما نگران این مسئله نباشید.» گفت: «تا ببینیم، ولی به نظر من اینجا خیلی درهم و برهم است.»

گفتم: «به شما قول می‌دهم، خاطرتان جمع باشد.» البته پیش بینی‌های لازم همه انجام شده بود. حتی پزشک و وسایل پزشکی هم با همکاری پزشکان قم برای امام آماده شده بود. به هر صورت به جایگاه امام آمدم. به قدری جمعیت موج برمی‌داشت و ولوله و سر و صدا بود که امکان صحبت نبود. بلندگو هم آماده شده بود. حیاط فیضیه و بلندگوهای بیرون همه مرتب شده بود. اولین صحبت عمومی امام در قم می‌خواست انجام بگیرد. خودم معتقد بودم که تا صحبت نشود، آرامش به وجود نمی‌آید که امام بتوانند صحبت کنند. بسم‌اللّه‏ گفتم و صحبت کردم. البته فهمیدن اینکه چه کسی می‌گوید، غیر ممکن بود. بعدها برای من گفتند که بلندگوهای بیرون به تدریج محیط را آرام کرد تا کم‌کم حیاط، صحن، مسجد اعظم و مدرسه فیضیه آرام شد. شاید حدود بیست دقیقه امام شروع به صحبت کردند. آن خطابه تاریخی و پرمحتوا و مشخص کننده خط آینده انقلاب را ایراد فرمودند. در همان جلسه جا خوردم وقتی این جمله را از امام شنیدم:

«تصور نشود انقلاب تمام شده است، انقلاب تازه شروع شده است.»

در پایان این سخنرانی اولین ملاقات جامعه مدرسین به شکل دسته‌جمعی در حجره کنار کتابخانه که به منظور استراحت کوتاه امام و این قبیل ملاقات‌ها آماده شده بود، انجام شد که امام مطالب کلی و جامعی را برای دنبال کردن حرکت انقلاب بیان فرمودند.

حضرت امام در نخستین سخنرانی خود در مدرسه فیضیه پس از پیروزی انقلاب، پس از 14 سال دوری، به تبیین مبارزات ملت و برنامه‌ها و اهداف نظام جمهوری اسلامی پرداخته و فرمودند: ما باکی از شهادت نداریم... مهم این است که این خرابه‌هایی که برای ما گذاشته‌اند به همت والای شما، با همت عظیم ملت بزرگ ایران، این خرابه از سر آباد شود و...

انتهای پیام /*